نمايش "گفتگوکنندگان خاموش" که برای نخستين بار در واشنگتن به روی صحنه تئاتر آمده، برای دوستداران ادبيات نمايشی، سخت جذاب و هيجان انگيز است، زيرا به سيمای يکی از برجسته ترين نويسندگان قرن بيستم جان می بخشد: برتولت برشت، که به زودی پنجاه سال از مرگ او می گذرد.
برشت به سال ۱۸۹۸ در اوگسبورگ در ايالت باير در جنوب آلمان به دنيا آمد. پس از پايان جنگ جهانی اول، از سال ۱۹۱۹ به انتشار شعرها و نمايشنامه های خود پرداخت و به زودی به شهرتی فراگير رسيد.
برشت در ادبيات و هنر به تعهد اجتماعی معتقد بود و قلم خود را در خدمت مبارزه با نابرابری ها و ناروايی های جامعه نهاده بود. او با نگارش رشته ای از مقالات نظری، مکتب تازه ای در تئاتر پايه گذاشت که "تئاتر اپيک" يا "تئاتر روايی" خوانده می شود. اين تئاتر به ياری "تکنيک فاصله گذاری" و شکستن "توهم نمايشی"، تماشاگر را از غرق شدن در هيجانها و احساسات درام باز می دارد، به او فرصت و توان انديشيدن می دهد، تا بتواند وضعيت موجود را نقد کند.
با به قدرت رسيدن رژيم نازی در آلمان (۱۹۳۳) برشت ميهن خود را ترک کرد، کشور به کشور از برابر پيشروی ارتش نازی گريخت، دانمارک و سوئد و فنلاند را پشت سر گذاشت تا سرانجام در سال ۱۹۴۱ به آمريکا رسيد.
دوران تبعيد برشت، که خود گمان می کرد کوتاه مدت باشد، ۱۵ سال به درازا کشيد. او در تمام اين دوران ناآرام در آفرينش هنری کوشا و پربار بود و آثار ماندگار بسياری نوشت.
پس از پايان جنگ جهانی دوم و آغاز جنگ سرد، فضای سياسی تازه ای در آمريکا حاکم شد. داشتن افکار مترقی "جرم" به حساب آمد، نيروها و روشنفکران چپگرا "عناصر دشمن" خوانده شدند. راست گرايان افراطی به سرکردگی سناتور جوزف مک کارتی کارزار مخوفی عليه هنرمندان و نويسندگان مترقی به راه انداختند.
برشت در ۳۰ اکتبر ۱۹۴۷ "برای ادای پاره ای توضيحات" از جانب "کميته ويژه برای تحقيق در فعاليتهای ضدآمريکايی" به واشنگتن فرا خوانده شد. او چند روز بعد ايالات متحده را برای هميشه ترک کرد. پس از چندی اقامت در سويس، به سال ۱۹۴۸ به آلمان شرقی رفت.
برشت در آلمان شرقی با استقبال گرمی روبرو شد. در برلين تئاتر دلخواه خود را به نام "برلينر آنسامبل" پايه گذاشت که ظرف چند سال به شهرت و اعتباری شايان دست يافت. او سرانجام توانست کارهای نمايشی خود را آنگونه که خود در نظر داشت، بر صحنه اين تئاتر به اجرا بگذارد.
برشت در ۱۴ اوت ۱۹۵۶ در برلين شرقی درگذشت و در گورستان نزديک خانه اش به خاک سپرده شد.
همکاری بنتلی با برشت
برشت در دوران اقامت شش ساله اش در آمريکا برای اجرای آثار نمايشی خود تلاش فراوانی به کار برد، اما بخت و اقبال زياد با او همراه نبود. از ميان دهها طرح و پيشنهادی که برای تئاتر و سينما ارائه داد، تنها دو کار به فرجام رسيد: فيلم سينمايی "جلادان هم می ميرند" که در سال ۱۹۴۳ فريتس لانگ سينماگر نامی آن را کارگردانی کرد و نمايش "زندگی گاليله" که با تلاش چارلز لافتون بازيگر سرشناس تئاتر و سينما در سال ۱۹۴۵ در نيويورک به روی صحنه رفت.
يکی از موانع اصلی اجرای نمايشنامه های برشت در آمريکا، در کنار محتوای سياسی تند آنها، بی ترديد زبان دشوار، رنگين و چندلايه اين آثار بود. مارتين اسلين منتقد معروف، به روشنی توضيح داده است که زبان غنی و استادانه برشت همواره عامل مهمی بوده است که هنر او برای دنيای انگليسی زبان به صورت "معما" باقی بماند.
برشت از اين مشکل باخبر بود و همواره برای برگرداندن آثار خود به زبان انگليسی تقلا می کرد. او در عين حال در کار ترجمه آثار خود بسيار سخت گير بود و مترجمان بسياری را رم داده بود. يکی از نادر کسانی که تا حدی توانست خشنودی و اعتماد او را جلب کند اريک بنتلی بود.
اريک بنتلی (متولد ۱۹۱۶) منتقد و اديب انگليسی مقيم آمريکا، هوادار صلح و ترقی بود و به آثار برشت علاقه پيدا کرده بود. او نه تنها بيشتر کارهای برشت را به انگليسی ترجمه کرد، بلکه با نوشتن رشته ای از نقدها و مقالات، به آشنايی دنيای انگليسی زبان با هنر برشت کمک فراوان کرد. در اين زمينه به ويژه دو کتاب او از اهميت فراوانی برخوردار است: بنتلی درباره برشت و خاطراتی از برشت.
کتاب "خاطراتی از برشت"، که نخست در سال ۱۹۸۵ منتشر شد، يادها و تأملات بنتلی را از ديدارها و گفتگوهايش با برشت در بر دارد. همين کتاب شالوده اصلی نمايشنامه ايست که چارلز مارويتز نوشته و در تئاتر "سينا" در واشنگتن به روی صحنه برده است.
به گفته مارويتز او همچنين گفتگوهای زيادی با بنتلی انجام داده تا بتواند تصويری زنده و ملموس از رابطه مؤلف - منتقد يا نويسنده - مترجم به دست دهد.
نمايش به سبکی برشتی، طی بيش از ۱۰ صحنه کوتاه و در دو قسمت يا پرده "روايت" می شود. صحنه ها از ديدارهای نه چندان زياد بنتلی با برشت گرفته شده اند. ميان دو قسمت تفاوت مضمونی ديده می شود: قسمت اول بيشتر به زندگی خصوصی برشت پرداخته است و قسمت دوم عمدتا به سيمای عمومی او به عنوان يک هنرمند جهانی.
هيولايی بيرحم در کسوت شاعر مبارز!
نمايش با ورود بنتلی به خانه برشت در سانتامونيکای کاليفرنيا شروع می شود به سال ۱۹۴۲. بنتلی، و به همراه او تماشاگر، از بلبشويی که در خانه "بزرگترين شاعر زنده آلمان" حاکم است، به حيرت می افتد. خانه شاعر قلمرو جنگ و رقابت دو زن است: هلنه وايگل بازيگر توانايی که از سال ۱۹۲۹ تا دم مرگ همسر برشت بود، و روت برلاو يکی از معشوقه های برشت که به عنوان "منشی" در اختيار او بود.
در می يابيم که رابطه برشت با اين دو زن، و زنان ديگری که در نمايش از آنها نام برده ميشود، سرشار از دروغ و فريبکاری بوده است. او به همه آنها نيازمند بوده و به هر ترفندی دست می زده که همه آنها را در خدمت خود نگاه دارد، تا هم به کارهای ادبی او سر و سامان بدهند و هم بستری گرم و سفره ای چرب برايش فراهم کنند.
رفته رفته بنتلی، و به همراه او تماشاگر تئاتر، متوجه می شود که "هنر" واقعی برشت نه در خلاقيت ادبی، بلکه در سوء استفاده ماهرانه از زنانی است که خود را در خدمت او قرار داده اند. تماشاگر طی نمايش، نتيجه می گيرد که در پس سيمای اين شاعر رند و شوخ طبع، يک "هيولای مخوف" (به گفته منتقد "واشنگتن پست") پنهان شده است.
رابطه پيچيده برشت با زنان، به ويژه با سه زن مهم زندگی اش، يعنی همسرش هلنه وايگل، همکارش اليزابت هاوپتمان و منشی او روت برلاو بحث تازه ای نيست و از دهها سال پيش، به ويژه در مجلات بازاری آلمان، رواج داشته است. خلاصه حرف مخالفان برشت، که مورويتز آشکارا در جبهه آنهاست، اين است که برشت تمام کار هنری خود را مديون اين زنان است.
دوستداران برشت قبول دارند که او از ياری و حمايت همکاران خود به نهايت بهره برده است، اما در عين حال بر اين واقعيت ساده تأکيد می ورزند که با تکيه بر دوست و همکار، شايد بتوان اندکی پيشرفت کرد، اما مسلما نمی توان برجسته ترين درام نويس قرن بيستم شد.
برشت در برابر مک کارتيسم
برشت مارکسيستی معتقد بود و در آثار ادبی و نمايشی خود تا تبليغ بی پرده مرام کمونيستی پيش رفته است. نمايشنامه هايی مانند "مادر" و "تدبير"، يا اشعاری مانند "سرود همبستگی" و "در ستايش کمونيسم" از متون برجسته "ادبيات کمونيستی" به شمار می روند.
پس از جنگ جهانی دوم و با آغاز محدوديتهای فکری و تضييقات سياسی در آمريکا، برشت که در شناختن "فاشيسم" شامه ای تيز داشت، دريافت که اقامت او در آمريکا غيرممکن می شود. زمانی که در تدارک بازگشت به اروپا بود، از جانب "کميته فعاليتهای ضدآمريکايی" به واشنگتن فرا خوانده شد تا درباره فعاليتهای سياسی خود و رابطه اش با "کمونيسم بين الملل" توضيح دهد.
راه و روش برشت در عرصه سياسی، محور بخش دوم نمايش است که از "فرصت طلبی و سست عنصری" او پرده بر می دارد.
نمايش مدعی است که برشت با انکار عقايد سياسی خود، با زيرکی موفق شد از چنگ بازپرسان آمريکايی فرار کند. اما با توسل به همان عقايد در رژيمی خودکامه، يعنی در آلمان شرقی، به هرآنچه که آرزو داشت رسيد.
صحنه ادای شهادت برشت در جلسه کميته، که به مدد صدا و تصوير به شيوه ای "پيسکاتوری - برشتی" و به نحوی بسيار مؤثر و زنده اجرا می شود، بی ترديد از لحظات جذاب نمايش است، اما با پيام آن نمی توان موافق بود.
برخورد "رندانه" برشت با جلسه دادگاه، هم در طرز فکر او ريشه داشت و هم در شيوه رفتارش. او بازجويان آمريکايی را کارمندانی نادان و ساده لوح می دانست و با زيرکی و شوخ طبعی مألوفش بهترين راه را در آن ديده بود که آنها را دست بيندازد و دقيقا همين کار را کرد.
با همين شگرد بود که برشت از دامی که برايش گسترده بودند، سربلند بيرون جست. او البته با زيرکی از توضيح عقايد سياسی خود طفره رفت، اما نه هرگز اصول خود را زير پا گذاشت و نه حاضر شد درباره ديگران سخن بگويد. (کار زشتی که در آن روزگار زير فشار "کميته" رواج پيدا کرده بود.) پرونده برشت در اف بی آی، که چند سال پيش در دسترس همگان قرار گرفت، از او هيچ نقطه ضعفی نشان نمی دهد.
تبليغ برای رژيمی خودکامه
برشت تنها چند روز پس از حضور در جلسه کميته، برای هميشه آمريکا را ترک گفت و به اروپا برگشت. او نخست قصد داشت در سويس اقامت کند، حدود يک سال نيز در اين کشور ماند اما کار و زندگی او قوام نگرفت.
در شرايطی که از سرگردانی و بلاتکليفی کاملا خسته شده بود، دولت آلمان شرقی، که با شعارهای صلح دوستی و ترقی خواهی شکل گرفته بود، رسما از او دعوت کرد که برای از سرگيری فعاليت تئاتری خود به آن کشور برود. برشت به برلين رفت و خود را وقف کار تئاتر کرد.
از ديد نمايش اين اقدام برشت نيز گامی فرصت طلبانه بوده است. او اصول انسانی و اخلاقی خود را با کار و زندگی زير يوغ نظامی خودکامه زير پا گذاشت، زيرا آن رژيم برای او امکانات مادی فراهم کرده بود، و او جز اين دنبال چيز ديگری نبود.
اشکال اين است که نمی توان درباره رفتار سياسی برشت و هزاران روشنفکر نام آوری که در فاصله دو جنگ جهانی و پس از آن در کنار اردوگاه چپ قرار داشتند، با شناختها و آگاهی های امروز داوری کرد. خود او در شعری معروف به عنوان "با آيندگان" از نسلهای بعد خواهش کرده است که در داوری درباره او و نسل او مهربان باشند.
برای خواندن شعر "با آيندگان" کليک کنيد!
برشت مسلما اهل جنگ و گريز نبود، اما نمی توان او را بزدل و عافيت طلب خواند. او به خاطر باورهای سياسی خود با رژيمی خطرناک در آفتاده، محکوم به مرگ شده و از ميهن خود آواره شده بود.
از سوی ديگر هيچ مدرکی در دست نيست که نشان دهد او نوکر گوش به فرمان "کمونيسم بين الملل" يا "اردوگاه سوسياليستی" بوده است. او به رغم اعتقاد صميمانه به مارکسيسم، در برخورد با اتحاد شوروی و به ويژه سياست فرهنگی رسمی آن، هيچگاه استقلال خود را از دست نداد. به خاطر پای بندی به همين استقلال بود که هرگز در اتحاد شوروی جايگاه درخوری نيافت و هنرش در آن ديار خريدار پيدا نکرد.
ترديدی نيست که رژيم آلمان شرقی از نام و آوازه برشت بهره فراوان برد. اما اين بده بستان را تنها می توان بر پايه ايدئولوژی مشترک توضيح داد و نه با معيارهای بازاری. دنيای دوقطبی برشت، مانع از آن بود که روشنفکران مردمی به روشنی ببینند که در پس انديشه ها و نهادها و نظامهای ايدئولوژيک، نوع ديگری از فاشيسم با پوشش "چپ" کمين کرده است.
فاجعه آنست که برشت درست بر پايه وفاداری به موازين انسانی و اخلاقی بود که به دامان رژيمی تام گرا، که خود را "دولت کارگران و کشاورزان" می خواند، پناه برد. يادداشتها و اشعاری که پس از مرگ برشت منتشر شد، نشان داد که او روند انحطاط آن کشور را به سوی نظامی سرکوبگر و خودکامه با نگرانی دنبال می کرده است.
رشته پايان ناپذير سوء تفاهم!
همانطور که منتقد روزنامه "واشنگتن پست" يادآور شده، در نمايش "گفتگوکنندگان خاموش"، روشن نيست که اريک بنتلی، نويسنده کتاب "خاطراتی از برشت"، و چارلز مارويتز، نويسنده نمايشنامه، هر يک چه سهمی در اين تئاتر دارند.
اما روشن آنست که در انتساب بسياری از نکات بالا به اريک بنتلی می توان ترديد کرد، و بر همين قياس، در سرشت رابطه ای که چارلز مارويتز تلاش می کند ميان او و برشت برقرار کند. نمايش تلويحا اين انديشه را هم القا می کند که برشت با مترجم آثار خود نيز رابطه ای "سودجويانه" برقرار کرده، يا دستکم تلاش کرده است چنين رابطه ای برقرار کند.
اين حکم به چند دليل درست نمی آيد: تلاش برشت برای ترجمه آثارش به زبان انگليسی تلاشی است مشروع و موجه و نمی توان از اين لحاظ به او خرده گرفت. او مثل هر نويسنده ديگری مايل بود آثارش به زبانهای ديگر ترجمه شود، به ويژه آنکه در آمريکا در تنگنای مالی بود و به فروش آثارش سخت نياز داشت.
advertisement@gooya.com |
|
به علاوه برچسب "سودجويی" به بنتلی بيشتر می برازد، تا به برشت. برشت نويسنده ای تبعيدی بود اما دستکم در بخشی از جهان شهرت و اعتبار کافی داشت. منطقی می آيد که نويسنده تازه کاری مانند بنتلی که ۲۵ سال بيشتر نداشت، خواسته باشد با برقراری رابطه با او، راهی به جهان هنر و ادب باز کند. اين امر عملا هم به وقوع پيوست، زيرا امروز بنتلی عمدتا به عنوان مترجم آثار برشت شناخته می شود.
در تصويری که نمايش از رابطه برشت و بنتلی عرضه می کند، نيز می توان سخت ترديد کرد. اين رابطه مسلما از رابطه حرفه ای ساده فراتر نرفته است. خود بنتلی صادقانه می گويد: "رابطه ما از اول با سوء تفاهم شروع شد، و هر وقت رنگ عوض کرد، از يک سوء تفاهم به سوء تفاهمی ديگر انجاميد."
افزون بر اين، از خاطرات افراد بيشماری که با برشت حشر و نشر داشته اند و از مطالعه يادداشتهای روزانه او که در دو مجلد منتشر شده، می توان دريافت که برشت در عين فروتنی و مهربانی، در برقراری رابطه با ديگران بسيار سرد و ديرجوش بود. او خود را "شهروند جهان" می دانست، اما در باطن سخت "آلمانی" باقی مانده بود. در تمام دوران تبعيد که در کشورهای گوناگون روابط اجتماعی گسترده ای برقرار کرد، همه جا تنها با "محافل تبعيديان" رفت و آمد داشت و تنها با هموطنان خود معاشرت کرد.
با اين اوصاف "گفتگوکنندگان خاموش" مناسب ترين عنوان برای اين نمايش است، زيرا بيگانگی و عدم ارتباط، دو طرف گفتگو را پيوسته از هم دورتر می کند.
اجرای اين نمايش تا ۲۱ مه در تئاتر سينا در واشنگتن ادامه دارد.
--------
مشخصات نمایش:
Silent Partners
A Production of Scena Theatre
Written and Directed by: Charles Marowitz
At the Warehouse Theatre, Washington DC
مشخصات کتاب خاطراتی از برشت، که مبنای متن نمايشنامه بوده است:
Eric Bentley: Brecht Memoir
Northwestern University Press, 1991
متن کامل شهادت برشت در کميته کنگره را در کتاب زير می توان ديد:
Bentley on Brecht
Applause, 1999
ترجمه فارسی شهادت برشت در کميته کنگره در کتاب زير آمده است:
برشت، فيلسوفی در تئاتر
ترجمه: ع. امينی نجفی
تهران، انتشارات کتيبه، 1358