از دوست به دوست. به داریوش اقبالی ، از شهریار دادور
عزیز من ! شنیده شده است که شما در مراسم اعطای (جایزه صلح) نوبل به خانم شیرین عبادی (برنده سال 2003 این جایزه) شرکت خواهید داشت ودرآنجا به اجرای برنامه در بزرگداشت صلح وآزادی خواهید پرداخت.این که حضور شما قطعی خواهد بود یا نه! نمیدانم.امّا اگرحضورمی یابید اجازه میخواهم تا با شما این باربه گونه ای رسمی تر ودرعین حال گسترده تر درفضایی عمومی تر، احساساتم را درمیان بگذارم. با شناختی که ازشما دارم "جهان را وارونه ی حقیقتی می دانید که می بایست باشد و نیست" و نیز می دانم که با جهان و آنچه درآن است با دریافتی از کارکردی سیاسی برخورد می کنید وبه تعبیر در می آورید. لذا و می بایست جایزه صلح نوبل را نیز جایزه ای سیاسی بدانید و حتماً میدانید که کاندیداها و انتخاب شوندگان آن نیز عناصری سیاسیاند که در پذیرش نظری کارکردی انتخاب شده اند که مطلوب انتخاب کنندگان است-پس وبه ناگزیر مراسم بزرگداشت آن نیز مراسمی خواهد بود که با انگیزه های سیاسی به اجرا درخواهد آمد- که تمام بار این معنا را در حضور تمام شرکتکنندگان در آن به نمایش بگذارد.
advertisement@gooya.com |
|
نمي دانم شما درآن جا حضور خواهید داشت یا نه[این را شنیده ام] پس و فرض را براین می گذارم که شما درآن جا حضور خواهید داشت. بنابر این حضور خواننده ای معترض و با ذهنیّتی آکنده از برداشتی سیاسی از کاروکرد جهان و بالاخصّ از جغرافیای ایران می تواند توقعّی را برانگیزاند که چندان نابجا نخواهد بود اگر که از شما داشته باشم.
دوست من! نمی دانم چقدردر کار جهان فرو رفته ای؟ امّا باور من این است که بی خبراز الزامات و امکانات به کار گرفته شده در روابط کشورهای جهان با حاکمیّت جمهوری اسلامی نیستی. همان الزامات و امکاناتی که می خواهد وضعیّت موجود را توجیه کند تا القای تعقّل پذیری نظام جمهوری اسلامی را در ذهنیّت مردمی جا بیاندازد که بارها ودر مقاطع گوناگون نشان داده اند و درعمل هم بر این خواست تأکید ورزیده اند که با نظام موجود وچگونگی های تحوّل پذیری آن سر ناسازگاری دارند ولاجرم آن را نمی خواهند. جایزه ی صلح نوبل دراین "لانسه" کردن بی معنا نیست.
امّا من ازشما می پرسم: "در این فرصت که امکان دارد برای شما دست دهد- چه خواهید کرد؟"
این آزمونی تاریخی ست. شاید دیگر هرگز برای هیچ یک ازهنرمندان ایران چنین فرصتی پیش نیاید تا درمراسمی این چنین پرشوکت شرکت جوید. زیرا مگر چند بار قرار است تا جمهوری اسلامی نظام مطلوب سرمایه داری جهانی و نیولیبرالیسم غربی باشد و مگر چند بار قرار است تا برای برون بردنش از بحران- شیرین عبادی دیگری برگزیده شود؟
عزیز من! حتماً می دانی که- نگریستن از ناکجای خیال در تصوّر به شکل درآمده ی آزادی- ارج آزادی را بسی بیشتر از بالماسکه ی در چشم نشسته ی آن که با نمودی کوچک از دروغی بزرگ پرداخته می شود- به جای می آورد- اگر که خیال بلند آدمی از محدوده های جهان واقعی اش درگذرد تا در نامتعیّنی آن چه که می پندارد، خود را گسترده سازد. آنگاه است که تقدیر آزادی- از تقدیر دستگاه های باورسازی آن فراتر می رود و انسان خودرا با گوهر آن یکی می داند. یعنی که آزادی را با خود و موضوعیّت خود یعنی "چبود" انسانی اش معنا می کند.
داریوش اقبالی عزیزم! میدانم که میدانی: هرسکّوی بلند لاجرم بر تمثیل بلندی آواز ورسایی آن حکم نمی دهد. شاید چنین به تصوّر آید- امّا چون نیک بنگریم محدوده ی رسایی آن فقط، آن گوشهایی ست که چشم برآن سکّو دوخته اند، حال آنکه سکّوی پست آوازهای مردم تهی دست همواره از محدوده ی جغرافیای آب و خاکی اجدادی گذشته است و درگوش تاریخ جهان طنین انداخته است.
می دانم که ازمن پرسای محقّ بودن چنین آوایی نخواهی بود- که انقلاب سال 57 مردم ایران برعلیه رژیم سلطنتی مدّعای آن است ونیز می دانم که توخود خوب می دانی- که تو"آنی" از آنان که میگویم.
ومگر نه حضور تو در بیش از35 سال آوازخوانی ات برای مردمی که می گویم، مصداق آن است؟
البتّه که"رندانگی" آن است که چگونگی به کارگیری امکانات را بسنجیم و درجهت آن چه که می پنداریم سامانش دهیم، امّا آیا ترا توان آن خواهد بود تا جهان را مخاطب خویش سازی که:
"میخونم بازم دوباره/ با گلوی پاره پاره/ که خلایق شب سیاهه/ اگه باشه مث یک ماه/ نور خرد هرستاره."؟
نمی خواهم قضاوتی به تعجیل و پیشاپیش نا روا داشته باشم از تو- امّا آنچه که نگرانم می کند- موج دلفریب پنداریست که بسیارانی را درغلطانده است تا کف برآمده از آن را تخته پاره ی نجات پندارند. و می دانم البتّه که تو زیرک تر از آنی که به تخته پاره ای این چنین دل خوش داری که اندیشیدن به آن رسیدن به ساحل نجات را امکان پذیر می سازد.امّا با این همه می پرسم از خودم:
" اگر این دوست آوازخوان ات چنین فرصتی را به دست آورد تا از بلندای سکّوی پرشوکت نوبل آواز سردهد- آن رندانگی را خواهد داشت تا آن سکّو را تبدیل به میز خطابه ی محکومی کند که در برابرش چوبه دار قد برافراشته است تا جاناش را بستاند و او در واپسین لحظات زبان برمی گشاید تا سقراط وار از حقیقتی دفاع کند که جهان موجود به رسم عادت مألوف مصلحت جویی ازچشم ها پنهان داشته است- وآن همانا آدمخواری رژیمی ست که با اصلاحات و غیراصلاحات اش- با شیرین عبادی ویا غیرشیرین عبادیاش دشمن جان آزادی وآدمی بوده است و هست؟"
عزیزمن! آیا ازآن سکّو ازکشتارهای پس ازانقلاب و سال های شصت و جنگ هشت ساله وکشتارهای سال 67 و سنگسارها وبه دیوانه گی کشاندن زندانیان سیاسی و آواره گی و فقرو تن فروشی دختران نوجوان وسرگردانی وبی آینده گی کودکان خیابانی و هرآن چه که در قامت و بالای این رژیم مطلوب ذایقه سرمایه ی جهانی نمودار است سخن خواهی گفت؟
اگر چنین "رندانگی"یی را در خود می بینی [ که من یقین دارم] پس با حضور خود " آنی" باش که ماندگار باشی و اگر در این جایگاه بخواهی تا ظاهر سازی های رژیم را بی تفاوت باشی- آنگاه بدان که آینده گان تو و من به یاد خواهند آورد که " داریوش اقبالی" آنی نبود که از آرزوهای برنیامده ی مردماش می خواند و آنی نبود که می نمود.
دوست من، داریوش اقبالی! آیا در آن جایگاه از تو خواهم شنید که خواهی گفت: "جهان معاصر باید بداند که در ایران حکومتی برسر کار است که با هویّتی ناهمآهنگ با خواست های شریف و به حقّ انسانی به تعریف در می آید، که: ذات اش با فرشته ی مرگ و آن هم نه مرگی به عادت طبیعت- که مرگی از سر قدرت وددخویی ناشی از قدرت هم خانه است- که: در طول 25 سال حاکمیّت اش یاران من- کودکان من- مردم من- وهمه ی دارو ندار من را به گورستان و تاراج برده است." و به صلح دوستان جهان خواهی گفت: که انتظار حضور فرشته ی صلح بر فراز آسمانی که حاکمیّت اش با فرهنگ جنگ و جهل وبیداد و خرافه و مرگ نموداراست انتظاری عبث است؟"
دوست من! این فرصتی تاریخیست. دلم نمی خواهد این فرصت از تو گرفته شود گرچه حافظ هشدارم می دهد که به دوست بگو "مرغ زیرک به درخانقه اکنون نپرد/ که نهاده ست به هر مجلس وعظی دامی."
امّا می گویم: بگذار حضور تو درآن جایگاه و از بلندای آن سکّو نمادی از جایگاه و سکّویی باشد که در تصوّر من از تو می گنجد. می دانی در تصوّرم چه می گنجد؟
" فریادی باشی از آن دست که گوش کر جهان ناگزیر طنین صدا شود/ و دریابد/ که حنجره های بریده را حتّی/ توان فریاد است." توخود بنما ز ما نشان از بیداد.
دست ات را می فشارم ازسر مهر و دوستی.
استکهلم نوامبر2003