دوشنبه 11 مرداد 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نامه مادر يک زندانی سياسی به علی پرويز، از هم بندان فرزندش: دادستان به تن رنجورت بر تخت بيمارستان رحم نکرد، جرس

مادر يکی از زندانيان بند ۳۵۰ اوين که فرزندش با علی پرويز، دانشجوی زندانی دانشگاه خواجه نصير، هم بند است، يادداشتی برای علی پرويز نوشته است.

به گزارش جرس، اين يادداشت پس از آغاز اعتصاب غذای هفده تن از زندانيان سياسی در اعتراض به عدم رعايت حقوقشان برای علی پرويز نوشته شده است.

در بخشی از اين نامه آمده است: هيهات که تشخيص و ترجيح منافع هم وطنانت موجب شده تا بازداشت شوی، بازجويی شوی، روزهای طولانی در انفرادی بگذرانی، آزار ببينی، قاضی ات تلاش کند تا پايداری ات را در هم بشکند و مجبورت کند به پذيرش اتهامات واهی، دادستان حتی به تن رنجورت که بر تخت بيمارستان بوده هم رحم نکند و از بيمارستان به زندان بازگرداندت و نهايتا هم محکوم شوی به اقدام عليه امنيت کشور. درست مانند فرزند من و بيشمار فرزندان اين آب و خاک.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


علی پرويز دانشجوی دانشگاه خواجه نصير از جمله زندانيانی است که در اين اعتصاب غذا شرکت کرده است.

متن اين نامه به اين شرح است:

فرزند ايران،

چند روزی است که تلفن های زندان اوين قطع شده است و من از فرزند خود که هم بند توست، بی خبرم. لابد ميدانی که ما مادران هنگامی که حتی يک روز صدای شما را از پشت ديوارهای اوين نمی شنويم، چه آميزه ای از حسرت و دلشوره و خشم در دلمان زبانه می کشد. اين بار اما وضع کمی متفاوت است. بيش از آنکه نگران فرزند خود باشم دلم به هوای تو و برادران بزرگترت که در سلولهای انفرادی روز را به شب می رسانيد پر می کشد.

ديدن نام هر يک از شما در ليست افرادی که به انفرادی فرستاده شده اند، رنج مضاعفی است که بايد علاوه بر بی خبری از فرزند خود متحمل شوم. اما ديدن نام تو، پسرکم، قلبم را به درد آورد. يادم به اولين باری افتاد که در يکی از ملاقاتها فرزندم تو را به من معرفی کرد. سهراب شاهنامه را می مانستی در قد و بالا و در کم سن وسالی. افسوس نوبهار جوانيت را خوردم که به تقرير شوم قاضی بايد در زندان سپری می شد. در همين خيال بودم که فرزندم از روح بزرگت و جان آکنده از استواری و مهرت برايم گفت. می گفت هرگز کسی نبوده که همنشينت شده باشد در روزهای طولانی و طاقت فرسای زندان واز اين همه بزرگ منشی و مردانگی و محبت بی دريغت جا نخورده باشد. می گفت که بر خلاف سن وسال کمت در ميان زندانيان، دريايی هستی از انسانيت. می گفت که در تشخيص و صيانت از مرزهای حق و باطل، مدينه فاضله ای هستی به تنهايی.همين چند کلمه کافی بود تا دلم پر شود از مهرت و خوشحال باشم که در اين آزمون دشوار، فرزندم برادر کوچکتری دارد تا بزرگی را به او بياموزد.

بعدتر دانستم که دانشجو هستی و پرسشگر. در آزمونی که همه ما ايرانيان ناگزير از شرکت در آن بوده ايم، به ورطه حفظ مصلحت و منفعت شخصی نلغزيده ای، پرسش کرده ای، انتقاد کرده ای، هنگامی که پاسخی نگرفته ای به صدای بلند اعتراض کرده ای. و هيهات که همين تشخيص و ترجيح منافع هم وطنانت موجب شده تا بازداشت شوی، بازجويی شوی، روزهای طولانی در انفرادی بگذرانی، آزار ببينی، قاضی ات تلاش کند تا پايداری ات را در هم بشکند و مجبورت کند به پذيرش اتهامات واهی، دادستان حتی به تن رنجورت که بر تخت بيمارستان بوده هم رحم نکند و از بيمارستان به زندان بازگرداندت و نهايتا هم محکوم شوی به اقدام عليه امنيت کشور. درست مانند فرزند من و بيشمار فرزندان اين آب و خاک.

تمام روزهای يک سال گذشته ات را اگر اينطور بنگريم قصه ای می شود دشوار و تلخ. اما می خواهم برايت از زيبايی های قصه تلخت بگويم. زيبايی قصه تلخ تو آن جاست که در اوج جوانی و بيست سالگی، از چنان معرفتی برخورداری که به رغم تمام زرق و برقها و تبليغات و تظاهرات عوامفريبانه ای که از صبح تا شب در شيپور دغلکاری می دمند تا جوانانی چون تو را مصلوب الاراده و سرسپرده حکومت زر و زور و تزوير نمايند، تو لحظه ای در تشخيص حق از باطل به راه خطا نمی روی. زيبايی قصه تو در آن است که پس از تشخيص راه درست لحظه ای از آن منحرف نمی شوی و با وجود تمام فشارها و آزار و اذيتها و به رغم کم سالی ات، تن به پذيرش اتهامات واهی بازجويان و قاضی نمی دهی. زيبايی قصه تو در لبخندی است که در بازگشت از بيمارستان به زندان بر لب داری. اوج داستان تو آنجاست که پس از ماهها زندان، هنگامی که دادستان از تو می خواهد برای آزاديت در خواست عفو بنويسی، با اراده آهنين تن نمی دهی به اينکه نسبت به گناه و جرم ناکرده درخواست عفو کنی و حقوق پايمال شده خودت را از دادستان طلب می کنی. اوج داستان تو همين حالاست فرزندم. همين حالا که تو به جرم مطالبه حقوق ناچيزت به عنوان يک زندانی، در سلول انفرادی به سر می بری و من مادر بيش از آنکه نگران فرزند خودم باشم که چند روز است تلفن نزده، نگران تو و بقيه يارانت در انفرادی هستم که لابد چند وعده است غذا نخورده ايد.

پسرم، از روح بزرگت که در ابعاد تنگ سلول انفرادی نمی گنجد، بنوش و از عشقی که در تار و پود جانت نهفته است، تغذيه کن. و بدان که اين سوی ديوارهای بلند اوين ميليونها مادر مانند من هستند که دستهايشان را برای گرفتن تمام غم و رنجهای روزهای انفراديت ، به سوی تو و يارانت دراز کرده اند و حاضرند تمام لحظه های شاد زندگی خود و عزيزانشان را به پاس استقامتی که برای خاطر سربلندی و عزت و رفاه ما نشان داده ايد، بی دريغ به شما ببخشند.

ستاره کوچک سلول های انفرادی اوين،

بدان که برای من و ميليونها نفر ايرانی مانند من، آزادی زمانی معنا می يابد که تو و تمامی ياران در بندت فرصت آنرا بيابيد که در آزادی کامل، اختران روشنگر مسير ملت ايران به سوی سربلندی و افتخار باشيد. بی صبرانه آن روز را انتظار می کشم.

مادر يکی از زندانيان سياسی اوين
مرداد ۱۳۸۹


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016