بیاد آزاد مرد، اکبر خان پرتوی دیلمی († ١٩٤٥)
هر شب از پیمانه ای دیگر
ره زدم تا من،
تا بيداری در خواب را،
جرات روییدن رویای تن،
تن بي آب را:
آ...ی ... گالشم من!
دیلم ـ آزاده تنم
من!
می نهم فریاد گر بر زخم سال های درد و
دردِ
در فراق،
می تپد قلبم
خروشان و
پریشان گرگِ جانم هر شب از سرچشمه ای دیگر
زند سر سوي کوهستان و جنگل تن به آب،
حسرت سودای میهن،
دم به دم، بیتاب:
دیلمان!
باز خواهم گشت!
باز خواهم گشت،
تا ببوسم با لبان سوزِ سالهای جنگ و خون،
خاک صلحت را
و رخش آفتابت
بر سرشت سرد برف دشت،
طعم "لور"(۱) و آن شیرین عسل
بر "فطیر"(٢) داغ
در تنور عشق مرد و زن ـ آزادگان...
مژده مزدا،
مژده
مزدا:
صبح "روشن ـ دیدگان" نزدیک
مي آيد
گرچه ...
"روز"
در بندِ "شب ـ اهریمنِی" تاریک،
در نهاد تو "نهفته ـ قدرتِ" تاریخ،
ره به آنسوی افق باریک ، لیک
لیک
لیک...
دیلمان!
جان مرا آزاد کن!
تــــــا...
... به دامان سیاهکل، "رخش" می تازد...
امتداد چشمه های سرد و سحرانگیز، آبشارانت
"دامُن"(٣)!
روح مرا آباد کن!
تا به یادت زنده ام من،
دیلمان!
نام مرا
فریاد کن!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۱) نوعی لبنیات شبیه سرشیر
(٢) نوغی نان
(٣) جنگل
advertisement@gooya.com |
|