چه بايد کرد؟ چه نبايد کرد؟ تأملاتی پيرامون سياست های کارآمد و ناکارآمد، اکبر گنجی
اعتصاب غذای گروهی از روشنفکران ايران در برابر مقر سازمان ملل متحد، يکی، فقط يکی، از مصاديق عمل جمعی مسالمت آميز است. همين که گروهی از روشنفکران با شکستن ديوارهای بتونی مذهبی- غير مذهبی ، ليبرال- مارکسيست، و غيره، بتواند در يک اقدام جمعی مشترک مشارکت کنند،يک گام به پيش است. البته اين اقدام، فقط و فقط،، معطوف به: "اعتراض به سرکوب سيستماتيک" و "درخواست آزادی زندانيان سياسی- عقيدتی" است
۱-يک ميليتاريسم و فاندامنتاليسم: جرج بوش با سياست های نظامی گرايانه ی خود باعث رشد بنيادگرايی در منطقه ی خاورميانه شد. هدف اصلی او عملی کردن طرح خاورميانه ی بزرگ از راه حمله ی نظامی به عراق و افغانستان، و حمايت يکجانبه از دولت اسرائيل بود. برگزاری انتخابات آزاد در کشورهای منطقه هم بخشی از اين طرح بود. فشار به دولت های سکولار منطقه برای برگزاری انتخابات آزاد به سرعت تغيير کرد و کنار گذارده شد. برای اينکه برگزاری انتخابات آزاد به پيروزی بنيادگرايان منتهی می شد. دليل اين امر تا حدودی روشن است. دولت های مستبد و فاسد و سکولار منطقه مورد حمايت آمريکا و برخی دولت های غربی بوده و هستند. در اين شرايط،، بنيادگرايی تنها بديل (آلترناتيو) سکولاريسم است، و ضديت با آمريکا و جهان غرب هم بخشی از واکنش به دولت های دست نشانده ی آمريکايی است. مردمی که تحت سلطه ی دولت های فاسد قرار دارند، راه نجات و رهايی را در ضديت با واقعيت جست و جو می کنند. اين چنين بود که حماس در فلسطين به پيروزی رسيد. اگر حسنی مبارک هم انتخابات آزاد برگزار می کرد، به احتمال زياد، اخوان المسلمين پيروز انتخابات می شد. همين داستان در عربستان دارای حکومت مرتجع مورد حمايت آمريکا قابل تصور است. هرگونه تحليلی پيرامون رشد بنيادگرايی در خاورميانه، بدون در نظر گرفتن سياست های نظامی گرايانه و معيارهای دوگانه(dabble standard) دولت آمريکا،تحليلی غير منطبق با واقع خواهد بود.
۲- بهشت خاورميانه، جهنم ايران: شايد برای مردم خاورميانه وعده های رهايی بخش بنيادگرايی ايده آل و آرزو باشد. اما، آنچه برای آنان آرزو و بهشت آفرين است، برای مردم ايران جهنم آفريد و همه ی را در شعله های آتش خود سوزانده است. دولت جرج بوش شرايط جهانی ای به سود بنيادگرايان حاکم بر ايران، و به زيان جنبش دموکراسی خواهی مردم ايران پديد آورده بود. آن سياست نه تنها به زيان مردم ايران بود،بلکه به شدت به اعتبار و مشروعيت بين المللی آمريکا آسيب وارد آورد . غروب و افول جرج بوش، غروب و افول سياست های نظامی گرايانه بود. بوش و همفکران او، مسأله ی غنی سازی اورانيوم را به مسأله ی اصلی روابط ايران و جهان غرب تبديل کرده بودند. هيچ ايرانی ای خواهان حمله ی نظامی هيچ دولتی به ايران نبوده و نخواهد بود. وقتی احتمال حمله ی نظامی به ايران افزايش يافت، دموکراسی خواهی و دفاع از حقوق بشر به محاق رفت. بوش و همفکران او بزرگترين خدمت را به بينادگريان حاکم بر ايران کردند. بنيادگرايان خواهان آن بودند و هستند که هميشه ابرهای تيره و تار حمله ی نظامی بر فضای ايران حاکم باشد تا آنها بتوانند تحت پوشش دفاع از کشور و امنيت ملی، فضايی امنيتی بر جامعه حاکم سازند. از سوی ديگر، شعار "انرژی هسته ای حق مسلم ماست"، توانايی آن را دارد که از طريق فريب مردم، اجماع ملی پديد آورد.
۳- افول نظامی گری، امکان پذيری دموکراسی خواهی: آمدن اوباما، پيروزی بزرگی برای مردم ايران و جنبش دموکراسی خواهی آنان بود. يعنی، همين که سياست های نظامی گرايانه کنار گذاشته شد، همين که طرح های ابلهانه ی حمله ی نظامی به ايران به محاق رفت، بزرگترين کمک به جنبش دموکراسی خواهی مردم ايران بود و هست. اينکه دولت اوباما و ديگر دول غربی به صراحت گفته اند که مسائل داخلی ايران به ما مربوط نيست،برای دولت خودکامه ی ايران که تمامی مشکلات و مسائل جامعه را به گردن آمريکا می اندازد، بدترين سياست است. آنچه در سال های گذشته بارها و بارها بر آن تأکيد شد،اما متأسفانه به آن توجه نگرديد، اين بود و هست که "مسأله ی نقض سيستماتيک و گسترده ی حقوق بشر در ايران بايد به مسأله اصلی ايران و روابط کل جهان با دولت ايران تبديل شود"، بهترين سياست برای شکست دادن نظام سلطانی حاکم بر ايران بود و هست. اين رژيم نمی تواند مردم را سرکوب کند، جوان های آنها را به گلوله ببندد، فعالان سياسی را بازداشت کند، بازداشت شدگان را در سلول های انفرادی شکنجه کند،اعترافات استالينيستی درست کند؛ و در عين حال اجماعی ملی حول محور "سرکوب" برسازد. اگر سياست های نظامی گرايانه ی دولت آمريکا ادامه می يافت، سرکوبگری های نظام سلطانی اعتراض چندانی بر نمی انگيخت، يا اگر هم بر می انگيخت، گوش شنوايی نمی يافت. از تذکار اين نکته ی مهم نبايد غافل شد که تهديدات نظامی گرايانه ی دولت اسرائيل نيز به سود رژيم بنيادگرای حاکم بر ايران است، کما اينکه بقا و دوام دولت احمدی نژاد هم به سود دولت اسرائيل تمام شده و می شود. دولت اسرائيل با وجود احمدی نژاد و خامنه ای نياز چندانی به فعاليت برای هم جبهه کردن ديگران با خود ندارد.
۴- تثبيت مسأله ی اصلی: انتخابات ۲۲ خرداد و حوادث پس از آن، دستاوردهای زيادی داشته و بايد از زوايای گوناگون مورد ارزيابی قرار گيرد. نظام دموکراتيک نظامی است که در آن می توان زمامداران را به روش های مسالمت آميز(يعنی از طريق صندوق های رأی گيری) تغيير داد. سلطان خواست مسالمت آميز مردم را ناديده گرفت و مانع تغيير و اصلاح شد. يکی از مهمترين دستاوردهای اين رويداد،تثبيت اين نظر بود که حقوق بشر و دموکراسی مسأله اصلی است. مسأله ی اصلی مردم ايران گذار مسالمت آميز از نظام خودکامه ی سلطانی به نظام دموکراتيک ملتزم به آزادی و حقوق بشر است. حتی اگر اثبات شود که رژيم حاکم بر ايران به بمب اتمی دست يافته است، اين امر مشکل چندانی برای آن پديد نخواهد آورد. برای اينکه در منطقه ای که ايرانيان زندگی می کنند، دولت های اسرائيل، هند، پاکستان، روسيه ، قزاقستان و... دارای بمب اتمی هستند. بهترين سياست، سياست خلع سلاح اتمی و شيميايی کل منطقه است، نه سياست های دوگانه معيار که چهره ای برحق از نظام سلطانی ايران می سازد. آن دارويی که از هر سمی برای اين رژيم مهلک تر است،داروی حقوق بشر است. تظاهرات مسالمت آميز تهران، کشته شدن جوان های رشيد ايران زمين، و عکس های ندا آقا سلطان؛ دنيا را تکان داد. وضعيت زندانيان اين رژيم هم قادر به تکان دادن مردم جهان است.
۵- سياست تهاجمی، سياست تدافعی: رژيم سلطانی حاکم بر ايران، در مسأله ی انرژی هسته ای تهاجمی عمل کرد و می کند. سياست های دبل استاندارد غرب در اين زمينه را به چالش می کشد. اما همين رژيم در مسأله ی حقوق بشر، تدافعی است. مجبور است دروغ بگويد، کشته ها را انکار کند، قتل ناجوانمردانه ی ندا آقا سلطان را به گردن توطئه های غربيان بيندازد،بازداشت هزاران تن تظاهر کننده را بسيار کمتر نشان دهد، تخريب های گسترده ی اراذل و اوباش سازماندهی شده ی خود را به گردن مخالفان بيندازد،سر و ته انتخابات متقلبانه و بی آبرويش را به سرعت جمع و جور کند تا بوی گند آن بيش از اين مشکل تنفسی برای خود و ديگران ايجاد نکند. شعار و مدعای استقلال ملت ايران، وقتی مردم از حق تعيين سرنوشت محروم باشند، از محتوا و مضمون خالی خواهد بود.
۶- نقطه ی ضعف رژيم،نقطه ی قوت رژيم: مسأله ی اصلی، مسأله ی حقوق بشر است. مگر حق تعيين سرنوشت(نظام دموکراتيک) يکی از حقوق اساسی انسان ها نيست(ماده ی ۲۱ اعلاميه ی جهانی حقوق بشر). سياست درست، سياستی است که حقوق بشر را به اصلی ترين چالش داخلی و بين المللی رژيم سلطانی حاکم بر ايران تبديل کند. مهمترين نقطه ضعف اين رژيم،مهمترين نقطه ی قوت آن است. رژيم دارای يکی از سازمان يافته ترين نهادهای سرکوب گر است. اين ابزار که نقطه ای اتکای اوست، نقطه ی فروپاشی او خواهد بود. هيچ رژيمی قادر نيست که صرفاً بر اساس ابعاد سرکوبگرانه- يعنی مناسبات حاکی از اجبار و زور مستقيم و عريان- که ارتش، پليس، زندان نمادهای آنند، به بقا ادامه دهد. رژيم ها مجبور به درونی ساختن باورها و نظام های مفهومی ای هستند که مناسبات اجتماعی سرکوبگرانه مقبول می سازند. ابعاد ايدئولوژيک دولت – يعنی نهادهای اجتماعی ای چون مدرسه،دين اصناف، انجمن های سياسی، رسانه های همگانی – بايد توجيه را درونی سازی کنند.
سه دهه مصرف دين توسط دولت،باعث فرسايش باورنکردنی دين شده است. رسانه های دولتی فاقد اعتبارند. پاکسازی مداوم دانشگاه همچنان ادامه دارد و سلطان همچنان از وضعيت دانشگاه ها می نالد و نگران است. سرکوب عريان،سرشت رژيم را به نمايش گذارده است. نقطه ی قوت رژيم را بايد به جهانيان نشان داد. فقط صحنه های تکان دهنده ی خيابانها نيستند که نقطه ی قوت رژيم را نشان می دهند، زندان، سلول های انفرادی، اعترافات تلويزيونی ، بازداشت شدگان، اينها هم نقطه ی قوت سلطان را برملا می کنند. راستی سعيد حجاريان برای چه در سلول های انفرادی رژيم محبوس است؟ مهسا امرآبادی را که در انتظار زاده شدن نوزادش هست، به زندان اوين برده اند که در آنجا وضع حمل کند. نگران نباشيد، همسرش(مسعود باستانی) را هم به اوين برده اند تا دور از همسر و نوزادشان نباشد. اينجا آن جايی است که تمامی برج و باروی آرمان خواهی و عدالت طلبی به يک باره فرو می ريزد. رژيمی که از ارتباط قلبی مردم و رهبر سخن می گويد، فرزندان مردم را می کشد و حتی اجازه نمی دهد تا پدران و مادران و فرزندان برای عزيزشان مجلس ترحيم برگزار کنند.
آنها که به دنبال تغيير سياست دولت های غربی با دولت ايرانند، بهترين کاری که بايد صورت دهند آن است که مسأله ی جنايات و سرکوب های رژيم را به يکی از مسائل حوزه ی عمومی جوامع غربی تبديل کنند. اگر اين خواست محقق گردد، نتايج بسياری پديد خواهد آورد.
۷- سياست معطوف به عمل جمعی:برابری، بنياد مشترک دموکراسی و حقوق بشر است. آزادی يکی از اصلی ترين حقوق آدميان و از لوازم نظام های دموکراتيک است. اما، اولويت دادن به حقوق بشر،به معنای فروکاستن حقوق بشر به صدور بيانيه نيست. دهها نهاد حقوق بشری ايرانی و بين المللی به خوبی نقض سيستماتيک حقوق بشر در ايران را گزارش می کنند. اين ميزان از فعاليت کارکردهايی داشته و دارد که تاکنون ديده ايم. فعاليت حقوق بشری بايد از مقام نظرورزی و صدور بيانيه، به "عمل جمعی" منتهی شود. رژيم سلطانی ايران ياد گرفته است که چگونه از پس بيانيه های نقض حقوق بشر برآيد. تاکنون مدافعان حقوق بشر رژيم را به دليل نقض حقوق بشر محکوم کرده اند، اما اينک نوبت عمل(عمل جمعی مسالمت آميز) است. اعمالی که بتوانند "مسأله ی ايران" را جهانی سازند.
اعتصاب غذای گروهی از روشنفکران ايران در برابر مقر سازمان ملل متحد، يکی، فقط يکی، از مصاديق عمل جمعی مسالمت آميز است. همين که گروهی از روشنفکران با شکستن ديوارهای بتونی مذهبی- غير مذهبی ، ليبرال- مارکسيست، و غيره، بتواند در يک اقدام جمعی مشترک مشارکت کنند،يک گام به پيش است. البته اين اقدام، فقط و فقط،، معطوف به:"اعتراض به سرکوب سيستماتيک" و "درخواست آزادی زندانيان سياسی- عقيدتی" است. هيچ پرچم و بيرقی بالا نخواهد رفت، هيچ شعاری که به معنای تائيد يا نفی گروهی خاص باشد، سر داده نخواهد شد. شرکت کنندگان در اين عمل جمعی، در اين خصوص که گامی عملی در اعتراض به بازداشت های سرکوبگرانه ی اخير بردارند، توافق دارند. در اين خصوص هم که کليه ی زندانيان سياسی- عقيدتی بايد آزاد شوند، اجماع دارند. مشارکت در اين عمل جمعی،به روی همگان گشوده است. عملی که می خواهد "مسأله ی ايران" را در حوزه ی عمومی نگاه دارد.
اکبر گنجی