می شود ولی آيا می توانند؟ الاهه بقراط، کيهان لندن
کيهان لندن ۲۸ مه ۲۰۰۹
www.alefbe.com
*انتخابات در همه جهان، از جوامع باز تا جوامع بسته، چيزی جز مبارزه بر سر قدرت و پول نيست. واقعا نقش مشارکت کنندگان و تحريم کنندگان در اين ميان چيست؟! اگر تحريم کنندگان رأی خود را چنان پاس میدارند که نامزدها را وا داشته است تا برای به دست آوردن آرای آنها، شعار «تغيير» بدهند، به راستی مشارکت کنندگان واقعا در چه چيزی مشارکت میکنند و سهم و نقش آنان در وعده «تغيير» چيست، هنگامی که همواره به هر ساز حکومت و رهبر و شورای نگهبانش رقصيدهاند؟!
ويژگی حکومتهای غيردمکراتيک يا خودکامه از جمله جمهوری اسلامی در اين است که هر اندازه هم در آنها ابزار دمکراتيک مانند انتخابات به کار گرفته شود، هرگز اين فرصت را به مردم نخواهند داد از خط قرمزهايی عبور کنند که پيشاپيش و کاملا قانونی در برابر آنها رسم شده است. نامزدهای رقيب در اين نوع «انتخابات» نيز از يک سو بر اين واقعيت آگاهند و از سوی ديگر تا التزام آنها به نظام حاکم ثابت نشده باشد، نمیتوانند وارد مرحله رقابت شوند. در چنين انتخاباتی بخش مهمی از نيروهای سياسی حذف شده و غيرقانونی هستند و نقش آنها از سياهی لشکر افراد و احزاب سياسی موجود فراتر نمیرود و در عين حال تمامی ابزار تدارکات و برگذاری و نظارت و جمعآوری آرا در اختيار قدرت حاکم است. هرگونه تلاش برای حمايت از اين يا آن رقيب در انتخابات چنين رژيمهايی از آنجا که همواره يک قدرت حقوقی و قانونی فراتر از همه احزاب و رأی مردم وجود دارد، نمیتواند خط قرمزها را کم رنگ کند چه برسد به آنکه امکانی برای عبور از آنها فراهم نمايد. تجربه رأیگيریهای سالهای گذشته در جمهوری اسلامی نشانگر چيزی جز اين حقيقت نيست تا جايی که «رييس جمهور اصلاحات» نيز که حتی لايحه تبيين اختيارات خود را نتوانست در مجلس به تصويب برساند، خويش را «تدارکاتچی» ناميد.
حرف آخر: تغيير
موضوع انتخابات اما هنگامی دامنه ديگری میيابد که از يک سو سرکوب مداوم و از سوی ديگر جنبشهای اجتماعی و مطالبات سياسی و اقتصادی با آن همراه شوند. در اين صورت نيز تغييری در معادله قدرت به وجود نمیآيد ليکن به ويژه امروز به برکت تکنولوژی ارتباطات بهترين فرصت در اختيار کسانی قرار میگيرد که بخواهند با روشنگری به بسيج اجتماعی مردمی بپردازند که دير يا زود در يک بزنگاه تاريخی بايد نقش خود را ايفا کنند. مهم اين است که کدام نيروهای اجتماعی بتوانند به کارگردانی پرداخته و از اين نيروی عظيم اجتماعی بهترين بازی تاريخی را بگيرند.
برخی میگويند بهتر است برای مردم تکليف تعيين نکنيم که چه بکنند و چه نکنند ولی در عين حال خود بطور مستقيم يا نامستقيم هر دو سال، يک بار برای رياست جمهوری اسلامی و يک بار برای مجلس اسلامی، حکم به مشارکت يا تحريم میدهند. در اين ميان نقش مردم به جای خود، ولی آيا کسانی که خود را «روشنفکر» يا «روشنگر» میخوانند نقشی برای خود قائل نيستند؟ وگرنه چرا اصولا زبان به سخن میگشايند؟! روشنفکر و روشنگری که نتواند و يا نخواهد و يا مصلحت تشخيص ندهد نظر صريح خود را با مخاطبان خود در ميان بگذارد تا مثلا مبادا امروز مورد شماتت و يا زير فشار قرار بگيرد و يا روزی گذر تاريخ نادرستی آن را به اثبات برساند، نخست بايد با خود به تسويه حساب بپردازد به خصوص اگر اين حق را هم برای خود قائل نباشد که به مردم بگويد از نظر وی چه چيز درست و چه چيز نادرست است.
دو موضع تحريم يا تأييد و بايکوت يا مشارکت امروز از نظر مضمون و هدف به يکديگر نزديک شدهاند. هر دو آنها خواستهای مشترکی دارند که در يک فضای آزاد قطعا به همکاری مشترک خواهد انجاميد. ليکن يکی راه رسيدن به آن فضای آزاد را در ادامه تحريم و ديگری در ادامه مشارکت میبيند. نقش اين دو را در سالهای گذشته چه بسا بتوان در تلاش برای يافتن پاسخ به اين پرسش يا مسئله دريافت:
آيا از شوق مشارکت پرشور و فعال مردم است که نامزدهای جمهوری اسلامی واژه «تغيير» را در صدر شعارهای انتخاباتی خود نشاندهاند؟! اگر نامزدهای رياست جمهوری اسلامی از مشارکت مردم اطمينان می داشتند، امکان نداشت سقف وعدههای خود را تا حد «تغيير» بالا ببرند. ترس از تحريم و بايکوت و نبود فضايی که جمهوری اسلامی بتواند بهترين استفاده مطلوب را از آن ببرد از يک سو، و بسيج همه جانبه دولت احمدی نژاد و نهادهای پشتيبان وی برای پيروزی او، واژه «تغيير» را به مثابه حرف آخر بر زبان کسانی جاری ساخته که خود بهتر از هر کسی میدانند ابزار و توان آنها برای عبور از خط قرمزهای رژيم تا چه اندازه محدود است. به راستی نيز آنها، از جمله احمدی نژاد، دروغ نمیگويند. فقط ابزار تحقق وعدههايشان را ندارند! مشکل آنان اما در اين است که مخاطبانشان نيز اين را میدانند. ميليونها نفر در دو دور رياست جمهوری خاتمی هنوز اين را نمی دانستند و تجربه نکرده بودند. بر شمار اينان در سوم تير ۱۳۸۴ بسی افزوده شد. اين عامل کمّی و کيفی که خود ناشی از نارضايتیها و بحرانهای اجتماعی و اقتصادی است، «تغيير» را ورد زبانها کرده است و اين همه چه از مشارکت طرفداری کنيم و چه از تحريم، به سود همه است، جز جمهوری اسلامی و دلبستگانش.
شکست و پيروزی
احمدی نژاد چهار سال پيش با شعار «میشود و میتوانيم» بر کرسی رياست جمهوری تکيه زد. اگر جمهوری اسلامی يک نماد نهايی داشته باشد، همانا کسی جز احمدی نژاد نيست. هم شد و هم او توانست به رياست جمهوری برسد. اما نشد و نتوانست به وعدههای انتخاباتی به ويژه اقتصادی خويش که به نظر میرسد خود بيش از هر کس بر بی پايه بودن آنها آگاه بود، جامه عمل بپوشاند. او نيز هارت و پورتهای اقتصادی خود را در کنار ادعاهای سياسی خاتمی به صندوقخانه تاريخ سپرد. هر کس وعدههای اين دو نفر را با وعدههای نامزدهای کنونی مقايسه کند، از خيزی که اينان برداشته و سنگهای بزرگی که اينان بلند کردهاند، به وضعيت واقعی جمهوری اسلامی و نقش جنبشهای اجتماعی، کارگران، دانشجويان، زنان، و اتفاقا اهرم آرايی که از حکومت اسلامی دريغ شده و خواهد شد پی خواهد برد. وعدههايی که اتفاقا باعث رد صلاحيت آنهايی شد که در دايره خوديها نمیگنجيدند.
آيا جالب نيست که آنچه اين نامزدها، حتی احمدی نژاد، به عنوان شعارها و وعدههای انتخاباتی مطرح کردهاند، بسی فراتر از خواست برخی مشارکت کنندگان هميشگی است که هدف خود را تنها رفتن احمدی نژاد اعلام کردهاند؟!
احمدی نژاد اين بار نيز میگويد: «ما میتوانيم!» برخی از ناآگاهان غرب گمان کردند وی اين شعار را از اوباما گرفته است و اين را نشانه تمايل وی به رييس جمهوری آمريکا تعبير کردند. بايد رسانههای اين سوی جهان را به طور مرتب دنبال کرد تا دريافت گاه به چه بلاهت و نادانی عظيمی دچار هستند. واقعيت اين است که اگر اين بار نيز احمدی نژاد و پشتيبانانش از «ما میتوانيم!» همان منظور چهار سال پيش را داشته باشند، آنگاه بايد گفت بخت کمی برای اين پيروزی ندارد حتی اگر بخش عظيمی از تحريم کنندگان در انتخابات شرکت کنند. ليکن در اين صورت طرفداران مشارکت بايد برای آنها تعيين تکليف کنند که به کدام يک از نامزدهای مورد علاقه آنها نيز رأی بدهند! احمدی نژاد دست کم در برابر دو نفر قرار دارد: موسوی و کروبی. بگذريم از آرای محسن رضايی که اگر کنار برود بين ديگران سرشکن خواهد شد. آيا ممکن است موسوی يا کروبی پس از گرم کردن تنور انتخابات به سود يکديگر کنار بروند؟ اگر آنها به اين نتيجه برسند که شکستن آرای آنها چيزی به معنای شکست خود آنها نخواهد بود، چه بسا چنين کنند. وگرنه کار مشارکت کنندگان دشوار میشود. زيرا آنها نيز نمیتوانند به توافق برسند همگی به يک نفر رأی بدهند! پس وقتی تحريم کنندگان را تشويق میکنند بروند رأی بدهند، بايد اين را هم به آنها بگويند که به چه کسی بايد رأی بدهند تا «احمدی نژاد برود»؟! از اينجا ديگر بايد کمی به محاسبه رياضی پرداخت. به اين محاسبه که به نظر می رسد نبايد رياضيدان بود تا نتيجه آن را دانست، بايد يک عامل اساسی را افزود:
انتخابات در همه جهان، از جوامع باز تا جوامع بسته، چيزی جز مبارزه بر سر قدرت و پول نيست. اين عامل مهم معمولا از نظر کسانی که به بررسی «انتخابات» در جمهوری اسلامی می پردازند، ناديده می ماند و همه بحثها روی مسائل سياسی و شخصيت افراد دور میزند.
دولت احمدی نژاد، که پايههای ايدئولوژيک و قدرت سياسی و اقتصادی آن را بسی فراتر از يک دولت بايد در نظر گرفت، در طول چهار سال گذشته با جابجايیهای گسترده در سطح اداری کشور و نيروهای نظامی و انتظامی از يک سو، و با بذل و بخششهای مادی در ميان لايههای تنگدست جامعه از سوی ديگر، ارتشی را برای خود بسيج کرده است که اتفاقا اگر شکست بخورد، هرگونه شيرينی را به کام پيروزشدگان تلخ خواهد کرد. تاوان اين شکست را درست مانند پيروزی و بقای احمدی نژاد مردم ايران و به ويژه فعالان جنبشهای کارگری، دانشجويی و زنان و اهل قلم و هنر خواهند پرداخت چرا که اينها نيامده اند که بروند. درست به همين دليل مدعيان دمکراسی و حقوق بشر بيش از آنکه خود را به بازیای مشغول سازند که حقيقتا در آن نقشی ندارند، بايد به فکر آن موجی باشند که نه از فردای پيروزی يا شکست احمدی نژاد، بلکه سالهاست خيز برداشته است. شعار «ما میتوانيم» را نبايد تنها شعار احمدی نژاد دانست. بالاخره يکی از اينها رييس جمهوری اسلامی می شود، ولی آن يک نفر آيا می تواند؟! شکست و پيروزی در آنجا تعيين می شود.