گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
در همين زمينه
20 بهمن» بيستودوم بهمن: رويا، واقعيت، کابوس، رضا علامهزاده11 بهمن» دو قطره باران بر رنگین کمان دموکراسی طلبی، رضا علامه زاده 1 بهمن» نيروی محرکه جنبش سبز کدام است؟ رضا علامه زاده 22 دی» عقلای قوم، صفتی برای فرار از نامبردن بدنامان، رضا علامه زاده 28 آبان» سالگرد فروهرها: آزمونی برای جنبش سبز، رضا علامه زاده
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! چشم اسفنديار جنبش سبز، رضا علامهزادهبرنامهريزی جنبش سبز برای مصاف بيستودوم بهمن چه بود؟... اين جنبش بايد برای برونرفت از درجا زدن، راهی بيانديشد... هيچ عمل جمعی، حتی اگر منظور جمعی چند نفره باشد، بدون داشتن رهبر و برنامهريز و هماهنگکننده، به سرانجام مطلوب نمیرسد چه رسد به جنبشی که ميليونها نفر در آن سهيم هستند و هزينهی اشتباهات و انحرافات در آن به قيمت گزاف جان آدميان، و سرنوشت يک ملت تمام میشود... در ابهام قراردادن و بهروشنی عنواننکردن آرمان اين جنبش، يکی ديگر از دلايل سردرگرمی مردم ايران است
بيان عريان واقعيت به همانگونه که رخ داده است هرگز به ضرر هيچ نيروی بالندهای تمام نمیشود. بعکس، آنچه از شتابِ بالندگی آن میکاهد تلاش برای عرضه مخدوش واقعيت به نيت دفاع از آن است. دستکاری در واقعيت با هر نيت شريفی، کاری ناشريف، و با هر قصد مثبتی، کاری منفی است که در دراز مدت موجب وارد آوردن لطمات جبران ناپذيری به اهداف همان نيرو میشود. نيروئی که نياز به دستکاری در واقعيت داشته باشد نيروی پسماندهای است که بر خلاف حرکت زمان میگردد و به ناچار برای عقب راندن مرگِ محتومش به مخدوش کردن واقعيت نيازمند است، نه نيروئی که در جهت زمان در جريان است. به باور من، بزرگترين ضربهای که دوری از واقعيت به يک نيروی بالنده میزند به سادگی اين است که آن را از ارزش والای انتقاد پذيری تهی کرده و در نتيجه از شناخت نقاط ضعفش محروم میکند؛ ضربهای که مثل بيماری ايدز سيستم دفاعی انسان را از کار میاندازد تا در بیدفاعی مطلق با يک سرماخوردگی از پا درش بياورد. بيان اين اصل خدشهناپذير در آغاز اين مقاله از اين روست که انتظار دارم خواننده بدون عينک خوش يا بدبينی به آنچه در بيست و دوم بهمن امسال در ايران و بويژه در تهران گذشت به قصد درس آموزی از تجربه، آن را بخواند. اول بيائيم به اين پرسش پاسخ دهيم: برنامه ريزی استبداد دينی برای اين مصاف چه بود؟ در يک کلام پاسخ اين پرسش به باور من اين است که همان بود که همه پيش بينی میکردند، يعنی حضور سنگين نظامی، چه آشکار و چه پنهان، بستن و کنترل راههای ورود به محل برگزاری مراسم، ضرب و شتم و دستگيری و گاز اشک آور و تير هوائی، و اگر لازم میآمد دست يازيدن به خون مخالفين. البته همهی اينها با پيش زمينه دستگيریهای گسترده، حبسهای سنگين و حتی اعدام، و نيز خط و نشان کشيدن و تهديد برای بازگرداندن عنصر ترس به جان کسانی که به نظر میرسيد ترسشان ديگر ريخته باشد. حالا از تجربه سی سال استبداد دينی سخن نمیگويم ولی کدام يک از اينها که برشمردم در شش ماه گذشته در انظار جهانيان رخ نداده که تکرارش کسی را غافلگير کند؟ پر کردن ميدان آزادی با آوردن طرفداران حکومت از تهران و شهرستانها با اتوبوس به تطميع و تزوير، و پول و غذا دادن به نيازمندان هم تاکتيک نوئی نيست که کسی را غافلگير کرده باشد. نه تنها تجربههای بسياری در همين دوره سی ساله از اينگونه ترفندها از همين رژيم مقابل چشممان داريم که دهها تجربه مشابه در رژيمهای خودکامه، از رژيم شاه خودمان گرفته تا صدام و چائوشسکو در خاطرهی تاريخیمان مانده است. بنابراين پرسشی که پاسخش آسان نيست اما تعيين کننده است بايد اين باشد که: برنامه ريزی جنبش سبز برای مصاف بيست و دوم بهمن چه بود؟ اين واقعيتی آشکار است که جنبش سبز جنبشی محروم از رهبريتی منسجم و قابل اتکاء است. اين را به اعتبار همهی واقعيتهای موجود و حتی گفتار و عمکرد آقايان موسوی و کروبی که در آغاز اين حرکت در موقعيت رهبری قرار گرفته بودند و با گسترش آن به در حاشيه ماندن اکتفاء کردهاند میگويم. لغت رهبری نه تنها به دليل عنوانی که سيدعلی خامنهای به خودش بسته است، که نيز به خاطر عملکرد اغلب رهبران جريانات سياسی مختلف در ايران، لغتی ناخوشايند و يادآور خودرائی و تکبر و انحراف و انتقادناپذيری است. از اين روست که گاهی ضعف جنبش سبز به خاطر نداشتن رهبر به نقطه قوت آن تعبير میشود و اين واقعيت بسيار روشن نديده گرفته میشود که هيچ عمل جمعی، حتی اگر منظور جمعی چند نفره باشد، بدون داشتن رهبر و برنامهريز و هماهنگ کننده، به سرانجام مطلوب نمیرسد چه رسد به جنبشی که ميليونها نفر در آن سهيم هستند و هزينهی اشتباهات و انحرافات در آن به قيمت گزاف جان آدميان، و سرنوشت يک ملت تمام میشود. آنچه نقش رهبر را در ذهن ما ايرانيان امروز بیاعتبار کرده است درک نادرست ما از محدودهی اختيارات و مسئوليتهای يک رهبر است. ما يا کسی را به رهبری نمیپذيريم يا اگر بپذيريم همه اختيارات را بیآنکه کمترين مسئولتی از او بطلبيم برای هميشه در اختيارش میگذاريم. اين کار را به وضوح در مورد روح الله خمينی کرديم و عجيب نيست که قانون اساسی ما تنها قانون اساسی جهان است که عملا و بدون پردهپوشی رهبری مطلقه و دائمالعمر يک فرد را بر تمامی مردم و نهادهای يک جامعه به شکل قانونی به رسميت میشناسد؛ چيزی که گرچه سابقا در عمل وجود داشت اما هرگز در قانون اساسی سلطنتی ايران از زمان مظفرالدينشاه بدين سو رسميت نيافته بود. با اين پسزمينه ذهنی، کمبود رهبری در جنبش سبز را کسی جدی نمیگيرد. نبود رهبری و برنامهريزی واحد برای نيروهای معترض، بيش از همه در بيست و دوم بهمن خود را نشان داد. موسوی و کروبی با اينکه مردم را به اين راهپيمائی دعوت کرده بودند اما به لحاظ محدوديتهای قابل فهم، مثل هميشه از صراحت لهجه در بيان خواست راهپيمايان معترض سر باز زدند و هيچگونه پيشنهادی برای جدا کردن صف معترضين از طرفداران استبداد دينی ارائه ندادند. از اين سردرگم کنندهتر پيشنهاداتی بود که در سايتهای طرفدار جنبش سبز به ويژه سايت جرس طرح شده بود مثل اينکه برای انگشتنما نشدن «لباسهای محافظه کارانه» بپوشيد که يعنی رعايت همان حجاب اسلامی. اين راهنمای عمل تا آنجا پيش رفت که در ميان شعارهای پيشنهادیاش نه تنها «الله اکبر» که «آزادی، استقلال، جمهوری اسلامی» را نيز گنجانده بود! نبود رهبری در جنبش سبز موجب شده است خواستهای اصلی اين حرکت اجتماعی در هالهای از کلیگوئیها، ابهام و بازی با لغات پنهان بماند. هنوز پس از صد و اندی سال که از جنبش مردم ايران برای دموکراسی میگذرد، و چندين حرکت اجتماعی عظيم را در کارنامهی خود دارد، بسياری از مدافعان جنبش سبز از داشتن صراحت لهجه در مورد دموکراسی و حقوق بشر به عنوان آرمان اين جنبش طفره میروند. برخی از فعالان سکولار تبعيدی، که عميقا به اين جنبش باور دارند و با تمام توان برای بارورکردن آن میکوشند، بیآنکه مذهبی بوده باشند يا در داخل ايران زندگی کنند و در نتيجه محدوديتهای ايدئولوژيک و جغرافيائی موسوی و کروبی را داشته باشند، به تاسی از آنان از بيان خواستهای برحقشان که چيزی جز استقرار دموکراسی در ايران نيست سر باز میزنند و به خيال خود برای کمک به همبستگی، نگاه نقاد خود را بر نارسائیهای جنبش میبندند. تو گوئی در اين زمانه دفاع علنی و آشکار از دموکراسی برای مردم ما زود است و فعالان بايد به شکلی از دموکراسی طلبی مخفی رو بياورند! در حاليکه اگر جنبش سبز در چشم آگاهان جهان حرمتی دارد به خاطر دفاع از دموکراسی و حقوق بشر در مقابل استبداد و نقض اين حقوق در ايران اسلامی است، نه به خاطر شهامت و از خود گذشتگی فعالان جنبش سبز در راه آرمان اوليه انقلاب اسلامی، آنطور که گاهی از زبان چهرههای شاخص اين جنبش شنيده میشود. اگر صِرفِ از خودگذشتگی به خاطر آرمان به خودی خود حرمتی میداشت حالا بايد بمبگذاران انتحاری طالبان به خاطر از جان گذشتگی آشکار در راه آرمانشان در قلب آزادگان جهان برای هميشه جا میگرفتند، نه اينکه به عنوان مشتی تروريست عقب مانده از آنها ياد شود. جنبش سبز آنگاه بايد به مدرن و بهروز بودن خود ببالد که آرمانش آشکارا و بیپرده پوشی استقرار دموکراسی و رعايت حقوق بشر در ايران، يعنی آرمانی مدرن باشد، وگرنه به کارگيری ابزار مدرن و بهروز مثل اينترنت، همانطور که هر روزه شاهديم، از غارنشينان القاعده هم برمیآيد. علاوه بر نبود يک رهبر پيشرو و مسئول که منتخب و مورد تائيد اکثريت پويندگان جنبش سبز باشد، همين در ابهام قرار دادن و به روشنی عنوان نکردن آرمان اين جنبش، يکی ديگر از دلائلی سردرگرمی مردم ايران است. وقتی به اهميت اين امر پی میبريم که بپذيريم تمام شعارها، چه مقطعی چه استراتژيک، قاعدتا بايد از دل همين آرمان ناروشن استخراج شود. از جنبش بیرهبری که آرمان و خواستش را با لکنت زبان اعلام میکند انتظاری جز اين نمیتوان داشت که شعارهايش در يک روز معين هم «الله اکبر» باشد که شعار همين امروز حزب الله ايران و لبنان، و شعار حماس در مقابله با حکومت سوکولار فلسطين است، هم «جمهوری ايرانی»، که يعنی جمهوری غيراسلامی و سکولار! جدا از چهرههای شاخص جنبش سبز بارها از قلم چهرههای شاخص سياسی سکولار تبعيدی نيز نگرانی از تندروی در شعارها که آن را به اصطلاح «ساختارشکن» مینامند تراوش کرده است ولی هرگز نديدهام همانها از شعارهائی که ساختار جنبش سبز، يعنی اتحاد برای دموکراسی را میشکنند ابراز نگرانی کرده باشند. دنبالهروی از يک صدا آن هم در يک جنبش فراگير که سرکردگان همان صدا خود به چند صدائی بودن آن اذعان دارند از آن پديدههائی است که در فرهنگ سياسی کج فهميده شده ما ريشهی عميق دارد؛ اگر مثل هم حرف نزنيم در مقابل هم هستيم حتی اگر دست در دست همديگر راهی هدفی مشترک باشيم! و عجيب اينکه اين حرف غلط، نه تنها از دهان کسی که جلوتر ايستاده در میآيد، که از زبان دنبالهروان او نياز تکرار میشود. البته اينان برای توجيه موضعشان دلائل ظاهرا موجهی ارائه میدهند. شعاری مثل «رفراندوم، اين است شعار مردم» که گوهر آرمانی اين جنبش را در خود دارد، از نظر آنها برای سرکوب بهانه به دست رژيم میدهد. و وقتی میبينند در يک تظاهرات سکوت هم «ندا»هائی کشته میشوند متوجه نمیشوند که در استبداد دينی ايران، صِرفِ مخالفت با خواست رهبر، حتی اگر به صورت انتشار يک مقاله فردی باشد چه رسد به راهپيمائی جمعی، عملی ساختارشکنانه محسوب میشود. اگر قرار باشد بهانه برای سرکوب به دست رژيم ندهيم تنها راهش بلند کردن همان پرچمی است که ديروز در دست بسياری از هواداران رژيم در ميدان آزادی بود، با اين نوشته که: ما مطيع رهبريم! و اين ذلتی است که هيچ انسان آزادهای به آن تن نخواهد داد. پنهان کردن ضعفهای جنبش سبز، و دستکاری در واقعيت به منظور مخفی کردن آنها، نه تنها خدمتی به جنبش نمیکند که از پويائی آن نيز میکاهد. اين جنبش بايد برای برونرفت از درجا زدن راهی بيانديشد. تا برآمدن رهبری مسئول و آگاه از درون خود اين جنبش، هماهنگی و برنامهريزی برای حرکات بعدی بايد با تشکيل شورائی مورد اعتماد سازمانگری شود. تعيين شعارهائی که نه با يکديگر در تناقض، و نه با گوهر دموکراسی طلبی در تضاد باشند حلقهی واصل گروههای اجتماعی متفاوت به يکديگر است. اين را نيز بايد پذيرفت که تظاهرات خيابانی تنها يکی از اشکال مبارزه مدنی است. حرکت آرام اما مداوم به سوی اعتصابات عمومی بايد در چشم انداز جنبش سبز قرار بگيرد. اين حرکت میتواند از مدارس و دانشگاهها آغاز، و به ادارات دولتی و در نهايت به کارخانهها سرايت کند. راه دراز رسيدن به دموکراسی ميانبُر ندارد. پيگيری صبورانه، شرط اول برای عبور از فراز و نشيبهای پيش روست. Copyright: gooya.com 2016
|