* شعر جلوه زنده ترين صورت صلح است
* من پيش تر هم گفته ام ، ما تاريخ و حيات خود را با زبان شعر نوشته ايم، بيهقي پيش روي ماست. از فردوسي تا شاملو، ارابه هويت ملي برچرخ هاي شعربه خاكريز هزاره سوم رسيده است.
----------------------------------------------------------------------------------------------
"سيد علي صالحي " شاعر معاصر ، که قصد دارد پس از حدود چهار سال تازه ترين مجموعه شعر خود را با عنوان «يوما آنادا » و مجموعه کامل اشعارش را در يک هزار صفحه روانه بازار کتاب کند ؛ در گفت و گو با پايگاه اطلاع رساني "هاتف "شعر را جلوه زنده ترين صورت صلح و ملت ايران را چراغ دار صلح و شعر دانست.
گفت و گو : پوريا گل محمدي
* گل محمدي: شعر در گذشته نيرومندترين وسيله براي بيان هدف و تاثير گذارترين كلام در تعيين حركت جامعه بود، شما از جايگاه شعر امروز اين باور را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
- سيد علي صالحي: تا بوده در اين سرزمين ،به وقت تولد در گوشمان «شعر » خوانده و موسم مرگ هم بر سنگ مزارمان شعر نوشته اند. مسير محدود و معيني را كه ما به نام زندگي طي مي كنيم، آغاز و پايانش را به شعر گره زده اند. شعر شريك شادماني ماست و شعر شريك اندوه ما چه زمان پيروزي و چه ايام شكست ، اگر همه چيز را هم فراموش كنيم ، حتما شعر را از ياد نمي بريم. تا آنجا كه خبر دارم يا ديده و شنيده و خوانده ام چنين پديده اي در فرهنگ هيچ ملت و جامعه ديگري رواج نداشته و ندارد. به باور من شعر جلوه زنده ترين صورت صلح است و ملت ما چراغ دار صلح و شعر است . شايد بنا به همين باور است كه مردم ما تا به امروز توانسته اند فرهنگ و مدنيت خود را حفظ كنند. به تاريخ آمريكاي لاتين دقت كرده ايد؟ سواي جنگهاي محلي ، تنها يك بار به صورت كلان مورد هجوم بيگانه قرار گرفت، و با همان يورش ، تمام فرهنگ و زبان و هويت كهنسال خود را از دست داد، اما ايران بزرگ و مردم ما طي اين دو هزار سال بارها و بارها مورد دست درازي ويرانگري اقوام بيگانه قرار گرفت؛ از اسكندر تا دوران قادسيه دوم- به قول قلدرترين ذليل روزگار اخير، يعني صدام حسين - اما اين همه توفان بنيان كن نتوانست از خود بيگانگي و بي خويشتني را در نهاد اين مردم صبور تزريق كند. و اين معجزه اي عظيم است كه ريشه در روان جمعي و صلح طلبانه و شعر پرست ما دارد. مدتي پيش تر يكي از مقامات دون پايه آمريكايي كه احتمالا نبايد تعادل رواني داشته باشد، گفت : «هر ايراني يك تروريست است و در درون هر ايراني يك تروريست پنهان است.» چنين ابزار نظر غير مسئولانه اي ، خشم برانگيز نيست؛ ترحم برانگيز است . او نمي داند كه لااقل مواد اوليه منشور حقوق بشر در ايران ما پي ريزي شده است، او نمي داند بر سر در ورودي سازمان ملل- در همان نيويورك خودشان - شعري متعلق به مردم و فرهنك ما مي درخشد . توهين از سر ناداني قابل اغماض است .« بخشش» عالي ترين نشانه تكامل انساني و اجتماعي است، و ما اين روحيه خارق العاده را همواره با زبان شعر – در خود – زنده نگه داشته ايم و ملت ما با همين سلاح سازنده، همواره از گردنه هاي دشوار تاريخ سربلند گذشته است. شعر براي ما زبان زندگي است و زندگي برا ي ما زبان شعر است. راستي چرا فردوسي بزرگ، افسانه هاي ملي و شورانگيز شاهنامه را به زبان شعر باز آفريده است؟ آيا به اين دليل بوده كه مثلا «نثر» زبان غالب ادبي روزگار او نبوده يا فردوسي ساحر بي بديل كلام – توان برآمدن در نثر را ندشته است؟ موضوع اين نيست. فردوسي حكيم به نيكي مي دانست كه ذات شعر در فرهنگ ما از چه نيروي معجزه آسايي برخوردار است. و يقينا اگر شاهنامه را در قالب نثر مي آفريده تاثير محدود آن در حد تاريخ بيهقي باقي مي ماند و به اثري فراگير و سرنوشت سازز بدل نمي شد.
عظمت شعر تا به آنجا سربر كشيده است كه هر گاه حكومتي شاعري را مي كشت، مردم پچ پچ مي كردند كه كار اين سلطان تمام است ، زيرا خون شاعر ريخته است. امروز هم از احترام خارق العاده مردم به شاعران مي توان فهميد كه اين ميراث روحاني از چه رازهايي برخوردار است .
جايگاه شعر در جامعه، فرهنگ و تاريخ ما عطر آگين از ستايش هاي انساني و باورهاي عميق است. همين باور جمعي و متقابل است كه شرايط و مساحت و امكان عجيبي را براي تاثير گذاري شعر به وجود مي آورد. و هنوز هم تاثير گذارترين كلام در تعيين و تعيين حركت هاي اجتماعي به شمار مي رود.
* اشاره كرديد « و هنوز هم ...!» ، اما به نظر مي آيد امروز اين قدرت و توانايي کاهش محسوسي يافته است.
- شعر كهنسال ترين هنري است كه جهان مدرن با تمام دستاوردهايش نتوانسته است آن را ناديده بگيرد. هنري مثل خوش نويسي خطاطي كه عمري با سابقه شعر دارد، به زاويه و محفل و زينت مندي رانده شده اما شعر همچنان به عنوان مهم ترين پشتوانه ديگر هنرها پايداري كرده است. ممكن است شعر در ادواري ... جريان غالب نبوده باشد. اما همواره محل ارتزاق ديگر هنرها بوده است و حتي سينما به عنوان نوترين و فراگير ترين پديده نمي تواند به شعر رجوع نكند. كارگردان بزرگي مثل ، عباس كيارستمي ، كليد كارش را در چشمه شعر رويين و رها كرده است و
يکي از آخرين تصميم هاي او زيباست : فيلمي بر اساس « هايكوها»!
در مورد « شعر امروز » و جايگاه و تاثيرآن هم عرض مي كنم.من هم در دهه پنجاه مثل همه اهل شعر آن روزگار ، فريب خوردم و باور آوردن كه جنگي بنام جنگ شعر نو و كهنه، وحودي ريشه اي دارد، اما اصل اين باور احمقانه است. لاقل در شعر، ذات نهايي شعر را مي گويم، چيزي به نام نو و كهنه يا شعر ديروز و شعر امروز وجود ندارد . شعر يا مرده است يا زنده ، مهم نيست چه رخت و لباس و قالب دارد. شعرهاي به اصطلاح آوانگاردي خوانده انم كه شاعرانشان زنده اند، اما دستاوردهايشان در حد شوخي هاي "طرزي افشار" و بعضي متفننان عصر صفوي است و تازه شعرهايي كه قالب و صورت امروزي دارند. در مقابل شعر حافظ متعلق به همين امروز و حتي فرداست، و « شعر امروز است. اما شعر اگر باشد، حتما جاي خود را در جامعه و تاريخ به فراچنگ مي آورد: چه « ري را» ي نيما يا شعر فروغ و شاملو، و يا غزل ماندگار « مي سازمت وطن» سيمين بهبهاني باشد. شكل شعر چندان سرنوشت ساز نيست ( از حيث تاثير گذاري كه مهم ترين فاكتور ماندگاري كلام هم هست). اصل كار به قدرت نبوغ آساي شاعر باز مي گردد . در طول تاريخ شعر، تنها شاعران ناتوان، حضور خود را در پردازش صوري و شكل بيروني شعر آزمون كرده اند، كه بد هم نيست ، زحمت و احتمالا وسوسه هاي بي ثمر شاعران جدي را كم كرده اند. البته تا حدودي متوجه شدم که چرا چنين پرسش را مطرح كرده ايد. حقيقت اين است كه سقوط تيراژ مجموعه شعرها در اين دهه، نبايد قضاوت درست و نهايي ما را مردد و مخدوش كند. اين سقوط هاي موقت ربطي به جايگاه پر قدرت و موثر شعر امروز در جامعه ندارد و مهم سينه به سينه رفتن شعري است در ميان مردم ، كه شعر امروز هم هست . مردم با هوشمند ، شعر ناب امروز را هم دست به دست مي دهند و از تاثير آن بي بهره نمي مانند. عمق فرهنگ شفاهي و سيم خاردار سانسور ، باعث شده كه مردم هنوز به همان شيوه كهن، شعر خوب و خود خواسته را زبان به زبان منتشر كنند. بخشي از شعر امروز چنين سرنوشتي يافته است. تيراژ كتاب مهم نيست . به سايت هاي ادبي رجوع كنيد. سايت هاي اينترنتي ، صورت مدرن فرهنگ شفاهي در ايران امروز است. در گذشته هم شعر حافظ به چهار جانب جهان سفر مي كرد، اما تيراژ دست نوسته اش بيش از ده بيست نسخه نبود ، كه همين عدد و رقم هم اغراق آميز است.
* به نظر مي آيد اين روزها تب و تاب حضور در جريان هاي شعري ،بسياري از شاعران جوان را مشغول خود کرده است ، نظر شما در مورد جريان هاي شعري چيست ، آيا جريان هاي شعري ، شاعران را پديد مي آورد، يا به عكس ، شاعران جريان هاي شعر ي را ؟
- نيما ( شاعر) جريان ساز است، اما « شعر نيمايي» به عنوان يك جريان اساسي شاملو و فروغ را پديد مي آورد، بااين تفاوت كه هر كدام زبان مستقل خود را دارند. شاملو «موسيقي» را جانشين « وزن نيمايي» مي كند. فروغ ذهن و زبان زنانه را به سبك خود بر آن مي افزايد و اخوان نسبت به جريان وفادار مي ماند. جان كلام اين كه شاعران بزرگ جريان مي سازند و جريان هاي بزرگ ، شاعران را. تفاوت اينجاست كه جريان هاي اساسي هرچند ده يا بسا چند قرن يكبار به وجد مي آيند ، اما اجاره نشينان اين جريان ها يعني شاعران ، حضوري زنجيره وار و بي پايان دارند.
*چرا بعضي افراد با يكي دو مجموعه شعر ، اينجا و آنجا ادعا مي كنندكه جريان ساز بوده اند. اين خوش باوري عاري از واقعيت مولود چه شرايطي است؟
- هوا كه تاريك مي شود، خيلي ها زمين مي خورند. و مقصر هم نيستند. قرن هاست كه هر سال دو سه نفر در هند ادعاي پيامبري مي كنند ، اما هيچ كدامشان بودا نشدند.
* شما علاوه بر شعر در زمينه بازسراي آثار کهن ايراني هم فعاليت کرده ايد . از جمله ، "منم زرتشت ارابه ران خورشيد" . به نظر مي آيد در باز سرايي متون ملي، نظر به يادآوري هويت ايراني داشته ايد ؟
- يقيناَ يكي از اهداف محوري كار من درزمينه بازسرايي اوستا و سخنان كوروش هخامنشي همين بوده است. وقتي ريشه ادبي و فرهنگي خود را نشناسيم و به آن آگاهي نداشته باشيم، به هيچ كجا نميرسيم.من معتقدم درخت بي ريشه فقط «دكور » است.
* شما فکر مي کنيد سهم شعر وشاعر و در زنده کردن فرهنگ و هويت ايراني تا حد چه بوده است؟
- كهكشان ادبيات ما يكسره از جنس « شعر » است. اگر به تعريف هاي استادمآبانه و كنكوري از هويت ملي بسنده كنيم و زبان را و حفظ و توسعه زبان فارسي را سرپل اصلي هويت ملي بدانيم، پيشاپيش حد وحدود نقش شعر درحفظ هويت ملي مشخص و روشن است.
من پيش تر هم گفته ام ، ما تاريخ و حيات خود را با زبان شعر نوشته ايم، بيهقي پيش روي ماست. از فردوسي تا شاملو، ارابه هويت ملي برچرخ هاي شعربه خاكريز هزاره سوم رسيده است.
* اشاره کرديد به نام هايي چون شاملو و فردوسي . اما به نظر مي آيد در عرصه ادبيات امروز اين چهر ها چندان که شايسته است به وسيله شاعران جوان مورد بررسي و استفاده قرار نگرفته اند . ازطرفي ، حتي دانشکده هاي ادبيات در اين زمينه کار چنداني انجام نداده اند. نظر شما چيست؟
- در دانشگاه هاي زبان و ادبيات فارسي نسبت به معرفي ادبيات و فرهنگ ايران باستان كوتاهي ميشود.
يکي از دلايل بي توجهي به اين گذشته فرهنگي و بزرگ ايران اين است که عدهاي فكر ميكنند، ادبيات پيش از اسلام در مقابل اسلام ايستاده است، در حالي كه اين اشتباه است؛ ادبيات پيش از اسلام ادبيات فرهنگ است، نه ضد دين است و نه ضد اسلام.
پيش تر هم به خود شما گفته ام ، با تمام احترامي كه براي استادان دانشگاه قائل هستم بايد بگويم با توجه به سياستهاي اعمال شده به فضاي آكادميك، دانشگاه از حالت فرهنگي و علمي خود دور شده است؛ و اين به سود جامعه ادبي و فرهنگي ايران نيست.با اين روش ، درآيندهاي نه چندان دور ما فارغ التحصيلاني خواهيم داشت كه بدون پشتوانه لازم فرهنگي و ادبي خواهند بود. ميتوان گفت، ما در حال توليد دانشجوي بيمصرف هستيم. ما در دانشگاه نخبگان را ناديده ميگيريم و تنها به حافظه توجه ميكنيم درحالي كه چنين چيزي درست نيست و بايد خلاقيت را جايگزين حافظه كنيم.
در جامعه اينگونه جا افتاده كه هر كس بتواند چند تا عدد را بدون ماشين حساب ضرب و تقسيم كند نابغه است؛ اين اشتباه است و باعث از بين رفتن هنر خلاقه ميشود.
متاسفانه هنر "ادبيات خلاقه" درايران وجود ندارد؛ درحاليكه ميتوان براي افراد خلاق دانشگاه راه اندازي كرد تا هر كس كه خلاقيت داشت بتواند وارد اين دانشگاه ها شود.
تاكنون نوابغ چنداني در دانشگاه هاي ايران متولد نشدهاند. مگر تا به حال چند نابغه ادبي از دانشگاه به جامعه معرفي شدهاند؟ مي بينيم كه افرادي نظير شاملو يا دولت آبادي هيچكدام دانشگاه نرفتهاند. پس يك جاي كار دانشگاه مشكل دارد.
*به نظر مي آيد پس از چند سال قصد داريد تازه ترين مجموعه شعر خود را منتشر کنيد. از اين دفتر و آثار تازه تر خودتان بگوييد؟
- دفتر شعرهاي تازه ام آمده چاپ است .گاهي به آن نگاه مي كنم و از او ، از شعر و از كلمات خود مي پرسم اگر نتواني اندوه زده اي را اميد ببخشي ، موجود خشمگين را آرامش بدهي، نوري پيش پايي انساني باشي، زني تنها را دلداري عطا كني يا دردمندي را آگاهي بدهي ، به چه كار مي آيي!؟
و باز از خود مي پرسم آيا هدف شعر همين است؟ و اصلا شعر چيست؟ در پي تعريف آن نيستم . مي پرسم اين شعر چيست و براي چيست؟ و اين كيست؟ اين وجود يگانه يا كه از يكي شدن شاعر و مخاطب به دنيا مي آيد، كيست؟ از شعر معجزه طلب مي كنم ، آيا ميسر است؟
advertisement@gooya.com |
|
حقيقت اين است که در اين سال ها ، کمي وسواس شده ام . براي خودم هم عجيب است که چهارسال گذشته شعري منتشر نکرده ام . تمام شعرهايي که در اين سال ها سروده ام اگر منتشر شود به صد وسي صفحه هم نمي رسد. دراين سني که من دارم انسان بيشتر سعي مي کند در نوشتن و چاپ آثار دقت بيشتري کند . يعني کم تر بگويد و گزيده تر. ديگر شتاب ندارم و با حوصله و دقت بيشتري مي نويسم . نوع نگاه من به همه چيزتغيير کرده است و اين در تازه ترين مجموعه شعر من آشکار است . فکر مي کنم اين مجموعه با ديگر مجموعه شعرهاي من متفاوت شده است. شيوه و زبان گفتارم در حال تغييراست. شيوه«گفتار» من درحال رسيدن به تکامل است.ازنظرشکل،صورت، ساخت و معني اين شيوه به تکامل خود نزديک شده است. من اين مجموعه را پس ازچهارسال با احساس رضايت خاطر نسبت به گذشته منتشرمي کنم. عنوان اين مجموعه شعر « يوما آنادا » است که بيش از 40 شعر را در خود جاي داده . درمورد نام کتاب نيز با يد بگويم ؛ برروي جلد کتاب درادامه نام «يوما آنادا» سطري با عنوان «فاخته بايد بخواند ، مهم نيست که نصف شب است » و جوددارد. اين کتاب را انتشارات نيلوفر منتشر مي کند. همچنين مجموعه کانل اشعار مرا در يک هزار صفحه انتشارات «نگاه» منتشر کرده است که در نمايشگاه بين المللي کتاب تهران ارايه خواهد شد .اين مجموعه حاصل 34 سال تلاش من در عرصه شعر است . البته همين انتشارات مجموعه آثار بازسرايي شده به وسيله مرا نير قرار است به زودي منتشر کند.
* اکنون در آستانه نمايشگاه بين المللي کتاب تهران هستيم ، با توجه به اينکه كثرت و جمعيت شاعران ( اين سه نسل زنده) بويژه شاعران جوان از يك سو ، و نبود امكان چاپ كتاب شعر و يا رسانه هاي جدي ادبي ، به درد بزرگي تبديل شده است؛ براي برون رفت از اين درد بزرگ ، چه راهكاري ارائه و پيشنهاد مي دهيد؟
در برابر دردهاي بشري و بعد دردهاي ميهني ، اين كه درد بزرگي نيست. به طور كل عرض مي كنم كه دردهاي انساني با تمامي تنوع و گوناگوني عجيبي كه دارند ، سه صورت بيشتر ندارند. نخست دردهايي كه هر كسي در توان خود قادر است درمان شان كند، دوم دردهايي كه راه فرار از آن ها تنها، «فراموشي» و فراموش كردن شان است، و سوم دردهايي است كه يك دوست و يك درمانگر جبري مي آيد و بار سنگين شان را از دوش آدمي بر مي دارد. علي الظاهر براي اين دوست ، اسم «مرگ» را پيشنهاد كرده اند. اما در مورد كثرت شاعران و نبود امكان ارائه آثارشان ، راه برون رفتي به نظر نمي رسد. در اين دوره هم از جوانان جرف مي زنند، با جملات رنگين و خوش آهنگ كه بايد هواي جوانتر ها را داشت و آينده به آنان تعلق دارد و ... از اين شعارهاي ارزان بي عمل!
كو؟ كجا؟ كي!؟ چند هزار سال است كه ما را به « آينده» حواله مي دهند. استفاد از افعال آينده چه دور و چه نزديك جز بي اعتمادي عمومي دستاوردي ندارد. و بي اعتمادي سرآغاز نفرت است.