سه شنبه 30 دي 1382

گفتگو با فرهنگ سازان بزرگ ايران، 13- مصاحبه با آقاى طاهر عريان، عباس احمدي

اشاره- باخبر شديم كه يكى از شخصيت هاى ادبى ايران به نام آقاى طاهر عريان در شهر همدان اقامت دارند و با زحمات فراوان توانستيم مصاحبه اى با ايشان ترتيب بدهيم.
***
ع ا- آقاى طاهر عريان، از اين كه دعوت ما را براى مصاحبه قبول كرده ايد بسيار سپاسگزارم. براى آشنايى بيشتر خوانندگان جوان ما، خواهش مى كنم بفرماييد اهل كجا هستيد و در چه سالی متولد شده ايد؟
ط ع - نام كوچك من طاهر است و در سال 1000 ميلادى، يعنى حدود هزار سال پيش، در استان لرستان به دنيا آمده ام. من در اصل لر هستم و شعرهاى خود را به گويش لرى گفته ام.

ع ا- براى اطلاع خوانندگان جوان ترمان بايد اضافه كنم كه استان لرستان درغرب ايران قرار دارد و از شمال به استان مرکزی و استان همدان، از جنوب به استان خوزستان، از شرق به استان اصفهان، و از غرب به استان کرمانشاه و استان ایلام محدود شده است.

مردم لرستان به گويش لرى صحبت مى كنند که شبيه به زبان فارسى درى است، با اين تفاوت كه بعضى از كلمه ها به صورت مخصوصى تلفظ مى شود. براى مثال، كلمه ى “خواب” به صورت “خو” و كلمه ى آب به صورت “ئو” و كلمه ى “سوخته دﻻن” به صورت “سوته دﻻن” تلفظ مى شود. در اين مقاله، براى آن كه شعرهاى بابا طاهر آسان تر فهميده شود، به جاى تلفط لرى، بيشتراز تلفظ فارسى درى استفاده شده است.

ع ا- آقاى طاهر عريان، به نظر مى رسد كه فضاى شعر هاى شما از شيوه ى زندگى لر ها تاثير گرفته است. لرها به صورت ايلياتى زندگى مى كنند و شيوه ى توليدى آن ها چوپانى است. لرها به خاطر چرانيدن گوسفندان شان، زمستان ها به دشت ها ى گرمسيرى و تابستان ها به سوى كوهپايه هاى سردسيرى كوچ مى كنند و به همين علت هميشه ى آواره ى دشت و بيابان اند. شما آن جا كه مى گوييد (من آن رندم كه نامم بى قلندر- نه خوان دارم نه مان دارم نه لنگر) به اين بى لنگرى و بى خانمانى ايلياتى اشاره كرده ايد. و يا آن جا كه از شب تار و حمله ى گرگان به گله ى گوسفندان سخن به ميان مى آوريد و مى گوييد (شب تار است و گرگان مى زنند ميش- دو زولفونت حمايل كن بيا پيش) شيوه ى زندگى چوپانى و گله دارى را كه شغل اصلی ايليات لر است منعكس كرده ايد. و يا آن جا كه خود را به گرگ گرسنه اى تشبيه مى كنيد كه از هى هى چوپان نمى ترسد و مى گوييد كه ( دل عاشق بود چون گرگ گرسنه- كه گرگ از هى هى چوپان نترسد) باز هم به مثلث “چوپان- گوسفند- گرگ “ كه محور اصلی زندگى شبانى است اشاره نموده ايد.
ط ع- درست تشخيص داده ايد. آدمى محصول محيطى است كه در آن پرورش مى يابد. فضاى شعرهاى من به شدت تحت تاثير زندگى شبانى و كوچ دايمى لرها ست.

ع ۱- چرا شما را به نام بابا طاهر عريان مى شناسند؟ لقب “بابا” و صفت “عريان” از كجا به اسم شما افزوده شده است؟
ط ع- لقب “بابا” به معناى مرشد و شيخ و رهبر فرقه ى صوفى ها ست و چون صوفيان مرا از خودشان مى دانند، لقب “بابا” را به عنوان احترام به من داده اند. صفت “عريان” نيز از آن جا آمده است كه من خود را از جيفه ى دنيوى عريان كرده ام و لباس تعلقات مادى را از تن خود در آورده ام و به صورت يك درويش دوره گرد، آواره ى شهر و ديارم.

ع ا- آقاى طاهر عريان، از نظر شما زندگى چيست؟
ط ع- زندگى آدمى بسيار كوتاه و زود گذر است. ما، مانند برزيگرى هستيم كه در دشت زندگى، آﻻله اى مى كارد، اما بايد آن را بكارد و سپس به ديگرى بسپارد.

يكى برزيگرى، ناﻻن در اين دشت
به چشم خون فشان، آﻻله مى كشت
همى كشت و همى گفت: اى دريغا
كه بايد كشتن و هشتن، در اين دشت

ع ا- يعنى اجل هميشه در كمين آدمى است؟
ط ع- آرى. آدمى سرانجامى جزمرگ ندارد. در آن روزى كه او را در گور مى نهند و بر سرش خاك و خس و سنگ مى ريزند، ديگر نه پايى دارد كه از دست ماران بگريزد و نه دستى كه با موران بجنگد.

در آن روزى، كه در گورم نهند، تنگ
بريزند بر سرم، خاك و خس و سنگ
نه پايى، تا كه از ماران، گريزم
نه دستى، تا كه با موران، كنم جنگ

ع ا- با آن كه زندگى آدمى كوتاه است، اما همين زندگى كوتاه هم مى تواند سرشار از شادى باشد. نظر شما در اين مورد چيست؟
ط ع- افسوس كه نصيب آدمى از اين زندگى كوتاه، جز غم و درد و رنج، چيز ديگرى نيست. در كشتزار خاطر آدمى جز غم نمى رويد و در باغ وجود او جز گل ماتم نمى شكوفد۰ در صحراى دل بى حاصل آدمى، حتى گياه نوميدى هم سبز نمى شود.

ز كشت خاطرم، جز غم، نرويد
ز باغم، جز گل ماتم، نرويد
به صحراى دل بى حاصل من
گياه نااميدى هم نرويد

ع ا- چرا آدميان به اين سرنوشت تلخ و آكنده از رنج و غم دچارند؟
ط ع- آدمى اسير دست تقدير است. آسمان غدار و فلك كج مدار، يكى را صد گونه نعمت مى دهد و يكى را قرص جو آلوده در خون. به يكى كاخ مى دهد و به يكى كوخ. به يكى آسايش مى دهد و به يكى رنج و حرمان. اگر دستم به چرخ گردون مى رسيد از او مى پرسيدم كه چرا چنين است. اما افسوس كه دست ما كوتاه است و فرياد و فغان ما به جايى نمى رسد.


اگر دستم رسد بر چرخ گردون
از او پرسم كه اين چند است و آن چون
يكى را داده اى صد گونه نعمت
يكى را قرص جو آلوده در خون

فلك، كى بشنود، آه و فغانم
به هر گردش، زند آتش به جانم
يك عمرى، بگذرانم، با غم و درد
به كام دل نگردد آسمانم

ع ا- تكليف آدمى در برابر اين آسمان غدار چيست؟
ط ع- ببينيد، رنج آدمى از ديدن و خواستن است. آدمى ابتدا چيزى را با ديدگانش مى بيند، سپس دلش آن چه را كه ديده است مى خواهد. اما چون به خواسته اش نمى رسد، دچار رنج و محنت مى شود. براى از بين بردن رنج، بايد بر تعلقات دنيوى ديده ببنديم و از همه چيز چشم پوشى كنيم. هنگامى كه چيزى را نخواستم، ديگر از نرسيدن به آن دچار رنج و محنت نمى شود. مقصر اصلی چشمان آدمى است. بايد با خنجرى فوﻻدين به “ديده” بزنيم و خود را كور كنيم تا از چنبره ى “خواستن” آزاد شويم:

ز دست ديده و دل هر دو فرياد
هر آن چه ديده بيند، دل كند ياد
بسازم خنجرى نيشش ز پوﻻد
زنم بر ديده، تا دل گردد آزاد

ع ا- حاﻻ راستى راستى مى خواهيد با خنجر فوﻻدى، چشم خودرا كور كنيد؟
ط ع- نه، اين يك نوع استعاره و سمبول است. مقصود از “خنجر زدن به چشم” آن است كه از دنياى مادى چشم پوشى كنيم و لباس جيفه ى دنيوى را از تن خويش بيرون بياوريم و “عريان” شويم. نخستن قدم در اين راه اين است كه به سلك قلندران در آييم و خانه و بستر گرم خود را رها كنيم و آواره ى دشت و بيابان شويم.

من آن رندم كه نامم بى قلندر
نه خان دارم، نه مان دارم، نه لنگر
چو روز آيد، بگردم گرد كويت
چو شب آيد، به خشتان وا نهم سر.

ع ۱- جناب آقاى طاهر عريان، جنابعالی فرموديد كه راه آزاد شدن از رنج اين است كه چيزى را نخواهيم، اما در شعر باﻻ، شما حرف خود نقض كرده ايد و به دنبال دلدارو معشوق هستيد.
ط ع- درست تشخيص داديد. من توانسته ام از همه ى جيفه ى دنيوى چشم بپوشم، اما نتوانسته ام از دلدار خويش دل بركنم. دلدار من همه جا هست. به دريا نگاه مى كنم، او را در دريا مى بينم. به صحرا نگاه مى كنم، او را در صحرا مى بينم، به هرجا كه نگاه مى كنم از كوه و در و دشت، نشانى از قامت رعناى او را مى بينم.

به دريا بنگرم، دريا تو بينم
به صحرا بنگرم، صحرا تو بينم
به هر جا بنگرم، كو ه و در و دشت
نشان از قامت رعنا تو بينم

ع ۱- آيا اين معشوق شما يك معشوق ملموس زمينى است و يا يك معشوق مجرد آسمانى؟
ط ع- مى تواند هردو باشد. اما در بيشتر شعرهايم، دلدار من بيشتر حالت بشرى و زمينى دارد. اين يار زمينى من دو زلف اش مانند تار سازم است و نمى دانم از حال خراب من چه مى خواهد. و با آن كه با من سر يارى ندارى چرا دست از سر من بر نمى دارد و هر نيمه شب به خواب من مى آيد.
دو زلفونت بود تار ربابم
چه مى خواهى از اين حال خرابم
تو كه با ما سر يارى ندارى
چرا هر نيمه شب آيى به خوابم؟

كاش دلدار زيبا ى من، امشب، كه گرگان به خاطر تاريكى هوا، از فرصت استفاده كرده اند و ميش مى زنند، به پيش من مى آمد و از آن كنج لبانش بوسه اى به من مى داد. اگر كسى هم از او بازخواست مى كرد، مى توانست بگويد كه در راه خدا به درويش بوسه داده ام.

شب تاراست و گرگان، مى زنند ميش
دو زلفونت، حمايل كن، بيا پيش
از آن كنج لبت، بوسى، به من ده
بگو راه خدا، دادم به درويش

من از فراق دلدار زيبايم، مانند مجنون آواره ى كوه و بيابانم. در تمام عالم، مانند من ديوانه اى پيدا نمى شود. همه ى ماران و موران براى خودشان ﻻنه اى دارند، اما من ديوانه حتى ويرانه اى را هم ندارم تا در آن بياسايم.

چو من، يك سوته دل، پروانه اى نه
به عالم، همچو من، ديوانه اى نه
همه ماران و موران، ﻻنه دارند
من ديوانه را، ويرانه اى نه

دل من، از اندوه و رنج فراق، غرق در خون است و از عشق ليلی سيمن رخى، مانند مجنون، آواره ى دشت و بيابانم:

دﻻ چونى، دﻻ چونى، دﻻ چون
همه خونى، همه خونى، همه خون
ز دست ليلی سيمين عذارى .
چو مجنونى، چو مجنونى، چو مجنون

چه مى توان كرد كه در دست “ديده” و “دل” اسيرم و هرچه “ديده” مى بيند، “دل” از او ياد مى كند. بايد خنجرى از پوﻻد بسازم و به “ديده” بزنم تا “دل” آزاد گردد.

ع ا- جناب آقاى طاهر عريان، با آن كه از محضر گرم جنابعالی سير نمى شويم، اما متاسفانه وقت ملاقات ما به پايان رسيده است و مجبوريم دنباله ى مصاحبه را به وقت ديگر موكول كنيم. بار ديگر از اين كه دعوت ما را پذيرفتيد تشكر مى كنم.
***
با كمال تاسف باخبر شديم كه چند روز پس از اين گفت و گو، آقاى طاهر همدانى در سن پنجاه و پنج سالگى در شهر همدان، ديده از جهان فرو بست. مزار ايشان در شهر همدان واقع است و در سال 1970 ميلادى، آرامگاه باشكوهى به يادبود ايشان در همان محل ساخته شده است.


آرامگاه باباطاهر در همدان

***

موخره

در خاتمه بايد راجع به مساله ى عشق و عاشقى در شعر بابا طاهر عريان مطلبى را بيان كنم. ايشان اغلب خودش را به مجنون و معشوقه اش را به ليلی تشبيه كرده است . مى دانيم كه ليلی زنى است كه شوهر گردن كلفتى به نام ابن سلام دارد و مجنون عاشق اين زن شوهر دار است. از نطر روانشناسى مى توان ادعا كرد كه ليلی در اين جا ، به علت شوهر دار بودن، نقش مادر را براى مجنون بازى مى كند و مجنون در حقيقت عاشق مادر خود شده است. به اين ترتيب، عشق مجنون از عقده ى زناى با محارم سرچشمه گرفته است . حتى مى توان ادعا كرد كه عشق عرفانى و تمايل به “يكى شدن” و “وصال معشوقه ى آسمانى” نيز نسخه ى آسمانى شده ى عقده ى زناى با محارم است و “معشوقه ى ملكوتى” در حقيقت همان مادر است كه پسر (=عارف) قصد “يكى شدن” (= جماع) با او را دارد. با اين تحليل، عشق زمينى و عشق آسمانى، هر دو، نسخه اى از عقده اوديپ مى باشند. اصوﻻ يكى از ويژگى هاى اين عشق هاى سوزان آن است كه معشوقه بايد چون مادر، دور از دسترس پسر باشد و مانند مادر به عشق پسر جواب ندهد و پسر بايد در هجران او بسوزد. معشوقه ى سهل الوصول و مهربان نمى تواند رل مادر سنگدل و بى وفا را بازى كند. اصوﻻ هرچه يار بى وفا تر و سنگدل تر باشد، محبوب تر و مطلوب تر است، زيرا به نسخه اصلی مادر نزدتك تر است. مخصوصا اگر اين معشوق سنگدل با رقيب (=پدر) مهربان باشد. بابا طاهر از رقيب و پدر كه مراقب مادر است به عنوان چوپان نام مى برد و خودش را به گرگ گرسنه اى تشبيه مى كند كه از هى هى چوپان(=پدر) نمى ترسد و به گله ى او حمله مى كند و ميش (=مادر) را از چنگ او مى ربايد

هر آن كس عاشق است، از جان نترسد
كه عاشق از غل و زندان نترسد
دل عاشق بود چون گرگ گرسنه
كه گرگ از هى هى چوپان نترسد

مثلث ايلياتى”چوپان- ميش- گرگ” فرانمود و مظهر و نشانه ى مثلث اوديپى “پدر- مادر- پسر” است. در پشت اين مثلث لرى و محلی، يكى از كهن ترين الگو هاى روان شناختى جهانى خوابيده است كه مى توان با آن به اعماق ضمير ناخود ،گاه بابا طاهر نفوذ كرد و آن چه را كه ضمير خودآگاه شاعر با هزار حيله و نيرنگ و با هزار بهانه ى عرفانى و غير عرفانى پنهان كرده است، بر ملا كرد و ريشه ى اصلی عشق هاى ديوانه وار و شوريدگى هاى مجنون وار را كشف نمود. اين موضوع منحصر به مثلث “چوپان و ميش و گرگ “ نيست. در پشت اصطلاح هاى معصومانه ديگرى مانند “باغبان” و “گل” و “عاشق” نيز ردپاى عقده ى اوديپ ديده مى شود. به عنوان مثال، بابا طاهر از هزارن خارى سخن مى گويد كه باغبان (=پدر) بر گل (=مادر) پاسبان كرده است و نمى گذارد عاشق (=پسر) به مراد دلش برس:

باغبان ديد كه من گل دوست دارم
هزاران خار بر گل پاسبان كرد

باباطاهر از گلی سخن مى گويد كه ديگرى گلابش را مى گيرد. اگر گل سمبول مادر باشد، گلاب گرفتن مى تواند سمبول جماع باشد. گلی كه بايد متعلق به پسر باشد و او “گلابش” را بگيرد، در دست “ديگر”ى است و او گلابش را مى گيرد

گلی كه خو بدادم پيچ و تابش
به آب ديدگانم دادم آبش
به درگاه الهى، كى روا بود
گل از من، ديگرى گيرد گلابش

در اين جا نيز مثلث “باغبان- گل- عاشق” مانند مثلث “ چوپان- ميش- گرگ” سمبول و فرانمود و نشانه ى مثلث اوديپى “پدر- مادر- پسر” است. باغبان كه همان پدر است از گل كه همان مادر است به شدت مواظبت مى كند و نمى گذارد كه عاشق كه همان پسر است به گل دسترسى پيدا كند.

به عنوان يك قاعده ى روانشناسى، در شعر فارسى، گل سمبول آلت تناسلی مادينه و مونث و بلبل سمبول آلت تناسلی نرينه و مذكر است. اگر گل، دارای باغبان و يا خار باشد، به نحوى كه بلبل نتواند به او نزديك شود، در اين صورت گل به صورت نشانه ى مادر و بلبل به صورت نشانه ى پسر و باغبان و يا خار و يا رقيب به صورت نشانه ى پدر در مى آيد. اصطلاح “گل و بلبل” يك اصطلاح اوديپى است و به معناى عشق ممنوع پسر به مادر است.

اگر گل نشانه ى مادر باشد، باغ كه جاى گل است نشانه ى مادر و “باغ بان” كه نگهبان باغ است نشانه ى پدر مى باشد. باغ در زبان فارسى، معادل واژه ى “پرديس” است كه پس از رفتن به زبان عربی به صورت كلمه ى فردوس در آمده است كه به معناى بهشت مى باشد. با اين حساب، مفهوم بهشت نيز با مفهوم مادر يكى مى شود و به همين علت است كه مى گويند كه “بهشت زير پاى مادران است”.

در اساطير مذهبى آمده است كه آدم ابتدا در بهشت بوده است و سپس به خاطر گندمى كه خورده است از بهشت اخراج شده است. با تحليلی كه در باﻻ ارايه داديم مى توان ادعا كرد كه آدم (=پسر) ابتدا در بهشت (= آغوش مادر) بوده است و سپس به خاطر جماع با حوا و خيانتى كه به مادر خود كرده است از بهشت اخراج شده است. در مذهب و در عرفان، هدف زاهد و عارف، بازگشت به آن بهشت گمشده و يكى شدن با آن معشوق ازلی است كه از نظر روانشناسى معادل، بازگشت به آغوش مادر و جماع با مادر است.

به طور كلی، همه ى عشق هاى ديوانه وار در ادبيات ايران، چه عشق هاى عرفانى و چه عشق هاى زمينى، از روى نسخه ى اصلی آن يعنى از روى عشق ممنوع پسر به مادر، ساخته شده است. براى توضيحات بيشتر در اين مورد مى توانيد به مقاله هاى زير رجوع كنيد:

تاملاتى بر منظومه هاى عاشقانه ى ادبيات فارسى:
http:// abbasahmadi.tripod.com/virgin.pdf

تاملاتى بر منظومه ى شيرين و خسرو:
http:// abbasahmadi.tripod.com/phil06nezami4.pdf

تاملاتى بر منظومه ى ليلی و مجنون:
http:// abbasahmadi.tripod.com/phil06nezami4x.pdf

***
دكتر عباس احمدى
E-mail: Abbas.Ahmadi@MailCity.com
Web Site: http://abbasahmadi.tripod.com

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

دنبالک:
http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/3665

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'گفتگو با فرهنگ سازان بزرگ ايران، 13- مصاحبه با آقاى طاهر عريان، عباس احمدي' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016