شنبه 14 بهمن 1385

نادر نادرپور شاعری يگانه و عاشق ايران، پرويز داورپناه

نادر نادرپور
نادرپور: "تعهد به گمان من بيش از يک معنا ندارد، هر چند، اعم از سياست که به اعتباری عام ترين و اجتماعی ترين مقولات است و "عشق" که به يک مفهوم خصوصی ترين آن ها، تنها زمانی می تواند سرچشمه الهام واقعی يک هنرمند باشد که در نهانی ترين لايه های ضمير او نفوذ کرده باشد و به بيان ديگر جزئی از عواطف و احساسات او به شمار آيد."

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

نادر به ضرب تيغ گر هندوستان گرفت
پورش به تيغ شعر سراسر جهان گرفت!

او نام خود به پهنه ی گيتی بخون بنشت
وين قلب ها به ياری شهد زبان گرفت!
«رضا شاپوريان»

«اگر قرار باشد يک ديوان شعر از شعرای معاصر با خودم بردارم و هيچ کتاب ديگری برندارم و در جزيره ای سکنی کنم ، اگر ديوان نادرپور يکجا چاپ شده بود ، من مسلما" آن ديوان را بر می داشتم و حال که چاپ نشده ( و اميدوارم کليات ايشان تا چهل سال ديگر هم به چاپ نرسد ) منتخبی از اشعار نادرپور را بر می دارم.»
دکتر احسان يارشاطر

نادر نادرپور شاعر بزرگ ملی ايران پس از بيست سال تبعيد و دوری از ميهن ، روز ۱۸ فوريه سال ۲۰۰۰ در آمريکا دچار سکته قلبی شد و در غربت در گذشت. اين شاعر يگانه و وطن پرست در ديار بيگانه به خاک سپرده شد.

شعر ملايم و لطيف
نادر نادرپور سخندان چيره دستی است که توانسته است با نبوغ خود شعر نو را درخشش و جلائی همتای شعر کهن بخشد. اوهمچون هنرمند واقعی که تار و پود هنرش را روح و جان اجتماع تشکيل می دهد ، هر چند گاهی پرده از درد های جامعه بر می گيرد و گوشه ای از اميد های آن را با اقتداری تمام نقاشی می کند.
نادر نادرپور يکی از بزرگترين شاعران ملّی معاصرايران بشمار می رود که در سرودن اشعار غنايی قريحه ای فوق العاده درخشان و هنری دارد. او دارای تخيلی لطيف و آفريننده است.
نگارنده برای اولين بار در پانزده سالگی با شعر « قم » از نادر نادرپور در کاشان آشنا شده و تحت تاًثير آن قرار گرفتم و بزودی از حفظ شدم. اين شعر از اين قرار است :
چندين هزار زن / چندين هزار مرد / زنها لچک به سر / مردان عبا به دوش / يک گنبد طلا / با لک لکان پير / يک باغ بی صفا / با چند تکدرخت / از خنده ها تهی / وز گفته ها خموش / يک حوض نيمه پر / با آب سبز رنگ / چندين کلاغ پير/ بر توده های سنگ / انبوه سائلان / در هر قدم به راه / عمامه ها سفيد / رخساره ها سياه
نادر نادرپور از معدود کسانی است که در ميان شاعران معاصر در زبان فارسی صاحب نظر می باشد. او بر اثر انس داشتن با موازين زبان و به برکت استعداد با ارزش خويش در آثار خود به آوردن کلمات و ترکيبات تازه می پرداخت. وی توانسته است بخوبی زبان خود را از تکرار و ابتذال ، اين دو دشمن ديرينه هنر ، دور نگاه دارد.
تعبيرها و استعاره های شعری نادرپور غالبا" روشن و صريح و گويا و لطيف است. شعر او عموما" از نوع تغزل است و بيان کننده عواطف و احساسات شخصی اوست. عشق نادرپور عشقی واقعی است و جنبه عرفان ندارد و وصف کام و آرزوست. که با شور و هيجان همراه است.
در اشعار نادرپور مرگ نيز نتيجه نوميدی نيست ، او از مرگ نفرت داشت ومرگ را طبيعی و با زندگی آميخته و پايان آن می دانست.

ژاله نادرپور و شاعر
پس از درگذشت نادر نادرپور ، با همت همسرش ژاله نادرپور بنيادی به نام او ، پايه گذاری شده که چاپ آثار شاعر ، و پخش جوايز مربوط به او را بر عهده دارد.
ژاله نادرپور در باره همسرش می نويسد :
« آغاز آشنايی من و نادر نادرپور در زمستان پر از برف و يخ سال ۱۹۷۴ بود ، و شگفتا که پايانش نيز در زمستان ۲۰۰۰ اتفاق افتاد.
اين رفتن زمستانی نادر ، در واقع ، برای من از دست شدن رابطه ای گرم و آغاز دوره ای سخت و سرد را به ارمغان آورد.
او گذشته از اين که سالها همسر و ياری يگانه برای من بود ، شاعری يگانه بود. نثرش نيز. شعرش نيز برای شعر و هنرش حرمتی بسيار قائل بود.
نظراتش در باره ء فرهنگ ايران و رويدادهای اجتماعی و سياسی نيز يگانه بود. تاريخ گواه صادقی است و من باور دارم شهادت خواهد داد که او طی پنجاه سال به فرهنگ و زبان ايران چه خدمت صادقانه ای کرده است.
نادر واژه ء « مرگ » را بارها در شعرهايش به کار برده. از مرگ نفرت داشت و دوست داشت زندگی کند.
از « آئينه » بسيار سخن گفته ، چون آئينه را ناظر بی غرضی می دانست که می توانست ما را به خودمان نشان دهد.
و اين سال ها واژه ء « غربت » بسيار در شعرهايش تکرار شده . غم « غربت » زخمی عميق بر دلش نشانده بود.
انقلاب او را وادار کرده بود که سرزمينش را ترک گويد و تبعيد را برگزيند.
شعرها و نامش را در ايران ممنوع کردند ، رابطه او را با چند نسل قطع کردند و مخاطبان او را از دستش گرفتند.
او در اين سال ها بسيار رنج برد و من شاهد رنج هايش بوده ام.
حالا او در سينه خاک غربت آرميده و از رنج هايی که می برد رها شده . ولی می دانم که حضوری غايب دارد.
می بيند که هر آنچه را گفت به حقيقت پيوسته است ، ولی ای کاش خودش می بود.
وسرانجام ديوان کامل اشعارش به همت « بيژن خليلی » و همکارانش به چاپ رسيده است. ولی ای کاش می بود. و ای کاش و ای کاش...باشد تا در آينده ای نه چندان دور ، اين شعرها در ايران تجديد چاپ شود.
روانش شاد باد که کلامش و نامش برای فارسی زبان ها هميشه زنده خواهد بود.»
نادرپور در شعر « قرص ماه و هلال ناخن » می گويد :
وقتی که قرص ساده و سيمين ماه را // از دور ، با اشاره ء انگشت دست خويش // چون سکـّه ای دُرشت ، به نادان نشان دهی : // او بر هلال ناخن تو خيره می شود.

پذيرش شعر نيمائی
نادرپور در قالب چهار پاره که در عصر « نيما يوشيج » معمول بود شعر سروده است. شعر نادرپور به سبب احاطه ای که وی به ادب قديم ايران و ادب اروپايی ( فرانسوی ) دارد انسجام و استحکام بيشتری دارد.او هر گز به شعر متوسط قانع نشد و تلاش او بر آن بود که در هر مضمونی نفس را به اوج برساند.
نادر پور در باره ی ويژگيهای شعر خود از زمان آشنائی با شيوهء شاعری « نيما يوشيج » و ساير نو پردازان ايرانی به « ميراث ايران» چنين می گويد :
« آنچه می توانم بگويم اين است که من ، پيشنهاد اصلی " نيما " را در بارهء شکستن تساوی طولی مصراعهای شعر بر اساس اين استدلالش پذيرفته ام که می گويد : ما ، در زبان محاوره ( يعنی گفتگوی روزانه ) با عبارات مُساوی و يکسان حرف نمی زنيم بلکه برای بيان جزئيات فکر يا مقصودی که داريم : اگر لازم باشد ، جملهء طولانی به کار می بريم و اگر نياز به چنين جمله ای پيدا نکنيم ؛ فقط يک عبارت کوتاه ، و گاهی ؛ تنها يک کلمه را بر زبان می آوريم و مقصود خود را به شنونده می رسانيم ، بنا بر اين ، شعر هم نوعی بيان انديشه و يا عاطفه شاعر است و هيچ فکر و احساسی را نمی توان يافت که دارای جزئيات مساوی و يکسان باشد تا در هنگام بيان ، به جملات و يا عبارات "هم ـ اندازه" نيازمند شود ، لذا در شعر هم بايد از درازی و کوتاهی فکر ( يا مضمون ) تبعیّت کرد ، يعنی : اگر مفهومی طولانی در ذهنمان وجود دارد ، بايد يک عبارت دراز ( و يا يک مصراع بلند ) را برای بيانش به کار بُرد ، و اگر مضمونی مختصر در ضميرمان پديد آمده است ؛ بايد عبارت يا مصراعی کوتاه را صرف بيانش کرد ؛ به گمان من ، نه تنها اين پيشنهاد " نيما " بلکه آن دو پيشنهاد ديگرش نيز پذيرفتنی است زيرا در باره وزن هم عقيده دارد که يک قطعه شعر ميتواند از ترکيب دو يا چند وزن متجانس به وجود آيد و از آغاز تا انجام در زندان " وزن واحد " ، محبوس نماند ، و در بارهء " قافيه " نيز مُعتقد است که جای هميشگی آن ، در پايان " بيت " يا مصراع نيست ، بلکه شاعر می تواند از آن ، به عنوان " زنگ تداعی معانی " در شعرش بهره بر گيرد و هر وقت می خواهد که پاره ای از مضمون را به پارهء ديگر مضمون آن شعر پيوند دهد ، به کارش بندد و باقی مصراعها را بی قافيه رها کند.»
شعر « کينه » نادرپور چنين است :
« ای که با مردن من زنده شدی ! // چه از اين زنده شدن حاصل تست ؟ // کينه تلخ مرا کم مشمار // که به خونخواهی من قاتل تست !// تا به دندان بکند ريشه ء تو // می تپد در رگ من ، کينه ء من // گور عشق من اگر سينه ء توست // گور عشق تو شود سينه ء من //....من ترا باز به خود خواهم خواند // من ترا از تو رها خواهم کرد ! // تا کنارم بنشينی همه عمر // بندت از بند جدا خواهم کرد.

بيوگرافی شاعر
نادرپور در باره ی بيوگرافی خودش می گويد :
« من در بامداد روز شانزدهم خرداد ماه ۱۳۰۸ هجری خورشيدی ( برابر با ششم ژوئن يا جون ۱۹۲۹ ميلادی ) در تهران متولد شدم. پدر و مادرم که با هم خويشاوند بودند و به يک خانوادهء اصيل اشرافی تعلق داشتند ، نه تنها ادبیّات و فرهنگ قديم و جديد ايران را بسيار خوب می شناختند و با زبان و فرهنگ فرانسوی هم کاملا" آشنا بودند ، بلکه هر دو به هنرهای دوگانهء نقاشی و موسيقی هم مهر می ورزيدند ، و پدرم در نقاشی و مادرم در موسيقی ماهرانه کار می کردند.
من در چنين خانواده ای متولد شدم و از کودکی ، در فضای فرهنگی و هنری آن پرورش يافتم ، به طوری که در پنج سالگی ( يعنی دو سال پيش از رفتن به دبستان ) الفبای فارسی را نزد پدرم آموختم و چون او مرا وا می داشت که روزنامه " ايران " ( تنها نشريهء بامدادی آن دوران ) را هر شب بر بالينش بخوانم با خطّ چاپی آشنا شدم و بزودی توانستم که از آن تقليد کنم و کم کم چنان بنويسم که بيننده يا خواننده ، آنرا با متنی که از چاپخانه در آمده باشد ، اشتباه کند ، و از اين گذشته ، چون پدرم اشعار خوش آهنگ شاعرانی مثل « فرخی سيستانی » و « منوچهری » و « قاآنی » را برايم می خواند و مرا به حفظ کردن آنها تشويق می کرد ، بزودی به شعر فارسی علاقه مند شدم و به تدريج ، با اشعار معروف سخنوران قديم و جديد ، آشنائی کافی يافتم و اين آشنائی ، مغايرت با علاقه ای که من از همان دوران به نقاشی و موسيقی احساس می کردم ، نداشت و فی الواقع ، اين هر سه هنر به طور يکسان در طبيعت من تکامل می يافتند و من گرايشی همزمان به آنها داشتم.
يک عصر بهاری از مدرسه به خانه می رفتم و در ميان راه ( يعنی درست در تقاطع خيابانهای « اکباتان » و « لاله زار » با هوائی بعد از رگبار ، و قيافه های رهگذرانی خندان مواجه شدم که هنوز قطره های باران را بر صورت داشتند و درست مثل اين بود که در حين خنديدن ، گريه می کنند. من در همان لحظات اين شعر بسيار کوتاه را سرودم که هنوز هم پس از گذشتن شصت سال ، به نظر خودم تازگی و طراوتش را حفظ کرده است و من آنرا در اينجا برای شما می خوانم :
باد لطيف خنک / می وزد از هر طرف
گريه کند آسمان / بر رخ مردم شعـف
اين قطعه کوتاه ، از يک سو توجّه پدر و مادر ، و از سوی ديگرمورد تشويق آموزگارانم قرار گرفت و ملاحظه می فرمائيد که تعبير « گريه کردن شادی » و صورت مردم آنهم توسُط آسمان ، هنوز هم بدعت لطيفی دارد که بر اثر تغيير زمان و مکان ، به کهنگی نينجاميده و نظايرش در اشعار بعدی خود من و شاعران همنسلم ادامه يافته است.

دگرگونی ذوقی
باری ، اين مطلب را برای رسيدن به نقطهء دگرگونی ذوقی خود ياد کردم و آن دگرگونی در چهارده سالگی رُخ داد و چهارده سالگی من ، مُقارن ایّامی بود که تقريبا" يکسال از تاريخ اشغال ايران توسط نيروهای متفقين ، ( يعنی شوروی و انگليس وسپس : آمريکا ) می گذشت و تاريخ اشغال ايران ، چنانکه می دانيد ، سوّم شهريورماه ۱۳۲۰هجری خورشيدی ( برابر با ۲۵ اگوست ۱۹۴۱ ميلادی ) است.
البتـّه اساس آن دگرگونی ذوقی من بُحران فکری و روحی شديدی بود که بر اثر حملهء نيروهای دُول « متفق » و تصرّف برق آسای ايران به من دست داد و حالت حماسی عظيمی را که در اواخر سلطنت رضا شاه ـ به سبب تبليغات گوناگون دولتی و رژه های با شکوه ارتش در سوّم اسفند ماه هر سال ـ من و همنسلان مرا تسخير کرده بود ، پايان بخشيد و به جای آن ، روحیّه خشم آلود و در عين حال دردناکی را بر من مسّلط ساخت که بيانش در بينش کودکانهء آنروزی من ، جُز با « شعر » امکان نداشت و آن دگرگونی ذوقی ، از همين جا آغاز شد و اندک اندک ، دوام و قدرت يافت به طوری که من در چهارده سالگی ( يعنی يک سال بعد از اشغال ايران ) نقاشی و موسيقی را کنار گذاشتم و يکسره به سرودن شعر پرداختم و با سرعت در اين هنر مهارت يافتم.»
نادرپور در پاسخ به پرسش « ميراث ايران » که به چه علت و در چه تاريخی ، تمايل به سرودن « شعر نو » را در خود احساس کرديد ؟ می گويد :
« ... شعری که مرا به سوی شيوهء تازه ای از بيان کشيد ، زيب صفحات مجلّه ای شده بود که در همان ایّام ، شروع به انتشار کرده و شهرت بسزائی يافته بود و « سخن » نام داشت و به نشانی خانهء ما هم فرستاده نمی شد بلکه من شماره های آنرا به محض انتشار می خريدم و به خانه می آوردم . در يکی از شماره های سال ۱۳۲۴ اين مجلّه ، قطعه شعری از شادروان « شهريار» چاپ شده بود که از لحاظ نوع بيان و تشبيهات با اشعار مورد علاقهء من در آن روزگار ( مثلا" بسياری از قطعات مرحوم دکتر مهدی حميدی شيرازی ) تفاوت محسوس داشت. مرغکی بر منارهء دريا / سر فرا سينه بُرد و نرم غنود / مرغ شب چون مُرکبی که دَود / رنگها بـــود و رنگها فرسود ؟ لب دريا به جنگلی تاريک / گم شدم ، هر دری زدم مسدود / بادها چيره اژدهای لجوج / شاخه ها خيره غولهای عـنود /چشمک اختر از خلال درخت / چشم ديو از بر طلسم و قيود... و در شماره های ديگر همان ماهنامه نيز اشعاری از شادروان دکتر « پرويز ناتل خانلری » و از مرحوم دکتر « مجدالدين مير فخرائی » ( گلچين گيلانی ) و از شادروان « فريدون تولّلی » خواندم و همان ایّام ، در مجله ماهانهء « مردم » ( ارگان تئوريک حزب تودهء ايران ) و روزنامه « ايران ما » آثاری از مرحوم
« نيما يوشيج » ( که بدوا" نامش به نظرم خيلی غريب آمد و بعد ها دانستم که مُستعار است و اسم اصلی او « علی اسفندياری » است ) چاپ می شد که هم از لحاظ بيان (و گاهی هم از حيث مضمون ) با آنچه تا آن زمان خوانده بودم تفاوت بسيار داشت و مثلا" يکی از قطعات حاوی اين مصراع خيلی طولانی بود :
به کجای اين شب تيره بياويزم قبای ژندهء خود را ...
و مجموعهء اين تفاوتها که در اشعار « خانلری » و « گلچين گيلانی » و « تولّلی » به نوعی ، و در آثار « نيما » به نوعی ديگر جلوه می کرد ، مرا که در سنين چهارده و پانزده ، اشعاری که به شيوهء قديم سروده و در هفته نامه های معتبر آن روزگار ( مثل « ناهيد» به سردبيری مرحوم « ابراهيم ناهيد» و « امّيد » به سردبيری شادروان « نصرالله فلسفی » ) انتشار داده بودم تحت تاًثير گرفت و بينش شاعرانه و شيوهء بيانم را به تدريج دگرگون کرد.
نادر پور پس از دوره های دبستان و دبيرستان در تهران برای تحصيل رشتهء ادبیّات فرانسه به دانشگاه سوربن ( فرانسه ) رفت.

سرپرستی گروه ادب
از سال ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۷ ، سمت سرپرستی گروه ادب امروز را در راديو تلويزيون ملّی ايران عهده دار بودو برنامه هائی در بارهء زندگی و آثار نام آوران ادب معاصر ساخت که پاره ای از آنها سندیّت تاريخی يافت و به شناساندن ادبیّات امروزی ايران و جهان ، ياری کرد. در مرداد ماه ۱۳۵۹ از تهران به پاريس رفت. در بهار سال ۱۳۶۵ عازم آمريکا شد و تا آخر عمر در آنجا اقامت کرد.
نادرپور در شعر « نگاه » گفته است :
بر شيشه ، عنکبوت درشت شکستگی // تاری تنيده بود // الماس چشمهای تو بر شيشه خط کشيد // وان شيشه در سکوت درختان شکست و ريخت // چشم تو ماند و ماه // وين هر دو دوختند به چشمان من نگاه.

تعهد در هنر
نادرپور در گفت و گو با هوشنگ محمود در باره « تعهد » در هنر چنين گفته است:
«تعهد به گمان من بيش از يک معنا ندارد ، هرچند ، اعم از سياست که به اعتباری عام ترين و اجتماعی ترين مقولات است و « عشق » که بيک مفهوم خصوصی ترين آن ها ، تنها زمانی می تواند سرچشمه الهام واقعی يک هنرمند باشد که در نهانی ترين لايه های ضمير او نفوذ کرده باشد و به بيان ديگر جزئی از عواطف و احساسات او به شمار آيد.
فی المثل اگر امروز شعری سياسی که در باره اين « حادثه » پرداخته شده ، و به دل ما می نشيند ، نه به اين دليل است که در باره اين « واقعه » گفته شده ــ چه بسيار شعر های ديگر در باره همين « واقعه » ساخته شده و بر دل نمی
نشيند ــ بلکه به اين سبب است که اين واقعه چنان در نهاد شاعر نفوذ کرده و چنان در ذات و و ضمير او نشسته که جزئی از احساسات و عواطف او شده است.
يعنی شاعر لحظه ای از آن « حادثه » جدا نيست. هر تاثيری در شاعر که به اين حد برسد ، خود به خود شاعر را « متعهد » می کند.
هرگاه « عشق » دارای آنچنان نيروئی باشد که سراسر وجود شاعر را بگيرد ، شعر او « نفس تعهد در عشق » است. چنين شاعری ديگر چيزی جز « عشق » نمی گويد.
سياست و امور سياسی نيز همين گونه است. اشکال بزرگ « اين آقايان » در اين بود که هرگز به چنين مرحله ای نرسيده بودند. اين ها کسانی نبودند که در مسائل سياسی جامعه چنان غرقه شده باشند که جز به آن نينديشند. بلکه اينان در اين کار ، اگر بخواهيم خيلی با گذشت داوری کنيم ، « تفنن » می کردند. و به بيان رساتر و دقيق تر ، « دکان » باز کرده بودند. زيرا در نظام گذشته به دلائلی که از خصائص آن نظام برميخاست ، کوشش بسيار می شد که از قلم فلان کس ـ که اهميت چندانی هم نداشت ـ هيچ اشاره مخالفی برنخيزد و اگر برميخاست بلادرنگ آن قلمزن ، ممنوع القلم می شد . همين واکنش ، سبب کلی « پزدادن » و « بازارگرمی » او می شد ، حال آنکه وقتی نوشته و اشارات او را می خوانديم می ديديم که اساسا" چيزی نبوده و به جائی بر نمی خورده است. به همين سبب شعر اين شاعران « متعهد » ــ که خود را نيز از مناديل و مبشران انقلاب می انگاشتند و مدعی بودند که با زبان مردم و برای مردم شعر می سرايند ــ در بحرانی ترين روزها و در آن تظاهرات عظيم ، بر لب هيچکس نگذشت. هيچکس ، شعری از اينان نخواند ، در حاليکه بر روی آثار شاعرانی چون فرخی يزدی ، عارف قزوينی عشقی و بهار ، سرود ها پرداخته شد.
اين نکته نمايانگر آنست که آن شاعران به اصطلاح « متعهد » حتی درد يکسانی با مردم کوچه و بازار نداشتند و تنها به آن تظاهر می کردند و نيز زبانشان زبان مردم نبود ، زيرا مردم زبان آن ها را به کار نبردند. پس تعهد ، تعهدی دروغين بوده و همانگونه که قبلا" گفتم يک نوع تفنن بود و يک نوع دکان باز کردن ، دليل ديگری نيز برای اثبات دروغين بودن تعهد آنان می توان ارائه کرد : اينان پس از « حادثه » ، غالبا" چيزی برای گفتن ندارند.
در پايان ، نظر شما را به بخشی از شعر غم انگيز« کهن ديارا » از نادرپور درسال ۱۳۵۷ معطوف می دارم :

کهن ديارا

کهن ديارا، ديار ديارا، دل از تو کندم ، ولی ندانم، // که گرگريزم، کجا گريزم ، وگر بمانم ، کجا بمانم //
نه پای رفتن ، نه تاب ماندن ، چگونه گويم ، درخت خشکم // عجب نباشد ، اگر تبر زن ، طمع ببندد ، در استخوانم //
در اين جهنم ، گل بهشتی ، چگونه رويد،چگونه بويد؟ // من ای بهاران! از ابر نيسان ، چه بهره گيرم ، که خود خزانم// به حکم يزدان ، شکوه پيری ، مرا نشايد ، مرا نزيبد // چرا که پنهان ، به حرف شيطان ، سپرده ام دل ،
که نو جوانم // صدای حق را ، سکوت باطل ، در آن دل شب ، چنان فرو کشت // که تا قيامت ، در اين مصيبت ،
گلو فشارد ، غم نهانم // کبوتران را ، به گاه رفتن ، سر نشستن ، به بام من نيست // سفينه ی دل ، نشسته در گِل ،
چراغ ساحل ، نمی درخشد // درين سياهی ، سپيده ای کو ؟ که چشم حسرت ، در او نشانم // الا خدايا ، گره گشايا !
به چاره جويی ، مرا مدد کن// بود که بر خود ، دری گشايم ، غم درون را ، برون کشانم // چنان سراپا، شب سيه را ،
به چنگ و دندان ، در آورم پوست // که صبح عريان ، به خون نشيند، بر آستانم، بر آسمانم//
کهن ديارا ، ديار ديارا ، به عزم رفتن ، دل از تو کندم // ولی جز اينجا ، وطن گزيدن ، نمی توانم ، نمی توانم .

مجموعه اشعار
ده مجموعه از اشعار نادر نادر پور به ترتيب زيرين انتشار يافته است :
۱ـ چشمها و دستها ( ۱۳۳۳ شمسی) ۲ ـ دختر جام ( ۱۳۳۴) ۳ ـ شعر انگور ( ۱۳۳۷) ۴ ـ سرمه خورشيد (۱۳۳۹) ۵ ـ گياه و سنگ نه ، آتش (۱۳۵۷) ۶ـ از آسمان تا ريسمان (۱۳۵۷ ) ۷ ـ شام بازپسين (۱۳۵۷ )۸ ـ صبح دروغين (۱۳۶۱ )
۹ ـ خون و خاکستر (۱۳۶۸ ) ۱۰ ـ زمين و زمان (۱۳۷۵ ) گفنگوئی در تاريکی ( مجموعه اشعار چاپ نشده )
امتياز و تجديد چاپ و انتشار کليه آثار نادرپور به شرکت کتاب در لوس آنجلس واگذار شده است.
جمهوری اسلامی ، از آغاز سال ۱۳۷۱ تجديد طبع مجموعه های پيشين ، و همچنين ، نشر تازهء نادرپور را در ايران
ممنوع کرده و به همين سبب ، سازمان نظارت بر حقوق بشر، در پايان همان سال ، جائزهء « هيلمن ـ هامت » را که ويژه ء نويسندگان تبعيدی و يا ممنوع القلم است ، به نادرپور داده است.

دکتر پرويز داورپناه

دنبالک:
http://news.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/32672

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'نادر نادرپور شاعری يگانه و عاشق ايران، پرويز داورپناه' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016