يكشنبه 9 بهمن 1384

با روزهای مرگ ساعدی (از شعرهای پاریسی)، رضا فرمند

غلامحسين ساعدی
ساعدی / چون غربتی فشرده به دور دست ها می نگرد / می بینم که با سکوت‌اش به من می گوید: / هر چه بکوشی، هرچه نازک شوی، / راز نیازها و واهمه‌های مرا در نخواهی یافت! / و آنگاه، / ناگهان دوباره / سنگ و سکوت و گل می شود

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

رضا فرمند
رضا فرمند

www.rezafarmand.com

در کافه‌‌ی کنار پرلاشز،
روبروی ساعدی می نشینم؛
راست به چشمهایش نگاه می کنم
و با خشمی نرم می گویم:
ول کن این «الفبا» را!
اول بیا و الفبای زندگی خود را سامان بده!


با پافشاری می گویم:
باید کمی زبان یاد بگیری!
تا بتوانی با واژه هایت به شهر بروی
تا زندگی‌ات اینجا،
دستِ کم، دریچه‌ای داشته باشد.
زبان را نمی توانی که یاد نگیری! نمی توانی!


باز می گویم:
مترو را هم باید یاد بگیری، باید!
مترو را اگر یاد نگیری
وقت‌ات، سنگین خواهد شد
و چون قپانی به دست و پای‌ات خواهد پیچد:
در پاریس باشی و مترو را ندانی
به این می ماند که در طبقه‌ پنجم زیرزمینی باشی
و راهِ پله ها و آسانسور را ندانی.
مترو را حتمن! حتمن! باید یاد بگیری!


با پافشاری یاد‌آوری کنم که ساختمان مترو،
از ساختمان داستانی کوتاه ساده تر است؛
اگر بخواهی، زود می توانی آنرا یاد بگیری!
و دستهای نومیدش را در پایان سفت می گیرم:
تو دکتری! یادت باشد!
در برابر نابسامانی ها، دست از کار نکشی!

***

ساعدی
چون غربتی فشرده به دور دست ها می نگرد
می بینم که با سکوت‌اش به من می گوید:
هر چه بکوشی، هرچه نازک شوی،
راز نیازها و واهمه‌های مرا در نخواهی یافت!
و آنگاه،
ناگهان دوباره
سنگ و سکوت و گل می شود.

***

من چشمهای نرم و فروتن‌ام را
از راههای گورستان بر می چینم
و از غلغله‌ی کافه بر می خیزم.


پاریس. ۳۱ جولای ۲۰۰۵

------------------------------------

از کارمایه های شعر:
«غلامحسین ساعدی، آخرین روزها در پاریس»‌ اثر مهستی شاهرخی.

دنبالک:
http://mag.gooya.ws/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/28594

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'با روزهای مرگ ساعدی (از شعرهای پاریسی)، رضا فرمند' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016