مقدمه:
بی گمان فرهنگ گوهر آفرین و سنن ِ سالار ِ ملی ِ ملت ِ ایران، سرشار است از جشن و سرور و شادمانی و شاد خواری و شاد گویی و شاد رقصی. و فرهنگ عزا و ماتم و مصیبت و گریه و سینه زنی و قمه زنی را در آن، جایگاهی نبوده و نیست.
زیرا ایرانیان در هرماه، یک روز را به مناسبت هم نام شدن با ماه، جشن می گرفتند و شادی و شادمانی می کردند.
نام این جشن ها، در تاریخ ایرانیان فروردین گان، اردیبهشت گان، خردادگان، تیرگان، امردادگان، شهریورگان، مهرگان، آبانگان، آذرگان، دیگان، بهمن گان و اسفندگان ثبت شده است. بنابراین با برگزاری ِ این جشن های ماهانه و در کنارشان جشن های با شکوه ِ نوروز و سده و یلدا و مهرگان و چهار شنبه سوری و و و دیگر جایی برای ناله و ماتم ِ فرهنگ بیابان گردان نبود که امروز در جای جای ِ جان ِ جامعه، بوسیله مشتی مرتجع و عقب گرا جار زده می شود. تا تمامی سال را زانوی غم و ماتم، بغل بگیرند و بر نادانی و بدبختی خود گریه و زاری کنند.
به همین مناسبت این قلم در شب های خلوت نشینی خود درد دلی با " لاکو* " این فرهنگ عزا و ناله و ماتم را در یک قصیده – مثنوی ِ گیلکی ِ بلند به گفتگو نشسته است، که قسمتی از آن را تقدیم همه عاشقان ایران می کند:
هزار و چهارصد سال، بزایم امی سر *** ( هزارو چهارصد سال توی سرمان کوبیدیم )
سیاه د َ ُودیم، عزا بیتیم، لاکوجون *** ( سیاه پوشیدیم، عزا گرفتیم، دختر ِ زیبا )
هر سال محرمه، زنجیر امی پشت *** ( در محرم ِ هر سال با زنجیر آهنین به پشت مان کوبیدیم )
امی سینه بزایم، با مشت، لاکوجون *** ( سینهء خودمان را با مُشت کوبیدیم، دختر ِ زیبا )
با قمه پاره بودیم امی کله *** ( سرمان را هر سال با قمه جهالت جِر دادیم و پاره کردیم )
با زنجیر د ُو سه نیم، پُشته، لاکوجون *** ( با زنجیر ِ جنون و نادانی پُشت ِ تنمان را داغون کردیم، دختر ِ زیبا )
غیر از محرم، سی روز ماه ِ رمضون *** ( به غیر از ماه محرم، تمام سی روز ِ ماه رمضان )
هیتو نالون، گرسنگی، تو دو رُن *** ( با جان و تنی نالان و شکمی گرسنه در تمام ِ مدت ِ روز له له می زدیم )
حالِه رمضون نشو، دنبال ِ شعبون *** ( هنوز ماه ِ محرومیت از غذا و آب و شادی و شادمانی را طی نکرده به دنبال ماه شعبان هستیم )
صفر نه ما، هیتو، هی کونیم، شیوُ ن *** ( ماه شعبان را تمام نکرده، برای ماه صفر شیون و زاری می کنیم )
یه روز " زهرا " ویسین بو نیم عزا دار *** ( یک روز برای " زهرا عزا می گیریم و بر سرو و صورت خود می کوبیم )
ده روز " حسین ِ " به ایسیم سو گه وار *** ( ده روز در سال را برای " حسین " سوگواری می کنیم و بر جان و تن و سر ِ خود می کوبیم و خود را زخمی و بیمار می کنیم )
" علی " ویسین سی روز هیچی نوخونیم *** ( برای " علی " سی روز از همه لذایذ زندگی محروم می شویم )
هیتو غذا وسین هی غصه خونیم *** ( در این محرومیت ِ اجباری و از روی جهالت و جنون، همواره برای خوردن غذا و لذایذ زندگی، غصه می خوریم )
هیتو مم تقی و علنقی ویسین *** ( همین طور برای " محمد تقی " و " علی نقی " این محرومیت ِ از روی جهالت را ادامه می دهیم )
عزا گی نیم بعداً عسکری ویسین *** ( پس از آن برای " حسن عسگری " عزا می گیریم )
یته دو تّه نین، چهارده ته آدم *** ( یکی و یا دو تا نیستند اینها. بلکه چهارده نفر هستند )
لاقل، چهارده روز از سال گی نیم ماتم *** ( با این توضیحات لااقل چهارده روز از سال را ما ماتم می گیریم و جاهل وار به خود آزار می رسانیم )
اوشون ِ فامیل ِ حساب نود َم *** ( تازه در این ارزیابی من فامیل هایشان را حساب نکردم )
سی یم، هفتم، چهلوم ِ مو نو تم ***( در کنار این فامیلین من حتی سوم، هفتم و چهلم آن ها را در محاسبه نگنجاندم )
خلاصه لاکوجون، نصفه امی سال *** ( خلاصه بگویم به تو ای دختر زیبا! بیش از نیمی از سال ما )
همه ش، مرگو، عزا، ناله لاکوجون *** ( همیشه در مرگ و ناله و و عزا و بر سرو و تن کوفتن و خود آزاری و محرومیت از همه لذایذ زندگانی و شادمانی می گذرد )
جغال دوز َ هَه مَه خوشی به دو تیم *** ( با این توصیفات، حیف و صد دریغ که با سوزن ِ جوال تمامی خوشی های ِ دوران جوانی و زندگانی و شادمانی را دوختیم )
امی جونی روزون ِ د َ مو تیم *** ( و با این اعمال ِ جاهلانه و مجنونانه، روزهای ِ شاداب و معطر جوانی مان را با لگد جهالت له و لورده کردیم )
چره لاکو؟ چره غم گین، لاکوجون؟ *** ( آخر چرا دختر زیبا؟ چرا باید غمگین باشیم و زانوی غم را در بغل بگیریم، دختر جان؟ )
چره ماتم؟ دلی چرکین، لاکوجون؟ *** ( چرا باید ما ماتم بگیریم و اشک آلود و دلی پر از چرک ِ جنون باشیم، دختر زیبا؟ )
چره ناله، چره گریه، لاکوجون؟ *** ( چرا باید هی ناله کنیم؟ چرا باید هی گریه کنیم؟ دختر ِ زیبا؟ )
سیاه دو ده، سر جیر بارده، لاکوجون؟ *** ( چرا باید سیاه بپوشیم و عزا بگیریم و سرمان را پایین بیاندازیم و خوار و زبون باشیم؟ دختر زیبا؟ )
برای چی؟ برای کی؟ بدوجیم؟ *** ( برای ِ چی و اصلاً برای کی باید این خوشی های دوران ِ شاداب ِ زندگانی جوان را با سوزن ِ جوال ِ جهالت و جنون بدوزیم؟ )
جو و ُ نی رو زون َ، خوشی، د َ مو جیم؟ *** ( و ایام ِ درخشان و عشق سالار ِ جوانی مان و روزهای ِ بارور بی همتای شادمانیمان را با لگد جهالت له و لورده بکنیم )ِ
چره باید ا َ مو عزا بَه گی ریم؟ *** ( چرا باید ما اصلاً عزا بگیریم و در ماتم بسر ببریم؟ )
عر َ بون ِ وسین سیاه د َ کو نیم؟ *** ( و یا برای چند نفر عربی که به خاک ما حمله کردند، سیاه بپوشیم؟ )
عرب، لاکو، گرسنه، حمله بَه ُ ده *** ( اصلاً می دانی دختر زیبا؟ همین عربهای گرسنه به خاک ما حمله ای وحشیانه کردند )
امی باغ و گل ِ ویرونه به ُ ده *** ( با حمله وحشیانه تمامی باغ و بوستان و گل و گلستان ما را به ویرانه ای تبدیل کردند )
بزا آتش، امی خونه، بکوشته پئره و ماره *** ( پس از این ویرانی وحشیانه، خانه های ما را آتش زدند و پدر و مادرهای ما را کشتند )
هر چی داشتیم، هَه مَه غارت، لاکوجون *** ( و در این بین هر چه را که برای رفاه زندگمان فراهم کرده بودیم، همه را غارت کردند و با خود بردند، دختر زیبا )
و الی آخر ...
***
در کنار این جشن های ماهانه، روز تولد زرتشت، پیامبر ِ خرد است که در روز خرداد فروردین ماه یعنی روز ششم فروردین برگزار می شد و ابوریحان بیرونی از آن به عنوان نوروز بزرگ نام می برد و نیاکان زرتشتی ما و امروز زرتشتیان، این روز را با شکوه هر چه تمامتر جشن می گرفتند و می گیرند.
اما در میان سی و یک جشن سالیانه، جشن های ملی و فرا ملی نوروز، سده و مهرگان جایگاه ویژه ای در فرهنگ گوهر آفرین ایرانیان دارد و ایرانیان در هر نقطه از گیتی این اعیاد را در مداری بالا بلند و با غروری بی همتا برگزار می کنند.
اما در کنار جشن های باشکوهی که به مناسبت تغییرات طبیعی گردش زمین به دور خورشید صورت می گیرد ( نوروز، تیرگان، مهرگان و دیگان )، جشن های سده، آذرگان، اردیبهشت گان و چهارشنبه سوری به پاس و احترام آتش برگزار می شدند و می شوند.
زیرا آتش در نگاه و باور نیاکانمان همواره مظهر ِ پاکی، روشنایی، انرژی، صداقت، راستی و در رأس آنها دریدن تاریکی و تیره گی و تیره روزی بوده است. به همین منظور این عنصر اهورایی را که نمادی از چیرگی بر تاریکی در زندگانی بشر خود را تثبیت کرده است، گرامی می داشتند و آن را نگهبانی و نگهداری می کردند. زیرا با کشف آتش، ارابه تکامل ِ اجتماعی در عرصه های مختلف زندگانی بشر، شتابی در خور فهم انسان و زمان پیدا کرد و پاره های جگر زمین را برای پروراندن ابزار و آلات، جهت رونق و رفاه اجتماع ِ انسانی، تغییر حالت داد.
از این رو است که نیاکانمان جشن هایی به پاس و احترام و قدسیت آتش برپا می کردند که تا امروز در جان و تن و خرد هر ایرانی زبانه می کشد و آن را گرامی و عزیز می دارند.
***
نوروز اما بی گفنگو، از زیباترین و شور انگیزترین جشن بشریت است که هماهنگ با جشن طبیعت و به تعادل رسیدن روز و شب در یک حرکت دورانی زمین به دور خورشید، با شادمانی و سروری بی همتا در پهن دشت ایران زمین و فرا ایران زمین برگزار می شود.
به همین مناسبت ایرانیان برای بزرگداشت نوروز ِ نوآور و نوربخش با سور ِ چهارشنبه سوری به پیش باز آن می روند و با آتش سوری ناپاکیها و کدورتها و دشمنی ها را می سوزانند و با یگانگی و صافی و دوستی و آشتی پا به منزل جوان کننده دیده و دل ِ نوروز می گذارند و روزی نو از سال را در عرصه زندگی شروع می کنند.
جشن چهارشنبه سوری:
از سی و یک جشن سالیانه که در هفتاد و سه روز برگزار می شد، افزون بر سه جشن سده، آذرگان و اردیبهشت گان، جشن چهارشنبه سوری است که به پاس و بزرگداشت آتش آن را جشن می گرفتند و می گیرند.
در میان این جشن ها که به مناسبت و پاسداشت آتش برگزار می شد ومی شود، جشن چهارشنبه سوری به دلیل نزدیکی و گاهاً همزمانی با جشن بزرگ و سالار ِ نوروز از و یژه گی و جنب و جوش و شور و شیدایی والایی برخوردار است. بطوری که در سراسر ِ پهن دشت ِ بی کران سرای ِ ایران زمین، در شب چهارشنبه سوری، فروغی از شراره های آتش دل و جان ِ شب قیرگون را می درد و سرخی شفق گون را در چهره شب می نشاند.
فریاد شادی و شادمانی ِ پیر و جوان در جای جای ِ جان ِ جامعه، آهنگی گوشنواز و رقص و پایکوبی ِ چشم نواز را در هیئت ِ کنسرتی به وسعت ایران آواز می دهد.
شب چهارشنبه سوری شب ِ عاشقان دلباخته ای است که می توانند در این شب ِ بی همتای شادمانی، معشوق را به سیری دل و جان نظاره کنند و حتی در سرور و شادی ِ دود اسپند، دست یار را به قدر فرو نشاندن عطش، بفشارند.
از دیر باز تا جایی که در خاطره ام ضبط و ثبت شده است، ما کودکان و نوجوانان ِ بی قرار آن روزهای خوش و سرمست و آفتابی و شادمانی، هرساله برای استقبال از نوروز ِ جوان کننده طبیعت و گل و گیاه و دیده و دل، عاشقانه و کودکانه و سپس جوانانه ابتدا به پیش باز " جشن سرخ " در آخرین شب چهارشنبه ِ سال می رفتیم.
میدان شهر " لنگرود " ولوله ای از شادی و سرور ِ جمعیت در فضایی از یگانگی بی همتا موج می زد.
دود ِ اسپند در شعاع نورانی لامپ و چراغ ِ زنبوری، حلقه ای از مستان شب را جار می زد و عطر دل انگیزش، مستی شب عاشقان را در تن ما فرو می داد.
دست فروشان، دانه های اسپند را همراه با براده چوب با الوانی از رنگها می آمیختند و آن را در طبق های جداگانه بر روی بستر گاری ِ دستی عرضه می کردند.
منقلی کوچک در مرکز گاریها ی دستی با زغال سرخ و بور، دانه های اسپند را در داغی جانش می ترکاند و عصاره معطرش را به ازدحام شب چهارشنبه سوری می پاشاند و هدیه می داد.
سوزن و سنجاق و جوراب و روسری و دستمال و کفش و پیراهن بر روی هر بساطی جلوه ای از فراوانی و فزونی کالای زندگی را در دیده نوازش می داد.
جار و هوار ِ دست فروشان ِ شب، با آوازی خوش و آهنگین، گوشها را نوازشی دلپذیر می داد.
حلقه های جمعیت از زن ومرد، دختر و پسر بر دورا دور ِ هر بساطی رونق آن را بر رخ می کشیدند.
جوانان اما در سودای دیگری بسر می بردند.
زیرا این شب، شب عاشقان بود.
شب دیدار سیر از رخ یار.
شب گشایش نگاه ِ معشوق به عاشق و خنده عسلین و ناز و عشوه از هر دو.
منتظران، چنین شبی را با سرمستی، هر لحظه اش را غنیمتی قیمتی می دانستند و با نوش، هوش را مدهوش اما شب را با شور و شیدایی، جلوه ای عاشقانه می بخشیدند.
دخترکان برای دیدن یار، عیارترین پوشاک را بر تن می آراییدند و با خوشبوترین عطر ِ دل انگیز، خود را معطر می کردند و با آرایشی متین به عشق دیدار ِ یار با خواهر و مادر از خانه، خروجی عاشقانه می زدند.
عاشق در انتظار دیدار ِ معشوق سرو مویش را آب شانه کرده، در گوشه ای، چشم به مسیری دوخته بود تا آمدن یار را در جان و دلش جشن بگیرد.
مادران می دانستند اما چشم فرو می بستند که دخترانشان به هوای دیدن یار، شب ِ بی قرار را به انتظار نشسته اند. اما چه باک! بگذار این شب ِ سرفراز و شادمان ِ سالانه را خوش باشند. زیرا مادران هم در این شب ِ عاشقان، شادمان بودند. و حسرت و محرومیت جوانی خودشان را در عشق و دلدادگی دخترکان و پسرکان ِ شب ِ عاشق، جبران می کردند و به ثمره خودشان، جان و توان ِ سالار زیستن می دادند.
بچه های بازیگوش دور از غوغای جوانان ِ به بلوغ رسیده در فضایی از شیطنت، چادرهای دو زن را از پشت به هم سنجاق می کردند و در گوشه ای به تماشای ِ رسوایی ِ افتادن چادرهای زنان، به انتظار می نشستند و خنده های شکرین ِ کودکانه را که از دل و جانشان بر چهره شان ظاهر می شد، سر می دادند.
شهر در غوغای شادی ِ ازدحام غرق بود و شب را آرام و قرار نبود. در کوچه ها و پس کوچه های خلوت ِ شهر، دلداده گان فضای دلتنگی خلوتکدهء کوچه ها را با سرگذاشتن بر شانه های یکدیگر و نجواهای بی قراری و اشک عطش عشق، روشنی عاشقانه می بخشیدند.
شب بیدار و آسمان با چراغک های چشمک زنش ماه را به میهمانی عاشقان سور ِ سوری دعوت کرده بود.
هوای دلپذیر ِ بهاری، گونه های شفق گون مستان شب را نوازشی فرح بخش و جانانه و جوان کننده می داد.
در غروب ِ آفتاب، جلوه های جشن ِ سوری با کوپه کردن خار و خاشاک و ساقه خشک شده برنج در هفت تل جدا از هم با نام هفت امشاسپندان آغاز می شد.
آتش ِ کوپه ها در سراسر شهر، شب را از هویت ِ ظلمت گون ِ خویش تهی کرده بود و پرواز پروانه وار پیر و جوان از روی کوپه های آتش، جشن سوری را با آوای " سرخی تو از من، زردی من از تو " طنین افکنده بود.
همه جا آتش بود و شراره های آتش زبانه می کشید.
اهل دلان و شب زنده داران با نوشیدن خون ِ رگ ِ تاک چهره های خود را در همبستگی با آتش ِ سوری، آتش گون می کردند.
عطر دل انگیز ماهی پلو از هر خانه ای فضای شب ِ سوری را معطر کرده بود و سبزیهای تازه روی سفره شب ِ چهارشنبه سوری باغچه سبز را در کنار سفره دامن گستر کرده بود.
در هر خانه ای، شادی و سرور موج می زد و کودکان هدیه خود را از پدر و مادر در ازدحام شادی خانوادگی، دریافت می کردند.
جوانان عاشق پس از بدرقه یار به خانه و کاشانه شان، شیطنت نیمه شب چهارشنبه سوری را آغاز می کردند. و وقتی که شهر پس از یک جشن ِ شادمانی بخش ِ طولانی، به خواب می رفت. جوانان ِ شیطان، شیرین کاریهای خود را آغاز می کردند. مثلاً برای بیدارکردن خفتگان شب نخی سیاه به زنگ خانه ای می بستند و چند متر دورتر در گوشه ای کمین می کردند و با کشیدن نخ که به زنگ وصل بود، زنگ خانه را بطور مداوم به صدا می آورند تا صاحب خانه از خواب بیدار شود. همینکه در خانه را باز می کرد، کسی را نمی یافت. اما جوانان برای اذیت کردن او، در بیخ گوشش زنگ را مجدداً به صدا در می آوردند. گاهاً آنچنان ترسی بر این صاحب خانه ها مستولی می شد که پا به فرار می گذاشتند. اما آنانیکه قدری باهوش تر بودند به آهستگی دست روی زنگ می گذاشتند و نخ را می گرفتند و به مبداً هدایت کننده این شوخی بی مزه اما در عین حال با مزه و خاطره انگیز، آهسته آهسته در تاریکی شب راه می افتادند. اما همینکه به نزدیکی ما جوانان می رسیدند، ما با صدایی دلخراش، همگی از کمین بیرون می آمدیم که سبب می شد آن مرد درجا میخ کوب شود و یا پا به فرار بگذارد.
البته مراسم این شب در جای جای جامعه زیاد و متنوع است و تاکنون بوسیله عاشقان سنن ایرانی در این باره قلم زده شد و این قلم برای طولانی نشدن مطلب از آنها صرف نظر کرده است.
***
باور کنید وقتی که این سطور را می نویسم، خود را درشب چهار شنبه سوری سالهای پر شور و شر جوانی ام احساس می کنم و آن لحظات شیرین زنده گانی را که با رسوایی و شیدایی همراه بوده است،در جلوی دیده گانم چون فیلمی برروی پرده سینما به نمایش در می آید و احساس می کنم، آنجا هستم. و چه خوشحالم که آنجا هستم و در روزهای آفتابی بسر می برم و دنیا را زیر نگین جوانیم دارم.
اما افسوس که قدر نشناختیم و با لگد جهالت، هر آنچه را که داشتیم، جفتک انداختیم و بر سرمان خراب و آوار کردیم و جامه سیاه پوشیدیم و فرهنگ عزا و ناله و مرگ و سینه زنی و قمه زنی را به استقبال شتافتیم.
آری:
ما قدر نشناختیم
ما ناسپاسانه دستاوردهای ملی و میهنی مان را با لگد جهالت کوبیدیم
ما بر روشنایی و سپیده سحر تاختیم و شب را به استقبال شتافتیم
ما زیبایی و رعنایی را در چنگال دریدیم و کهنه پرستی و زشتی و نکبت را بی صبرانه به انتظار نشستیم
ما چهرهای شادمان و آفتاب گون را به نفرت آمیختیم و عبوس سالاری و افسردگی مذمن را سلام کردیم
ما قدر و اندازه نشناختیم، با دیو جماران ساختیم، بر خود تاختیم، هر آنچه داشتیم، باختیم، و افسار گسیخته به سوی مرگ شتافتیم
ما...
ما...
نگاهی به پیدایش " نوروز " و فلسفه آن:
فردوسی نامدار و پاسدار سخن پارسی در اثر جاودانه و یگانه اش شاهنامه می فرماید:
جمشید** شاه از پادشاهان کیانی ِ ایرانی، پس از کیومرث شاه، هوشنگ شاه و تهمورث شاه است که برای سر و سامان و سازمان دادن به کشور و بر قرار کردن نظم و نظام در جامعه و تربیت مردم کوشش جانانه و خردمندانهء فراوان کرد.
هم او بود که با هوش و هنگ ِ خرد مندانه اش، مردمان سرزمین ایران را به چهار طبقه تقسیم کرد:
ا – آموزان ( آموزگاران )
2 – نیساران ( لشکریان )
3 – نسودیان ( کشاورزان ) و
4 –اهنو خویشان ( پیشه وران )
جمشید شاه نخستین کسی بود که تقسیم کار را در جامعه باب کرد تا تحت آن، هر کسی متناسب با توانایی و استعدادش بتواند باری از ارابه تکامل ِ جامعه را بدوش بکشد.
نخست آلت جنگ را دست برد
در نام جستن به گردان سپرد
به فرّ کیی نرم کرد آهنا
چو خود و زره کرد و چون جوشنا
دگر پنجه اندیشه جامه کرد
که پوشند هنگام ننگ و نبرد
ز کتّان و ابریشم و موی قز
قصب کرد پرمایه دیبا و خز
بیاموختشان رشتن و تافتن
به تار اندرون پود را بافتن
چو شد بافته شستن و دوختن
گرفتند ازو یکسر آموختن
ز هر انجمن پیشه ور گرد کرد
بدین اندرون نیز پنجاه خورد
چهارم که خوانند اهنو خوشی
همان دست ورزان ابا سرکشی
چو بان و چو کافور و چون مشک ناب
چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب
پزشکی و در مان هر دردمند
در تندرستی و راه گزند
آری جمشید شاه در تاریخ ایران نخستین کسی است که کشاورزی و ساختن آلات و ابزار جنگی و خانگی را به مردم آموزش داد. از معادن ِ کانی، فلزات را جهت ساختن ابزار استخراج کرد. از گیاهان دارویی، دارو ساخت و در امر پزشکی برای مداوای بیماران از این داروها سود جست.
از برکت این نوآوری و پیشرفت، رفاه و سلامتی را در جای جای ِ جامعه گسترش داد و امنیت اجتماعی را در مدار ِ بالا بلند ِ زندگانی ِ مردم تثبیت کرد.
پس از فراغت از این نوآوری و رفاه و امنیت اجتماعی، خود را برای جشنی فراگیر و شادی بخش آماده کرد:
همه کردنی ها چو آمد به جای
ز جای مهی برتر آورد پای
به فرّ کیانی یکی تخت ساخت
چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت
که چون خواستی دیو بر داشتی
ز هامون به گردون برافراشتی
چو خورشید تابان میان هوا
نشسته برو شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر آن تخت او
شگفتی فرو مانده از بخت او
به جمشید بر گوهر افشاندند
مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودین
بر آسوده از رنج روی زمین
بزرگان به شادی بیاراستند
می و جام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرّخ از آن روزگار
به ما ماند از آن خسروان یادگار
همانطوریکه ملاحظه می کنید این یادگار خجسته و میمون از روزگار ِ جمشید شاه به ما به ارث رسیده است. و تا امروز نوروز، این سنت دیرینه و دیرپای علی رغم هجوم و شبیخون ِ بیگانگان و کشتار ملت و ویرانی ایران و سوزاندن کتابها و کتاب خانه ها و آثار ذیقیمت فرهنگی نتوانسته اند نام و نشان این مردم را با سنت های پایدارشان از صفحه روزگار بزدایند.
کف آلوده دهننان در طول تاریخ اشغال گری شان، نعره های شوم محو سنن زندگی ساز و شادی آفرین ایران را، چون چهارشنبه سوری و نوروز و سده و مهرگان، نفیر کشیدند. اما به کوری چشم این ضد سرور و سورچرانی و شادی و شادمانی و شادخواری و شادکامی و جشن، این سنن باستانی و ملی هر بار سمندروار از خاکستر آتش برخاسته و آتش به هستی جانوران دد منش به ظاهر آدم نما زدند.
و آنانیکه نتوانستند بر این سنت های دیرپای و دیرزی و شادمانی آفرین ظفر آیند، آنها را به مرام چرکین و ننگین خود آمیختند تا آن را از محتوی تهی کنند.
پرچمدار این رجاله گان تاریخ ملا محمد باقر مجلسی است که در کتاب " سماء و العالم " نوشت:
" به روایت امام جعفر صادق در این روز حضرت محمد در دشت غدیر خم برای حضرت علی از مردم بیعت گرفت و در همین روز حضرت علی به مردم نهروان غالب شد. و در همین روز امام دوازدهم که فعلاً از دیده ها پنهان است، مجدداً ظاهر می شود". (1)
باز از امام جعفر صادق و سلمان فارسی نقل شده است که " آدم در آغاز فروردین آفریده شده و آن روز فرخنده ای است برای طلب حاجات و برآورده شدن آرزوها و زناشویی و مسافرت ". (2)
هاتف با توجه به مبارک بودن این روز گفته است:
همایون روز نوروز است امروز و به فیروزی
بر او رنگ خلافت کرد شاه لافتی مأوی
همه این ترفندها جهت فراهم آوردن شرایطی بود که با نهادینه کردن تاریخی دروغین تحت نام نوروز، آن را رفته رفته به نام کسانی کنند که ذاتاً با نوروز بیگانه و ضد آن هستند.
اگر تا دیروز تشخیص و صحت این سخن سخت و دشوار بود، امروز اما با به قدرت رسیدن ر جاله گان ِ تاریک خانه تاریخ، پروایی به خود راه نمی دهند که بگویند این روز ملی را حذف کنید و جای آن تولد جعفر بن محمد و یا ام کلثوم را بگذارند. بطوریکه روزنامه وابسته به بیت رهبر" معظم " در این باره نوشت:
"نوروز عامل سرسام و مصیبت مردم است"
" اين ارگان خبري متعلق به خامنه اي ، كه گويي مرگ رژيم اسلامي را در نوروز و مراسم نوروزي از جمله چهارشنبه سوري ، مي بيند از جمله نوشت "اگر تعطيلات نوروز حذف شوند ، هم به اقتصاد كشور كمك مي شود ، هم از افت تحصيلي دانش آموزان كاسته مي شود و هم خانواده ها و مردم از سرسام گرفتن و مصيبت نجات مي يابند."
ياد آوري مي شود شنبه گذشته نيز ، همين روزنامه حكومتي ، ضمن انتشار خبري ، از حذف تعطيلات نوروزي توسط نمايندگان مجلس آخوندي خبر داد و ضمن ابراز خشنودي از آن ، از جايگزين شدن تعطيلات مذهبي همچون ” ميلاد امام جعفر صادق “ بنيان گذار مذهب شيعه و ” شهادت ام كلثوم “ به جان تعطيلات ملي حمايت کرده بود. "
***
هرچند ایرانیان برای حفظ ارزش های فرهنگی ، جشن ها و سنن ملی در مقابل راهزنان تازی، مغولی و تیموری به آنها رنگ مذهبی اسلامی و سامی دادند. اما چنین رنگ و لعابی به این ارزشها در درازمدت سبب شده است که جدا سازی بسیاری از ارزش ها و سنن ملی ایرانی از سنن بیگانگان دچار مشکل شود.
بطوریکه پس از تسط اعراب بر سرزمین ایران و رواج خرافه گرایی و نابودی میراث مدنی، فرهنگی و سنن و ارزشهای غرور آفرین و شادمانی گستر ایرانیان، سر آن داشتند تا هرچه مظهر ایرانی و ایرانیت است، نابود کنند.
چنانکه تاریخ گواهی می دهد، سعدابن ابی وقاص پس از وارد شدن به تیسفون " فرمان داد تا در شهر مسجدی بسازند و از آن پس به جای آتشگاه و باژ و برسم و زمزمه در این شهر بزرگ که سالها مرکز موبدان و مغان بود، جزء بانگ اذان و تهلیل و تسبیح چیزی شنیده نشود ".
آری ایرانیان برای پاسداری از سنن شادی آفرین خود در مقابل وحوش و ددان، نامهایی براین ارزشها نهادند که با فرهنگ بیگانگان منافاتی نداشت.
مثلاً برای حفظ آرامگاه کورش آن را قبر ام النسا و یا مقبره مادر سلیمان خواندند و یا آتشکده آذرگشسب و تحت جمشید را تخت سلیمان نامیدند. بطوریکه در تغییر این نام ها به قدری افراط شد که در قرن چهارم نویسندگانی چون ابن حوقل در کتاب صورت الارض و استخری در مسالک و الممالک و در قرن پنجم ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه عن القرون الخالیه و ابن بلخی در فارسنامه و محمد بن محمود بن احمد طوسی در کتاب عجایب المخلوقات و غرائب الموجود خود را مجبور دیدند که انتساب تخت جمشید را به سلیمان تکذیب کنند.
توضیح:
یکی کردن جمشید و سلیمان پس از حمله اعراب بی علت نبوده است. زیرا جمشید و سلیمان هر دو شاه و پیغمبر بودند. هر دو تخت جواهر نشان ساختند. هر دو کارهای خارق العاده کردند. هر دو به آسمان رفتند. منتها تخت جمشید را دیوان به دوش کشیدند و قالیچه سلیمان را باد به حرکت در آورد. هر دو از قدرتی که منشاء خدایی داشت، بهره مند بودند. هر دو بعداً از لطف خدا دور شدند.
یکی به سبب غرور و خوردن گوشت و دیگری به سبب ازدواج با دختران غیر سامی و بی عدالتی.
بنابر آنچه در بالا آمد، ایرانیان با نبوغ فکری برای حفظ آثار باستانی و ملی و پاسداری از میراث فرهنگی با چنین شگردهایی توانستند آنها را حفظ کنند. (3)
نوروز بیگمان منطقی ترین و دل انگیز ترین جشن ها، برای اثبات آغار سال است. زیرا با عید طبیعت و جوان شدن دشت و دمن و کوه و کوهسار و آبشار و جویبار و برابری شب و روز هماهنگ است.
زیرا نوروز و آغاز تحویل سال با اعتدال ربیعی همراه است و آن هنگامی است که خورشید روی مدار استوا قرار می گیرد و روز و شب با هم برابر می شوند.
نوروز عید طبیعت است که پس از خواب زمستانی بیدار می شود و لباس کهنه را به دور می افکند و جامه نو می پوشد.
نوروز عید تعادل طبیعت در مدار منظومه شمسی است و به پاس چنین تعادلی، طبیعت گل افشان و سبزپوشان، لاله ها را در لاله زاران، آبشاران را در کوهساران و جویباران را در چمن زاران زندگی می بخشد.
به همین منظور ابوریحان بیرونی در " التفهیم لاوایل صناعه التقویم " در باره از رسم های پارسیان، نوروز چیست؟ می فرماید:
" نوروز نخستین روز از فروردین ماه...و پیشانی سال نو است و ششم فروردین ماه نوروز بزرگ باشد (4).
زیرا که خسروان بد آن پنج روز، حق های حشم ( خویشان و چاکران ) و گروهان بگذاردندی و حاجت ها روا کردندی و آن گاه بد آن روز ششم خلوت کردندی، خاصگان را و اعتقاد پارسیان اندر نوروز نخستین است که اول روزی است از زمانه و بدو ملک آغازید گردیدن ". (5)
و ادامه می دهد " به باور پارسیان در این روز جهان هستی یافت و آفرینش آغاز گردید ".
خیام در نوروزمامه می نویسد. " و گویند چون ایزد تبارک و تعالی بدآن هنگام که فرمان فرستاد که ثبات گیرد تا تابش و منفعت او به همه چیزها برسد آفتاب از سر حمل برفت و آسمان او را برگردانید و تاریکی از روشنایی جدا گشت و شب و روز پدیدار شد و آن آغازی شد بر تاریخ جهان را ".
" از دیدگاه دینی، مراسم جشن نوروز همیشه با خواندن جَشَن آغاز می شود و زرتشتیان پیش از دید و بازدید نوروزی به " در مهر " و پرستشگاه های خود می روند و ستایش خداوند را به جای می آورند.
شاهان هخامنشی در این روز در تالار آپادانا بار عام می دادند، نمایندگان کشورهای خارجی، استادان، گروه های مختلف به پیشگاه شاه بار می یافتند، هدیه می دادند و هدیه می گرفتند.
داریوش کبیر در نوروز هر سال به معبد بابل می رفت و دست رب النوع بابل را می گرفت.
شاهان ساسانی با شکوه فراوان، نوروز را جشن می گرفتند. پادشاه با جامه ابریشمی در بارگاه می نشست و موبدان موبد با سینی بزرگی که در آن، نان و سبزی و شراب و انگشتر و شمشیر و دوات و قلم و... بود با اسب و باز به پیش شاه می رفت و شادباشی به این عبارت می گفت:
" شاها!
به جشن فروردین به ماه فروردین، آزادی گزین بر داد و دین کیان!
سروش آورد ترا دانایی و بینایی و کاردانی!
و دیر زیوی با خوی هژبر!
شادباش به تخت زرین!
انوشه خور به جام جمشید و آئین نیاکان!
در همت بلند باش!
نیکو کاری و داد و راستی نگاهدار!
سرت سبز و جوانی چون خوید!
اسب کامکار و پیروز به جنگ!
تیغت روشن و کاری به دشمن!
بازت گیرا و خجسته به شکار!
کارت راست چون تیر!
سرایت آباد و زندگی بسیار باد! "
پس از چیرگی تازیان، در زمان بعضی از خلفای اموی و عباسی، جشن نوروز با شکوه برگزار می شد. مثلاً آمده است که عمربن عبدالعزیز خلیفه اموی و معتضد خلیفه عباسی با تقلید از سنت ساسانیان، لباس زربفت می پوشیدند، روی تخت می نشستند و سپس یک تن خوش صدا و خوش قدم به نام " امیر نوروزی " یا " میمنت " پروای ورود می خواست و شادباش می گفت.
در زمان دیلمیان، غزنویان و سلجوقیان هم جشن نوروز برگزار می شد.
از زمان ساسانیان رسم بود که 25 روز پیش از نوروز بر روی هفت ستون گلی، غلات یا حبوبات می کاشتند و هرکدام محصولش خوب می شد، باور داشتند که آن محصول در آن سال خوب می شود. خانه تکانی، لباس نو پوشیدن، دید و بازدید و تبادل هدایا از سنتهای این عید است.
سفره هفت سین یا هفت شین ( گویا درست تر است ) که اشاره به هفت امشاسپندان است...آتش، آیینه، اوستا، گلاب پاشی و نقل سفید، ظرف آب، آویشن، شاخه های سرو و مورد، پلوماهی، انار و آجیل همه مفاهیم نمادین ( سمبلیک ) داشتند.
جشن نوروز به بسیاری از کشورهای اسلامی، تا مغولستان در آسیا و مصر و زنگبار در افریقا رفت. اکبر شاه در هندوستان در سال 1584 نه تنها جشن نوروز و مهرگان را با شکوه هر چه بیشتر جشن می گرفت بلکه گاهنامه ایرانی زرتشتی با نام های فروردین، اردیبهشت را جانشین نام های تقویم اسلامی کرد. پادشاهان عثمانی نیز نوروز را جشن می گرفتند." (6)
***
در غربت غریب غرب و شرق ایرانیان باورمند و عاشق به آداب و رسوم زندگی بخش نیاکانمان که سراسر شاد خواری و شاد خوانی و شاد رقصی و شاد گویی بوده است با جمع شدن در هیئت یک کنسرت و یا محفل َ رقص و آواز، شب های چهارشنبه سوری و نوروز را تا صبح به پایکوبی مشغول می شوند و با نوشیدن خون رگ ِ تاک، گونه ها را ارغوانی عاشقانه نقش می زنند. با هم این بیت شعر را که از دل بر آمده است، بخوانیم:
امشب ز شراب َ شهر َ یاران، مستم
با یار نشستم و به او، دل بستم
ای! می، تو گواه باش که من از دل و جان
از شوق وصال َ رخ َ یار سر مستم
بطوریکه تاریخ باستان ایرانیان گواهی می دهد، سراسر زندگی مردم پهن دشت ایرانزمین بر بستر شاد خوانی و شاد خواری و شاد گویی و شاد رقصی، سفره شادمانی پهن کرده بود و غم را در سرسرای کاشانه نیاکانمان مکانی نبوده است و حتی در مرگ عزیزان خود لباس سفید می پوشیدند و باور داشتند که شادمانی فروخفته در عزیز از دست رفته را باید در زندگان شکوفا کرد. به همین مناسبت سراسر ایام سال را با جشن و سرور بدرقه می کردند.
اما افسوس و صد افسوس با حمله تازیان به ایران، اعراب مهاجم ِ ضد فرهنگ ِ شادی و شادمانی، این فرهنگ غنی شاد را به ماتم و ناله و لابه و عزا تبدیل کردند. بطوریکه سکان دار این فرهنگ عزا از طایفه تازی شده، امام محمد غزالی در کیمیای سعادت سفارش می کند که:
" ایرانیان جشن نوروز و سده را نگیرند! چراغانی نکنند! لباس نو نپوشند! بر عکس عزاداری کنند تا مجوس از بین برود!"
و اما امروز رهرو راستین آن ابله مرد خرافه پرست و جنون نگر، آخوندی مرتجع بنام خزعلی اظهار لحیه می کند " روزی به آیت الله جنتی که از رفقای خوب من است گفتم که چرا مردم جوانه زدن درختان را در بهار جشن می گیرند ولی روزی را که پیامبر اکرم دستان علی را به عنوان جانشین خود به آسمان بلند می کند، همچون نوروز جشن نمی گیرند..." و افاضات خود را چنین ادامه می دهد " علی اگر پرسید جوانه درخت عید اول بود و من عید دوم چه خواهیم گفت... به واقع آیا صحیح است که جوانه زدن درختان را جشن بگیریم ولی روز عید غدیر را به عنوان عیدی بزرگ قلمداد نکنیم...شماها باید زمینه را برای اعلام کردن غدیر به عنوان عید بزرگ شیعیان فراهم آورید. اگر در نوروز به فرزندا خود 100 تومان عیدی می دهید در غدیر 500 تومان بدهید. اگر در نوروز برای خانواده خود و همسرتان لباس هشت هزار تومانی می خرید برای عید غدیر لباس پانزده هزار تومانی تهیه کنید. در این صورت بچه ها و خانواده ها شجاع می شوند و تبدیل به امثال رجایی و باهنر خواهند شد و درعین عظمت همچون رجایی سوار اتوبوس خواهند شد".
اما بر خلاف خواست این از گورگریختگان تاریخ، مردم با فرهنگ ایرانی، آن جشن ها را به کوری چشمان ذلت پرست و عزا دوست، زنده نگاه داشتند و امروز هم با شکوهی بی همتا آن را پاس و عزیز می دارند. بویژه از جشن های ملی، سه جشن نوروز، مهرگان و سده، امروز هم با شکوه هر چه تمامتر در پهن دشت بی کران سرای ایران زمین برگزار می شود و در کنارشان جشن های سوری و یلدا با جلوه های خیره کنندهء چشمان، در هر سرا و مکانی از ایرانیان، با شادی و شادمانی و شادخواری برگزار می شود.
***
همانطوریکه در مقدمه این نوشته آمد، در ماه فروردین افزون بر جشن نوروز، جشن های دیگری هم گرفته می شود که مهمترینشان جشن تولد زرتشت پیامبر خرد و جشن با شکوه و شادمان و روح انگیز و فرح بخش ِ سیزده بدر است.
نوروز بزرگ در تاریخ ایران، در روز تولد آشو زرتشت برگزار می شود و آن روز ششم فروردین ماه یعنی خرداد فروردین است.
ابوریحان بیرونی این روز را به عنوان نوروز بزرگ نام می برد و نیاکانمان در گذشته و امروز زرتشتیان این روز را با شکوه هر چه تمامتر برگزار می کردند و می کنند و آن را گرامی می دارند.
هرچند در باره محل تولد زرتشت اختلاف نظر است. اما به گفته اوستا محل تولد زرتشت ساحل رودخانه " دارجا " در ایریان وئیجه بود. این منطقه شامل شمال غربی پاکستان، افغانستان، ایران و عراق می شود.
مولتون با مراجعه به محاسبات نجومی، زمان زرتشت را 900 تا 1800 سال پیش از میلاد می داند. او معتقد است که گات ها و وداها یا همزمانند و یا گات ها قدیمی تر هستند.
بهرام پاتاوالا زمان زرتشت را 6312 قبل از مسیح ذکر می کند. ذبیح بهروز آن را 1775 قبل از مسیح می داند و علی اکبر جعفری هم با 1775 موافق است.
در سال 1984 عسگراف با ستان شناس شوروی در ازبکستان خرابه های یک معبد زرتشتی را کشف کرده است که تاریخ آن را لااقل 2000 سال قبل از میلاد مسیح می گذارد.
از مجموعه این نظرات می شود زمان زرتشت را تاریخی بین 1300 تا 6000 سال پیش از میلاد مسیح دانست.
هر چند دانشمندانی چون بارتولمه، گلدنر و جکسن او را از آذربایجان غربی و هرتسفلد و هرتل او را از غرب ایران می دانند.
در مقابل اما دانشمندانی چون نیبرگ، لومل، مری بویس، هنتیس، زهنر و شهبازی او را از آسیای مرکزی ( خوارزم و خیوه ) و شمال افغانستان می دانند.
اما نباید فراموش کرد که در شرق و غرب ایران دو لهجه مختلف وجود داشت.
از طرف دیگر اوستا از رودخانه " دارجا " نام می برد که امروز همان سیحون است. بنابراین با این توضیحات معلوم می گردد که زادگاه زرتشت در شرق ایران باشد، به واقعیت نزدیک تر است. ( 7 )
advertisement@gooya.com |
|
جشن سیزده بدر
جشن سیزده بدر اما در بین ما ایرانیان از زیبایی و طراوت و انگیزانندگی باشکوهی در چهره و رخسار هر ایرانی خود را جلوه ای از نشاط و سرور و سور و شادمانی می نشاند. بطوریکه در این روز پیر و جوان و کودک از خانه بیرون می زنند و به دشت و دمن و کوه وصحرا روی می آورند و در کنار آبشاران و جویباران، طراوت زندگانی جوان را از طبیعت ِ با نشاط سبز، در خود فرو می دمند.
دخترکان جوان ِ دم بخت به آرزوی رسیدن به یار در کنار جویبارها، بطور سمبلیک سبزه را گره می زنند و در درونشان غوغای وصل یار را فریاد می کشند.
پسرکان دزدانه معشوق منتظر را به سیری دیده و دل نگاهی خجولانه اما عاشقانه می کنند. دلی می دهند و جان معشوق را می ربایند و دست در دست هم در چمن زاران خرمن عطر دل انگیز شکوفه های بهاری را در جانشان فرو می دهند.
این منظره و تابلوی زیبای ِ جشن سیزده بدر را انتهایی نیست و تا جایی که چشم می بیند، صفا و عشق و دلدادگی و شادی و شادمانی، صحنه گستر است.
هر گوشه ای از دشت و دمن و صحرا و کوه جمعی برای بدر کردن سیزده سال با ساز و نقاره و آواز می رقصند و خون رگ ِ تاک را می نوشند. ارغوان می شوند و فضای جشن را ارغوان می کنند.
طبیعت ِ شاداب با عاشقان نرد عشق می بازد و لحظه های زندگی را در کام آنها شکر بار می کند.
آه چه می گویم، چه حالی مرا به آن آخرین سیزده بدرم در لنگرود ِ جانم به پرواز است؟ 12 فروردین را با دوستان در " چمخاله " با شوری به مستی شب ِ دریا گذراندیم، خوردیم و نوشیدیم و خواندیم و رقصیدیم و ماه و ستاره را به تماشا نشستیم. و شب را عاشقانه برای آماده شدن جشن سیزده بدر خوابیدیم.
سحرگاه، بیدار به سمت کوه لیلا قدمی به سیری د ل زدیم و به کوه لیلا رسیدیم. بساط خود را در شقایق زارن پهن کردیم و به انتظار رسیدن یار گلها را بوییدیم تا گلمان را پیدا کنیم.
شکوفه درختان گوجه سبز با دامن سفیدشان لباس عروس را در دیدگان نوازش می داد.
بوته های چای با برگهای جوانش، بستر سبز کوه لیلا را معطر کرده بود و مستی نوش چای بهاره را در جانمان نفوذ می داد.
پرندگان جنگلی و کوهی روز شادمان سیزده بدر ما را با نزدیک کردن منقارشان به یکدیگر جشن می گرفتند و سیزده خودشان را با ما بدری عاشقانه می کردند.
کبوتران اما گردن فراز، معشوق جگرسوزشان را چرخشی مستانه می زدند و سیزده خود را پر غرور بدر می کردند.
آبشاران را جنب و جوشی عاشقانه بود و بی قرار، قله های کوه را سقوطی شیداوار به دامنه و بستر رودخانه می زدند و آواز درخشان کوهساران را در گوشها طنین می افکندند و جان را می رباییدند و در ارکستر خود شریک می کردند.
شرشر جویباران را اما صفایی دیگر بود. زیرا در کنار آن دلدادگان با پای برهنه در تندی آب خود را می ساییدند و چهره می گشودند.
آسمان صاف و آبی با خورشیدی که در بغل داشت، روشنایی جوان کننده را در جان طبیعت جاندار فرو می نشاند و نوازش گرمای مطلوب خود را در تن ما آدمیان نفوذ می داد.
گلهای رنگارنگ کوهستانی فخر می فروختند و با تکان دان اندام خود شهد عشق را در کام هر انسانی چون عسل شیرین می کردند.
همه جا عشق بود و شور جوانی
همه جا رقص بود و آواز کوهستانی
همه جا شقایق بود و گلهای صحرایی
همه جا چای زار بود و عطر دل انگیز بهاری
همه جا پرنده بود و پروانه و آواز قناری
همه جا رنگ بود و سبز بود و آفتابی
همه جا می بود و نوش بود و رسوایی
همه جا مستی ِ جوانی بود و دلدادگی و شیدایی
همه جا ...بود ...
آری سیزده مرا در آن سال ِ جوان ِ آفتابی اینچنین بدر کردم و سفر به سوی غربت تنگ و تلخ نمودم تا با دست پر برگردم.
اما دست ِ روزگار غدار چنان سیلی به بناگوشم کوبید که مرا فرسنگها از وطنم دور کرد و ظلم زمانه چنان شرایطی برایم ایجاد کرد که سرزمینم را ازمن دریغ کردند. و من در این سرای بیگانه با این قلم و کاغذ مأنوس شدم و تمامی خوشیها، جوانیها عاشقی ها، شادمانی ها و خاطرات خودم را از طریق آنها بازگو می کنم.
و قلم، این دوست وفادار در این غربت ِ تلخ ِ تنهایی، آن چنان خدمتی به من می کند که مثل ارابه زمان روی کاغذی که زیر پایش فرش شده است، غلط می خورد و به جلو می رود و در ادامه راه سری به عقب برمی گرداند و کول بار گذشته را انباشت کرده و سوار واگن ِ ارابه می کند. تا این همزبانان، سازگاران و عزیزان مرا که در ایران ِ جانم جا مانده اند به سمت جلو براند.
کوله باری از دلدادگان، دلباختگان، همزبانان که هریک تاریخی در زندگی من بوده است.
هر لحظه از آن تاریخ بسان سلولی در وجودم زندگی می کردند که از تنم جدا شده و در ایران جا مانده است.
تکه های تنم که به ودیعه در آنجا گذاشتم تا روزی برگردم.
آری! این عزیزان را من برای اثبات برگشتنم در آنجا به عاریه گذاشتم تا برگردم.
و بر می گردم، بر می گردم تا آن ها را در آغوش بگیرم و بوسه بارانشان کنم و سرم را روی شانه های آنها می گذارم و گریه های نهفته و پنهان خودم را که سالها در گلویم چون استخوانی گیر کرده بود، از دریاچه های چشمانم سرازیر می کنم و آن چنان زاری و زجّه می کنم که تمامی ایران صدای ناله مرا بشنوند.
و از جدایی نی ایی که آن را از ساقه اش بریده اند، شکایت کنم.
و این دیدار وصل را حکایت کنم.
و اشکی که از چشمانم سرازیر می شود – بشوید - همه کدورتها، دوریها، ناملایمتها را.
و جاری شدن آن برشانه ها و سپس، ریختن برروی زمین و جمع شدن در گودالها که در این مدت خالی بوده و جاری شدن از گودال ها به سوی نهرها و از نهرها به سمت رودخانه ها و از رودخانه ها به سوی دریا و دریغا که دریای خزر بسته است...
در پایان این عید خجسته و میمون چهارشنبه سوری، نوروز ِ سالار، تولد پیامبر خرد، آشوزرتشت و جشن ِ شادمان ِ سبز سیزده بدر را به همه عاشقان ایران تبریک و تهنیت می گویم. باشد که نوروز دیگر را در ایران ِ جانمان با شکوه و به سیری دل در جای جای جان جامعه جشن بگیریم.
چنین باد!
بهاران! لاله زاران! بر شما یاران! مبارک
نسیم ِ جویباران! برشما یاران! مبارک
صدای ِ آبشار، رود ِ خروشان، باغ ِ میوه
درود ِ کوهساران! بر شما یاران! مبارک
پیام ِ چایکاران! جنگل ِ سبز! باغ ِ نارنج
هوای ِ شالیزاران! بر شما یاران! مبارک
سلام ِ برزگر در شالیزار! عطر ِ گل ِ یاس
فضای دل نشین ِ شهر جانان! بر شما یاران! مبارک
پیام ِ کوه ِ لیلا! عطر ِ چای! خون ِ شقایق
درود ِ آب ِ دریا! دشت ِ زیبا! بر شما یاران! مبارک
پیام سرخ ِ یاران ِ سفر کرده تو دلها
سلام ِ آتش ِ چهار شنبه سوری! بر شما یاران! مبارک
نگاه ِ شاد ِ دختر بچگان! با رخت ِ تازه
درود ِ عیدی ِ نوروز ِ باستان! بر شما یاران! مبارک
* در گویش گیلکی به دختر زیبا " لاکو " می گویند. کما اینکه در گویش مازندرانی به دختر زیبا کیجا می گویند.
** جمشید همان YIMAدر اوستا YAMA در سانسکریت است. باز طبق اساطیر ایرانی جمشید همان نوح پیغمبر است. خداوند ابتدا می خواست جمشید را به پیامبری گمارد. ولی او که از ضعف خود اطلاع داشت، آن را نپذیرفت. بعد خداوند او را از حدوث سه زمستان سخت آگاه کرد و جمشید نمونه ای از حیوانات و گیاهان مختلف را به غاری برد و در آن جا نگاه داشت و پس از سپری شدن یخ بندان بیرون آمد و زاد ولد آنها، جهان باز از موجودات پر شد. در پایان عمر، جمشید هم غرور خدایی پیدا کرد و نیز اجازه داد مردم گوشت گاو بخورند. از این جهت فرّ ایزدی یا خور از او رفت. مردم بر علیه او شوریدند و سرانجام آژی دهاک او را شکست داد و نخت و تاجش را گرفت.
منابع:
(1) و (2) بر گرفته از کتاب دیدی نو از دینی کهن اثر دکتر فرهنگ مهر رویه 186
(3) بر گرفته از کتاب دیدی نو از دینی کهن اثر دکتر فرهنگ مهر رویه 187 در پاورقی
(4) و (5) بر گرفته از کتاب دیدی نو از دینی کهن اثر دکتر فرهنگ مهر رویه 184 و 185
(6) بر گرفته از کتاب دیدی نو از دینی کهن اثر دکتر فرهنگ مهر رویه 187 و 188
(7) بر گرفته از کتاب دیدی نو از دینی کهن اثر دکتر فرهنگ مهر رویه 127 و 128
21 اسفند ماه 1384 برابر با 2006-03-12
کلن: دکتر احمد پناهنده
a_panahan@yahoo.de
panahandeh@t-online.de