تداعى هنوز دوست دارد روزى برسد كه جدول كنار خيابان وليعصر را از تجريش تا پايين ترين جايش پياده بپيمايد و كسى هم كارى به كارش نداشته باشد، اما نمى تواند. دخترى با كفش هاى كتانى را، به واسطه ظاهرش با انگشت نشان مى دهند و مى بينند. در همان خيابان و درست پشت سر تداعى، ترانه هم هست. با كودكى در بغل و زنبيل خريدى كه نشان از ادامه زندگى دارد. «او را همه نمى بينند چون هياهوى تداعى را ندارد.» اين را رسول صدرعاملى مى گويد و معتقد است آيداى فيلم تازه اش كم سروصداتر از اين دو، در خودش زندگى مى كند و در ذهنيتش؛ اينها دختران يك نسل، در حاشيه خيابان و محيط بيرونى جامعه امروزند. نسل نوجوانى كه صدرعاملى به آنها خيلى اميدوار است و فكر مى كند برگ برنده شان، شفافيتى است كه نسل او از آن بى بهره بوده است. در غروب آخرين روز دى ماه، ميدان هفت تير پر از همين چهره هاست؛ ميدانى كه در ابتداى يكى از كوچه هايش، دفتر ميلاد فيلم واقع است. پيش از شروع صحبت، روى ميز كار صدرعاملى پوسترهايى را مى بينم كه مربوط به همين كار تازه است؛ «ديشب باباتو ديدم آيدا»، و البته عبارت جديدى هم كنار نام فيلم در پرانتز به چشم مى خورد: «روايت سوم»؛ كه نشان از پايان يك دوره هفت ساله دارد. هفت سالى كه صرف ساختن يك سه گانه درباره زندگى دختران نوجوان طبقه متوسط جامعه شهرى شده است و حالا ديوار اتاق صدرعاملى را پر از جوايز و تقديرنامه هاى جشنواره هاى مختلف جهانى كرده است. روى پوسترها چيز ديگرى هم جلب نظر مى كند و آن طرح يك سوسك بالاى چهره آيداست. در تمام اين گفت وگو، صدرعاملى قصد دارد بگويد به آينده نسل اين دختر و دختركان فيلم هاى قبلى خوشبين است اما لكه سياه اتودهاى اوليه پوستر آخرين بخش سه گانه، چيز ديگرى مى گويد؛ دختران حاشيه آن خيابان، براى رسيدن به آرامش، راهى طولانى پيش رو دارند...
•روى ميز كارتان پوسترهايى را ديدم كه فكر مى كنم مربوط به «ديشب باباتو ديدم آيدا» باشد...
اين طرح ها قطعى نشده؛ اتودهايى است كه خيلى هم خوب نيست. البته بدم نمى آيد كه اين پوسترها متفاوت با هميشه و در واقع يك جور ديگر باشد. مثلاً گذاشتن طرح آن سوسك، به خاطر مشمئزكنندگى اش است و اين كه توجه را به خود جلب مى كند.
•نكته ديگرى هم در اين طرح ها توجهم را جلب كرد. عنوان «روايت سوم» كه زير اسم فيلم آمده؛ اين عبارت قرار است همراه نام فيلم باشد؟
در تيتراژ هم اين عبارت آمده و قرار است باقى بماند.
•پس رسماً آيدا بخش پايانى سه گانه رسول صدرعاملى خواهد بود؛ بالاخره اين سه گانه تمام شد؟
بالاخره تمام شد. يادم است فيلم مستندى در جشنواره تسالونيكى مى ديدم درباره مردى كه پنجاه سالش بود و سى سال آخر را براى يونسكو كار كرده بود. خودش را جلوى دوربين معرفى مى كرد، مى گفت سى سال است براى يونسكو كار مى كند و هفده سال از اين سى سال وظيفه اش اين بوده كه با بچه هاى ۸ تا ۱۷ سال كار كند و مراقب احوالات روحى روانى آنها باشد. بعد رويش را به طرف دوربين پشتى مى كرد و مى گفت حالم از همه شان به هم مى خورد. مرا بيچاره كرده اند و چشم ديدنشان را ندارم. بعد دوباره به طرف دوربين اصلى برمى گشت و مى گفت وظيفه ام اين است كه با بچه ها سر كنم و آنها را دوست دارم. وظيفه اش را انجام مى داد ولى درونش كاملاً از اين وضع به هم ريخته بود. شرايط او به نوعى شرح احوال حالاى من است.
•چه چيزهايى چنين شرايطى را به وجود آورده؟
پيدا كردن اين بچه ها و كاركردن با آنها كه برخلاف همه جاى دنيا حاصل رشد در كلاس هاى بازيگرى و سرمايه گذارى در اين زمينه نيستند و استعداديابى براى يافتن چهره اى كه بتواند بار فيلم را يك تنه بر دوش بكشد؛ چون در هر سه فيلم، به نوعى دختر نوجوان شخصيت محورى فيلم است. اين روند، خيلى گرفتارى و دردسر داشت.
•چند سال شد؟
هفت سالى شد. درست از زمانى كه ايده «دخترى با كفش هاى كتانى» مطرح شد تا حالا و درست بعد از شش يا هفت سال كه نه به عنوان كارگردان و نه به عنوان تهيه كننده اجازه كار نداشتم.
•در آن مدت چه مى كرديد؟
چند مستند ساختم و مقدارى هم كارهاى متفرقه در حاشيه سينما انجام دادم ولى فرصت مناسبى هم بود كه بعد از «قربانى»، يك بازنگرى در خودم و كارهايم داشته باشم.
•اين ماجراى سه گانه از همان ابتدا وجود داشت؟
نه، اصلاً وقتى ايده «دخترى با كفش هاى كتانى» مطرح شد، قرار نبود اين فيلم ادامه پيدا كند. اواخر تدوين آن فيلم بود كه فهميدم پرداختن به اين نوع زندگى چه بضاعتى دارد. در آن زمان فكر مى كردم مى شود درباره نوجوانان و جوانان طبقه متوسط شهرى، طبقه اى كه دستشان به دهانشان مى رسد و خيلى هم در فقر زندگى نمى كنند اما براى اين زندگى با مشكل مواجهند، فيلم ساخت.
•موجى كه در آن سال ها وجود داشت، موج ساخت فيلم هاى «درباره كودك و نوجوان» بود. فكر مى كنم بخش اعظمى از مخاطبان فيلم اول سه گانه شما، خود نوجوانان بودند...
همين طور بود. يادم مى آيد در جشنواره هايى چون رن، قاهره و چند جشنواره ديگرى كه با فيلم حضور داشتيم، از كودكان سينماى ايران حرف مى زدند و وقتى فيلم ما را ديدند، مى گفتند سينماى ايران حالا به نوجوانى رسيده است. اين دغدغه از آنجا آمد و فهميدم چقدر جاى پرداختن به اين گروه وجود دارد. قشرى كه جيغ نمى كشد، فرياد نمى زند و به زندگى روزمره اش مى پردازد. آنقدر ساكت است كه توى روزنامه نگار هم او را نمى بينى و از چشم قصه نويس ها و فيلمسازان هم دور مانده است. اين يك زندگى معمولى بود و فكر مى كردم كه چگونه مى شود داخل يك زندگى معمولى رفت و به زندگى روزمره و عادى مردم پرداخت.
•پس از همان زمان تدوين «دخترى با كفش هاى كتانى»، پيدا كردن دو سوژه تازه براى تكميل يك سه گانه، تبديل شد به يك دغدغه...
از آنجا به اين نتيجه رسيدم كه براى ادامه كار به حداقل دو شخصيت ديگر نياز دارم كه آنها را هم به بلوغ برسانيم. مسير اينگونه بود كه همه چيز بايد از يك خط فرضى و يك شروع آغاز مى شد و به يك بلوغ يا تكامل شخصيتى يا خودباورى مى رسيد. وقتى اين برايم قطعى شد، «من ترانه ۱۵ سال دارم» پيش آمد. اگر بپذيريم كه دخترى با كفش هاى كتانى قصه دخترى است كه مغلوب يا به عبارت ديگر قربانى شرايط اجتماعى خودش مى شود، به همان شخصيت و اين بار با نام ترانه، وارونه نگاه مى شود. سعى كردم اينگونه نگاه كنم كه چگونه ممكن است در شكلى آرمانگرايانه يا در حدى بينابين از آرمانگرايى و واقع بينى، ترانه با مشكلات كنار بيايد و مغلوب شرايط اجتماعى اش نشود.
•آيدا در اين ميان چه مى كند؟
وقتى فيلم ترانه تمام مى شود، از خودت مى پرسى تا كى؟ تا چه زمانى ترانه و نسل ترانه بايد در برابر مشكلات مقاومت كند و از خود ايثار نشان دهد؟ پس كى ترانه روى آرامش و رهايى را به خود مى بيند؟ فيلم تازه از چنين شرايطى حرف مى زند. اينكه همان دختر در شكلى باورپذير، در ذهن و باور خودش به يك آرامش درونى برسد.
•مى دانم كه بنابرسابقه ژورناليستى و مستندسازى، با پرونده هاى واقعى زيادى سروكار داشته ايد. اين دخترها مابه ازاى بيرونى دارند؛ يا برآوردى از كليت يك نسل و گروه هستند؟
همه آن شخصيت ها موثر بوده اند. كار روى پرونده پدرام تجريشى و آن هفده ساعت مستندى كه ساختيم و همكارى با دادگاه براى اينكه ثابت كنيم آن نامادرى بى گناه است، هرچند به شكل فيلمنامه داستانى توسط شخص ديگرى ساخته شد اما روى اين داستان ها هم تاثير داشت؛ يا پرونده شاهرخ و سميه و آن كيفرخواستى كه سميه در دادگاه عليه پدرش قرائت كرد و هيچگاه نه چاپ شد و نه شنيده شد. همه آنها، بازخورد رفتارهاى يك نسل بود. قرار نيست همه چيز همانگونه و به همان شكل به فيلم برگردانده شود، اين داستان ها از همان اتفاقات نشأت گرفته و تحت تاثير همان ها، شكل كنونى اش را پيدا كرده است.
•خود اين پرونده ها درام هاى جذابى هستند و شما هم هميشه در بطن اين بحران ها بوده ايد اما كاراكترهاى محورى اين سه فيلم، در لحظه آخر از چنين بحران هايى مى گريزند. پرونده شاهرخ و سميه نمى توانست يكى از سه سرگذشت سه گانه، به عنوان يك نمونه واقعى باشد؟
اصلاً چنين نگاهى را دوست ندارم. در جامعه اى كه چركى و سياهى و تلخى و افسردگى، گريبانگير يك يا دو نسل گذشته ماست، دوباره تاكيد كردن بر اين بدبختى ها و زشتى ها كرامتى ندارد. من اتفاقاً سعى مى كنم وارونه عمل كنم. يعنى نگاه كنم و ببينم اين كاراكتر چگونه مى تواند به سلامت از اين بحران بگذرد. خودت مى دانى هستند فيلمسازانى كه همين داستان ها را با اعتراض هاى بلندتر و فريادهاى رساتر مى سازند. فكر مى كنم اين اعتراض ها به جايى نمى رسد و مخاطب هم همراهى نمى كند. وقتى مى بينم مخاطبم همين نوجوانان و جوانان جامعه خودم هستند، پس سعى مى كنم در دل همين افسردگى ها و سختى ها، روزنه و نوراميدى را به آنها نشان دهم.
•اين نگاه قدرى رويايى نيست؟ مثلاً بايد باور كرد كه در دل تهران يك ترانه ۱۵ ساله مى تواند تا اين حد با مشكلاتش بسازد و در برابر آنها مقاومت كند؟ بچه هاى اين نسل واقعاً اينگونه اند؟
فكر مى كنم همينگونه هستند. به دليل هوشمندى، صراحت و شفافيتى كه در برخورد و صحبت با ديگران دارند. خيلى به اين نسل اميدوارم. ترانه را خيلى رويايى نمى بينم چون مى دانم خيلى ها مثل او در اين شهر همين حالا زندگى مى كنند. با يك عزت نفس غريب كه فقر، ندارى و مشكلاتشان را به رخ نمى كشند. هميشه مى گفتم «دخترى با كفش هاى كتانى» در حاشيه يك خيابان ايستاده و همه او را مى بينند. چون رنگ و لعاب دارد، به واسطه لباس يا چهره اش و همه او را نگاه مى كنند. اما ترانه، درست پشت او از همان پياده رو عبور مى كند و سرش را هم پايين انداخته؛ تعداد دخترهاى مانند او، خيلى بيشتر از آن دخترى است كه در حاشيه خيابان ايستاده ولى هيچكس آنها را نمى بيند. به عنوان آدمى كه در اين سال ها زندگى كرده و دوره هاى مختلفى را ديده، اين خوشبينى را مفيدتر از فشردن چندباره دمل هاى چركين مى دانم.
•در اين خيابانى كه مى گوييد، آيدا كجا ايستاده...
آيدا هم هست.به يك نقطه خيره شده و با كسى حرف نمى زند و فقط راه مى رود. آيدا در همان پياده رو حركت مى كند و همه جا مى توانى او را ببينى اما او هم به مراتب ساكت تر و آرام تر از دو نفر قبلى است. او همه چيز را در ذهنش مى بيند و حلاجى مى كند. اتفاقى كه سعى كردم در اين فيلم بيفتد، اين بود كه دوربين بتواند با همه امكاناتش، ذهن آيدا را به تصوير بكشد. «ديشب باباتو ديدم آيدا» به طور قطع فيلمى است كه در آن نقش و حضور كارگردان را خيلى كمرنگ مى بينى.
•دو بخش اول سه گانه داستان هايى اريژينال داشتند اما آيدا، اقتباس از روى يك داستان كوتاه است. «باباى نورا» چگونه بدل به داستان سومين فيلم شد؟
advertisement@gooya.com |
|
دو داستان اول را خودم پيدا كردم اما درست در روزهايى كه با دوستان درباره دغدغه هايم براى داستان سوم صحبت مى كردم، داستان مرجان شيرمحمدى را خواندم و ديدم همان چيزى است كه مى خواهم.
•خودتان كتاب را پيدا كرديد يا خواندن اين داستان خاص، از طرف كسى پيشنهاد شد؟
با عباس كيارستمى صحبت مى كرديم و او كه داستان را خوانده بود، پيشنهاد كرد كه اين داستان را بسازم. وقتى قصه را خواندم، ديدم انرژى زيادى در داستان نهفته است و سيناپس اوليه فيلمنامه را با خود آقاى كيارستمى نوشتيم.
•با مرجان شيرمحمدى هم صحبت كرديد؟
در همان مرحله اول با او قرارداد بستيم، رايت داستان خريده شد و براى اولين بار سعى كردم رابطه ادبيات و سينما را جدى بگيرم. هميشه و در همه فيلم هايم سعى كرده ام اگر حتى ايده و فكر هم از كس ديگرى است نامش را در تيتراژ بياورم ولى در مورد آيدا مسئله فراتر از نام تيتراژ بود چون حقوق قصه خريدارى شد و بعد كار را شروع كرديم.
•پس از سيناپس اوليه، چه روندى طى شد؟
به اتفاق كامبوزيا پرتوى و حبيب رضايى تلاش هايى را انجام داديم تا آن سيناپس نوشته شده با همراهى كيارستمى را به يك طرح كامل تبديل كنيم.
•تا آنجايى كه مى دانم كار آن گروه سه نفره هم به سرانجام نرسيد...
پرتوى و رضايى فكر مى كردند خيلى زود به سرانجام مى رسيم اما اينگونه نشد. براى همين پرتوى به فرانسه رفت چون قرارداد داشت و رضايى هم بايد سر صحنه فيلم ديگرى مى رفت و من هنوز به نتيجه نرسيده بودم. بعد از آن پيمان قاسم خانى ابراز علاقه كرد كه روى داستان كار كند و من هم خوشحال شدم. از او دعوت كردم و حدود شش هفت ماه روى فيلمنامه كار كرديم اما با همه تلاش او، باز قصه به جايى كه من مى خواستم نرسيد. دو ماهى خودم درگير قصه شدم و با همه چيزهايى كه مى خواستم، طرح را بازنويسى كردم و با بازگشت پرتوى، نسخه نهايى را نوشتيم.
•اين روند بيش از حد طولانى شد. پروسه اى كه كار طى كرد چقدر طول كشيد؟
اواخر سال هشتاد و يك يعنى دقيقاً وقتى كه سفرهاى جشنواره اى فيلم ترانه و اكرانش به پايان رسيد، سعى كردم روى اين كار متمركز شوم. اين كار متمركز تا حالا كه فيلم آخرين مراحل فنى را طى مى كند، زمانى حدوداً دوساله است.
•از اين زمان، بخش زيادى به پيش توليد اختصاص پيدا كرد. جز پروسه اى كه فيلمنامه پشت سرگذاشت، انتخاب بازيگر هم مدت زمان زيادى برد...
كار دشوارى بود. من دو تجربه خوب قبلى با پگاه آهنگرانى و به شكل كامل تر با ترانه عليدوستى داشتم و مى دانستم ديگر نمى شود آن بازيگران را به همان شكل پيدا كرد. براى همين دنبال بازيگرى گشتيم كه در درجه اول يك استعداد اوليه داشته باشد و در مرحله بعدى خودش به نقش نزديك باشد يعنى بايد شباهت هاى شخصيتى به آيدايى كه من در ذهن داشتم مى داشت. از همين حالا هم مى دانم در نخستين نمايش فيلم، همه مى خواهند اين بازيگر را با بازيگران دو فيلم قبلى مقايسه كنند درحالى كه به نظرم هر مقايسه اى اشتباه است چون اين سه كاراكتر، سه نقش مختلف هستند با خصوصياتى متفاوت كه نبايد آنها را در كنار هم قرار داد.
•چه شد كه انتخاب بازيگران به هانيه توسلى واگذار شد؟
او يكى از كانديداهاى بازى در نقش ترانه بود كه به دليل تناسب نداشتن با نقش، در آن فيلم بازى نكرد. از آن مقطع ارتباط توسلى با دفتر ما قطع نشد و او مشاوره هايى هم در فيلمنامه ترانه به ما داد. در مرحله انتخاب بازيگر براى فيلم آيدا، فكر كردم چه كسى بهتر از توسلى كه هم سن و سالش به اين دخترها و نقش مى خورد و هم چهره اى است كه مقوله بازيگرى را مى شناسد. از او خواستم تست هاى اوليه را از ميان انبوه دخترانى كه براى اين نقش معرفى شده بودند، انجام دهد و بعد من از ميان انتخاب هاى او، بازيگر نقش آيدا را پيدا كردم.
•صوفى كيانى و خاطره اسدى چه ويژگى هايى داشتند كه از ميان اين گروه پانصد ششصد نفره انتخاب شدند؟
مجموع كاراكتر و شخصيت شان به چيزى كه ما مى خواستيم نزديك بود. هميشه فكر كرده ام كه چهره و جذابيت ظاهرى بيش از سى چهل درصد در انتخاب يك بازيگر نقش ندارد. ظرفيت پذيرى، احساس مسئوليت كردن به واسطه اينكه بار يك فيلم روى دوش او قرار مى گيرد، داشتن تعريف از سينما و علاقه مندى جدى و ريشه اى به اين هنر عمده اين ويژگى ها بود كه هر دو نفر داشتند. خاطره اسدى حتى در يكى دو كار تلويزيونى هم بازى كرده كه البته ديده نشده ولى سوفى كيانى نخستين حضورش جلوى دوربين را تجربه مى كرد. اين دو نفر نزديك ترين گزينه ها به چيزى كه من در ذهن داشتم بودند.
•گويا يك لوكيشن اصلى در شهرك اميد داشتيد...
بيش از شصت درصد كار در شهرك اميد فيلمبردارى شد و باقى كار در خيابان هاى تهران.
•... و مدت زمان فيلمبردارى؟
هفتاد و دو جلسه در هفتاد و شش روز.
•آنقدر از كار فاصله گرفته ايد كه بتوانيم درباره نتيجه اش صحبت كنيم؟
نه، هنوز درگير كارم و فقط مشتاقم كه فيلم را براى اولين بار با تماشاگر ببينم. سر دو فيلم قبلى اطمينانم از برخورد تماشاگران بيشتر بود و يك كف نسبى موفقيت را براى كار قايل بودم ولى درباره آيدا اصلاً نمى دانم بازخوردها چگونه خواهد بود.
•پيش از نمايش ترانه، خيلى ها مطمئن بودند كه فيلم تكرار «دخترى با كفش هاى كتانى» است كه اينگونه نبود و حاصل حتى موفق تر از فيلم اول شد. درباره آيدا هم باز همين مسئله مطرح است...
كسى نمى تواند «ديشب باباتو ديدم آيدا» را به تكرار متهم كند. همانقدر كه ترانه با فيلم قبلى اش فاصله داشت، آيدا هم از اين دو متمايز است. ترديدم به لحاظ ساختار است و اينكه آيدا يك درام پركشش ندارد و فيلمى ساده است. مى خواهم بدانم مخاطب ايرانى تا چه حد با اين فضا ارتباط برقرار مى كند چون در همه اين سال ها تلاشم اين بوده كه براى مخاطب ايرانى فيلم بسازم و آنها را راضى نگه دارم. اگر آيدا بتواند با مخاطب عام سينماى ايران ارتباط برقرار كند، به نظرم موفقيت بزرگى به دست آمده است.
•اشاره هم كرديد كه كارگردانى كار، با فيلم هاى قبلى متفاوت است...
آيدا كارگردانى بسيار دشوارى داشت چون در تمام طول فيلم سعى كردم كارى كنم كه اين كارگردانى به چشم نيايد و صحنه اى نباشد كه مخاطب متوجه حضور كارگردان و دوربين شود.
•فكر مى كنيد «ديشب باباتو ديدم آيدا» پايان درخورى براى سه گانه و موفقيت هاى دو اثر قبلى باشد؟
خودم كه به اين كار بسيار اميدوارم و براى همين، اين وقت و انرژى را رويش گذاشته ام. آيدا يك حسن ختام خوب براى دو قصه قبلى است ولى بايد عكس العمل كلى مردم و مخاطبان فيلم را ديد.
•چقدر به موفقيت فيلم در جشنواره اميدواريد؟
خيلى به اين مسئله فكر نمى كنم. امسال به هرحال رقابت يا بهتر بگويم يك «هم كنارى» تنگاتنگ وجود دارد چون اكثر فيلمسازان مطرح نسل دوم در جشنواره فيلم دارند. اين هم كنارى مى تواند خيلى تعيين كننده باشد و مى تواند سليقه تماشاگر را ارتقا دهد. ممكن است امسال يك سرى ريزش هاى جدى هم داشته باشيم چون مسئله اكران و گيشه ديگر حرف اول را مى زند و سينمادار است كه فيلم ها را انتخاب مى كند. بى رحمى ذاتى سينما بازگشته و ديگر نمى توان از يك يا دو فيلم خاص حمايت هاى آشكار كرد و مراقبشان بود. به نظرم ديگر تا مردم جلوى سينماها صف نبندند و بليت نخرند، هيچ فيلمى موفق نيست.
•از ميان اين سيمرغ هايى كه روى طبقات كتابخانه گذاشته ايد، كدام يكى براى تان مهمتر است...
هركدام در سال خودشان جايزه هاى ارزشمندى بودند؛ ولى در مرحله انتخاب، فكر مى كنم سيمرغ فيلم ترانه به دليل حضور اكثر سينماگران سرشناس سينماى ايران در آن جشنواره... ديگر سيمرغ و جايزه هايى از اين دست خيلى مسئله ام نيست. بيشتر دوست دارم عكس العمل مخاطب را ببينم و از اين موضوع اطمينان پيدا كنم كه فيلم، آن چيزى كه بايد، شده باشد؛ اين چيزى است كه برايم اهميت دارد.