دموکراسی و ديکتاتوری پرچم، اکبر گنجی
ما از حقوق شما و هر فرد و گروه ديگری دفاع می کنيم. به نظر ما شما حق داريد تجمعات اعتراضی برگزار کنيد و پرچمی را که نماد ملی به شمار می آوريد، بالا بريد. درخواست ما از شما اين نيست که از حقوق ما دفاع کنيد، درخواست ما از شما، فقط و فقط، اين است که پرچم خود را به ما تحميل نکنيد. نماد ما سبز است. اگر مردمی که در ايران در حال مبارزه اند، نمادشان سياه بود، نماد ما هم سياه می شد. برای اين که ما از جنبش آنان که در ايران در حال مبارزه اند حمايت می کنيم
با اين رژيم چه بايد کرد؟(۶)
اشاره: استفاده ی از پرچم در تجمعات خارج از کشور مسائل و پرسش هايی ايجاد کرده است. برخی بر اين گمانند که اگر برگزار کنندگان اجتماعی خاص(به عنوان مثال: اعتصاب غذای نيويورک)، به ديگران اجازه ندهند تا پرچمی را که پرچم ملی ايران به شمار می آورند،در تجمع آنها بالا برند،اين امر حاکی از آن است که با رفتاری غير دموکراتيک و ديکتاتورمآنانه روبرم هستيم. مقاله ی حاضر کوشش می کند تا از طريق روشنگری، دريچه ای بروی اين مسأله بگشايد.
۱- پرچم ملی: تا حدی که من اطلاع دارم، در حال حاضر سه پرچم وجود دارد:
۱-۱- پرچم جمهوری اسلامی: کليه دولت ها، کشورها و مجامع بين المللی اين پرچم را به رسميت می شناسند. در شرايط کنونی رژيم به هيچ کس اجازه نمی دهد تا پرچم ديگری را در ايران برافرازد. البته هيچ رژيم ديگری هم اجازه نمی دهد پرچم ديگری به عنوان پرچم ملی بالا رود.
۲-۱- پرچم نظام پيشين: سلطنت طلبان اين پرچم را به رسميت می شناسند. اصرار سلطنت طلبان بر حضور در ميتينگ های ديگران با اين پرچم، آن را به نمادی سياسی يعنی نماد سلطنت طلبان تبديل کرده است. رژيم جمهوری اسلامی هم به کرات، از جمله در خبری که از اعتصاب غذای نيويورک در تلويزيون خود منتشر کرد، از اين امر سو استفاده کرده و همه ی مخالفان خود را سلطنت طلب معرفی می کند. البته ممکن است برخی از ايرانيانی که سلطنت طلب نيستند هم اين پرچم را به دليل قدمت آن پرچم ملی به شمار می آورند، اما تفکيک اين دو از يکديگر دشوار است.
۳-۱- پرچم سازمان مجاهدين خلق: سازمان مجاهدين خلق هم از پرچم سه رنگ استفاده می کند، ولی پرچم آنها هم متفاوت از دو پرچم ديگر است.
اگر روزی گذار ايران به دموکراسی محقق شد، در آن روز مردم حق دارند که از طريق همه پرسی پرچم ملی خود را انتخاب کنند. يک نمونه ی چنين کاری آن است که در کشور کانادا انجام شده است: تعيين پرچم ملی از طريق رفراندم. بنابر اين، هيچ گروهی نبايد پرچمی را که خود پرچم ايران به شمار می آورد،به عنوان پرچم ملی به ديگران تحميل کند. در شرايط دموکراتيک، هر کس قادر خواهد بود پرچمی را به عنوان پرچم ملی پيشنهاد کند، اما تصميم گير نهايی، مردم ايران اند که با رأی خود پرچمی را بالا خواهد برد.
۲- دموکراسی: در نظام های دموکراتيک هر گروه و دسته ای مجاز به فعاليت به صورت سازمان يافته و با پارچه رنگينی است که نماد آن گروه خاص است. به همين دليل، گروه های ورزشی، نمادهای خاص خود را دارند. گروه های سياسی و احزاب هم دارای نمادهای خاص خود هستند. آزادی فعاليت جمعی ، و داشتن نماد خاص، مقتضای دموکراسی است. اما ديکتاتوری مقتضای ديگری دارد:
۱-۲- افراد، گروه ها و سازمان های مستبد، نمادهای مقبول خود را به ديگران تحميل می کنند. به عنوان مثال،در آمريکا احزاب دموکرات و جمهوری خواه، نماد های خاص خود را دارند. اين مقتضای دموکراسی است. حال در عالم خيال يک صحنه را به تصوير کشيد. حزب دموکرات اجلاس حزبی برگزار کرده است. افراد حزب جمهوری خواه به اجلاس وارد می شوند و پارچه های نماد حزب خود را در اجلاس دموکرات ها بالا می برند. دموکرات ها به آنها می گويند اين اجلاس ماست، شما چرا پارچه ای را که نماد حزب شماست، در اجلاس ما بالا برده ايد؟ جمهوری خواهان در پاسخ می گويند: شما اگر نگذاريد ما نماد مقبول خود را در برنامه ی شما بالا بريم، اثبات می شود که شما ديکتاتور هستيد.
۲-۲- حزب دموکرات و حزب جمهوری خواه، همين طور تيم پرسپوليس و استقلال، می توانند نماد های خاص خود را داشته و آن را در برنامه های خاص خود بالا برند. نه آنکه در برنامه ای که متعلق به گروه ديگری است ، نماد خود را به حاضران تحميل کنند.
۳- ايرانيان مقيم خارج: هر يک از گروه ها و سازمان های مقيم خارج مجازند پرچم خاصی را پرچم ملی ايران به شمار آورند. اما مجاز نيستند پرچم خود را به ديگران تحميل کنند:
۱-۳- هر گروهی می تواند مراسم برگزار کند و در مراسمی که با نام مشخص مردم را دعوت کرده است، از پرچم خاص گروه خود استفاده کند. همه ی دموکراسی خواهان از آزادی فعاليت همه ی گروه ها دفاع می کنند. اگر فرد يا گروهی مانع فعاليت گروه ديگر شود، نشان داده است که همچنان ديکتاتور است و اگر روزی به قدرت رسد، بازهم نظامی خودکامه و ستمگر بر ايران حاکم خواهد ساخت. از اين رو، طرفداران رژيم فعلی، طرفداران رژيم سلطنتی پيشين، طرفداران سازمان مجاهدين خلق، و هر گروه و دسته ی ديگری، مجازند مردم را به نام گروه خود دعوت به اجتماع کنند و در اجتماع خاص گروه خود، پرچمی را که دوست دارند بالا برند. هيچ فرد يا گروهی تاکنون نگفته است که چرا سازمان مجاهدين خلق و سلطنت طلبان در مراسمی که برگزار می کنند، پرچمی را که پرچم ملی به شمار می آورند، بالا برده اند. چه کسی مانع برافراختن پرچم اين گروه ها در مراسم خاص آنها شده است؟
۲-۳- صورت مساله بسيار ساده است: افرادی که از نظر فکری و عملی با سلطنت طلبان و سازمان مجاهدين خلق تفاوت دارند، مردم را برای شرکت در اجتماعات اعتراضی دعوت می کنند. اينان حق دارند در اين مراسم پرچمی را که دوست دارند، بالا برند. کسانی که مشرب ديگری دارند هم می توانند در مکانی ديگر از مردم برای شرکت در اجتماعات اعتراضی دعوت به عمل آورند. اما اينان چنين نمی کنند. اينها منتظر می مانند، پس از روزها و هفته ها کوشش و فعاليت ديگران، آنان می آيند و پرچمی را که نماد آن گروه خاص است را بالا می برند. يعنی پرچم خاص خود را به افرادی که ديدگاه کاملاً متفاوتی دارند ، تحميل می کنند. کدام عمل مقتضای ديکتاتوری است؟ دعوت کنندگان اعتصاب غذای نيويورک، سلطنت طلب، مدافع سازمان مجاهدين خلق يا پيرو جمهوری اسلامی نبودند. آنها با نام و نشان، مردم را برای هدف خاصی(يعنی آزادی کليه ی زندانيان عقيدتی- سياسی) به اعتصاب غذا دعوت کردند. از اول هم به طور شفاف اعلام کردند که پرچم هيچ دسته و گروهی را بالا نخواهند برد. آيا اين مواضع شفاف و عمل پس از آن مصداق ديکتاتوری بود؟ يا عمل افرادی که می خواستند پرچم گروه خود را به شرکت کنندگان تحميل کنند، نشانه استبداد و ديکتاتوری است؟
۳-۳- دعوت کنندگان به اعتصاب غذا، از ابتداء، به منظور حمايت و همراهی با جنبش سبز مردم ايران، اعلام کردند فقط و فقط از پارچه های سبز رنگ ، که نماد جنبش گذار به دموکراسی مردم داخل کشور است، استفاده خواهند کرد. تمامی فضا با رنگ سبز پوشيده شده بود. آيا اين عمل، عملی مستبدانه بود ، يا حرکتی هماهنگ با جنبش سبز ايران؟
۴-۳- گفته می شود که ۲ تا ۳ ميليون ايرانی مقيم خارج از کشورند. اکثريت آنان هيچ گونه فعاليت سياسی ندارند. بسياری از آنها به دليل رفت و آمد به ايران، نمی خواهند خود را درگير فعاليت هايی کنند که رفت و آمد شان را به ايران مشکل سازد. پس از برگزاری انتخابات متقلبانه ی سلطانی اخير، زلزله ی ايران، ايرانيان مقيم خارج را هم تکان داد. اجتماعات اعتراضی گسترده ای در اروپا ، آمريکا ، کانادا و ديگر کشورها برگزار شد. اين اجتماعات، توسط جوان های تحصيل کرده ی ايرانی برنامه ريزی و اجراء شده است. اين نسل برای نزاع های نسل گذشته اهميت چندانی قائل نيست. همه ی آنها سبزپوش اند و به هيچ گروه و دسته ای اجازه نمی دهند از تجمع اعتراضی شان به سود گروه خود استفاده کند. مساله ساده و روشن است: رژيم سلطانی علی خامنه ای رأی مردم را روبود. در خارج از کشور هم گروه هايی می خواهند اجتماعات ديگران را بروبايند. حقيقت اين است: برخی افراد و گروه هايی که قادر به گردآوری مردم برای تجمعات خود نيستند، کوشش می کنند تجمعات ديگران را به سود خود مصادره کنند. جوانان برومند مقيم خارج، هر اجتماعی که در اروپا، آمريکا، کانادا، استراليا و غيره برگزار می کنند، با اين مسأله روبرو می شوند که تعداد اندک شماری می خواهند نماد خود را به آنها تحميل کنند.
۴- به نام دموکراسی، به کام ديکتاتوری : دموکراسی خواهی، مقتضياتی دارد. نکات زير بيان کننده ی تفاوت مشرب دموکرات ها و غير دموکرات هاست:
۱-۴- کثرت گرايی معرفتی و اجتماعی: کسانی که پس از سه دهه اقامت در اروپا و آمريکا و کانادا و استراليا هنوز برای حق "متفاوت بودن"، حق "دگرباشی" و حق "دگر انديشی" احترام قائل نيستند، چگونه می خواهند به ديگران بقبولانند که تغيير کرده اند و دموکراسی را پذيرفته اند؟ اگر کثرت گرايی(پلوراليسم) شرط لازم دموکراسی خواهی است، بايد در عمل آن را پاس داشت. کثرت گرايی نظری، به پلوراليسم معرفتی منجر می شود. کثرت گرايی عملی، به پلوراليسم اجتماعی منتهی می گردد. ما دموکرات ايم، و به مقتضای دموکراسی، همه ی افراد را "برابر" به شمار می آوريم. هيچ صنف(روحانيون) و خاندانی را دارای "حق ويژه" به شمار نمی آوريم. اين معياری است که دموکرات ها را از غير دموکرات ها - يعنی کسانی که برای يک صنف(روحانيت) يا يک خاندان "حق ويژه" قائلند- متمايز می سازد. ما به مقتضای دموکراسی خواهی، نمی دانيم چه فرد يا گروهی زمامدار آينده ی ايران خواهد بود. مردم بايد از ميان انسان های برابر، يکی را انتخاب کنند تا به طور موقت رئيس قوه ی مجريه گردد. اما گروه ديگری که برای برخی افراد حق ويژه قائلند، از همين حالا مردم را از حق تعيين سرنوشت محروم کرده اند. برای اينکه شخص اول کشور، از نظر اين گروه از ۳۰ سال پيش روشن بوده است که چه کسی خواهد بود؟ پرچم ملی ايران دموکرات را هم بايد مردم انتخاب کنند. آنها که از همين حالا در جوامع دموکراتيک به زور و بلوا پرچم گروه خود را به ديگران تحميل می کنند، اگر روزی در ايران حاکم شوند، چيزهای بسيار ديگری را هم به مردم ايران تحميل خواهند کرد.
۲-۴- سرنگونی رژيم يا گذار به دموکراسی: استراتژی برخی افراد و گروه ها فقط و فقط معطوف به سرنگونی رژيم جمهوری اسلامی است. می پرسيم: چگونه می خواهيد از لس آنجلس، واشنگتن، لندن، پاريس و هاوايی جمهوری اسلامی را سرنگون کنيد؟ از آن سر دنيا که نمی شود رژيمی را سرنگون کرد. برای سرنگونی رژيم سلطانی ولايت فقيه، بايد لباس رزم پوشيد و به تهران رفت و وارد نبرد با رژيم شد. نمی شود انسان در زيباترين و مدرن ترين شهرهای جهان غرب بنشيند و به مردم ايران فرمان دهد: با رژيم بجنگيد تا سرنگون شود. شما کشته شويد، به زندان برويد،پس از سرنگونی رژيم، ما می آئيم و بر شما حکومت خواهيم کرد. آيا اين رويکرد اخلاقی است که آدمی ديگران را قربانی کند و خود در بهترين شرايط زندگی کند؟ به نظر برخی از معرفت شناسان، "باور" چيزی است که به "عمل" منتهی می شود. آنها که بدنبال سرنگونی رژيم جمهوری اسلامی اند، بايد شجاعت به خرج دهند و برای سرنگونی رژيم به کشور بازگردند. ممکن است در مبارزه ی برای سرنگونی، زندانی و کشته شوند. در اين صورت ديگران قبول خواهند کرد که آنها واقعاً به سرنگونی رژيم باور دارند.
نکته ی ظريف ديگری هم وجود دارد. اگر آنها که در داخل کشور زندگی می کنند، حاضر نباشند با جمهوری اسلامی بجنگند و کشته شوند تا اين رژيم سرنگون شود، چه بايد کرد؟ آيا راهی جز آن وجود دارد که آمريکا يا اسرائيل از طريق حمله ی نظامی رژيم را سرنگون سازند تا معتقدان به سرنگونی برای اداره ی کشور به ايران باز گردند؟
گروه ديگری وجود دارد که "سرنگونی" رژيم مسأله ی آنها نيست. مسأله ی آنها، گذار مسالمت آميز ايران به نظام دموکراتيک ملتزم به آزادی و حقوق بشر است. شايد اين گروه اشتباه کنند، اما آنها نيز چون شما حق دارند به شيوه ای که درست می دانند، عمل کنند، نه آنکه کسی نظر خود را بر آنان تحميل کند. اينها بر اين گمانند که سرنگونی رژيم لزوماً دموکراسی پديد نخواهد آورد، همانگونه که سرنگونی رژيم ديکتاتور شاه هم دموکراسی پديد نياورد. اگر پيش شرط های معرفتی و اجتماعی گذار به دموکراسی وجود نداشته باشد،گذار به دموکراسی صورت نخواهد گرفت. مستبدی(شاه) رفت و مستبدی بدتر(علی خامنه ای) جايگزين او شد. رفتن علی خامنه ای هم لزوماً به دموکراسی ختم نخواهد شد. دموکراسی محصول جامعه ی قدرتمند است. جامعه ی قدرتمند، جامعه ای که علائق، منافع و ترجيحات گوناگون، در آن سازمان يافته باشند و موازنه ی قوا بين دولت و جامعه ی مدنی برقرار باشد.
پرسش : "با اين رژيم چه بايد کرد؟" ، دو پاسخ متفاوت دريافت کرده است. "سرنگونی رژيم" و "گذار مسالمت آميز به دموکراسی" ، دو استراتژی متفاوت برای مبارزه ی با رژيم است. لنين در دولت و انقلاب گفته است، "مهمترين نکته مساله ی دولت است"[۱]. مطابق رويکرد او، هدف انقلاب، تسخير خشونت آميز دولت است:"دولت... فقط از طريق انقلاب قهری می تواند جای خود را به دولت پرولتاری بدهد...بدون انقلاب قهری، تعويض دولت بورژوايی با دولت پرولتاری محال است"[۲]. "پرولتاريا... به قدرت دولتی، سازمان متمرکزی از نيرو و سازمان قوه ی قهريه نيازمند است"[۳]. "دولت بورژوازی زوال نمی يابد، بلکه به دست پرولتاريا ضمن انقلاب نابود می گردد"[۴]. "پرولتاريا دولت را به عنوان سازمان مخصوصی برای اعمال قوه ی قهريه عليه بورژوازی لازم دارد"[۵].
بينش لنينيستی از دولت، گمان می کند با تسخير قهر آميز دولت، هر کاری ممکن است. اما تجربه ی انقلاب اکتبر روسيه، و انقلاب ۵۷ ايران نشان داد که تسخير دولت لزوماً به دموکراسی منتهی نخواهد شد. اگر چه امروزه بسياری از ايرانيان با لنينيسم وداع کرده اند، اما گروه هايی وجود دارند که همچنان نگاه لنينيستی به سياست دارند. اينان گمان می کنند که از طريق سرنگونی رژيم سلطانی و تسخير دولت می توان دموکراسی بنا کرد. اما گروه ديگری بر اين باور است که دموکراسی را بايد از پائين ساخت. دولت دموکراتيک محصول جامعه ی قدرتمند است.
۵- نتيجه: هر گروهی مجاز است به نام گروه خود تجمع برگزار کند. ما از حق همه ی افراد برای برگزاری هر گونه فعاليت دموکراتيک، از جمله محکوم کردن شکنجه و کشتار زندانيان سياسی در رژيم سلطنتی پيش از انقلاب و در رژيم جمهوری اسلامی، حمايت به عمل می آوريم.
جنبش سبز ايران ، نه سلطنت طلب است، نه به هيچ گروه ديگری تعلق دارد. اتصال اين جنبش به گروهی خاص، نه تنها هيچ کمکی به اين جنبش نمی کند، بلکه بهانه ی سرکوب را در اختيار رژيم قرار می دهد. به کيفر خواست و تبليغات همه روزه ی رژيم توجه کنيد: آنها شبانه روز در پی آنند که اين جنبش را به مجاهدين خلق، سلطنت طلبان، آمريکا، انگليس، فرانسه و ديگران ارتباط دهند[۶]. نمادهای اين جنبش شناخته است ، ممکن است کسی اين جنبش را قبول نداشته باشد، اين حق آن فرد يا گروه است، اما اتصال اين جنبش به گروه و دسته ای خاص، تقلب و ديکتاتوری است. چهره های شاخص اين جنبش بارها و بارها ارتباط اين جنبش با گروه های ياد شده را به صراحت تمام انکار کرده اند.
ما از حقوق شما و هر فرد و گروه ديگری دفاع می کنيم. به نظر ما شما حق داريد تجمعات اعتراضی برگزار کنيد و پرچمی را که نماد ملی به شمار می آوريد، بالا بريد. درخواست ما از شما اين نيست که از حقوق ما دفاع کنيد، درخواست ما از شما، فقط و فقط، اين است که پرچم خود را به ما تحميل نکنيد. تجمع ما را به نام خود ثبت نکنيد. نماد ما سبز است. اگر مردمی که در ايران در حال مبارزه اند، نمادشان سياه بود، نماد ما هم سياه می شد. برای اينکه ما از جنبش آنان که در ايران در حال مبارزه اند حمايت می کنيم. اگر دموکراسی را قبول داريد، بگذاريد ما تجمع خاص خود داشته باشيم. شما آزاديد در تجمعات خود پرچم شير و خورشيد را بالا بريد، ما هم بايد آزاد باشيم در تجمعات خودمان، نمادی را که دوست داريم، بالا بريم.
از همين لحظه به طور شفاف و به صراحت تمام اعلام می کنيم:
اول- شعار کمپين "جنايت عليه بشريت" به شرح زير است:
جنگ؟ نه. No to Military Strikes
تحريم اقتصادی؟ نه. No to Economic Sanction
محاکمه ی سران رژيم به جرم "جنايت عليه بشريت" ؟ آری
Yes to Prosecuting Crimes against Humaniyدوم- نماد کمپين "جنايت عليه بشريت" ، سبز سبز است و ما هيچ پرچمی، جز نماد سبز بالا نخواهيم برد.
سوم- تمامی افرادی که با اين شعارها موافقند، می توانند در اين کمپين شرکت کنند.
اکبر گنجی
۲۰ مرداد ماه ۱۳۸۸
پاورقی ها :
۱- لنين، دولت و انقلاب، اداره ی نشريات زبانهای خارجی، پکن، ۱۹۷۵ ، ص ۶۰ .
۲- پيشين، صص ۲۹- ۲۸.
۳- پيشين، ص ۳۵.
۴- پيشين، ص ۲۳ .
۵- پيشين، ص ۳۵.
۶- همه ی آگاهان سياسی می دانند که صفحه دوم روزنامه ی کيهان بيانگر مواضع علی خامنه ای است. او مواضعی را که نمی خواهد شخصاً بيان کند، از اين طريق به اطلاع ديگران می رساند. در همين چارچوب، کيهان مورخ ۲۰ مرداد ۸۸ ، صفحه ۲ ، نوشته است:
"از سال ۷۶ پروژه انقلاب مخملی در ايران با انتخاب سيدمحمد خاتمی در انتخابات رياست جمهوری کليد خورده است و در آشوب های ۱۸ تير ۷۸ مرحله عمليات نافرمانی مدنی آن با شروع خط تخريب خيابانی دنبال شده و در سال ۷۹ اين پروژه با تيتر انسداد سياسی شروع و در سال ۸۰ دانشجويان از طريق رسانه های بيگانه تحريک شدند. در سال ۸۲ با گسست بين نخبگان سياسی و مردم در قالب تحصن در مجلس ششم اين موضوع پی گيری شد که خود جزئی از انقلاب مخملی بود و اساساً با توجه به اينکه حکومت در اختيار خاتمی بود تحصن عليه اسلام و ولايت بود. فاز آخر اين پروژه دارای سه مرحله بود، در مرحله اول حرکت خشونت آميز، به کارگيری سلاح نيمه سنگين و حرکت سازمان يافته با لايه های مختلف است و لايه دوم ۱۷ اپوزيسيون در خارج از کشور به محوريت رضا پهلوی و در لايه سوم افراد دستگير شده هستند که اتاق فرمان مسائل اخير بودند که زمينه بسترسازی برای براندازی در کشور را انجام می دادند".
به خوبی ديده می شود که چگونه با وصل کردن جنبش سبز به گروه های خاصی در خارج از کشور، بهانه ی سرکوب را فراهم می آورند. ممکن است گفته شود به تبليغات دروغين نظام سلطانی ايران نبايد توجه کرد. اين سخن حقی است، اما واقعيت اين است که اين جنبش ارتباطی با گروه های سياسی خارج از کشور ندارد.