رابطه دو شعار با "جنگ برای صلح"، الاهه بقراط، کيهان لندن
کيهان لندن ۱۷ دسامبر ۰۹
www.alefbe.com
گذشته از سخنانی که باراک اوباما رييس جمهوری آمريکا روز پنجشنبه ده دسامبر به مناسبت دريافت جايزه صلح نوبل در دفاع از مبارزات آزادیخواهانه مردم کشورهای مختلف از جمله ايرانيان بيان کرد، شايد مهمترين نکته سخنان او در اين باشد که گفت: «جنگ برای حفظ صلح لازم است». البته اين جمله عمدتا در رابطه با افغانستان و تقويت نيروی نظامی آمريکا در اين کشور تعبير و تفسير شد، ليکن بيان آن از سوی اوباما آن هم به هنگام دريافت «جايزه صلح» سنگينی ديگری پيدا میکند که دامنه آن بسی فراتر از افغانستان میرود. اين جمله يک حکم و نتيجهگيری روشن است که مطلقا جديد نيست و پيش از اين نيز از سوی سياستمداران در محدودههای ملی و منطقهای و هم چنين در دو جنگ جهانی تکرار شده است. کمتر کسی است که جمله معروف «جنگ، ادامه سياست با ابزاری ديگر است» را نشنيده باشد. اوباما در سخنان خود آلمان هيتلری را مثال زد و آن را به تروريسم و رژيمهايی در دوران کنونی بسط داد که امنيت و صلح جهانی را به خطر میاندازند و آنها را نمیتوان از راه گفتگو و مذاکره به راه عقل کشاند. هنگامی که صلح از طريق اينان در خطر قرار میگيرد، آنگاه جنگ، ناگزير میگردد. به نظر میرسد با اين منطق به ويژه از زبان رييس جمهوری محبوبی مانند اوباما بتوان افکار عمومی بسياری از کشورها را به ضرورت جنگ قانع ساخت. فرقی نمیکند آيا اين جنگ هم اکنون در جايی در جريان باشد، يا به زودی در جايی در گيرد.
يک ابزار قديمی
ايرانيان حق دارند هنگامی که سخن از «خطر»، «تهديد» و «جنگ» میرود، خود را مخاطب احساس کنند. امروز شرايط به گونهای است که احساس صلح و امنيت هم از آنکه سرکوب میکند و هم از آنکه سرکوب میشود، رخت بر بسته است. در تلاطمهای اجتماعی، اين مرحلهای است برزخی که میرود تا توازن قوا را بين جامعه معترض و حکومت سرکوبگر تغيير دهد. از اين پس ريزش در نهادهای سياسی و اجتماعی و نظامی حکومت که پيش از اين به تدريج آغاز شده بود، تا جايی تسريع میشود که ديگر جز تنگترين حلقههای رژيم کسی در دايره آن باقی نمیماند.
درست در چنين گير و دار تعيينکنندهای، اگر قدرتهای غربی واقعا به تغيير و تحول دمکراتيک در منطقه خاورميانه علاقه داشته باشند، بايد سنجيدهتر از آن عمل کنند که بلوفهای بيمارگونه جمهوری اسلامی را در مورد توان هستهای آن جدی بگيرند و آن را چنان در حد خطری بالا ببرند که نياز به رفع آن از طريق جنگ باشد. رژيم ايران بيش از آن شکسته و فرسوده است که بتواند فکر خود را برای پيشبرد بی کم و کاست برنامه اتمی چنان جمع کند که جهان را با بمب اتمی خويش غافلگير سازد. البته من گمان ندارم که برخلاف آنچه برخی معتقدند، جنگ سبب خواهد شد مردم «پشت رژيم» جمع شوند. نه اين مردم، مردم سی سال پيش هستند و نه اين رژيم، رژيمی است که تازه با وعده و وعيدهای آزموده نشده بر سر کار آمده باشد، و نه جنگ، جنگی است که مانند عراق طمع به خاک ايران داشته باشد! اين همه را اتفاقا جمهوری اسلامی به خوبی میداند به ويژه که نمیداند در صورت درگرفتن يک جنگ، که کارشناسان احتمال میدهند عمدتا از طريق هوايی و بمباران تأسيسات اتمی باشد، نيروی خود را به کدام جبهه گسيل دارد تا با کليد پلاستيکی بهشت بر گردن «شهيد» شوند!
يک شعار قديمی
جنگ يا حمله نظامی از زاويه ديگری عليه ايران عمل میکند. جنگ گذشته از وارد آوردن خسارات مادی عظيم و نيروی انسانی که قربانی میشود، راه را بر هرج و مرجی میگشايد که چه بسا هيچ نيرويی نتواند آن را مهار کند. اين بدبينی نيست اگر بر اين باور باشيم که ذليل و ضعيف شدن ايران اگر آرزوی همسايهها و کشورهای منطقه نباشد، دست کم سبب ناراحتی و زيان آنها نيز نخواهد شد. برای قدرتهای غربی نيز تفاوتی نمیکند آنچه از منابع ايران نياز دارند در چه شرايطی و توسط چه کسانی در اختيار آنها قرار گيرد. جنگ به سود رژيم نيست ولی به سود ايران و ايرانيان نيز نيست.
بهترين راه برای ايرانيان همين است که در پيش گرفتهاند: گسترش جنبش اعتراضی، حرکت به سوی همگرايی نيروهای مدافع دمکراسی و حقوق بشر و مبارزه متحد عليه رژيمی که حاضر نيست با پاسخ دادن به مطالبات مردم و استيفای حقوق آنها، قدرت را از خود سلب و به ملت منتقل نمايد. از همين رو در کشاکشی که جريان دارد يکی از اساسیترين شعارهايی که هر بار در هر تظاهرات سر داده میشود همانا «زندانی سياسی آزاد بايد گردد» است. تا زمانی که اين شعار در ايران تکرار میشود يعنی هنوز انسان و شهروند ايرانی امنيت فکر، بيان و فعاليت ندارد. سی سال پيش زندانيان سياسی بر روی شانههای مردمی از بند آزاد شدند که نياموخته بودند برای نداشتن زندانی سياسی، به ابزاری نياز هست که هنوز در توان و اختيارش نيست: قانون اساسی دمکراتيک و حکومتی که توسط دمکراتها اداره شود.
يک شعار نو
شعارهايی که اين روزها بر زبان معترضان جاری میشود، بسيار متنوع هستند. من در همان روزهای نخست پس از ۲۲ خرداد در مقاله «وحدت عمل به جای وحدت کلمه» (۲۸ خرداد) به برخی از آنها پرداختم. ولی هر چه زمان گذشت، اگرچه برخی شعارها به دليل اهميتشان ثابت ماندند، ليکن شعارهای ديگری به ميدان آمدند که هر کدام زاويهای از خواستهای تلنبار شده جامعه را مطرح کرده و میکنند.
جديدترين و مهمترين شعاری که روز ۱۸ آذر بر زبان دانشجويان دانشگاه صنعتی تهران (شريف) جاری شد حامل يک مضمون تاريخی و سياسی بسيار با اهميت است: «تحجر، جنايت، دو پايه ولايت!» ولی آيا واقعا اين شعار نو است؟ آيا مضمون آن به صد سال پيش بر نمیگردد که قرار بود پای قانون اساسی و قوای سه گانه و مطبوعات و نهادهای مدنی به ايران باز شود؟ آيا آن زمان نبودند کسانی که برای حفظ «ولايت» روحانيان بر زندگی اجتماعی و فرهنگی مردم حاضر بودند غرق در «تحجر» دست به «جنايت» بزنند؟ آيا قتل اميرکبير و قرة العين و ميرزاآقاخان کرمانی، قتل صوراسرافيل و ملک المتکلمين، قتل احمد کسروی در صحن دادگستری و همين امروز قتل نويسندگان و دگرانديشان را نمیتوان در کارنامه «تحجر و جنايت» مدافعان و فداييان «ولايت» نوشت؟
و يک رويداد نو
اهميت شعارها در اين است که نه تنها خواستهای سياسی و اجتماعی، بلکه رشد و تکامل جنبش اعتراضی نيز در آنها نمود میيابد. جامعه تشخيص میدهد که مشکل در «فقاهت» نيست بلکه در جايی است که «فقيه» به «ولی» تبديل میشود و يک تنه حکومت میکند. اگر کسانی هستند که میخواهند يا به اين دليل که واقعا اعتقادشان چنين است و يا به دلايل صرفا سياسی، نقش آيتالله خمينی را در شکلگيری رويدادهای کنونی و اساسا تاريخ سی ساله جمهوری اسلامی کمرنگ کنند و او را به بتی تبديل سازند که با آنچه در بيست ساله پس از وی رخ داد حتما «مخالف» میبود، ليکن يک نکته مسلم را نمیتوان انکار کرد: اينکه عکس وی را امروز در خيابانها زير پا میاندازند و لگدمال میکنند به طوری که «صدا و سيما» آن را نشان میدهد تا بهرهبرداری امنيتی خود را بکند (در حالی که نمايش اين فيلم نتيجه عکس دارد!) دليل معين دارد.
خمينی بنيانگذار نظام جمهوری اسلامی بود و نه يک ايران آزاد و آباد و سربلند! او نمیتوانست چيزی جز اين باشد. حکومت ولايت فقيه (چه مطلقه چه غيرمطلقه!) که وی در پی آن بود بيش از آن با «تحجر» پيوند داشت که بتواند برای اعمال «ولايت» خود بر جامعه دست به «جنايت» نزند. جای شگفتی نيست اگر امروز عکس وی توسط ملتی که موقعيتاش به پايينترين سطح کشورهای جهان کاهش يافته است، تکه پاره و لگدمال میشود! اتفاقا اگر «صدا و سيمای جمهوری اسلامی» که مردم آن را ننگ خود میشمارند، در تمام اين سالها يک خبر راست پخش کرده باشد، همين است! حتی اگر آن را مونتاژ هم کرده باشد، از واقعيت الهام گرفته است! اين تصويريست که در تاريخ خواهد ماند تا بار ديگر نشان دهد چگونه میتوان با پشتيبانی نود و هشت درصدی، از شانههای مردم سقوط کرد و به زير پای آنها افتاد.
جهان کوچکتر از آن است که به نظر میرسد. از سخنان اوباما تا شرايط مردم ايران و موقعيت حکومت اسلامی راه درازی نيست. تا زمانی که مردم حق و قدرت خود را مطالبه میکنند و مدافعان «تحجر» برای حفظ «ولايت» از يک سو به «جنايت» و از سوی ديگر به تهديد جهان میپردازند، نمیتوان مطمئن بود که مجموعه اين شرايط به «جنگ» منجر نخواهد شد. جنگی که ديگران برای حفظ «صلح» ناگزيرش میپندارند. صلحی که اوباما جايزهاش را پيشاپيش دريافت کرده است.