جمعه 28 اسفند 1383

پانزده شعر کوتاه از غلام رضايي ميرقائد

مرگ پروانه‌ها

پيله وران در كارند
پروانه‌ها بر دارند
ما را باش

كه دست به مشت
و سر به پشت، در گذشتيم
بي‌آنكه ديده باشيم
از آنچه، سرگذشت

دريا‌بانان بيكارند
دوستاقبانان در كارند
ما را باش
زورق باني پشتيبان بوديم
كه هيچش به دريا دانا
هيچش آگاه
هيچش آشنا، نبود


--------------------------
خم زمان[1]

آه اي ستاره‌ها
تا در كجا رها
در اين شب سياه
كه عقل خسته
بركشيده همچو پيچكي
بر نرده‌بان جان
روح شكسته را
آري كه از ازل
شايد زمان
خميده شد
از داغ لاله‌ها
از بي مكاني جلاد لحظه‌ها


---------------------------
يغمـا

زندگي رفت
به يغماي زمان
چو بهاري
كه گلش نيست به ياد
خاطراتي كه فرو رفت
در انديشه‌ي باد
چو خزان، نيست
به برگش بنياد
سهل‌گير آنچه به جامانده زتو
به ‌سپارش به اميد به ياد
صبح بر كَند زسحر خيمه شب
مرغ زر، بال‌گشان مژده بداد


------------------------------
بن لادن

خدا آواز عشق است
آوازت كجا
عشقت كو؟

الصلا‎ة
ويْل‎ْ لِلْمُكَذبين
اين خاطي عباپوش
از چرا
سفته گوشان سفله را
كه نه بوي گل به منخري
نه به دامان مادري
لادن[2] بر افكنده بر آتش زمَجمري
اينسان چنين
به مسلخي زخون و آتش مي‌برد

الصلاة
كين مرد انگار
بزاد زمادري
به هبوط اختري[3]


-------------------------------
اَرگ بم
اُرگ غم

ارگ چون اُرگ شكسته ساز بم سر مي‌دهد
خلق ايران دسته دسته آه غم سر مي‌دهد
بام‌ها از بوم بم افتاده صد خروارها
مرغ جانم در عزا آواز غم سر مي‌هد
با يزيد سر درگريبان در ره ملاي روم
نغمه‌هاي ايرج بسطام را سر مي‌دهد
شيره‌ي اندوه نخلستان بم چو خون، روان
مادري از كنج ويران واي واي سر مي‌دهد
مُلك ايران پر زجوش و مردمانش پر خروش
رستم زال از ته دل ناله‌ها سر مي‌دهد
با پر خونين، سيمرغ وطن از بام چرخ
ناگزير (انااليه راجعون) سر‌مي‌دهد


----------------------------
طـــرح

به چشم بسته‌ي ديروز خود
امروز را ديدم
دريغا از تو كه
با روشني چشم امروزت
ديروز را نمي‌بيني
و فردا را
كه هيچ هرگز
نخواهي ديد
چه گويم من
بر آغاز
از آغاز اين آغاز


--------------------------------
بيداد

اشك مي‌ريزد
مثال ژاله از مژگان گل
چون كه نان طعم تملق
و هواي بوي ريا دارد
از هجوم باد بي‌بنياد
باغ انديشه
در صحراي جان
رنگ و رخسار عزا دارد
ظلم، شمشير مرصع را
بر گلوي عشق
ظالمانه ناروا دارد
اين چه بيدادي‌ست
بيداد جهان
بر ما روا دارد؟

در كدامين روز از فردا
روشني
خورشيد تابان
در سماع دارد.


----------------------------------
روز عشق[4]

امروز
روز جهاني عشق است
امروز
عارفان
از كوچه‌هاي شهر
زنگار آينه‌ها را
با اشك شسته‌اند
و بر تمامي معابر دنيا
خوشه‌هاي طلائي خورشيد را
از سقف آسمان
قنديل بسته‌اند
امروز
در ميدانهاي هوائي[5]
قاعده‌ي هندسي دنيا را
با نظمي نو
ترسيم كرده‌اند
تا محورهاي شرارت
در ارتفاع زمان
ضرب نشود
اي خواب خوش خيال
به كجا مي‌بري مرا
بگو چگونه
كودكان برهنه پاي جهان را
ندا دهم
كه سبدهاي پر زگل
نثار راه تو كنند
تا ايام نشئه‌گي اين وهم دل‌انگيز را
در من
دو چندان كني
امروز
روز جهاني عشق است.


--------------------------------
فـرهادان

آري كه سهم ما
از اين خاك مشاع
اكنون دانه‌هاي درد است
كه در خلنگزاران خاموش مي‌رويد
با اسباني بي‌سوار
كه شيهه در ني‌زار مي‌كشند
آبادي
بي‌آب و علف ميسر نيست
مگر همت مرداني بايد
كه ستبر سنگي كوه را
پا در جابا صبري عظيم
سينه بر دَرَد
اكنون سراچشمه‌ي اين ني‌زار
كوهي‌ست كه همت فرهادان را بايد
تا شيريني جوباران
تلخي خاك را برآيد
شيرينم
فرهاد تو
در كدامين خواب است.


------------------------
غـم دريـا

صدايم از تظلم رفته تا اوج
غم دريا شور انداخته در موج
دل دريا دلان را گر گشائي
كبوتر پر كشد از موج تا اوج

دمادم وعده مي‌داداز عدالت
كه بر پا اين كند بر ما رسالت
تمام وعده‌ها باد هوا بود
كه شيطان سرخ شد هم از خجالت

[6]شب تاريخ آغازين گشودي
جهان روشني از سر گشودي
در اين ظلمت كه نور دل برون شد
در اصوات بگوشم كي گشودي

فريب ديدنيها عقل را برد
دو صد ترديد را بر جانم افشرد
رهايم كن زسر‌گرداني خويش
كي‌ آمد اين فريب آنرا كجا برد


------------------------------
ابر نسيان

واعظ نعره زد كه بعد از اين
ميخانه چو مسجد برج و سنگر است
شاهد شنيد و سر به گريبان نهاد
ظلم‌گران دخالت به كار داور است
دانم زين سپس به جاي مي
اشك فسرده‌ي ساقي به ساغر است
واعظ كه صحبت ميخواره‌گان شنيد
در فكر پاتك سنگر به سنگر است
او بي‌خبر زغرش مستان پرشكيب
كه چون خروش ابر نسيان وقت سحر است
درد و دريغ زبيداد جهل و جور
انديشه با غضب به دريا شناور است
پيچيد به گوش رندان مست شهر
بر دين دولتي غلام نيز كافر است


--------------------------------
زاغ و باز

فرصت به انجمن كه همين دوش تازه شد
وان يك ز در برون شد وين يك چه خوش نشست
گرچه برون شد از درون
اندوه كهنه سال
اندوه ديگري چه زود
جاي آن نشست
شاهد گواه بود كه زاغ زبام پريد
هيهات كه باز
به ناز جاي آن نشست

--------------------------------
اي ايـــران

غم عشق تو جوشان مانده، اي ايران
در نايم
هنوز هم خفته است فرياد زيبايت
در آواز فردايم
بدان
من در كنار بركه‌ي خاموش و بي‌سامان
در راهم
تا بروياند دوباره
بوته زار تازه‌اي را باز
مگر اين خاك جاويدان
براي باغ فردايم
دلم را مي‌سپارم سخت
به اميدي كه فريادت برآرد
نغمه‌اي را
هم صدا با سازو آوايم
هنوز هم
چيزكي مانده‌ست پابرجا
اي ايران
از جايم
-------------------------

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

ميـــراث

جاي اين حوصله خاليست
پشت ترديد چه پنهان مانده‌‌ست
طفل انديشه‌ي بي طاقت من
گريان است
و زهر سو در سايه‌ي نور
به تماشاي جهان مي‌ايستد
و به ميراث نياكان بشر
چشم غم مي‌دوزد
اگر اين عصر مهيب
نفت در چشمه‌ي آزادي ما مي‌ريزد
چه عجب
بوي گنداب روانش آيا
ميتواند به مشام خِرَد خفته‌ي گلزار اميد
بوي بيداري را افشاند
جاي اين حوصله خالي‌ست
پشت ترديد چه پنهان مانده‌ست
طفل انديشه‌ي بي‌طاقت من سرگردان
سر برآورده به جار
كه زميراث وطن
بجز از رنج به جا
چه روا‌مانده به ما
چه بجا مانده زما


-------------------------------------
مـلالستـــان

هر فرصتي طي مي‌شود
هر ماتمي دي مي‌شود
در اين جهانستان ما
فرداي ما كي مي‌‌شود
هر ناكجا آباد شد
وين عمر همچون باد شد
در چرخش چرخان چرخ
چرخان ما كي مي‌شود
ايام تلخ روزگار
هرگز نماند برقرار
در اين ملالستان غم
اميد ما كي مي‌شود
اين هستي ظلمت ستيز
چون نبض‌ست پر جست‌و خيز
نبض زمان تنگ ما
برجست وخيز كي‌ميشود
دائم بجوشم چون شراب
پشت كرده‌ام بر اين سراب
آتش به پود اين حجاب
از تار جان كي مي‌شود
ساقي حلالم كن به مي
برجانم آتش كن چو ني
كين خيمه شب بازي وي
پايان آن كي مي‌شود

--------------------------------------------------------------------------------

[1] تئوري نسبيت آلبرت انيشتين: جهان از انحناي زمان بوجود آمده است.

[2] لادن گل خوشبو كه در طب قديم جهت تسهيل در قاعدگي زنان و يا خروج جنين مرده از رحم در زير دامن آنها بو مي‌دادند

[3] هبوط ستاره: در قديم اگر فرزندي در هبوط ستاره تولد مي‌شد مي‌گفتند بد شگون است.

[4] VALENTINE DAY

[5] در جنوب و در قديم فرودگاه را ميدان هوائي يا جابابون مي‌گفتند و قاعده ياد‌آور القاعده نيز هست.

[6] محي‌الدين ابن عربي معتقد است كه ذات الهي داراي قوس است و خداوند رحمان يكبار از قوس صعود به قوس نزول آمدند و بشر را بعنوان خليفه‌الله منصوب فرمودند و دوباره به مرتبه اعلا رفتند و از آدم تا خاتم، روز تاريخ و از زمان پيامبر اسلام شب تاريخ آغاز شده است.

دنبالک:
http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/19485

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'پانزده شعر کوتاه از غلام رضايي ميرقائد' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016