«بيژن جلالى» شاعر كلمات ساده و سطرهاى كوتاه است. شعر او بدون هيچ پيچيدگى به جهانى شاعرانه تعلق دارد كه نگريستن به آن جهان ممكن نيست مگر آنكه شاعر باشى. شعر «بيژن» در ميان همهمه شاعران نيمايى و سپيد و آنان كه هنوز در شعر كلاسيك چنگ انداخته بودند، يك اتفاق بود.اتفاقى كه هنوز هم زواياى آن پنهان است و تاثير آن را نه در شاعران هم نسل او بلكه بايد در شاعران پس از او جست وجو كرد. «بيژن جلالى» بدون آنكه شعر را عاميانه كند و بدون آنكه از زيبايى هاى آن بكاهد، به چند قدمى مخاطبانش مى آيد و آرام و بى صدا براى آنها زمزمه مى كند و آن وقت مخاطب او انگار كه از خواب خوشى برخاسته باشد، ناگهان در مى يابد شعر در چند قدمى اوست.
•••
در ميان شاعران مدرن ايران شاعران متعددى بوده اند كه بسيار عميق مى انديشيده اند و نگاهى ويژه به جهان داشتند و آن گاه از ميان افكارشان پلى به كلمات و جهان شعر مى زدند و آنگونه كه مى انديشيدند شعر مى سرودند. در اين ميان شاعران بسيارى هم بوده اند كه شعر را صرفاً در كلمات و زبان جست وجو مى كرده اند و ميان آنچه فكر مى كردند و آنچه مى سرودند دره اى عميق بود. براى اين دسته از شاعران، شعر صرفاً در چارچوب واژگان و حضور كلمه معنا پيدا مى كند و هر نوع تفكرى درباره جهان و آنچه در جهان است شبيه بيانيه شاعرانه است. اما در ميان همه شاعران مدرن فارسى، بيژن جلالى و شعرش از ويژگى منحصر به فردى برخوردار است.«بيژن جلالى» شاعرانه مى انديشد و آنچه را كه درباره آن فكر كرده با همان كلمات بسيار ساده و به دور از هر پيچيدگى بيان مى كند. براى او دو جهان شعر و انديشه وجود ندارد. نه احتياج دارد كه پلى بين افكار و اشعارش برقرار كند و نه مى خواهد يكى را حذف كند. آنچه او مى گويد آن قدر ساده است كه گاه شك مى كنيم آيا شعر است يا نه؟ در واقع هيچ يك از فضاهاى زبانى يا مفهومى بر شعر او حاكم نيست. اساساً هيچ چيز در شعر او حكومت نمى كند. آنچه او به عنوان شعر مى نويسد كلمات ساده و بدون هيچ آرايه ادبى است. او حتى تلاش نمى كند كه كلامش آهنگين يا موزون باشد. از اين نظر در نگاه اول به نظر مى رسد كه شعر او شبيه ترجمه شعر است. اما حقيقت اين است كه او جهان را همين طور درك كرده. به دنبال بازى هاى زبانى در شعر نمى گردد و سعى نمى كند از مفاهيم ازلى و ابدى سخن بگويد. او ساده ترين و كوتاه ترين مفاهيم را انتخاب مى كند و بيان مى كند دليلى وجود ندارد كه آنها را از هستى اوليه شان دور كند. او زندگى را شاعرانه مى بيند پس اگر بخواهد آن را با بازى هاى زبان يا حتى با وزن و آهنگ بيان كند ديگر از مفهوم دور شده است و اين به آن معنا است كه از شعر دور شده است. بنابراين اتفاق مهمى كه در شعر «بيژن جلالى» مى افتد اين است كه «زبان» و «مفهوم» به نوعى يگانگى و اتحاد مى رسند. در حقيقت در شعر او اين دو عنصر انطباق كاملى دارد كه بها دادن به هر كدام به قيمت از دست دادن ديگرى و در نهايت از دست دادن شعر است. با اين وصف مهمترين عامل يگانگى اين دو عنصر شاعرانه انديشيدن اوست وگرنه شعر او به زودى نابود مى شد.
•••
advertisement@gooya.com |
|
در شعر «جلالى» طول هر سطر بسيار كوتاه است. اغلب اوقات هر سطر از ۲ يا ۳ كلمه تشكيل مى شود و در نهايت در طولانى ترين مصراع ها شعر او به زحمت به شش يا هفت كلمه مى رسد. كوتاه بودن مصراع ها يك اثر بسيار مهم در شعر او دارد. شعر او از سنت هاى ادبى به ويژه تشبيه و استعاره بسيار فاصله دارد. در شعرهاى او طول هر مصراع به زبان اين اجازه را نمى دهد كه در راه تشبيه سازى و استعاره پردازى وارد شود. با اين همه گاه در شعر او _ به ويژه در پايان برخى اشعارش _ چيزى شبيه يك بمب منفجر مى شود. يك مفهوم غيرمنتظره و يا يك پايان غيرمنتظره از پس چند واژه كوتاه به يك باره فضاى شعر را متحول مى كند. اين مفاهيم نشان مى دهد كه شعر او در بطن خود داراى پتانسيل و نيروى درونى بسيارى است. نيروى درونى اى كه اين كلمات ساده از ارتباط با همديگر به دست مى آورند. اين نيرو را تنها شاعر است كه مى تواند در ميان اين كلمات برقرار كند. از اين جهت هر سطر از شعر خود به شعر كاملى تبديل مى شود. شايد به همين دليل است كه او شعرهايش را كوتاه و با ايجاز فراوان مى نويسد. اما اين كوتاهى و ايجاز در ذات شعرها نهفته است و به هيچ وجه امرى قراردادى نيست و شاعر پيشتر براى آنها تصميم نگرفته است.يكى ديگر از دلايلى كه سبب مى شود شعر «بيژن جلالى» بيشتر به شعرهاى ترجمه شده شبيه باشد اين است كه او شعر را در شكلى تجربه مى كند كه تا به حال شاعران ايرانى تجربه نكرده اند. در شعر او تشبيه و استعاره كه جزء مهمترين اركان ادبيات كلاسيك ايران است كنار گذاشته مى شوند و در پى آن ديگر آرايه هاى لفظى و زبانى از شعر دور مى شود. شعر بيش از پيش به ذات و اصالت خود نزديك مى شود و زبان ديگر به عنوان عنصرى فرعى بر شعر بار نمى شود.«جلالى» در شعر به تمام لحظه هاى زندگى توجه مى كند و اين طور باور دارد كه همه اين لحظات در شعر جارى است. اما يكى از فضاهايى كه او بيشتر در شعر استفاده مى كند «مرگ» و نيستى است. او «مرگ» را به عنوان يكى از مهمترين ويژگى هاى زندگى مى بيند. _ شايد او در اين بخش از صادق هدايت كه دايى او هم بوده تاثير گرفته باشد _ اما مرگ براى او نه زجرآور است و نه چيزى غريب. او به گونه اى مرگ را مى سرايد كه انگار پيشتر تجربه كرده است، بخشى از زندگى است، زيبايى هاى خاص خود را دارد و وظيفه شاعر اين است كه زيبايى هاى نهفته در ذات مرگ را تجربه كند. مجموعه آنچه درباره «بيژن جلالى» گفتيم به روشنى آشكار مى كند كه او شعر فارسى را در جريانى متفاوت تجربه كرد. او بسيارى از آنچه شاعران فارسى استفاده مى كردند را به كنارى نهاد و تنها به يك چيز متكى بود، شاعرانه انديشيدن.با اين وصف عجيب نيست كه شعر او براى ما شبيه شعر ترجمه باشد چرا كه او از دنيايى متفاوت از آنچه ما در ذهن داريم سخن گفته.