بيست و هفتم مهرماه دقيقاً پنجاه سال از مرگ مرتضى كيوان مى گذرد ولى ياد او همواره در ذهن جامعه روشنفكرى و ادبى ايران باقى مانده است. نه تنها شاعران و نويسندگان چپ بلكه حتى آنهايى كه برخلاف او ايده اى ديگر داشتند همچنان ياد او را گرامى مى دارند و با احترام از او ياد مى كنند. با نگاهى به كتاب مرتضى كيوان به كوشش شاهرخ مسكوب با چهره مرتضى كيوان آشنا مى شويم؛ شخصيتى كه تمام اهالى قلم از او به عنوان چهارراه ادبى ياد مى كردند و مى كنند.
بسيارى از خوانندگان شعر معاصر در شعر احمد شاملو به تعبير «سال اشك پورى، سال خون مرتضى» برخورده اند اما اغلب اين خوانندگان، از چهره ادبيات سياسى عصر ما (مرتضى كيوان) كه حكومت كودتا، پس از ۲۸ مرداد او را به اعدام محكوم كرد، آگاهى چندانى ندارند. كيوان قلمزنى نكته سنج بود و در دهه ۱۳۲۰ و آغاز دهه بعد، محور يك حلقه ادبى و فرهنگى مهم از شاعران و نويسندگان و مترجمان و اديبان جوان آن روزگار به شمار مى رفت. هوشنگ ابتهاج، محمدعلى اسلامى ندوشن، ايرج افشار، نجف دريابندرى، احمد شاملو، شاهرخ مسكوب و عده اى ديگر كه در اين محوريت قرار داشتند. مرتضى كيوان در سال ۱۳۰۰ هجرى شمسى در شهر اصفهان به دنيا آمد. پدرش از راه اجاره دكان سقط فروشى اش در اصفهان امرار معاش مى كرد ولى پدربزرگش حاج ملاعباسعلى كيوان قزوينى مردى فاضل، آزاده و از شيوخ بنام صوفيه بود.
مجالس وعظ او به كثرت جمعيت شهره بود و كتاب هاى متعدد در مباحث تصوف داشت. او مدتى بعد از دراويش جدا شد و كتابى نيز بر رد آنها نوشت. مرتضى كيوان علاقه خاصى به پدربزرگش داشت و هميشه كتاب هاى او را مطالعه مى كرد. او در سن شانزده سالگى وقتى هنوز كلاس نهم بود پدرش را از دست داد و در اين باره در دفتر خاطراتش نوشت: «هنوز خود را نمى توانستم اداره كنم كه پدرم بدرود زندگانى گفت و مرا در ميان اين همه درد و رنج زندگى تنها و بى ياور گذاشت. او رفت و خوشى هاى آتى را هم _ اگر احياناً ممكن بود چيزى از خوشى در طالع من بوده باشد _ با خود برد. از پس مرگ او اگر بگويم يك ماه متوالى روى خوش نديدم. باور كنيد.»زندگى كودكى اش در سختى معيشت گذشت و وقتى درسش را تمام كرد پدر نداشت و سرپرستى خانواده را به عهده گرفت و به استخدام وزارت راه درآمد و پس از گذراندن دوره تخصصى راهسازى مامور خدمت در همدان شد. خواهر و مادرش با او همراه بودند. در همين زمان كيوان مشغول يادداشت نويسى مى شود؛ يادداشت هايى كه براى دل خود مى نويسد و هنوز هم پابرجاست. در يكى از همين دست نوشته ها كه تاريخ دى ماه ۱۳۲۲ را دارد، درباره روح و احساسات خود چنين نوشته است: «اين روح حساس و آزاده من كه آنى مرا راحت نمى گذارد، آنقدر به من آزار مى رساند كه بى شك صافى ترين آينه ها به پاى آن نمى رسد. براى وصف آن كافى است كه بنويسيم از آسمان بزرگ تر و از آينه شفاف تر و حساس تر است. طغيان روح من از توفان نوح شديدتر است. آسمان پهناور با همه بزرگى و بلندى گاه براى پرواز روحم كوتاه است و دنياى بزرگ با همه فضاى متناهى براى انديشه آن كوچك. واقعاً كه بشر تا چه حد عظمت پذير و هنرمند است. سپاس بى اندازه خدا را بايد كه بشر را عقل و هوش عنايت فرمود و روح وى را از همه بلندپروازى ها و سبكسرى ها باز نداشت.» در مقابل نيز سقوط اخلاقى و آلودگى هاى اجتماع روحش را به تنگ مى آورد و در قطعه اى به نام اجتماع از دروغ و دورويى و بدى و ناپاكى موجود در جامعه اظهار تنفر مى كند و نسبت به زندگى هاى اين ريختى خرده مى گيرد.مرتضى كيوان به شعر و ادبيات علاقه اى فراوان داشت.
advertisement@gooya.com |
|
خود شعر مى سرود و اشعار بسيارى از شاعران كهن را به خاطر داشت كه بسيارى از شعرهايى كه توسط او سروده شده بود در يورش فرماندارى نظامى به منزلش از بين رفت و تنها چند شعر يادداشت گونه به صورت پراكنده از او باقى مانده كه با نگاهى به آنها مى توان به دلبستگى او به اشعار كهن پى برد. او علاوه بر شعر عاشق كتاب و مطالعه بود و در هر زمان حتى در اوج تنگدستى عادت داشت كتاب بخرد و مطالعه كند. او همچنين پس از خواندن اين كتاب ها به تجزيه و تحليل و نقد آن مى پرداخت. او درباره كتاب «عمو حسينعلى» جمال زاده در يادداشت هاى خصوصى اش نقدى نوشته بدين مضمون: «نمى دانم جمال زاده كه در كتاب «يكى بود يكى نبود» آن همه هنرمندى به كار برده و به شيرينى قند نوشته و به روانى آب و ابتكارات جذاب و دلنشين ادبى به كار برده چگونه در اين كتاب خود اين همه چرت و پرت نوشته! (همدان ۱۳۲۳).»بدين ترتيب يادداشت هاى خصوصى او همگى تبديل به نقد ادبى مى شود و در همه موارد اظهارنظر مى كند. يادداشت هاى سال هاى اول جوانى اش كه همه با رمانتيسم خاصى به تحرير درآمده است نشان مى دهد كه روحى پر خلجان و ناآرام و در ضمن خجول و فوق العاده حساس او، مدام در تلاش است كه خود را از قيدهاى اسارت اجتماع تنگ نظر و ظالم خويش برهاند. او بعدها در سال ۱۳۲۴ به عضويت حزب سياسى درمى آيد و در جريان فعاليت هايش براى اين حزب در شهر بيجار دستگير و به مدت ۲۰ روز زندانى مى شود و بعد از آزادى به تهران بازمى گردد و در اوايل سال ۱۳۲۵ مدير داخلى مجله بانو و بعد از آن دبير مجله جهان نو مى شود. او در همين زمان جايگاه حزبى خود را تغيير مى دهد و در جريان آن چندين بار دستگير و بعد از تحمل چند ماه زندان آزاد مى شود و او حتى يك بار هم به خارك تبعيد مى شود. او سپس به زندگى مخفى در مبارزه با رژيم كودتا روى آورد و در آن زمان به همراه خواهر و مادرش در اوج تنگدستى بود. او در مدت زندان و تبعيد به مبارزه با درون خود مى رود و در نتيجه گيرى آن براى دوستانش مى نويسد: «اين توقيف و تبعيد و زندان مرا از خودم بيرون آورد. روزهايى رسيد كه ديدم خنده ها و ياوه گويى هاى مرسوم ما لعاب چركين بيهودگى هاست... دور هم جمع شده ايم، خنده زده ايم و ندانسته ايم كه نقد وجود را به عبث با سمباده خنده تراشيده و به دور ريخته ايم.» با تمام اين اوصاف مرتضى كيوان از سال ۱۳۳۰ به بعد يك دقيقه بيكار نبود. تا قبل از ۲۸ مرداد در قالب روزنامه ها و مجلات حزبى مقاله مى نوشت. نقدهاى ادبى، معرفى كتاب، شعر، داستان كوتاه و طرح مسائل اجتماعى. از لاابالى بودن و عمر را به عبث گذراندن بيزار بود. او علاوه بر اين مقالات با همه تنگدستى اش تقريباً همه مجلات آن زمان را مى خريد و مطالعه مى كرد و با نام خود و اسامى مستعار دلپاك، آويده، آبنوس، بيزار، پگاه و غيره در آنها قلم مى زد. عميق و پروسعت مى خواند و عاشق اين بود كه كار هاى دوستانش را به چاپ برساند «وداع با اسلحه» را براى نجف دريابندرى غلط گيرى مى كرد، براى اسلامى كتاب شعر چاپ مى كرد، به سياه مشق سايه مقدمه مى نوشت و در كنار اينها نيز براى مجلات مطلب مى نوشت. احمد شاملو درباره كيوان جايى گفته بود كه با كيوان برحسب تصادف آشنا شده است ولى از همان اولين روز آشنايى انگار صد سال بوده كه يكديگر را مى شناسند. او يك انسان فوق العاده بود و يا نجف دريابندرى مبهوت «نيروى كشف استعداد هاى جوان» در كيوان است. خود او يكى از اين استعداد ها بوده است و در اين باره مى گويد: «من آن روز ها جوان شهرستانى خام و گمنامى بودم و حتى خودم چندان چيزى در جبين خود نمى ديدم. كيوان بود كه دست مرا گرفت و راهى كه بعد از او طى كردم، پيش پايم گذاشت نه اينكه هرگز يك كلمه درباره كارم و آينده ام به من چيزى گفته باشد. او فقط مرا جدى گرفت و با من طورى رفتار كرد كه انگار من براى خودم يك كسى هستم.» او مى افزايد اين توضيحات همه درباره جوانى است كه هنوز به سى سالگى نرسيده بود، تحصيلاتش از حد ديپلم فراتر نرفته و خود در كار شعر و قصه نيز چندان پرمايه نبوده است. خودش اين را مى دانست ولى هموست كه خامان را به راه پختگى و مستعدان گمنام را به سوى نام آورى سوق داده است. مرتضى كيوان در خرداد ماه ۱۳۳۳ بعد از كودتاى ۲۸ مرداد در حالت مخفى ازدواج مى كند و در يكى از يادداشت هايش به يكى از دوستانش درباره ازدواج خود مى نويسد: «من به همسرم به چشم يك دوست والاى خودم نگاه مى كنم. از همين جهت است كه نسبت به او عجيب احترام و ستايشى در خودم حس مى كنم.»مرتضى كيوان به جزءجزء خاك ايران و آثار تاريخى آن آشنايى داشت. در نامه اى به يكى از دوستانش مى نويسد: «به تازگى از شهر شما آمده ام. داشتند مسجد جامع يزد را تعمير مى كردند. من مسجدجامع را خوب تماشا كردم. اسلوب ساختمان سردر، مغازه هاى گنبد، غرفه هاى مختلف مسجد، كيفيت تزئينات داخلى صحن و زير گنبد همه جنبه خاصى دارد كه مسجدجامع يزد را از نوع و اسلوب ساير مساجد شهر هاى ديگر و از جمله اصفهان جدا مى كند.»مرتضى كيوان بعد از كودتاى ۲۸ مرداد به صورت مخفى ديدار با دوستانش را ادامه مى دهد و زمانى كه احساس خطر مى كند سعى مى كند يادداشت ها و دست نوشته هاى دوستانش را از پيرامون خود خالى كند. ايرج افشار كه كيوان را از دوستان «خوب و مهربان» دوره جوانى خود به شمار مى آورد درباره معرفت او مى گويد: «چند روزى پيش از آنكه گرفتار شود يك بسته محتوى عكس ها، نامه ها و نوشته هايى را كه از من داشت به كلفت خانه داده بود و رفته بود... چند روز بعد خبر گرفتارى او را شنيدم، دريافتم كه او بيش از آن شريف و بزرگوار بود... نخواسته بود در گرفتارى خود نام دوستانش در اوراقش باشد و آن دوست گرفتار شود.»تابستان سال ۱۳۳۳ نيرو هاى فرماندارى نظامى مرتضى كيوان را در خانه اش دستگير مى كنند و با خود به زندان قزل قلعه مى برند. او در زندان شكنجه مى شود و سرانجام در سحرگاه ۲۷ مهر ۱۳۳۳ او را از خواب بيدار مى كنند تا وصيتنامه اش را بنويسد. حقوق او چهارصد تومان بود كه دويست تومانش را قسط مى داد و به علت مقروض بودن چيزى از مال دنيا نداشت بنابراين در آخرين نامه اش مى نويسد: «كسانى كه از من طلب دارند و من نتوانستم قرضشان را بدهم و دينم را ادا كنم مرا ببخشند. با بوسه هاى بى شمار براى همه ياران زندگى ام.».