دو هفته پیش بود که دوستی برایم ایمیلی فرستاد همراه یک نشانی اینترنتی که: «یکی از داستانهایت را در اینجا گذاشته اند.» تذکر هم داده بود که در بخش آثارِ نویسنده، اشتباهی صورت گرفته است.
نگاه کردم دیدم داستانِ «دزد» را از مجموعه داستانِ «سبز» برداشته اند، غلط و غولوط تایپ کرده اند و گذاشته اند در بخش داستانهای سایتشان که نامش هست «منزلگاهِ الکترونیکی شورای گسترشِ زبان و ادبیاتِ فارسی ». یک عکس هم از من پیدا کرده اند، قرار داده اند سمتِ چپ و زیرش نامِ تمام کتابهای نوشته و ترجمهی آقای عبدالعلی دستغیب را گذاشته اند.
منهم مثلِ دوستی که این نشانی را برایم فرستاد، آدمِ بدبینی نیستم. به همه چیز و همه کس و همه کارِ این دنیا با خوشبینی نگاه میکنم، مگر اینکه برعکسِ آن ثابت شود. منهم ابتدا فکر کردم خُب، اشتباهی صورت گرفته است و اگر تذکر بدهم، این دوستانِ نادیده و ناآشنا که احتمالاً از سرِ لطف، به من و کارهای بی مقدارم توجه نشان داده اند، اشتباه را برطرف خواهند کرد.
این را هم بگویم که این داستانِ کوتاه را من در مُردادِ 1359 نوشته ام که برای اولین بار در مجموعه داستانِ «سبز» (زمستان 1368، تهران، انتشاراتِ نیلوفر) درآمد. داستانیست طنزآمیز و رئالیستی که کوشیده ام شکلِ یک گُزارشِ تلویزیونی داشته باشد و در نتیجه، وقتی آدمهای داستان ماجرایی را که رخ داده نقل میکنند، حرفهاشان در ستون باریکتری چاپ شده و فاصله های میانِ بندها هم باید رعایت شود. و اینهمه در کتاب به درستی انجام شده، اما در تایپِ پُرغلطِ این سایت، همینجور بدون رعایتِ نقطه گذاری (که من به آن حساسیت دارم، زیرا معتقدم کارِ خواننده را آسانتر میکند)، آمده است.
نخواستم مته در بعضی اعضای خشخاش بگذارم و این تذکر را هم بدهم که: لطفاً یا داستان و نوشته ای را در سایتِ خود نگذارید، یا اگر میگذارید (آنهم بدونِ اطلاعِ صاحبش) حداقل محضِ احترام به خواننده هم که شده، امانت را رعایت کنید.
از همه ی اینها گذشتم و خوشبینانه در بخشِ نظرهای ضمیمه ی آن قسمت، یاداشتِ زیر را نوشتم و همراه ایمیل خود برایشان فرستادم:
4\2\1384
سلام. ممنون از اینکه داستانِ دزدِ مرا در سایت گذاشته اید. اما یک نکته اشتباه شده است. گمانم کتابشناسی آقای عبدالعلی دستغیب را به نامِ من گذاشته اید! محبت کنید تصحیح شود. اگر لازم بود بفرمایید تا کتابها و کارهای خودم را برایتان بنویسم. شاد باشید.
و نیز یادداشتی با همین مضمون با نام و نشانی خودم در بخشِ تماس با «شورای...» برایشان فرستادم.
یکی دو روز گذشت و چون پاسخی دریافت نکردم، دوباره به «منزلگاهِ اینترنتی» مربوطه سر زدم و دیدم خیر، اشتباه همچنان باقیست! پس یادداشتِ دوم را به شرح زیر فرستادم:
6\2\1384
بازهم سلام. من چند روز پیش هم اینجا نوشتم و هم به نشانی سایتِ شما. محبت کنید تصحیح شود تا مبادا خدای ناکرده ما شرمنده آقای عبدالعلی دستغیب و همچنین نیچه شویم.
و بازهم یادداشتی با همین مضمون، همراه با خواهش و تمنا، برای «شورای...» ارسال داشتم.
روزِ بعد رفتم نگاه کردم دیدم اشتباه مثلِ شیرِ نر بر جایِ خود نشسته است و شخصی با نامِ (حتماً مُستعارِ) «احسان الله خان» این یادداشت را البته بدون نشانی، در بخشِ نظرها، گذاشته است:
7\2\1384
کارنامه ی ناصر زراعتی به روایتِ شورای گسترشِ زبان و ادبیاتِ فارسی مضحکه ای است. بخوانید. راستش من هرچی نگاه کردم دیدم هیچکدام از این آثاری که اینجا به اسمِ ناصر زراعتی ثبت شده، ربطی به او ندارد. حالا نمیدانم اینها با ناصر زراعتی شوخی دارند یا با خواننده ها یا اصلاً اینها را برای عمه شون نوشته اند.
خُب، چه باید میکردم؟ حالا خوب بود من دوبار با اسم و رسم و نشانی خودم، آن دو یادداشتِ خواهشگرانه را در معرضِ دیدِ خواننده ها و مراجعه کنندگان گذاشته بودم و آقای احسان الله خان هم حتماً دیده بودند، اما سوءِ تفاهم شروع شده بود.
پس در همان روز، این یادداشت را نوشتم و فرستادم:
7\2\1384
دوستانِ محترم و عزیزِ شورای گسترشِ زبان و ادبیاتِ فارسی!
این بارِ پنجم است که من دارم خواهش میکنم لطف کنید و این اشتباه را تصحیح بفرمایید: اینها که نوشته اید آثارِ آقای عبدالعلی دستغیب است، نه کارهای من. ملاحظه میفرمایید چه سوءِ تفاهم هایی ممکن است پیش بیاید؟ امیدوارم شورا تعطیل نباشد که این پیامها را نمیبینید و جوابی هم نمیدهید. موفق باشید.
پنج روز از فرستادنِ آخرین یادداشت گذشت. من هر روز، سر میزدم به این سایتِ محترم، به این منزلگاهِ اینترنتی، و میدیدم که حقه ی مهر بدان نام و نشان است که بود! تا اینکه بارِ آخر یادداشتِ زیر را دیدم که کسی نوشته بود و البته به نامِ من و با نشانی اینترنتی من فرستاده بود: (چنین کاری را هرکسی میتواند بکند!)
11\2\1384
یواش یواش دارم عصبانی میشوم. این چه وضعی دیگه! آخه مگر شما این کامنت ها و پیامها را نمیخوانید. اصلاً داستانِ دزدِ مرا از کجا گیر آوردید؟ یا بهتر بگویم از کجا دزدیدید؟ به اجازه ی کی از آن استفاده کردید؟ اگر تا فردا یا حداکثر تا یک سال دیگه زندگینامه مرا درست نکنید خودم هم باور میکنم که این همه کتاب نوشتم و نمیدانستم. خیلی ممنون که به من یادآوری کردید. عبدالعلی دستغیب غلط کرده که ادعا میکنه این کتابه از آثارِ اونه. بره...
(من جمله ی آخر را که توهین آمیز است، نمینویسم.)
بله، اینهم نتیجه ی «نظرِ لطفِ شورای گسترشِ زبان و ادبیاتِ فارسی» به منِ گردن شکسته! حالا خر بیار و باقالی بار کن!
فقط یک نمونه بگویم: همان دوستِ عزیزی که بارِ اول نشانی این سایت را برایم فرستاد، با آنکه سالهاست مرا خوب میشناسد و میداند که من اهلِ این نوع توهین کردنها نیستم و با توجه به اینکه از نوعِ نگارشِ یادداشتِ بالا پیداست که نوشته ی من نیست، اما به من گفت که حیرت کرده است! چرا؟ چون این یادداشت با نام و نشانی من نوشته شده بود!
ملاحظه میکنید؟
برداشتم یادداشتِ زیر را نوشتم و بلافاصله فرستادم:
11\2\1384
از دوستِ شوخ طبعی که ایشان را نمیشناسم و یادداشتِ قبلی (شماره 5) را نوشته است به نامِ من و با نشانی من، خواهش میکنم اگر میخواهد با من شوخی کند به کسی توهین نکند. عبدالعلی دستغیب هم که از زحمتکشانِ فرهنگ و ادبیاتِ ما هستند، این وسط مثلِ من بی تقصیرند. من برای ایشان بسیار احترام قائلم و از نوشته ها و ترجمه هاشان چیز یاد گرفته ام. شاید این توضیحات لازم نبود. به هرحال، مشخص است که این یادداشت نوشته ی من نیست و این میان کسی خواسته شوخی کند. البته لازم به توضیح نیست که شوخی تا وقتی بامزه و قشنگ است که به توهین و بدگویی و فحاشی و نسبتِ زشت به کسی دادن نینجامد. بازهم از عزیزانِ شورای گسترش زبان و ادبیاتِ فارسی و منزلگاهِ الکترونیکی خواهش میکنم این اشتباه را تصحیح کنند.
من البته هنوز خوشبین بودم و با خوشبینی قضیه را نگاه میکردم. با خودم فکر کردم شاید مسؤلان نیستند، یا در مرخصی یا تعطیلات به سر میبرند و این پیامها را کسی نمیبیند که توجهی به اینهمه خواهش و تمنای من و اینهمه ادب به خرج دادن و خوشبینی نمیکند. وگرنه پس از هفت هشت پیام، یک جواب مختصر زحمت چندانی نباید داشته باشد!
رفتم دراین «منزلگاهِ الکترونیکی» گشتی زدم. دیدم نه، بهقولِ معروف «به روز» میشود و این «به روز» شدن هم خودبه خود نباید انجام گیرد؛ حتماً کس یا کسانی هستند که این کار را انجام میدهند و شاید پیامها را میبینند و به ریشِ منِ ساده دل و خوشبین میخندند و خلاصه عیشی میکنند!
به شماره تلفنی برخوردم. تلفن کردم. کسی گوشی را برنداشت. دوباره خوشبینی ام عود کرد. به خودم گفتم: «دیدی؟ خُب، کسی نیست حتماً. وگرنه جوابت را میدادند.»
advertisement@gooya.com |
|
یکی دو روز در ساعتهای مختلف تلفن کردم، اما موفق نشدم ارتباطی با این «منزلگاهِ» محترم و مسؤلانِ محترمترِ آن برقرار کنم.
ایمیلی به یکی از دوستان در تهران زدم و پرسیدم این «شورا»ی محترم چیست و کیست؟ یا کیستند و چیستند؟
پاسخ آمد که: «دولتی های نیمه مثبت اند!»
شکرِ پروردگارِ را به جا آوردم که «نیمه مثبت اند»، فکر کنید اگر «نیمه منفی» یا زبانم لال «تمام منفی» بودند، چه میشد!
برداشتم یک پیام دیگر نوشتم و فرستادم با این مضمون که: اگر تا دو روز دیگر این اشتباه تصحیح نشود، من ناچارم در رسانه های داخل و خارج این قضیه را توضیح بدهم.
حالا ازاین آخرین کلامِ من، مثلاً «تهدیدِ» اینجانب، یک هفته گذشته است. اما متأسفانه هنوز آش همان آش است و کاسه همان کاسه! انگار نه انگار!
چند شب پیش، نزدیکِ صبح از خواب پریدم و هرچه کردم دیگر خوابم نبرد. فکر کردم من دراین سه دهه ی گذشته، پنجاه شصت تایی داستانِ کوتاه نوشته ام که در چند مجموعه داستانی که دارم یا در نشریاتِ مختلف منتشر شده است. اینها چرا رفته اند سراغِ این داستانِ من؟ «دزد» اگرچه ممکن است داستان بامزه و جالبی باشد، اما از کارهای قوی من نیست.
کمی از خوشبینی یا بهتر است بگویم خوشخیالی و ساده دلیِ خود دست کشیدم و فکر کردم یعنی آیا ممکن است یک شورای محترم فرهنگی و ادبی با چنین منزلگاهی و چنانِ عنوانِ پُرطمطراقی عمداً آمده این کار را کرده است؟ که مثلاً وانمود کند نویسنده ی داستانِ «دزد» آثارِ نویسنده و مترجمِ زحمتکشی چون آقای عبدالعلی دستغیب را به نامِ خود جا زده است؟
نع... من دوست دارم همچنان خوشبین باقی بمانم، حتا اشکالی ندارد اگر مرا ساده لوح هم بخوانند، اما نمیخواهم فکر کنم که کارِ فرهنگ و ادبیات در ایران به اینجاها کشیده شده است.
بله، من همچنان فکر میکنم «اشتباه»ی صورت گرفته که قابلِ تصحیح است.
این وسط فقط دو هفته ای وقتِ من تلف شد و اعصابم خُرد و خراب. که البته خیلی مهم نیست. گمان هم نکنم اعضای محترمِ این شورا و منزلگاه کار و زندگیشان را رها کرده اند که اعصابِ مرا خُرد کنند. که چه بشود؟ من که دراین گوشه ی عالم نشسته ام و به کسی کاری ندارم. (یعنی واقعاً روزگاری شده که موش به انبان کاری ندارد، انبان به موش کار دارد؟)
*
دوستان گاهی مرا شماتت میکنند که چرا داستان نمینویسی؟ فکر میکنند تنبلی میکنم. چه پاسخی میتوانم بدهم؟ برای نوشتنِ داستان نباید کمی آرامش خاطر داشت؟ آسایشِ خیال لازم نیست؟
این ماجرا که برایتان تعریف کردم، تازه یکی از کم دردِسرترین ماجراهاست... داستانها دارم که فعلاً بماند.
*
من خود را موظف دانستم این توضیحات را جایی ثبت کنم تا بماند و موضوع روشن شود.
همین.
خوانندگانی که کنجکاوند، میتوانند برای دیدنِ این منزلگاه و اینها که اشاره کردم به نشانی اینترنتی زیر مراجعه کنند:
شوراي گسترش زبان فارسي
گوتنبرگِ سوئد
19 اردیبهشتِ 1384
ناصر زراعتی