سرود یکم
نشکن! نبر!
به صدای قلبت گوش کن
به صدای پرواز اندیشه ات تا دوردست ها
نشکن! نبر!
شکست تو شکستن بالهای من است
شکستن تو شکست روح من است
حالا که سبک تری پرواز کن!
حالا که در قفسی پروازکن!
به هیچکس گوش نکن!
نه به صدای تاجران
و نه به صدای سیاستمداران
تو برای تجارت اعتصاب غذا نکرده ای
تو به امر سیاستمداران اعتصاب غذا نکرده ای
پس گوشت به آنها نباشد
تو بدهکار کسی نیستی
زندگی تو ازآن توست
ببر از هر چه مادی است
ببر از همه ی ترس ها
ببر از همه ی عاطفه ها
ببر از هر چه زمینی است
به صدای قلبت گوش کن!
قلب تو زنده ترین قلب هاست
گوش کن به صدای زندگی
به پرواز پرنده ای از قفس بیندیش
و پرواز کن در آسمان آزادی!
----------------------------
advertisement@gooya.com |
|
سرود دوم
نامه ای بی نام به دستم رسیده است
نامه از من می خواهد که نام و امضایم را بگذارم
آن پایینش!
نامه ای دیگر برایم فرستاده اند
نامه از تو می خواهد
که اعتصاب غذای خود را بشکنی
انگار تصمیمی گرفته شده است
انگار که جان تو بازی است
تصمیم آنها چنین است: بازی دیگر کافی است
تصمیم اینست: بازی بایست خاتمه پیدا کند
همین چند روز پیش
همین ها نامه ای نوشتند
و از ما خواستند
که بین شیخ و پاسدار
رییس قبیله را انتخاب کنیم
و به او رأی دهیم
از سفارت هم نامه ای داشتم
از من می خواستند
که در رأی گیری شرکت کنم
و در انتخابات شرکت فعال داشته باشم!
نامه ی غریب دیگری
به دستم رسیده است
از زبان پسرکی که چند سال پیش
تکه تکه اش کردند!
نامه را پسرک مقتول امضا کرده است!
روحٍ پسرکٍ مقتول از تو می خواهد
که اعتصاب غذایت را بشکنی
نامه ازمن می خواهد که امضای پسرک مقتول را تأیید کنم
و امضایم رابگذارم
آن پایینش!
نامه ای هم هست
خطاب به یکی از مقامات آمریکایی
و من که در این سالها دیده ام
دولت آزادیخواه آمریکا
مردم عراق و خلق افغانستان را
با آزادی و دموکراسی
چگونه بمب باران کرد
نامه را با احتیاط به کناری می گذارم
نامه از من می خواست که امضایم را بگذارم
آن پایینش!
چندی پیش
نامه خنده داری
برایم فرستاده بودند
نیم صفحه انشا بود
و پایینش پنجاه تا اسم!
نامه از من می خواست که امضایم را بگذارم
پایینٍ پایینش!
برایشان نوشتم که من
نویسنده ی کوچکی هستم
و نام کوچکی دارم
چیزهای کوچکی می نویسم
از دوران دبستان تا حالا
همیشه به تنهایی
انشاهایم را خودم می نویسم
و معمولا امضای کوچکم را می گذارم
پایین انشاهای کوچک خودم!
من هنوز
به شکل کودکانه ای
در فکر اینم
که بکارت شناسنامه ی قرمزم
شرافت همه ی جهان است
و انتخاب نکردن هم نوعی انتخاب است
و من سال هاست که انتخابم را کرده ام
و قرنهاست که چیزی را به کسی توصیه نمی کنم
و مدتهاست که برای کسی تصمیم نمی گیرم
من به شکل ساده لوحانه ای
باز هم منتظرم مردم فکر کردن را بیاموزند
و برای همین با همه ی سخاوتی که دارم
از دادن فتوا به دیگران گریزانم
من هنوز با خوش خیالی غریبی بر این گمانم:
رأی دادن امری فردی است
و قرنها و دریاها فاصله است
بین تصمیمات کلان های شیخ نشین
و نظرگاه آزادیخواهان و روز برقراری دموکراسی
دوستان نادیده! پوزش!
دوستان ناشناس! معذرت!
دوستان بی نام مراببخشید!
کوچکی نام یک سیاه لشگرتاریخی
ممکن است از نامداری و نامآوری
بزرگان بکاهد
نظرم را هم نپرسید
من نظرگاه کوچکی دارم
درست به کوچکی خودم
بزرگان بزرگواری کنند
و این بنده ی ناچیز را ببخشند
از کوچکی خودم شرمنده ام!
پوزش! پوزش!
2005-07-06 پاریس