سالی که رفت، سالی که نو میشود، الاهه بقراط، کيهان لندن
سرانجام زمستان جمهوری اسلامی شکست. تجربه چند ماه گذشته برای نسل جوان تجربهای تعيينکننده است تا طی آن با يک باور تحميلی وداع کند و به يک باور جديد برسد: جمهوری اسلامی سرنوشت او و ايران نيست. میتوان در برابرش مقاومت و مبارزه کرد. میتوان شرايط را تغيير داد. میتوان توجه جامعه جهانی را به کيفيت ديگری در داخل ايران جلب کرد و تصوير ديگری از ايران به نمايش گذاشت که کشورهای قدرتمند جهان حاضر باشند بر سر آن قمار کنند و در ارزيابیهای خود نسبت به ايران و نقش آن در خاورميانه بازنگری کند
کيهان لندن ۱۸ مارس ۲۰۱۰
www.alefbe.com
www.kayhanlondon.com
سالی عجيب بود، سالی که رفت. در عين اينکه همه را غافلگير کرد، ولی دور از انتظار نبود. غريب نبود. همه انتظارش را میکشيدند. همه آرزويش را داشتند. با اين همه هنگامی که آنچه خيلیها مشتاقاش بودند، منادیاش بودند، برايش روزشماری میکردند، فرا رسيد، چنان همه را در شگفتی فرو برد که هنوز برخی باورش نمیکنند: حضور اعتراض مردم در خيابان! ادعای بلندبالای مردم نسبت به حق و قدرت خود!
دست از گمان بدار!
برخی، از جمله در حکومت، بر اين گمانند که جرقهای بود و خاموش شد. برخی، باز هم ازجمله در حکومت، که هشيارترند، به سود خود، هشيارترند، در پی هدايت و «راهبُری» آن هستند. برخی اما که خود را بخش جداناپذير آن جنبش میشمارند، میدانند سالی که میرود، هنوز بار تاريخی خود را بر زمين ننهاده است. هنوز باردار سالی است که نو میشود. سال ۸۸ حامل بارهای سنگين سالهای پيش بود و اينک در آخرين روزهايی که از سر میگذراند، چشماندازی روشن را در برابر نگاه میگستراند: هر چه حکومت بيشتر دست به سرکوب و بگير و ببند میزند، به همان اندازه ناتوانی خود را در يک نبرد نابرابر بر ضد مردم به نمايش میگذارد.
تا خرداد ۸۸ حکومت بر اين باور بود که میتواند بر زمينه سکوت و مماشات مردم («مماشات» ويژه حکومتها و نيروهای سياسی نيست. گاهی مردم نيز مماشات میکنند!) يک بار ديگر به نام جعلی و بیپايه «دمکراسی دينی» آنها را به پای صندوقهای رأی بکشاند و آرای آنان را به سود خود مصادره کند. و کرد! تعارف را کنار بگذاريم! واقعيت اين است که حکومت توانست با تبليغات خود و تبليغ اپوزيسيون قانونی که پس از رأیگيری به معترض تبديل شد، و همچنين همکاری بخشی از اپوزيسيون غيرقانونی، از جمله آن گروه از نيروهای راست و چپ که از «اصلاح» رژيم دفاع میکنند و بر اين باور بودند که با رياست جمهوری موسوی میتوانند آن «اصلاح» را پيش ببرند، مردم را به پای صندوقهای رأی بکشاند و «مشارکت» آنان را به نام خود بنويسد.
تا اينجای قضيه ما را به يک نکته انکارناپذير میرساند: غير از حکومت، بقيه کسانی که با آن همکاری کردند تا به نتيجه دلخواه خود برسند، همگی در ارزيابی و تحليل خود نسبت به آنچه قرار بود از مشارکت مردم در رأیگيری ۲۲ خرداد به دست آيد، اشتباه کردند! اين واقعيت، چانه زدن ندارد. نمیتوان سر خود کلاه گذاشت و خودفريبانه اعتراض پيشبينیناپذير مردم را به حساب درستی ارزيابیهايی گذاشت که مطلقا اين اعتراض در آنها منظور نشده و به شمار نيامده بود. اعتراضی که در آن هم کسانی که به اميد «اصلاح» و «تغيير» رأی دادند شرکت داشتند، و هم آنهايی که رأی ندادند ليکن از همان لحظه نخست دريافتند آنچه با «تحريم» در انتظارش بودند، اتفاقا با «مشارکت» فرا رسيده است! اين نکته، اين انتظار و اتفاق مشترک، سبب پيوندی شد که اگرچه هنوز به مرحله عالی خود، يعنی جنبش متشکل، سازمانيافته، هدفمند و رهبری شده، نرسيده است، ليکن در همين زمان اندک به دليل مسائل و چشمانداز مشترک چنان قوام يافت که توانست هر بار «همگان» را گرد آورد.
تجربه چند ماه گذشته شايد برای نسلی که رژيم گذشته و انقلاب اسلامی را تجربه کرده است، از کيفيت ديگری برخوردار باشد. ليکن برای نسل جوان تجربهای تعيينکننده است تا طی آن با يک باور تحميلی وداع کند و به يک باور جديد برسد: جمهوری اسلامی سرنوشت او و ايران نيست. میتوان در برابرش مقاومت و مبارزه کرد. میتوان شرايط را تغيير داد. میتوان توجه جامعه جهانی را به کيفيت ديگری در داخل ايران جلب کرد. میتوان تصوير ديگری از ايران به نمايش گذاشت که کشورهای قدرتمند جهان حاضر باشند بر سر آن قمار کنند و در ارزيابیهای خود نسبت به ايران و نقش آن در خاورميانه بازنگری کند. آنچه اکنون در سياست جهانی در رابطه با جمهوری اسلامی در حال تغيير و تحول است، بخشی از آن پيامد سياستهای ماجراجويانه جمهوری اسلامی است، بخش ديگر و مهم آن اما، دستاورد مقاومت و مبارزه مردم از ۲۲ خرداد به اين سوست. هرچه اين مقاومت و مبارزه پايدارتر و گستردهتر باشد، به همان اندازه از خطراتی که به دليل سياستهای نابخردانه جمهوری اسلامی بر فراز ايران سايه افکنده است، کاسته میشود. پايداری و گستردگی جنبش اعتراضی اما به خودی خود به دست نمیآيد. «سران جنبش سبز» تا اين لحظه نتوانستهاند نشان دهند میتوانند به آن ياری رسانند، بدون آنکه ما دانسته باشيم آيا اساسا چنين تمايلی در آنها وجود دارد يا نه، جز آنکه میدانيم آنها خواهان بازگشت به «خط امام» و «آرمانهای انقلاب اسلامی» هستند. آيا با چنين شعار و انگيزهای میتوان به جنبشی ياری رساند که دليل شکلگيری و پيدايش آن همانا رهايی از «امام» و «انقلاب اسلامی» است؟!
زمستان شکست!
«امام» و «انقلاب اسلامی» بر شانههای اين مردم سنگينی میکند. همين که هر دو طرف رقيب برای حفظ نظام، دلسوزانه به امام و انقلابشان استناد میکنند و هنوز برای توجيه و حقانيت خود از «مالک اشتر» و «خار پای پيرزن يهود» برای مخاطبان خود «فاکت» میآورند، آنها را دچار تناقضی میکند که خود از توضيح آن به جامعهای که میخواهد رو به جلو برود، عاجزند. ليکن اعتقاد راسخ هر دو طرف نه فقط به يک نظام دينی واسلامی بلکه به همين نظام جمهوری اسلامی عملا موجود، پيوندی عميقتر از آن بين آنها تنيده است که بتوانند به طور تمام عيار در برابر يکديگر قرار بگيرند. آنچه تصميمگيری را برای مردم معترض مشکل میکند، قدرت متفاوت اين دو طرف است:
يکی با اعتقاد به نظام با تکيه بر تمامی اهرمهای قدرت آنها را سرکوب میکند و ديگری با اعتقاد به همان نظام مدعی است که از منافع مردم دفاع میکند و خود جزو سرکوبشدگان به شمار میرود زيرا هرگونه ابزار تبليغی و توضيحی از وی سلب شده است. آيا اين خطر وجود ندارد که اينان با تکيه بر قدرت مردم، آن قدرت ديگر را به دست آورند و باز هم آب از آب تکان نخورد؟
مردم تجربه هشت سال «اصلاحات» دوران خاتمی را پشت سر دارند. با اين همه نمیدانند اگر يک بار ديگر به «اصلاحات» تن دهند که اين بار با شعار «تغيير» رأی آنان را گرفته است، چه امکان و تضمينی برای تحقق آن هست، آن هم در شرايطی که آن طرف ديگر تمامی نهادها را به ويژه در عرصه اقتصاد در دست خود قبضه کرده است.
نه، گره جمهوری اسلامی کورتر از آن است که بتوان آن را با دندان مصنوعی «تغيير» يا با دست چلاق «اصلاحات» باز کرد. از طرفی، اين همه مسئله خود آن دو طرف است! مردم چرا بايد نيروی خود را صرف آن دو کنند؟! و يا شانههای خود را زير پای يکی از آن دو طرف قرار دهند؟! مگر آن زمان که هنوز نهادها توسط مافيای روحانی- نظامی قبضه نشده بود، ميليون ميليون پشت سر «اصلاحات» نايستادند؟ به کجا رسيدند؟ حال آنکه امروز با اعتراض و مقاومت خود رژيم را کلافه کردهاند. امروز اين قدرت آنهاست که سبب امنيت «سران جنبش سبز» شده است، حال آنکه نه آن زمان از دست «رييس جمهوری اصلاحات» و نه اين زمان از دست سران کنونی «اصلاحات» تا کنون کاری برای جلوگيری از سرکوب خشن مردم بر نيامده است. دستگيری و بگير و ببند و دادگاههای فرمايشی و مصاحبه و صدور احکام سنگين زندان و اعدام ادامه دارد. اين سران واکنشی نشان ندادهاند که هراس در دل آن سران بيفکند و دست تجاوز خود را از سر مردم کوتاه کنند، ليکن از هراس مردم است که نظام «هنوز» به سراغ موسوی و کروبی نمیرود. اين يعنی متزلزل شدن پايههای قدرت حاکم و به هم خوردن مناسبات قدرت در ايران. اين يعنی بروز و حضور يک عامل مهم و تعيينکننده در تغيير و تحول اجتماعی. يعنی جا به جا شدن و به حرکت در آمدن لايههای اجتماعی که برای ادامه چرخه زندگی جامعه به فضا و جای بيشتر نياز دارند. يعنی نشانههای زلزله، سيل، آتشفشان، و شايد سونامی...
به هر روی، طول کشيد، ولی سرانجام زمستان جمهوری اسلامی در خرداد ۸۸ شکست. و از آن پس، هر چماقی که بالا برد، هر گاز اشکآوری که شليک کرد، هر گلولهای که بر پيکر بیگناهی نشاند، هر شلاقی که در شکنجهگاهها فرود آورد، هر تهديدی که بر زبان راند، هر يورشی که شب و روز به خانه مردم برد، هر حکم اعدامی که صادر و اجرا کرد، آن را بيش از پيش به سوی شکست نهايی راند.
امروز نه نشانی از عقبنشينی رژيم وجود دارد و نه نشانهای از بازگشت مردم به خانههايشان. موقعيت رژيم در عرصه جهانی بيش از پيش متزلزل میشود. تحريم بی سر و صدای فروش بنزين، زمزمه کشيدن فرش نفت از زير پای جمهوری اسلامی، تهديدهای مربوط به حمله نظامی و جنگ، در کنار دستگيریهای مداوم و مقاومتی که دستگيرشدگان در برابر تقاضای عفو از «مقام معظم رهبری» نشان میدهند حتی زمانی که مجبور به اعتراف و انکار عليه خود میشوند، اعتراضاتی که هر بار به بهانههای مختلف صورت میگيرد، موج امتناع در همکاری با نهادهای رژيم، فشار اقتصادیای که کارشناسان نسبت به پيامدهای آن مرتب هشدار میدهند، همه اينها چون غل و زنجير به پای جمهوری اسلامی بسته شده است. جمهوری اسلامی زندانی خود است. خود، خويشتن را زندانی کرده است. زندانبان خود است بدون انکه به بهاری که در پيش است اطمينان داشته باشد.
اين روزها، در آستانه نو شدن زمين و زمان، با نُه ماهی که ايران باردار رويدادهای تازه و کوچه و خيابان پر از ندا و نازلی و سهراب و اشکان و ترانه و اکبر و عاطفه و علی و آرش و کيانوش و رامين و فاطمه و پريسا و ايمان و مريم و ميلاد و... است، زمزمه کدام شعر بر دل مینشيند که مژده میدهد زمستان شکست؟
نازلی!
بهار خنده زد و ارغوان شکفت
در خانه، زير پنجره، گل داد ياس پير
دست از گمان بدار!
با مرگ نحس پنجه ميفکن!
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار...