محمد رضا معتمدي فيلم " ديوانه اي از قفس پريد "را حول يك موضوع نخ نما شده ساخته است. همين مسئله كه سرمايه فيلم را دستگاه بدنام شبكه اول سيما فراهم كرده و قبل و بعد از هر وعده نماز آن را مرتبا تبليغ مي كند، براي بي آبرو كردنش كافي است. فضاي غير واقعي، شخصيتهاي تحريف شده و انگيزه هاي مجهول، دست به دست هم داده اند تا رد گم كنند و بيننده را به دنبال نخود سياه بفرستند.
advertisement@gooya.com |
|
شخصيت اصلي فيلم، يك جانباز كماكان مومن و مقدس است كه محيط كنوني جامعه را تاب نمي آورد. اين تم را سالها پيش، مخملباف گرفت و عروسي خوبان را ساخت. آن فيلم به خاطر بحران خط امامي ها در فرداي خاتمه جنگ با عراق و شروع جريان توهم زدائي در بين جوانان فريب خورده اي كه با كليد بهشت به گردن به جبهه رفته بودند، موفق و تاثير گذار بود. هر چند اهداف و تصورات مرتجعانه اي را زير پوشش پوچي جنگ تبليغ مي كرد. حالا بعد از گذشت 15 سال، معتمدي آمده و مي خواهد با تمي كه ديگر تاريخ مصرفش به پايان رسيده، جامعه را ارشاد كند.
جانباز كه روزبه ايراني نام دارد (پرويز پرستوئي) عليرغم ميل باطني در آستانه طلاق دادن همسرش يلدا (نيكي كريمي) است .او كه در جنگ يك پايش را از دست داده و گاه و بيگاه دچار حمله هاي عصبي مي شود در آسايشگاه بسر مي برد. يلدا از يك خانواده اشرافي و متمول سابق است كه پدر معتادش در بستر بيماري افتاده و براي معالجه بايد به خارج برود و احتياج مبرم به پول دارد. مستوفي (عزت الله انتظامي) عموي يلدا يك شر خر كلاش و لوده است كه هدفي جز كلاهبرداري و بالا كشيدن مال مردم ندارد . او چشمش به ملك و ميراث خانواده يلدا است و اين وسط، روزبه را موي دماغ خود مي بيند. مستوفي رئيس يك باند مافيائي است و براي رسيدن به اهدافش حتي از قتل هم رويگردان نيست. او در دستگاه قضائي كشور، با يك فرد صاحب نفوذ مسلمان عارف مسلك به نام فراست ( علي نصيريان) نشست و برخاست دارد و گيرها و گرفتاريهايش در دادگستري را به كمك او رفع مي كند. ضمنا فراست استاد معنوي و مسلكي روزبه هم هست و كاملا مورد اعتماد اوست. تا حدي كه روزبه به دست بوسش مي آيد و با وي صلاح و مشورت مي كند. روزبه كه به نقشه ها و گندكاري هاي مستوفي آگاه شده به دنبال جمع آوري سند و مدرك عليه اوست. او به كمك يكي از افراد زيردستش در جبهه به نام آصف كه حالا قاضي شده است و با پا در مياني فراست از آسايشگاه مرخص مي شود تا "رسالت تاريخي" خود يعني مبارزه با مفسدين و مستكبرين را انجام دهد. اما مستوفي بيكار ننشسته، نقشه اي همه جانبه براي خنثي كردن روزبه مي ريزد. اول حال پدر يلدا را با قرص هاي عوضي وخيم مي كند تا يلدا به او محتاج شود. سپس ترتيب ملاقات فراست با يلدا را مي دهد تا زيبائي يلدا، عقل و هوش از "شيخ صنعان" داستان بربايد. با اينكار مراد را در مقابل مريد قرار مي دهد و فراست را در اجراي نقشه هايش عليه روزبه با خود همداستان مي كند. روزبه از همه جا بي خبر، همچنان به فراست اعتماد دارد و حتي از او مي خواهد كه اگر سايه خودش بر سر يلدا نبود، مثل يك پدر از وي نگهداري كند. روزبه به كمك آصف اسناد جديد و محكمي از كلاهبرداري مستوفي پيدا مي كند و به فراست اطلاع مي دهد. فراست هم به مستوفي مي گويد .مستوفي اسناد را مي دزدد و آصف را مي كشد. .اسناد به دست فراست مي رسد تا آنها را راست و ريس كند و شكوائيه آصف و روزبه عليه مستوفي را مخدوش و بي پايه جلوه دهد. يلدا كه بر پايه قول و قرارش با مستوفي و فرستادن پدر به خارج، جسمش را تسليم فراست كرده و در كاخ مجلل او بسر مي برد، اسناد را به روزبه مي رساند و او را كه بعد از كشته شدن آصف و آگاهي به ماهيت فراست در هم شكسته و منفعل شده را به مبارزه عليه "آدم بدهاي" فيلم دعوت مي كند. روزبه دوباره جان مي گيرد و پرونده را به جريان مي اندازد .مستوفي به قصد گوشمالي دادن و يا تطميع روزبه با چاقوكش هايش به سراغش مي رود اما نتيجه اي نمي گيرد. در اين ميان افراد فراست مي آيند و با چماق بر فرق روزبه مي كوبند و او را مي دزدند. روزبه بر اثر اين ضربه كاملا مشاعر خود را از دست مي دهد و به حركت و گنگ با نگاهي بي فروغ بر صندلي چرخدار جاي مي گيرد. فراست و مستوفي ظاهرا به هدف خود رسيده اند. با اين حساب ديگر شاهدي وجود ندارد كه در دادگاه حاضر شود. اما يلدا از راه مي رسد .به زور اسلحه، آدرس آسايشگاهي كه روزبه در آنجا بسر مي برد را از فراست مي گيرد. با فراست به آنجا مي رود .روزبه را پيدا مي كند و به تقليد از شخصيت بومي فيلم اصلي "ديوانه اي از قفس پريد" ساخته ميلوش فورمن، تصميم مي گيرد كه روزبه اي كه ديگر روزبه نيست را بكشد تا نقشه فراست عملي نشود. يلدا در سكانس پاياني به فراست مي گويد: "نه، .من تو را نمي كشم، انديشه ات را مي كشم." اين انديشه، چيزي جز منفعل و بي اراده كردن "افراد مومن و سازش ناپذيري" مثل روزبه نيست!! يلدا قبل از شليك، در برابر ويلچير روزبه سجده مي كند. صداي اذان بلند مي شود .دوربين صحنه هايی از جمعيت در خيابانهاي تهران، برج هاي سر به فلك كشيده را نشان مي دهد. همچنان صداي اذان مي آيد و ناگهان جيغ ممتد نوزادي خبر از تولد دوباره مي دهد!!
شخصيت يلدا مي تواند نمادي از قدرت سياسي در ايران باشد كه با روزبه پيوندي داوطلبانه دارد؛ با مستوفي هم پيوندي ناخواسته دارد كه اختياري نيست؛ و بالاخره اينكه بر حسب ضرورت به چنگال فراست افتاده و مورد سوء استفاده او قرار مي گيرد. در پايان فيلم، قدرت سياسي(لابد با رو كردن به اسلام اصيل و ناب محمدي) تصميم به تولدي دوباره مي گيرد. انفعال حزب الله را مي كشد و غاصبان و از دين برگشتان را كنار مي زند. اين تصور پوچي است كه در اين روزهاي پاياني عمر جمهوري اسلامي از جانب سران رژيم و دستگاه سياسي عقيدتي آنان تبليغ مي شود تا شايد به طرفداران گيج و در حال آب رفتنشان روحيه و انرژي بدهند.
يك نكته قابل توجه ديگر، سكوت عامدانه فيلم در مورد غرب و "استكبار جهاني" است. سفارش دهندگان و سازندگان فيلم خود را به كوچه علي چپ زده اند و از كشيدن پاي آمريكا به وسط پرهيز كرده اند. شخصيتهاي منفي فيلم حتي كلمه اي كه بوي طرفداري از غرب بدهد به زبان نمي آورند. آنهم در شرايطي كه مناسبات آمريكا و رژيم جمهوري اسلامي، به يك موضوع داغ در سطح حكومت تبديل شده است. بنظر مي رسد كه معتمدي و مسئولين شبكه اول سيما خيال دارند اين فيلم را به جشنواره هاي غربي بفرستند و ترسيده اند از اينكه مبادا حرفي گنده تر از دهانشان بزنند و باعث رنجش محافل غربي شوند. مهمتر اينكه، اينان با فراموش كردن شعارهاي معمول ضد آمريكائي، حرف دل خود را مي زنند. در واقع اعلام مي كنند: مخالف امپرياليسم نيستيم كه هيچ چاكر و غلام خانه زادش هستيم. و اميدواريم ارباب از سر تقصيرات ما بگذرد و بگذارد كه همچنان به خدمات خود كه چيزي جز چوب حراج زدن به كشور و سركوب مردم نيست، ادامه دهيم.
اما بزرگترين تحريف فيلم اينست كه فساد و چپاول و تظاهر را به يك باند مافيائي، يا يك "شيخ صنعان" خودباخته و نظرباز در دستگاه دولت خلاصه مي كند .اين حريف مي شود تا داغ محكوميت از پيشاني كليت اين نظام تبهكار پاك شود. مفسدين و مستكبرين داستان نيز مشتي از خدا بي خبر و از راه دين برگشته اند!! انگار نه انگار كه جامعه ما گرفتار يك نظام طبقاتي و استثمارگر است كه توسط يك رژيم استبدادي فراگير مذهبي اداره و محافظت مي شود. انگار نه انگار مستوفي ها و فراست ها و آصف ها و روزبه ها، هر يك خشتي از اين عمارت پوسيده اند و به نوبه خود، مسئول بدبختي و تيره روزي و سركوب مردم. از قرار اعتبار و امتياز روزبه در اينست كه جسم خود را وسيله دفاع از خاك در جنگ با عراق كرده است .اما فيلم بر اين حقيقت پرده مي اندازد كه رژيم ايران در آن جنگ ارتجاعي چه اهدافي را دنبال مي كرد؟ چرا سران اين رژيم با قطع جنگ مخالفت كردند؟ با چه توجيهات خرافي صدها هزار جوان را به ميدانهاي مين فرستادند يا طعمه بمب هاي شيميائي رژيم عراق كردند؟ در ظاهر شعار ضد آمريكائي دادند و در پشت پرده با نمايندگان كاخ سفيد و مقامات اسرائيلي در بحبوحه جنگ به مذاكره نشستند، كيك و انجيل رد و بدل كردند. از آنها اسلحه خريدند و با ارباب دل دادند و قلوه گرفتند. روزبه، آصف و امثالهم مي توانند يكي از همانهائي باشند كه در روزهاي جنگ هرگاه براي مرخصي به شهرهاي خود برمي گشتند سري هم به اتاقهاي بازجوئي و شكنجه گاه ها مي زدند و چند ضربه اي به زندانيان سياسي شلاق مي زدند تا ثواب كرده باشند و بهشت شان تضمين شود. يا از همين كساني كه امروز انصار و لباس شخصي ها را سازمان مي دهند و به جان جوانان و زنان و كارگران و دانشجويان مي اندازند.
اما "ديوانه اي از قفس پرسيد" عليرغم ميل تهيه كنندگانش يك واقعيت مهم را بنمايش مي گذارد: رژيم جمهوري اسلامي فوق العاده منفور و بي پايه است و خوب مي داند كه با ساختن فيلم هاي مبتذل و آكشن تبليغاتي بنفع وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران فقط خشم و نيشخند تمسخر مردم نصيبش خواهد شد. به همين خاطر اين بار مجبور شده به تبليغات غير مستقيم، موضوعات ظاهرا انتقادي و فضاهاي تلخ و به اصطلاح واقعگرايانه چنگ بيندازد .و در اين ميان، هيچ توجيهي نمي تواند زشتي همكاري هنرمندان با سابقه و وجيه المله با دستگاه فرهنگي تبليغاتي جمهوري اسلامي كه نتيجه اي جز ادامه حيات سينماي دروغ و تحريف ندارد را بپوشاند.