ايرنا به هالووين می رود، برپا
بعد از شش ماه فعاليت مداوم « دفتر تحقيق و بررسی های خبری ايرنا » بر عليه بهائيان، بالاخره موقع استراحت و تفريح دوستان زحمتکش اين واحد فرا رسيد . از قرار معلوم همزمانی و اقتران اين تعطيلات با جشن مردگان (هالووين) ، نويسندگان خوش ذوق را بر آن داشته که مرده ای را زنده فرمايند و بر گرد او به رقص و نوا بپردازند . مقاله « حقيقت بهائی گری در خاطرات صبحی مهتدی» [i] منتشر شده در سايت رسمی خبرگزاری ايرنا که مشخصا با کمال عجله و با توجه به کمبود منابع تحقيق تدوين گشته است، با توجه به قديمی بودن مطلب و کهنگی محتويات نکته قابل توجهی ندارد و نويسنده محترم نيز اين مطالب را از يکی دو منبع کپی کرده و محض خالی نبودن عريضه مقدمه ای هم بر آن افزوده است .
پاسخ های واضح و قانع کننده ای که بهائيان در دهه های گذشته به اين نوع خاص از رديه ها داده بودند[ii]، مدتها بود که پرونده آنها را بسته و در گوشه فراموشی مدفونشان کرده بود. کسی نيز به مطالب سخيف و بی ارزش اين کتب نه بعنوان منبعی تحقيقی و نه حتی بعنوان خاطراتی موثق وقعی نمی نهاد. آيا بر طبق چه برهان و استدلالی می توان اتهامات و دروغ پراکنی های سه نفر معاند را که از لحن کلامشان نيز بغض و کينه و نفرت می بارد بعنوان منابعی برای تحقيق منصفانه و بی غرض در خصوص ديانت بهائی برگزيد و طبق چه انگيزه و با چه بودجه ای می توان اين منابع را در سطح وسيع در جامعه منتشر نمود ؟ و در نهايت پس از آنکه اين کتب با بی اعتنائی مردم ايران و اهل تحقيق و خرد مواجه می شود امکانات خبر گزاری رسمی يک کشور را به کار گرفت و به نفع آن تبليغات نموده و به مردمی تحويل داد که به مدد سانسور و فيلترينگ ، راه هر گونه اطلاع رسانی به آنها بسته است؟ آيا پاسخهای محکم و متينی که بهائيان به اين رديه ها داده اند کافی نبوده است و جناب خسروشاهی اميد دارند که سانسور حکومتی تا ابد ادامه يابد و مردم ايران هرگز به اين پاسخها دسترسی پيدا نکنند؟ آيا ايشان از زمانی بيم ندارند که پرده های مخفی کاری و سانسور بی رحمانه پاره شود و انسانهای آزاده بر بی انصافی و لجاجت ايشان تاسف خورند؟ با کمال رافت خدمت آقای سيد هادی خسروشاهی عرض می کنيم که اصرار و ابرام ايشان در زنده کردن اين مرده پوسيده با وجود تمامی براهين و ادله واضحه ، ديگر از مرز عصبيت و لجاجت نيز گذشته است و بيم آن می رود که نوعی وسواس فکری و بيماری روحی از آن استنباط شود.
از آنجا که سايتهای پاسخگوئی به اکاذيب و تهمتهائی که به بهائيان نسبت داده می شوند در چندين نوبت فيلتر شده اند و رسانه های جمعی ايران نيز از انتشار پاسخ بهائيان امتناع می ورزند ، شايد بتوان اصرار و ابرام ايرنا و آقای خسرو شاهی را به عدم اطلاع ايشان نسبت دهيم و لذا چند نکته در ذيل نگاشته می شود شايد محرکی باشد بر بررسی منصفانه آنها و در عين حال محرکی برای خوانندگان مظلومی که از کسب اخبارو اطلاعات بی غرضانه محرومند و در دام سانسور گرفتار . علاوه بر اين اگر دوستانی قصد بررسی بيشتری در خصوص اين مقالات داشتند می توانند به دو آدرس اينترنتی ذيل مقاله که جديدا تغيير کرده و هنوز فيلتر نشده مراجعه کنند و جواب کافی شافی مطالعه فرمايند.
نخستين دليلی که بطلان نوشته های صبحی را آشکار می کند ، خود محتويات نوشته های اوست. لحن مغرضانه و ريا کارانه وی از همان ابتدای کتاب وی خود نمائی می کند و خواننده بی طرف و سليم النفس حتی از نقل قولهای کتابش که در مقاله آقای خسرو شاهی آمده است پی به غرض ورزی و ستيزه جوئی وی ميبرد. دشمنی و کينه توزی وی تا بدان حد بوده که نه وی و نه آقای خسروشاهی نتوانسته اند کسوت تحقيق را بر آن بپوشانند.
دومين دليل بر بطلان اين نوشته ها تناقضات بسيار در محتوای آن، چه در خود مطالب و چه با واقعيات مکتوب تاريخی می باشد. حضور چندين هزار نفر از اهالی مسلمان و مسيحی و کليمی عکا و حيفا در تشييع جنازه عبدالبهاء و سخنرانی رهبران اين جماعات در مدح ايشان که تصاوير و متن اين سخنرانی ها مضبوط و موجود و منتشر است خود شاهدی است بر سخافت اتهامات بی اساس صبحی به اين شخصيت تاريخی ايرانی . علاوه بر اين هم تاريخ شهادت داده است و هم وضع حاضر اين چنين است که اهالی اين شهر ها به مرور ايام و با معاشرت و نزديکی با بهائيان ، از حسن نيت و پاکی ضمير آنها آگاه شده و روابط حسنه ای با بهائيان برقرار کرده اند. سيل اتهامات و دروغ پردازيهای دشمنان بهائيان، هر چند در دوره هايی کوتاه اين فضای دوستی و صميميت را تيره کرد ولی در نهايت نتوانست نور خورشيد حقيقت را پنهان نمايد. حمايت مردم اين سرزمينها از بهائيان و روابط متقابل بهائيان با آنان ، اعم از مسلمان و مسيحی و يهودی ، حقيقتی تاريخی است که نمی توان بر آن سرپوش گذاشت.
سومين دليل بر بطلان اين نوشته ها بی تاثيری آن در جمعيت بهائيان می باشد. اگر ذره ای از اکاذيب و اتهامات منتشر شده در نوشته های صبحی مقرون به حقيقت بود و يا می توانست شک و شبهه ای در دل بهائيان ايجاد نمايد، بايد گروهی از بهائيان بدور وی گرد می آمدند و از ادامه مسير منصرف می شدند. آن وقت نيز حتما افرادی مانند آقای خسرو شاهی که ساليان دراز در آرزوی چنين روزی بودند اين افراد را جمع نموده و با سلام و صلوات به نمايش می گذاشتند. ولی اين اتهامات بی اساس مورد توجه هيچيک از بهائيان قرار نگرفت و صدها هزار بهائی اين سرزمين با تعجب و تحسر به آن نگريستند و ايمان و ايقان آنان به ديانتشان نه تنها ذره ای کم نشد بلکه فشارها و سرکوب دوران انقلاب اسلامی شاهدی بر جانبازی و جانفشانی همين بهائيان در راه پايداری و استقامت بر ايمانشان بود. آقای صبحی نيز در نهايت ايام، در تنهائی و بی پرستاری به سرطان گلو و زبان مبتلا شد و بدون حتی يک حامی از بين مسلمين درگذشت.
چهارمين دليل بطلان ، بی اعتباری گفته های صبحی و شخصيت مزور و منفور او ، حتی در بين افراد غير بهائی و بعضا مخالف بهائيت می باشد. دو نمونه از نويسندگان مشهور آن زمان ، کسروی و صادق هدايت ، که با صراحت تمام صحت اين نوشته ها و صداقت صبحی را زير سوال برده اند، در اينجا ذکر می گردند . کسروی که خود از منتقدان آئين بهائی به شمار می رود در مورد صبحی و امثال او در کتاب بهائی گری ، شيعی گری ، و صوفی گری چنين می نگارد:[iii] «.. به نام آنکه من فريب خورده بودم، جا برای خود درميان مسلمانان بازمی کنند، و اين بار به دشمنی های بسيار بی شرمانه با بهائيان می پردازند وهرچه دلشان می خواهد می نويسند.» صادق هدايت نيز در نامه خود به حسن شهيد نورانی که در کتاب چشم انداز پاريس منتشر شده در مورد صبحی چنين می نويسد[iv]:
...از اخبار قابل توجه اينکه يکی دوهفته است نمی دانم با اشارۀ مقامات صلاحيت دار و يا ابتکار شخصی است که آقای صبحی با تمام وقاحت جبلّی و دريدگی بی سابقه ای مشغول تبليغات ضدّ حقير شده است. پهلوی هرکس می نشيند ازخيانت به آزادی خواهی و بی سوادی و مخصوصاً انحطاط اخلاقی من درّ فشانی می کند و به طور خلاصه دشمن نمرۀ يک ميهنش را پيدا کرده است وحتّی قدمی فراتر گذاشته برای من پيش آخوندها مايه گرفته و ضمناً بدون اجازۀ من قسمت هائی از مقدمۀ رباعیّات خیّام را از راديو داده است بخوانند. البته ازسابقه شکرآب اطّلاع داريد. لابد منتظر بوده من بروم وبه دست وپايش بيفتم. عيبش اينجاست که من حوصله ندارم با او هم دهن بشوم وگرنه مطالب بسياراز دزدی وکثافت کاری های او دارم که بگويم. البته به اين وسيله خودش را دارد معرفی می کند. موجودی است مال ميهنش. کسی که ده سال به پول عبدالبهاء معلّق زده وآن طور نمک به حرامی کرد جای تعجّب نيست بعد از آنکه من او را توی راديو چپاندم، قصّه بهش دادم و کتابش را تصحيح کردم و پا منبری اورنگ و شريعت سنگلجی را به چند نفرمعرفی کردم، حالا خودش را گم کرده و يک پا مدّعی خودمان بشود. قی آور است امّا از اتّفاقات بسيارمعمولی اينجاست...
جشن هالوين مدتی است که خاتمه يافته و مردم مغرب زمين صورتکهای وحشتناک و مجسمه های مردگان را جمع کرده و به دور می اندازند. خوبست دوستان عزيزمان در دفتر تحقيق و بررسی های خبری ايرنا نيز به اين سنت پسنديده اقتدا نمايند. حکايت صبحی و آواره و نيکو مدتهاست که تمام شده و اين پرونده بسته شده است. نوشته های آنان نيز ديگر خريداری ندارد و تبليغات مصرانه آقای خسروشاهی نيز ديگر راه به جائی نمی برد. پس همتی فرمايند، اين اوراق بی ارزش را به خاکروبه بريزند و بيش از اين روح آن تيره بختان را در قبر آزرده نسازند.
برپا - آبان ۱۳۸۷