حکومت پينهبسته ايران، الاهه بقراط، کيهان لندن
کيهان لندن ۲۸ ژانويه ۲۰۰۹
www.alefbe.com
دستگاه تبليغاتی حکومت اسلامی نه با بنيانگذاری رژيم جمهوری اسلامی بلکه بسی پيش از تأسيس آن آغاز به کار کرد. تبليغاتی که پايههای آن بر جهل و خرافات و بیسوادی يک جامعه عامی و عقبمانده قرار داشته و دارد. جامعهای که حتی به اصطلاح روشنفکرانش اغلب يا عوامفريبی کردهاند يا در پی عوام افتادهاند. «روشنفکرانی» که هنوز با امکانات دولتی و غيردولتی، داخلی و خارجی، همچنان خاک به چشم جامعه میپاشند. جامعهای که چنان بیبنيه و نحيف جلوه میکند که چنگ در هر چه میاندازد، چون آوار بر سرش خراب میشود. آواری که تنها ياد و خاطره آميخته به اميد، بار سنگينی آن را تحملپذير میسازد. اميدی که دير يا زود همين جامعه فروپاشيده را يک بار ديگر به حرکت در خواهد آورد تا آنچه با انقلاب مشروطه آغاز شد و با جمهوری اسلامی نيمهکاره ماند و دچار گسستی عميق گشت، سرانجام به پايان برسد. انتظار بيهودهای است اگر گمان رود آن نيروی تاريخی که هر بار با تمام توان در برابر هرگونه تغيير و تحول جامعه به سوی بردباری و برابری شهروندانش میايستد، به آسانی ميدان را خالی خواهد کرد. تبليغ و تحريف به مثابه سرکوب فکری، در کنار زندان و حذف به مثابه سرکوب فيزيکی، در طول سی سال جمهوری اسلامی، اينک ابعادی گستردهتر از هميشه يافته است.
رؤيای جاودانگی
دستگاه تبليغاتی مبلغان و مدافعان حکومت اسلامی از همان زمانی که فداييان اسلام در صحن دادگستری احمد کسروی و منشیاش را مثله کردند، تا آن دورانی که به ترورهای مخوف و پنهان در ميان خود روی آورده و به اصطلاح همکيشان خود را که به راه آنها نمیرفتند، به جرم «مفسد فیالارض» پس از محاکمه شرعی به قتل میرساندند، همواره مظلومنما و حق به جانب بود. حقيقت مطلق که تنها در نزد مدهوشان مذهبی و ايدئولوژيک يافت میشود، به آنها اجازه میدهد نه تنها هر آن کس را که مانند آنها نيست به هر شکلی از ميان بردارند، بلکه نشانهها و آثار آنان را نيز از خاطره جمعی جامعه بزدايند. از عرصه زندگی و شادی تا قلمرو مرگ و اندوه، هيچ چيز از هجوم تازيانه آنها در امان نيست.
تلاشی که جمهوری اسلامی برای از ميان برداشتن جشنها و سرور ملی ايرانيان به خرج داد، نحيفتر از آن بود که بتواند در برابر حافظه هزاران ساله مردم حرف خود را به کرسی بنشاند. ليکن اين سبب نمیشود که زمامداران و خطبهخوانان حکومت اسلامی هر بار به صحرای کربلا نزنند و با مقايسه اعياد مذهبی و جشنهای ملی تلاش نکنند مذهب را به جای ميهن بنشانند. سير رويدادها و تحولات درونی جامعه و به ميدان آمدن نسلهای جديد اما عرصه را بر جمهوری اسلامی چنان سخت کرده که با يک دست تلاش میکند راه را بر گروهی قمهزن متعصب و نادان ببندد، و با دست ديگر مانع انبوهی شود که محرم و رمضان را با «هيپ هاپ» و «رپ» برگذار میکنند. در برابرش نيز انبوهی زنان و مردان عاصی قرار گرفتهاند که اگر احساسات ملیشان در مسير بردباری دمکراتيک هدايت نشود، به آن روی سکه مذهبيون متعصب و افراطی تبديل خواهند شد. اين همه در حاليست که ايران مطلقا تاب تحمل يک ايدئولوژی ديگر را ندارد.
در اين ميان، اگر جامعه با نشان دادن واکنش در برابر تمايلات حکومت توانست رسمهای ملی خود را پاس و از گزند حکومت در امان بدارد، در عوض دست دراز نظام برای تحريف هر آنچه نمیپسندد، همواره باز بوده است تا رؤيای جاودانگی خويش را تحقق بخشد. جمهوری اسلامی برای تحريف و مغزشويی از هر کس که توانست ياری گرفت. از ساواکیها تا وابستگان و به اصطلاح روشنفکران رژيم پيشين که در هيئت استاد و نويسنده و پژوهشگر و روزنامهنگار اتفاقا نام خود را در آن رژيم به دست آوردند و ننگ خود را در اين رژيم قلم زدند.
بر اين مجموعه بايد فعالان سياسی احزاب و گروههای مختلف از راست و چپ و کمونيست و مذهبی را افزود که پس از دستگيری، در يک شرايط نابرابر، به اختيار يا به اجبار تن به همکاری با دستگاه تبليغاتی رژيم داده و به خدمت آن در آمده و برايش مقاله و تحليل و کتاب نوشتند و رهنمود سياسی و تبليغاتی دادند و به سود يک حکومت پينهبسته خاک در چشمها پاشيدند.
کابوس براندازی
به راستی که شايد هيچ اصطلاحی گوياتر از «پينهبسته» برای توصيف حکومتی نباشد که در طول سی سال زمامداری مطلقه، همواره آلايش را بر پالايش و آلودگی را بر پالودگی (مولوی) و فرسايش خود و جامعه را بر پيرايش آنها ترجيح داده است. پينهبستگی ذهن جمهوری اسلامی چنان عميق و مزمن است که حتی آنچه را هم خودیهايش برای آرايش و اصلاح ظاهرش ارائه کرده و میکنند تاب و طاقت نياورده و نمیآورد.
در چنين شرايطی، دستگاه تبليغاتی رژيم دست در دست قوه قضاييه از يک سو به يک تسويه حساب تاريخی در مورد ايرانيان بهايی روی آورده و از سوی ديگر به سراغ خاک و آرامگاه کسانی رفته است که در سکوت سهمگين دهه شصت خورشيدی در زندانهای سراسر ايران به دار آويخته و يا تيرباران شدند.
تخريب آرامگاه بهاييان در شهر شاهی، که پس از انقلاب اسلامی «قائم شهر» ناميده شد، و دستگيری گسترده پيروان اين مذهب به بهانههای واهی، قرار دادن «افرادی مانند طراح لباس، نخبگان علمی، پزشکان، اساتيد دانشگاه، روحانيون، ورزشکاران، هنرمندان و چند گروه اجتماعی ديگر» در صف کسانی که در جهت «براندازی نرم» رژيم گام بر میدارند، در واقع آخرين خاکريزهايی هستند که جمهوری اسلامی خود به سوی براندازی خويشتن بر میدارد.
زمامداران رژيم که کابوس «براندازی» اعم از سخت و نرم به ويژه با پايان گرفتن جنگ ايران و عراق آنها را به واکنشهای جنونآميز واداشته است، از درک اين نکته بديهی عاجزند که هر حکومتی شيشه عمر خويشتن را خود در دست دارد.
در جوامع باز و کشورهای دمکراتيک اگرچه نظام مبتنی بر دمکراسی بنا به تجربهای که تا به امروز وجود دارد، ضربهپذير هستند، ليکن نيازی برای تغيير آن از سوی جامعه احساس نمیشود، آن هم به اين دليل ساده که اکثريت افراد جامعه در بقای آن بيشتر سود دارند تا در تعويض آن، به ويژه اگر تعويض آن را دست کم يک بار تجربه کرده باشند.
اما حتی ابقا يا تعويض دولتها در جوامع دمکراتيک نيز بستگی به عملکرد آنها و درجه خدمتشان به جامعه دارد. به عبارتی، آنها نيز شيشه عمرشان در دست خودشان است. تفاوت تنها در اين است که تعويض قدرت در اين جوامع با مسالمت و توسط آرای مردم صورت میگيرد. حال آنکه در جمهوری اسلامی مسئله بر سر دولتها نيست، بلکه بر سر نظام است. نکتهای که گويا برخی به عمد نمیخواهند آن را بفهمند. هيچ نظام خودکامهای در هيچ جا و در هيچ تاريخی با رأیگيری که خود برگذار میکند عوض نشده که جمهوری اسلامی دومی باشد. اين در حاليست که عکس آن وجود داشته است! رژيم هيتلری در آلمان با انتخابات به قدرت رسيد. تأکيد زمامداران جمهوری اسلامی بر لزوم برگذاری انتخابات آزاد در عراق و فلسطين از همين زاويه صورت میگيرد. چرا که انتخابات برای آنها به معنای تعويض و جابجايی و با هدف گردش قدرت نيست، بلکه به معنای کسب و قبضه کردن قدرت و راندن ديگران از قدرت سياسی است. تن ندادن رژيم به يک انتخابات آزاد در ايران نيز دقيقا از همين زاويه است.
به اين ترتيب، به گمان حکومت اسلامی در ايران، برای اينکه «براندازی» صورت نگيرد، تنها سرکوب فيزيکی کافی نيست. بايد به يادها و خاطرهها نيز هجوم آورد. جمهوری اسلامی با از بين بردن آثار جنايات خود قصد و سعی دارد گذشته را تغيير دهد. تحريف تاريخ باستانی و تاريخ سدههای گذشته و تاريخ معاصر ايران کافی نيست. تحريف روزانه از بلندگوهای تبليغاتی که به درستی و به حق «صدا و سيمای جمهوری اسلامی» نام گرفتهاند، کافی نيست. انتشار صدها روزنامه و نشريه و فصلنامه و کتاب برای مغزشويی نسلهای جوان ايران کافی نيست چرا که نظامی که هولوکاست را با تمامی اسناد و شواهدی که از آن به جا مانده است دروغ میشمارد به خوبی میداند باقی ماندن هر نشانه از قلع و قمع دگرانديشان و مخالفانش، نه روزی، بلکه همين امروز و از همان سالها پيش و از همان روزهای شومی که خبر مرگ به خانوادهها میدادند، به معنای سند محکوميت اوست. اگر ياد و خاطره را نمیشود اعدام کرد، پس بايد پاک و محوشان کرد. بايد آن را از خاطر بازماندگان و جامعه زدود. بايد هر آن کس که آن را به ياد میآورد، تنبيه کرد و به زندان انداخت.
ولی آيا رژيم که تلاش میکند به بهانه درختکاری، آثار و نشانههای جنايت هولناک خود را محو کند، نمیداند هر درخت خود به «قامت بلند تمنا» تبديل خواهد شد؟ نمیداند خاوران را نمیتوان صاف کرد، نمیتوان به باغ و پارک تبديل کرد بدون آنکه در جای جايش رد پايی از گمشدگان شصت و هفت نيافت؟ نمیداند که خاوران نماد کشتارهای فردی و جمعی يک حکومت پينهبسته در طول سی سال گذشته، و هم چنين سالهايی است که ممکن است پيش رو داشته باشد؟ نمیداند که خاوران نه در جنوب تهران، بلکه در ياد و خاطره دست کم سه نسل قرار دارد؟ چه کسانی با از بين بردن خاوران مقدمات رياست جمهوری خود را در آغاز تابستان آينده فراهم میآورند تا تابستان ۶۷ را برای هميشه از يادها برانند؟
پاسخ روشن است: کسانی که میخواهند خاوران را از بين ببرند، همانهايی هستند که آن را به وجود آوردند. کسانی که فعالان سياسی و اجتماعی، پزشکان و کارشناسان را به زندان میاندازند، همانهايی هستند که اقليتهای دينی و قومی از جمله بهاييان و کردها را در ماههای اخير مورد هجوم قرار دادهاند. اينها هستند که خود را برای شرکت در يک انتخابات «پرشور و با نشاط» آماده میکنند. اينها هستند که از سی سال پيش و بيست سال پيش و همين امروز حکومت را تشکيل میدهند. حکومت پينهبسته ايران را!