پنجشنبه 8 مرداد 1383

شعري براي دوستانم در وقايع اتفاقيه، ويدا قنبرپور

بايد اتفاق مي افتاد
نفس مرداب را روي صورتم
حس بايد مي كردم
يادم رفته بود
مرگ دلخراش نيلوفر
در سرداب هاي بويناک
كوچ بوي شمعداني
از كوچه هاي غبار گرفته
من تعويض بوي سر بي خونم را
با خشكيدگي يك تكه نان بيات
فراموش كرده بودم
آينه اي برابرم بايد مي گذاشتي
تا رد ناخن هايت را روي صورتم
در صف هاي كوپن حقارت انسانيت
فراموش نكنم
بايد از اشك ناتواني خويش
در آن نزديكاي نزديك نگاهت
ساغري مي زدم
تا تلخي مردانگي گم شده
شاهزاده سوار بر اسب سفيد
از يادم نرود
بايد اتفاق مي افتاد
دوباره و دوباره
بايد مي شكستم
تا ايرانيت مسخ شده ام آفتابي نشود
هرگز نمي فهمي
راز عطشم را بي گم شدن در برگ برگ صفحات اين سرزمين
سايه شدن بر ديوارهاي كوچه هاي شهرمان
خدا را در پستوي خانه به معاشقه خواندن
بايد مي آمدي
آتش مي زدي
تا مي رانيدم
از حجم نفس تو
از زير آوار عشقي كودكانه
از دشت خيال

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

بايد مي لغزيديم از بركه نور
بايد مي آمدي
تا انتظارم
از شنيدن صدايت
به بن بست مي رسيد
انتهاي كوچه است
بركه اي نيست كه نيلوفرانش را برده باشند
خانه اي نيست كه بوي شمعداني هايش را كوچانده باشند
انتهاي آن باغي نيست
كه سيبي از آن گاز بزنيم
كوچه خالي است
گوشه هايش سايه
من به انتظار صدايي در اين خانه
نمي مانم
ديگر... تمام!

دنبالک:
http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/10506

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'شعري براي دوستانم در وقايع اتفاقيه، ويدا قنبرپور' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016