بسم الله الرحمن الرحيم
با سلام و تحيت و اعتذار از تأخير جواب
(و انه لتنزيل رب العالمين ، نزل به الروح الامين ، علی قلبک لتکون من المنذرين ، بلسان عربی مبين ) (شعراء، ۱۹۵-۱۹۲).
اين جانب قصد نداشتم در اين بحث علمی وارد شوم ، زيرا پاسخ به شبهات واجب کفائی است ، و بسياری از بزرگان انجام وظيفه کرده اند، ولی چون موضوع بحث از ناحيه افرادی از داخل و خارج مورد سؤال از اين جانب قرار گرفته است ، مطالبی را به نحو اختصار يادآور میشوم .
تحليل حقيقت وحی در ضمن دو نکته
در رابطه با مطالب مورد بحث هرچند مقصود جدی دانشمند محترم جناب آقای دکتر سروش به خوبی روشن نيست ولی به طور کلی در باب وحی که پايه اديان الهی است ، هرگونه بيانی که از آن برداشت نادرستی شود - گرچه چنان برداشتی مقصود صاحب آن بيان نباشد - برای برداشت کننده لغزشی را فراهم میآورد که يا به آن برداشت غلط معتقد میشود و آن را میپذيرد و يا او را به کفر و فسق و مانند آن متهم مینمايد; و هر دو امری نامطلوب میباشند. پس بدين لحاظ پيرامون وحی مطالبی را يادآور میشوم که شايد مراد گوينده محترم نيز همان مطالب يا اصول کلی آن باشد. و قبل از اينکه به آيات قرآن و احاديث در اين زمينه اشاره کنم ، يادآوری دو نکته که در تحليل معنا و حقيقت وحی مؤثر است ، لازم به نظر میرسد:
مراحل سه گانه نظام هستی
نکته اول - همان گونه که در حکمت و فلسفه الهی تبيين گرديده و ادله نقلی و ادراک و دريافت های درونی ما هم بر آن گواه است ، نظام هستی طبق يک تقسيم بندی کلی دارای سه مرحله است :
۱ - مرحله موجودات محسوس و طبيعی که دارای ماده و احکام ماده میباشند; همچون اجسام که دارای جرم و ماده و احکامی چون شکل ، بو، رنگ ، اندازه و... میباشند و با حواس پنجگانه ظاهری ما هم قابل ادراک و احساس هستند. تمام اموری که پيرامون خود میبينيم ، لمس میکنيم و میبوئيم و... از اين قبيل به شمار میآيند.
۲ - مرحله موجودات خيالی و مثالی که هرچند ماده ندارند ولی دارای احکام شبيه به احکام ماده هستند و با حس باطنی مانند قوه حس مشترک ، خيال و متخيله ادراک میشوند; همچون صورت ذهنی اشيای جزئی که از ما غائبند ولی صورتی از آنها در خزينه خيال ما وجود دارد و با قوه حس مشترک ما ادرا ک میگردند، مثل صورت شخص زيد يا بو يا مزه فلان غذائی که ديروز آن را ديده يا ميل کرده ايم يا اشيائی جزئی که در عالم خواب مشاهده میکنيم و آنها (اصطلاحا) دارای تجرد برزخی میباشند. آنچه در اين دو مرحله وجود دارد و ادراک میشود همگی اموری جزئی هستند.
۳ - مرحله موجودات عقلی که اموری کلی و محيط و عاری از ماده و احکام ماده اند و تنها با قوه ای باطنی که قوی تر از ديگر قوای ادراکی است - و به نام هايی چون عقل ، قلب ، روح ، صدر، فؤاد و... به لحاظها و اعتبارات گوناگون ناميده میشود - قابل ادراک میباشند.
موجودات اين سه مرحله همان گونه که خودشان مترتب بر يکديگر و ذاتا دارای ترتيب عينی و خارجی هستند ادراک آنها - که به گونه ای با آنها اتحاد و يگانگی دارد - نيز مترتب برهم و دارای چنان ترتيبی است ; و به اصطلاح بين آنها تقدم و تأخر ذاتی وجود دارد.
تجرد علوم و معارف بشری
نکته دوم - چون علوم و معارف به ويژه علوم و معارفی که مربوط به شناخت مبدأ و معاد و مبادی عالی نظام هستی و منازل سير معنوی انسانند، اموری مجرد از ماده اند، پيدايش آنها برای انسان از طريق عبور انسان از دهليز و سقف عالم ماده و طبيعت و ارتباط و اتصال با مراحل مافوق طبيعی ، ممکن است ; و اين ارتباط در حقيقت نوعی تجريد نفس از ماده و دور شدن از تعلقات مادی است ، که البته خود امری تشکيکی و به حسب نحوه پيدايش و سبب آن شدت و ضعف میيابد; و به طور کلی اين ارتباط و در نتيجه ادراک متعاقب آن ، به دو طريق اساسی ممکن است :
علوم کسبی و علوم کشفی
الف - گاهی انسان از روی اختيار و اراده و با انديشه و تفکر و به دست آوردن اجزاء ذاتی يا عوارض و يا علت يا دليل چيزی به آن پی میبرد; و اين روشی است که اکثر انسانها در تحصيل علم و ادراک دارند. البته در اين صورت گرچه انسان با اراده و اختيار خود میانديشد و فکر میکند و در ذهن خود اجزاء و عوارض و مقدمات را پيدا و با آنها تعريف کرده يا قياس تشکيل میدهد ولی فکر و انديشه ، علت تامه و ايجادی برای دسترسی به مطلوب علمی نيست و تنها زمينه ساز و علت اعدادی برای رسيدن به مطلوب است ; اما پيدا شدن قهری علم و ادراک ، به سبب مبادی غيبی کاملا عاری از ماده است و نهايتا به حق تعالی و عالم قدس که کلا منزه از ماده است مستند میباشد; همان طور که حکيم سبزواری (ره ) در منظومه منطق فرموده است :
والحق ان فاض من القدس الصور
و انما اعداده من الفکر
تحقيق چنين اقتضاء میکند که تفکر و انديشه های ما برای نتايج علمی نه سبب توليدی و علت تامه و ايجادی است چنان که معتزليان پنداشته اند، و نه اينکه آنها به طور کلی بی تأثير برای پيدايش نتايج علمی بوده و تنها از باب جريان عادت و تعاقب اتفاقی امور و سبب نمايی آنها برای هم باشند چنان که اشعريان گمان داشته اند; بلکه تأثير تفکر در حصول علم ، برزخی بين آن دو چيزی است که اين دو طائفه پنداشته اند که ما از آن برزخ ، به تأثير اعدادی و زمينه سازی تعبير میکنيم .
ب - و گاهی انسان از راه تفکر و انديشه و کسب و به دست آوردن اجزاء و عوارض و يا علت يا دليل چيزی به آن چيز پی نمی برد بلکه بی اختيار و بدون اراده ، ادراک و علم به آن برای انسان پديد میآيد، نظير کسانی که دارای قوه حداسه و نيروی ادراکی قوی هستند و بدون اينکه بينديشند علت يا دليل چيزی خود به خود برايشان آشکار میشود. اين راه از دستيابی به علوم و معارف را که بدون زحمت فکر و انديشه و از مواهب و عطايای الهی است نسبت به محل هائی که قابليت دارند اصطلاحا کشف ، به معنای عام آن که شامل وحی و الهام هم میگردد، نام نهاده اند; و البته اسامی خاص متفاوتی هم دارد که به لحاظ درجات گوناگونی است که اين روش و راه دارد.
مبدأ غيبی افاضه علوم
در هر دو روش تفکر و کشف ، افاضه کننده حقيقی علوم و معارف ، مبدأی غيبی و غير بشری است و در واقع جوشش علوم از بيرون به درون است ; چنان که صدرالمتألهين (ره ) میفرمايد: "فتکليم الله عباده عبارة عن افاضة العلوم علی نفوسهم بوجوه متفاوتة کالوحی والالهام والتعليم بواسطة الرسل و المعلمين ." (الشواهد الربوبیة ، مشهد۵، شاهد اول ، اشراق ۶).
بايد توجه داشت که هزار نکته باريکتر از مو اينجاست . اينکه گفته میشود در هر دو روش ، تراوش علوم از بيرون به درون است به معنای يکی بودن عطا کننده علم و دريافت کننده آن و اتحاد فاعل و قابل آن در يک رتبه نيست ; زيرا هرچند در اين عرصه فاعل و قابل به گونه ای باهم متحد میگردند ولی اين اتحاد همان به اصطلاح اتحاد حقيقت و رقيقت ، مطلق و مقيد، محيط و محاط و متن و حاشيه است ، و اين دو به ملاک همين اتحاد احيانا بر هم حمل میشوند. حمل آن دو بريکديگر حمل شايع و براساس اتحاد دو امر همطراز در رتبه نيست ; و گرنه لازمه اينکه در اينجا فاعل و قابل علم يکی بوده و همطراز باشند اين است که فاعل علم و اعطاء کننده آن که واجد علم است با قابل و دريافت کننده آن که به خودی خود فاقد آن میباشد يکی باشند، و اتحاد فاعل و قابل و يکی بودن آنها در يک رتبه مستلزم اجتماع نقيضين است .
تفاوت جوهری راه علوم کسبی و علوم کشفی
در هر صورت ، فرق اساسی که بين اين دو طريقه علمی وجود دارد اين است که :
۱ - در طريقه تفکر و انديشه ، سير و حرکت در مراحل و مراتب علمی از پايين به بالا است ، يعنی انسان طبق ترتيبی که در نکته اول به آن اشاره شد ابتدا با مواجهه با محسوسات ، ادراک حسی نسبت به چيزی پيدا میکند و از ادراک حسی آن به ادراک خيالی اش و از آن به ادراک عقلی آن راه میيابد و از محسوس و جزئی به معقول و کلی میرسد، ولی در طريقه دوم امر برعکس است و انسان در آغاز با عقل و قلب ، معنای غيبی موجود در عالم عقل و بالا را با کشف معنوی ادراک میکند و در مرتبه بعد همان معنا را در مرتبه خيال خود با کشف صوری ، به صورتی خيالی متناسب با آن معنا میيابد و مثلا در قالب شکل يا الفاظ و عبارات و صوتی همانند اشکال ، الفاظ و عبارات و اصواتی که در عالم رؤيا ديده يا شنيده میشوند در میآيد و پس از آن به صورتی محسوس ، محقق و ادراک میشوند.
۲ - در طريقه تفکر و انديشه ، شخص متفکر و انديشمند در هنگامه تفکر و انديشه در حجاب خود و انديشه ئ خود غوطه ور است و از پس ابر تفکر ومفاهيم ذهنی خود و علوم حصولی که دارد حقيقت را جستجو میکند; و از اين رو علوم و معارف فکری خود را به خودش و انديشه اش مستند میکند و میگويد: "من فکر میکنم و میانديشم و به اين نتيجه رسيده ام ." و طبعا خطا هم در اين راه امکان میيابد; چون فکر و مفاهيم ذهنی غير از حقيقتی است که در پس آنها جستجو میگردد. از اين رو گاه آن مفاهيم با آن حقيقت مطابق در میآيد و گاه مخالف . ولی در طريقه کشف ، حجابی بين شخص مکاشف و بين حقيقت نمايان شده وجود ندارد و به اصطلاح او با علم حضوری ، عين حقيقت را میيابد و ادراک میکند. و قهرا اگر کشف حقيقتا کشف باشد نه تخيل و گمان کشف ، خطا و لغزش در آن امکان ندارد; زيرا در کشف ، عين خارجی حقيقت در معرض ديد شخص مکاشف و در حضور او قرار دارد نه صورت ذهنی از آن ، و در حقيقت خارجی ، خطا معنا ندارد.
۳ - در طريقه تفکر و انديشه ، اراده و اختيار انديشمند و متفکر پا درميانی دارد، و او با خواست خود در طلب علت يا دليل مطلب و تشکيل نظم بين معلومات خود برای رسيدن به مجهول علمی خود است ; ولی در طريقه کشف ، اختيار و اراده عاطل و باطلند و القاء علوم ، قهری و نمايان شدن عين حقيقت برای مکاشف بدون اختيار و اراده اوست و او را از پس پرده ، طوطی صفتش داشته اند و هرچه مرغ ازل به او نماياند و گفت : بگو، او میگويد. به خاطر همين هم او يافته های خود را به مبدأ غيبی که حق تعالی يا امر پنهانی ديگری است مستند میسازد. و چنانچه در طريقه کشف ، راه فکر و اراده و اختيار باز گردد و در هر مرحله ای - حتی در مرحله خيال و مثال - صورت بندی معنای عقلی و قالب گيری آن در الفاظ و عبارات مخصوص مثالی و خيالی به دست و اختيار و انديشه ورزی شخص مکاشف و صاحب وحی و الهام باشد، اسناد آن دريافت با آن قالب مخصوص به خداوند يا هر مبدأ غيبی ديگر و نتيجتا خود را هيچ کاره ديدن در اين عرصه ، تناقض آشکار است ; زيرا قوام راه کشف و شهود به نوعی از خود بی خود شدن و فنای از خود و انديشه است و حقيقت کشف شده بدون عصای فکر و انديشه ، بی اختيار تنزيل و انزال و از بالا به پايين فرو فرستاده میشود، اما در قالب ريزی و صورت بندی کردن اختياری پای تعملات فکری در کار است . و بديهی است از جايی که پای فکر و انديشه باز گردد کشف و شهود و وحی و الهام رخت برمی بندد و راه خطا هم برای آن باز میشود و کار به دست خود شخص متفکر میافتد و به او مستند میباشد. در اين باب برخی از اهل معرفت گفته اند:
"اذا کان الحق هو المکلم عبده فی سره بارتفاع الوسائط کان الفهم يستصحب کلامه فيکون عين الکلام منه عين الفهم منک لا يتأخر; فان تأخر فليس هو کلام الله ". (فتوحات مکیة ، باب ۳۶۶).
يعنی بدون وقفه و انديشه و تأمل و تفکر هر آنچه بر پيامبر(ص ) القاء گردد القاء آن همان ، و فهم و درک آن هم همان ; هر دو عين يکديگرند و يک حقيقت هستند، هرچند اين حقيقت به لحاظ نسبتش به فاعل و حق تعالی نام آن "کلام الهی " و به لحاظ نسبت آن به قابل و نفس نبوی نامش فهم و ادراک و مانند آن است . و اگر بين فهم و ادراک و کلام الهی جدايی افتد و پای انديشه و فکر که امری زمانی است باز گردد و فهم از کلام عقب بماند و پس از آن باشد، ديگر آن کلام ، کلام الهی و وحی نيست بلکه کلامی بشری میباشد.
بالاخره در پيدايش علوم و معارف بين دو روش تفکر و کشف ، تفاوتی بس عميق است که يکی از ورای حجاب فکر و مفاهيم است که خود هرچند به صدد برآمدن نوعی پرده برداری از چهره حقيقت است ولی در عين حال از جهتی هم پرده افکنی برآن و دورادور به آتش حقيقت پی بردن و دستی بر آن داشتن است ; اما ديگری از راه صيقلی کردن روح و جان و زدودن پرده های مادی و بالاتر از آن از جلوی چشمان قلب است تا حقيقت آن چنان که هست به علم حضوری ، خود به خود و بی اختيار و بدون تأمل و تعمل در آينه نفس از آسمان غيب برتمام اندام انسان مستعد از فرق عقل تا دامن خيال و ساق حس او بتابد; همان طور که مولوی در دفتر اول مثنوی میگويد:
ور مثالی خواهی از علم نهان
قصه گو از روميان و چينيان
چينيان گفتند: "ما نقاش تر"
روميان گفتند:"ما را کر و فر"
گفت سلطان :امتحان خواهم درين
کز شماها کيست در دعوی گزين
اهل چين و روم چون حاضر شدند
روميان در علم واقف تر بدند
چينيان گفتند: يک خانه به ما
خاص بسپاريد و يک آن شما
بود دو خانه مقابل ، در به در
زان يکی چينی ستد، رومی دگر
چينيان صد رنگ از شه خواستند
پس خزينه باز کرد آن ارجمند
هر صباحی از خزينه رنگ ها
چينيان را راتبه بود و عطا
روميان گفتند:نه نقش و نه رنگ
درخور آيد کار را جز دفع زنگ
در فرو بستند و صيقل میزدند
همچو گردون ساده و صافی شدند
از دو صدرنگی به بيرنگی رهيست
رنگ چون ابرست و بيرنگی مهيست
هرچه اندر ابر ضوء بينی و تاب
آن زاختردان و ماه و آفتاب
چينيان چون از عمل فارغ شدند
از پی شادی دهلها میزدند
شه در آمد ديد آنجا نقشها
میربود آن عقل را و فهم را
بعد از آن آمد به سوی روميان
پرده را بالا کشيدند از ميان
عکس آن تصوير و آن کردارها
زد برين صافی شده ديوارها
هرچه آنجا ديد اينجا به نمود
ديده را از ديد خانه میربود
شعاع نامتناهی قدرت وحی کننده
خلاصه اين که : همان نيرويی که حقيقت و معنای عقلی را با کشف معنوی بر مرتبه عقل پيامبراکرم (ص ) فرو میفرستد و هويدا میکند همان آن را با کشف صوری تنزل و صورت داده و در عالم خيال و مثال و حس او هم فرو میفرستد; و چنان نيست که آن نيرو که تا مراتب زيرين هستی هم حضور دارد تا فضای عقل پيامبر(ص ) او را همراهی کرده و از آن پس او را و مضمون وحی بی صورت را رها کرده باشد تا به خاطر اينکه درک مضمون آن معنای بلند عقلی که در خور فهم مردم نيست برای آنان قابل فهم گردد احتياج به صورت بخشی آن توسط پيامبر(ص ) باشد. مگر آن مبدأ غيبی که وحی میکند و معنا و مضمون را با کشف معنوی برای پيامبراکرم (ص ) هويدا میکند عاجز از اين است که آن معنا را تنزل داده و با کشف صوری آن را در ظرف خيال پيامبر(ص ) هم فرو آورد و آن را در آنجا به گونه ای ممثل کند که در خور فهم همگان گردد؟ مگر هنر و قدرت پيامبر(ص ) در اين زمينه و در محدوده وحی بيشتر از مبدأ غيبی وحی است ؟ مگر آن مبدأ از تصاوير و دانشی که پيامبر(ص ) دارد و فرهنگ مردمی که وحی برای تکامل آنان تحقق يافته ، ناآگاه است ؟ به ويژه با فرض اينکه پيامبر، سابق بر آن امی و درس ناخوانده و تعليم نايافته از ادبيات عربی و غير آن باشد.
فراتری پيامبر(ص ) از جبرئيل در قوس صعود
البته اين امر منافاتی هم با اين ندارد که پيامبراکرم (ص ) به لحاظ ارتقاء و تکاملی که در قوس صعود پيدا کرده است در غير از محدوده و هنگامی که به او توسط ملک و جبرئيل وحی گردد مقامی فراتر از جبرئيل داشته باشد به حدی که جبرئيل هم به او میگويد: "رو رو من حريف تو نيم " و "لو دنوت أنملة لاحترقت ". زيرا اندام وجودی پيامبر(ص ) و شخص مکاشف به لحاظ حالات گوناگونی که برايش به وجود میآيد قبض و بسط دارد. پس آن نيروی غيبی که بر صدر و ذيل نظام آفرينش احاطه دارد میتواند آن معنای عقلی را چنان ماهرانه در سطح فهم همگان نزول دهد که همان متن و مرتبه تنزل يافته آن هم که در دسترس مردم قرار میگيرد سکوی پرش تأويل و دسترسی به باطن و مضمون عميق آن متن گردد و قوس صعود وحی از اين طريق برای کسی که مانند اوليای بزرگ الهی هنر تأويل و عبور از آن را داشته باشند، طی گردد.
نقش فاعل وحی و نقش قابل آن
و به طور کلی هرچند شخص مکاشف از درختی که خود غرس نموده ميوه میچيند - همان طور که برخی گفته اند: "فمن شجرة نفسه جنی ثمرة غرسه " (فصوص الحکم ، فص شیء) - ولی با نظر به اطلاق حق تعالی و نامتناهی بودن هستی او و تقييد و متناهی بودن نفس شخص مکاشف ، محوريت و نقش اساسی که هر مکاشف و مشاهد و صاحب وحی و الهام در پذيرش و دريافت حقيقت دارد تنها محوريت و نقش قابلی و پذيرنده است نه نقش فاعلی و تاءثيرگذار يا هر دو نقش در يک رتبه ، تا اينکه لازم آيد اگر مثلا پيامبر(ص ) را "کاملا بشر" دانستيم کتاب الهی او را هم بشری بدانيم و او در صورت گری معنا و رنگ آميزی آن مؤثر بوده باشد يا حالات نفسانی او همانند خوشحالی يا بدحالی ، معنا را متناسب با خود دگرگون کند; بلکه برعکس ، آن معنا و صورت دريافتی در عالم عقل و خيال شخص مکاشف و صاحب وحی و الهام است که او را متناسب با معنا و صورت ، مسرور يا غمگين مینمايد. و اساسا حالات نفسانی که مشغله نفس هستند مانند شادمانی از چيزی يا غمگين بودن از آن که - از صفات ذات الاضافه و طرفينی هستند و حتما بايد چيزی مورد توجه باشد که نفس از آن شادمان يا غمناک باشد و علاوه بر آن خودشان مشغله نفسی میباشند - با آن فنائی که در حال کشف به خصوص کشف تام و اتم نبوی بايد وجودداشته باشد چندان سازگاری ندارد تا در نتيجه آن حالت بتواند در رنگ دادن به حقيقت دريافت شده ، نقش ايفا نمايد; هرچند ممکن است موضوع آن حقيقت کشف شده ، خصوص قضيه و چيزی باشد که قبل از حالت کشف و وحی ، ذهن و نفس را به خود مشغول داشته يا نسبت به آن سرور يا اندوه وجود داشته است .
و به صرف اينکه وحی امری حادث باشد نمی توان گفت که : براساس اين قاعده که "هر حادثی مسبوق به ماده و مدت است " وحی هم بايد مسبوق به ماده و مدت باشد و در نتيجه مطابق با شرايط موجود مادی که شخص گيرنده وحی دارد، رنگ و لعاب وحی هم همگون شده و وحی اثر میپذيرد; زيرا وحی کننده خدای قديم و ازلی است و هرچند تحقق و خارجيت آن علاوه بر وحی کننده متوقف بر وجود گيرنده وحی است که وجود او در نظام وجود مسبوق به ماده و مدت يعنی وجود آباء و اجداد طاهرينش میباشد، ليکن وحی که امری الهی و مجرد است و از بالا به پائين القاء شده است هيچ گاه رنگ و بوی ماديت به خود نمی گيرد.
تجرد وحی و شرايط مادی آن
البته وحی به لحاظ فرهنگ و زبان مردم و تابع آن ، نازل میشود; ولی اين تبعيت يک تبعيت شکلی است نه تبعيت جوهری ، بدان گونه که به آن اشاره شد; و شايد مقصود از تبعيت که گفته شده همين باشد. و اين تبعيت مانند تبعيت علم نسبت به معلوم است که در عين اينکه علم به هرچيزی مطابق با آن است ولی ويژگی های معلوم - مانند جوهر يا عرض و ثابت يا متغير بودن معلوم - موجب نمی گردد که لزوما علم به آن هم مانند آن ، جوهر يا عرض و ثابت يا متغير، باشد. بنابراين هرچند فرهنگ و زبان خاص ، محدوديت ويژه شکلی را برای وحی فراهم مینمايد ولی اين محدوديت به لحاظ شکلی بودن مانع نمی شود تا مفاد وحی و محتوای آن در تنگنای آن محدوديت گرفتار گردد. اگر اين چنين بود لازم میآمد وحی هايی که تحقق میيابد هيچ افزايش علمی ، فرهنگی و هيچ تکاملی را برای امت انبياء، که پيش از بعثت ، آنان در سطح پايين تر علمی و فرهنگی بودند، به وجود نياورد; در حالی که اساس غائی و هدف از وحی ، ارتقاء دادن سطح دانش و فرهنگ که عقل بالفعل و فعال جامعه است میباشد، تجربه و واقع هم بدين گونه بوده است . علاوه بر اين که اگر اين چنين میبود تأويل که عکس تنزيل و از ظاهر متن وحی به باطن و عمق معنای آن رسيدن است چگونه ممکن میبود؟. لطف تعبير به "انزال " و "تنزيل " و "نزول " و مشتقات آن نسبت به متن وحی ، در همين در تنگنا قرار نگرفتن است که همان مفاد و محتوا "هوهو" فرو آمده است بدون هيچ دگرگونی در آن .
پس خلاصه اين که پيامبراکرم (ص ) در فضای وحی و داده ها و مواهب علوم غيبی ، قابل و متأثر و متولد و فرزند وحی است نه فاعل و مؤثر و مولد آن ; و اتحاد فاعل و قابل و يکی بودن آن دو در رتبه هم چنان که گفته شد محذور عقلی اجتماع نقيضين را دارد، نه محذور اخلاقی مانند هوا و هوسی شدن وحی و کتاب نازل و شريعت آورده شده را، تا بتوان آن محذور را با عصمت و مانند آن برطرف نمود.
خطاناپذيری علم حضوری و خطاپذيری علم حصولی
در مطالب مزبور هم هيچ فرقی بين مسائل صرفا دينی مانند صفات خداوند، حيات پس از مرگ و آنچه درباره مسائل اين جهان و جامعه انسانی است وجود ندارد; زيرا در کشف و وحی ، نوعی گذر از افق عالم ماده و سيطره بر آن و از بالا پايين را با علم حضوری و بی حجابی ديدن و اشراف بر زمان و مکان داشتن است ، و در علم و ديدن حضوری ، احتمال اشتباه و خطا نيست ; چون اين احتمال مشروط به وجود دوئيتی است که تنها در علم حصولی و مفهومی وجود دارد: يکی صورت و مفهوم ذهنی و دوم حقيقت و واقعی که آن صورت و مفهوم حاکی از آن است که اگر حاکی و محکی ، مطابق با هم بودند آن صورت و مفهوم ، صادق و حق است ، و گرنه کاذب و باطل ; وچنين دوئيتی در علم حضوری وجود ندارد. در کشف امر دائر بين نفی و اثبات است ; يعنی درباره امری يا کشف وجود دارد يا نه ، اگر وجود داشته باشد خطا و اشتباه در آن امکان ندارد. و کشف هايی هم که گفته میشود ناصحيح و باطل است به اين معناست که درباره فلان امر کشفی وجود نداشته بلکه ادعا يا توهم وتخيل کشف بوده ، يا کشف ناقص و نيمه کاره بوده است ; و گرنه کشف به هر مقداری تحقق يابد مطابقت آن با واقع به آن مقدار، قهری است . و اينکه در وحی کسی که نبوت او به اثبات رسيده و ادعا میکند در امری اجتماعی و زمينی به او وحی شده است ، احتمال خطا باشد، معقول به نظر نمی آيد. اگر کشف اتم نبوی که ميزان سنجش صحت و بطلان ساير کشف هاست خطابردار باشد اين چه وحی و ميزانی است و به چه دليل کشف او در مسائل صرفا دينی مانند صفات خداوند که بسيار عميق تر و دقيق تر است خطابردار نباشد؟ فرق اين دو در کجاست ؟ که يکی تأمين و ضمانت عصمت از خطا داشته و ديگری نداشته باشد؟!
خطاناپذيری حوزه وحی و رسالت
آری ; اگر پيامبری در موردی از منظر وحی و غيب سخن نگويد بلکه در اموری که مربوط به حوزه رسالت و هدايت او نيست با ديد ظاهری و بشری چيزی بگويد، برخی گفته اند در اين صورت احتمال خطا در آن راه دارد. بزرگانی از دانشمندان و عرفا هم که احتمال خطای انبياء و معصومين (ع ) در امور دنيوی را پذيرفته اند نظر به همين جهت داشته اند; ولی اين ديگر نامش وحی يا الهام نيست و از مدار بحث ما خارج است . پيامبر و معصوم اگر چيزی را از راه غيب و وحی دريافت کرد، آن دانشی است که از دانش های بشری برتر و خطاناپذير است ، و مراد از خطا، خطای واقعی يعنی عدم مطابقت مراد جدی با واقع است نه آنچه از ديدگاه بشری خطا محسوب میگردد. و به اصطلاح امروز "تعارض علم و دين " ناميده میشود، که خود فضای ديگری از بحث را در طول همين مباحث دارد. و البته ما معتقديم کسی که توان اين را داشته که اتصال و ارتباط به ماوراء طبيعت پيدا نموده و علوم و معارف بلند دينی را دريافت کند همو میتواند علوم ومعارف مربوط به مسائل اين جهان را هم از آن منبع دريافت کند; چون بين اين دو دسته علوم و معارف که منبع آن ماورای طبيعت است مرزی وجود ندارد که گفته شود پيامبر و معصوم تنها به دسته اول که مربوط به مسائل دينی است دسترسی دارد، بلکه به لحاظ اين که کشف معنوی برتر از کشف صوری است و کشف علوم و معارف دينی برای مرتبه عقل پيامبر کشف معنوی است که پس از آن در مرتبه خيال او به کشف صوری تنزل میيابد و کشف علوم و معارفی که مربوط به جزئيات امور عالم ماده است صوری میباشد، کسی که استعداد و توان کشف معنوی را دارد به طريق اولی استعداد و توان کشف صوری را هم دارد. هرچند ممکن است پيامبران به لحاظ منصب نبوت و رسالتی که دارند و بايد ديد ملکوتی و آن سويی مردم را باز کنند و آنها را از بند جهان ماده و تعلقات آن برهانند بيان آنچه مربوط به اين جهان و آبادانی آن است از سوی آنان مقتضی و مناسبتی نداشته باشد; زيرا خود مردم به لحاظ نگاه اين سويی و مادی که خود به خود دارند و انگيزه برآوردن حوائج و خواهش های مادی که در آنها وجوددارد، خود به خود به امور دنيايی خويش میپردازند و همت میگمارند.
تفاوت خطای واقعی و خطا در برداشت
پس با توجه به آنچه گفته شد، به نظر ما خطای واقعی در وحی حتی نسبت به موارد محدودی که مربوط به امور اين جهانی و اين سوئی است ، راه ندارد. اما آن بخش از آن که "از ديدگاه بشری خطا محسوب میشود"، مثل "هفت آسمان که طبق نظر گروهی از مفسرين پيشين بر تئوری های هيئت بطلميوس تطبيق گرديد" در حقيقت خطای در برداشت و فهم و تفسير غلط از آن در مقام کشف مراد جدی گوينده آن بوده که پس از عصر نزول رخ داده است نه خطای واقعی در وحی ، تا گفته شود يکی از "شيوه های گوناگون " برای دفع اين اشکال و تخلص از آن اين است که "معنا از خدا و لفظ از پيامبر شمرده شود." يا راههای ديگر که بعضا مفسده آن از مفسده خود نسبت خطا به وحی کمتر نيست .
تضمين تطابق حقيقت با صورت
ممکن است گفته شود: درست است که کشف و شهود، علم حضوری به حقيقت میباشد و طبعا خطابردار نيست ، ولی جان سخن در اينجاست که به چه ضمانتی آن علم حصولی و صورت و معنای ذهنی که پس از حالت کشف و وحی در ذهن شخص مکاشف و وحی شده وجود دارد و حکايت از کشف او میکند با آن حقيقت و واقعيتی که به ادعای او برايش کشف شده و با علم حضوری برای او معلوم گرديده است مطابقت دارد، و به عبارتی ديگر چه تضمينی برای درست تبديل شدن علم حضوری او به علم حصوليش و مطابقت آنها با هم و عکس برداری صحيح ذهن او از حقيقت ديده شده و معصوم بودن وی در بيان دريافت های خودش وجود دارد؟
ضمانت تطابق در مقام ثبوت يا اثبات ؟
آنچه درباره اين سؤال به نظر میرسد اين است که بگوييم : مراد از ضمانت ذکر شده ضمانت در چه مرحله ای است ؟ آيا مراد، ضمانت به لحاظ عالم ثبوت و نفس الامر و واقع است ، يعنی درحقيقت سؤال از اين است که علت و سبب مصون و معصوم بودن او از خطا چيست ، چه آن علت و سبب برای ما معلوم باشد چه نباشد؟ يا اينکه مراد از آن ، ضمانت به لحاظ عالم اثبات و علم و با نظر به آگاهی و اطلاع پيدا نمودن از عدم خطای شخص مکاشف و وحی شده در حکايت خود از حقيقت کشف شده است ؟ يعنی سؤال از اين است که آن امری که ما به واسطه آن میفهميم که او در اين حکايت و خبر اشتباه نکرده است ، چيست ؟ و به عبارتی ديگر آيا سؤال از علت آن ضمانت است يا از دليل آن ؟
اگر مراد از آن ، جستجو کردن از علت ضمانت به حسب عالم ثبوت و واقع است ، جواب اين است که - همان طور که قبلا اشاره شد - همان مبدأ غيبی که با کشف معنوی و صوری از حقيقت پرده برمی دارد همان مبدأ فاعلی است که مفهوم و صورتی مطابق با آن حقيقت را بر ذهن زلال مبدأ قابلی يعنی شخص مکاشف و وحی شده القاء و ابقاء مینمايد.(سنقرئک فلا تنسی ) (اعلی ، ۶) و در واقع آن مفهوم و صورت ذهنی همان حقيقت کشف شده توسط مبدأ غيبی است که به علت برطرف شدن حالت کشف و شهود و رجوع نمودن شخص مکاشف به حالت عادی ضعيف شده و اثر عينی و خارجی خود را که در حالت کشف داشته از دست داده و به علم حصولی و مفهوم و صورتی ذهنی تبديل شده ; و اين امری وجدانی است که شخص مکاشف به خودی خود آن را درمی يابد، همان گونه که ما آنچه را در خواب میبينيم و از آن حقيقتا لذت میبريم يا اندوه میکشيم پس از بيداری صورتی بی اثر از آن در ذهنمان باقی است و اين صورت بی اثر باقيمانده عينا همان حقيقتی است که با علم حضوری در خواب کشف گرديده و در آن حال لذت بخش يا اندوهناک بوده است ، يا مثل اشيائی که آنها را با چشم خود حضورا میبينيم و با چشم برهم نهادن صورت آنها را که در خزينه ذهن و خيالمان داريم ادراک مینماييم . آنچه در هر دو حالت ادراک میشود حقيقتا يک امر است منتها يکی به خاطر حضور، با اثر است و عينی ; و ديگری به خاطر غيبت ، بی اثر و ذهنی . و از اين رو حقيقت دريافت شده با کشف ، با صورت ذهنی از آن که يکی هستند در کسی که به مقام شامخ نبوت و عقل کلی رسيده است از دستبرد دسيسه قوه واهمه و متخيله محفوظ ومطابق با واقع است . توضيح بيشتر اين نکته بايد در مباحث علم و وجود ذهنی در فلسفه جستجو شود.
و اگر مراد از آن سؤال ، جستجو کردن از دليل و نحوه راه بردن و اطلاع و آگاهی پيدا نمودن به عدم خطای شخص مکاشف و وحی شده در حکايت از حقيقتی است که مدعی است حضورا آن را يافته ، جواب آن اين است که در خصوص شخص پيامبر و معصوم (ع ) که مورد بحث است ، به هر دليلی که عصمت او را اثبات کرديم به همان دليل ، عدم خطای او در حکايت از حقيقت مکشوف و صداقت او در خبر از آن ، اثبات میگردد.
شواهدی از آيات قرآن و روايات
پس از تحليل اجمالی معنا و حقيقت وحی به برخی از آيات قرآن و احاديثی که در اين رابطه است ، اشاره میکنيم . هرکس با دقت به سبک و روش قرآن کريم بنگرد میيابد که قرآن کريم با الفاظ و تعبيراتی که دارد وحی و کلام خدا و نازل شده از ناحيه او میباشد و پيامبراکرم (ص ) گيرنده وحی و مأمور به ابلاغ آن میباشد. و با توجه به عصمت آن حضرت و امانت او که در جای خود اثبات شده است ، طبعا آن حضرت نقشی جز وساطت در ابلاغ کلام خدا ندارد، و چنين نيست که الفاظ قرآن ساخته ذهن آن حضرت باشند. اينک برخی از آيات قرآن کريم :
عدم اطلاق قرآن بر صرف معانی آن
۱ - (وانه لتنزيل رب العالمين ، نزل به الروح الامين علی قلبک لتکون من المنذرين ، بلسان عربی مبين ) (شعراء، ۱۹۵-۱۹۲) مراد از ضمير "انه " و "به " قرآن است و "بلسان " هم متعلق به "نزل " میباشد، يعنی قرآن قطعا نازل شده از ناحيه رب العالمين است و روح الامين ، جبرئيل ، قرآن را به زبان عربی برقلب تو نازل کرده است تا از بيم دهندگان باشی . کلمه "قرآن " نام الفاظ خاصه است که متضمن معانی مخصوصه میباشند نه خصوص معانی آنها.
advertisement@gooya.com |
|
و به همين وزان و مؤيد و مؤکد آن است آياتی مانند: (قل نزله روح القدس من ربک بالحق ) (نحل ، ۱۰۲) (انا أنزلناه قرآنا عربيا لعلکم تعقلون .) (يوسف ، ۲) و (کذلک أنزلناه حکما عربيا) (رعد، ۳۷) و (و کذلک أنزلناه قرآنا عربيا و صرفنا فيه من الوعيد) (طه ، ۱۱۳) و (و کذلک أوحينا اليک قرآنا عربيا) (شوری ، ۷) و (انا جعلناه قرآنا عربيا لعلکم تعقلون) (زخرف ، ۳) و (و لقد ضربنا للناس فی هذا القرآن من کل مثل لعلهم يتذکرون، قرآنا عربيا غير ذی عوج لعلهم يتقون) (زمر، ۲۷ و ۲۸).
اين آيات دلالت دارد که قرآن عربی که قالب معنای وحی است از ناحيه پيامبراکرم (ص ) نيست ، بلکه از غيب بر آن حضرت فرستاده شده و به او وحی شده است .
۲ - (فاذا قرأناه فاتبع قرآنه ) (قيامت ، ۱۸).
در اين آيه مخاطب در "فاتبع " پيامبراکرم (ص ) است ، به اينکه : "آنگاه که ما آن (وحی ) را بخوانديم پس تو خوانده يا خواندن آن را دنبال نما". اين آيه به خوبی دلالت دارد که وحی و قرآن بر پيامبراکرم (ص ) خوانده شده است . خواندن مربوط به الفاظ است نه معانی .
عدم اطلاق تلاوت بر صرف معانی قرآن
۳ - (تلک آيات الله نتلوها عليک بالحق ) (آل عمران ، ۱۰۸ ; جاثيه ، ۶).
"آن آيات الهی است که به حق و شايستگی بر تو برشمرده میخوانيم ."
"تلاوت " خواندن پی در پی و برشمرده است که طبعا، امری به تفصيل درآمده است و از عالم عقل و عقل بسيط و اجمالی پيامبر(ص ) به فضای خيالش و عالم مثال او هم درآمده و در آنجا به تفصيل تلاوت شده است . قريب به همين برداشت را میتوان از آيه ۳۰ سوره رعد نمود: (کذلک أرسلناک فی أمة قد خلت من قبلها أمم لتتلو عليهم الذی أوحينا اليک ).
۴ - (و ما ينطق عن الهوی ، ان هو الا وحی يوحی ، علمه شديد القوی ) (نجم ، ۵ -۳). اين آيات تصريح بر اين دارد که آنچه پيامبراکرم (ص ) از سوی خدا در قالب الفاظ و عبارات و گفتار ابراز میدارد چيزی جز وحيی که به او القاء میشود نيست و جبرئيل آن را تعليم نموده است ، و پيامبر(ص ) در صورت بخشی وحی به قالب ارائه گرديده هيچ نقشی ندارد.
نسبت انزال قرآن به خداوند نه پيامبر(ص )
۵ - (و اوحی الی هذا القرآن لانذرکم به ومن بلغ ) (انعام ، ۱۹).
"همين قرآن به من وحی شده است تا با آن شما و کسانی را که به آنها رسد، بيم دهم ."
اسم اشاره نمودار اين است که همين قرآنی که به مردم رسيده است ، اراده و اختيار پيامبر(ص ) و صورت گری او در آن دخيل نبوده است .
۶ - (يا أيها الرسول بلغ ما انزل اليک من ربک ) (مائده ، ۶۷).
"ای فرستاده آنچه را به تو از پروردگارت فرو فرستاده شده است برسان ."
اين آيه دلالت دارد که همان چيزی که از طرف خداوند بر پيامبراکرم (ص ) فرو فرستاده شده و انزال يافته است همان را او بايد به مردم برساند، نه آنچه را پيامبر(ص ) صورت بخشی کرده يا در خور فهم مردم آن را انزال و پايين آورده است .
۷ - (ما أنزلنا عليک القرآن لتشقی ) (طه ، ۲).
۸ - (و قرآنا فرقناه لتقرأه علی الناس علی مکث ) (اسراء، ۱۰۶).
۹ - (فانما يسرناه بلسانک لتبشر به المتقين ...) (مريم ، ۹۷).
۱۰ - (اقرأ باسم ربک الذی خلق ) (علق ، ۱).
۱۱ - (سنقرئک فلاتنسی ) (اعلی ، ۶).
۱۲ - (انا سنلقی عليک قولا ثقيلا) (مزمل ، ۵).
۱۳ - (و الکتاب المبين انا جعلناه قرآنا عربيا) (زخرف ، ۲ و ۳).
اينها بخشی از آيات است که در اين زمينه آورده شد; ولی به طور کلی آياتی که در آن سخن از فرو فرستاده شدن قرآن است و با تعابيری از ماده "نزل " میباشد دلالت دارد که پايين آوردن قرآن به سطحی که مردم بفهمند کار پيامبر(ص ) نيست ، بلکه امری غير اختياری است که توسط مبدأ غيبی انجام گرفته است ; به خاطر همين ، هيچ آيه ای را نمی يابيد که فرو فرستادن قرآن به سوی مردم را به پيامبر(ص ) نسبت داده و او را مولد و فاعل وحی قلمداد کرده باشد. و اگر الفاظ و قالب بندی کار پيامبر(ص ) باشد و مع ذلک اين آيات را برای مردم خوانده باشد مستلزم اين است که - نعوذ بالله - آن حضرت دروغگو باشد و کار خود را به خدا نسبت داده باشد.
دلالت آيات مصدر به "قل " بر مدعا
همچنين آياتی که با خطاب و امر "قل " به پيامبر(ص ) فرمان داده که آنچه را به دنبال امر "قل " آمده است بگويد، دلالت دارد که آن آيات صورت داده و قالب يافته از سوی پيامبر(ص ) نيست ; چرا که معنا ندارد پيامبر(ص ) خود عبارت پردازی کرده باشد و در صدر آن تعبير به "قل " بنمايد. و همچنين چنانچه پيامبر(ص ) برای درخور فهم کردن معنای عميق وحی برای مردم ، خودش به صورت بخشی آن همت گماشته باشد، ذکر حروف مقطعه در اوايل سوره ها که تاکنون رأی جازمی برآن قرار نگرفته است چگونه تبيين و توجيه میگردد؟ اگر صورت عبارات ، سخن مبدأ غيبی باشد میتوان آنها را رمزی بين پيامبر و آن مبدأ دانست ولی در غير آن صورت چطور؟
و اما احاديث مربوطه ، دو مورد از آنها به شرح زير است :
۱ - حضرت امام رضا(ع ) در جواب سؤال از فرق بين رسول و نبی و امام ، فرمودند:
"ان الرسول ، الذی ينزل عليه جبرئيل فيراه ويسمع کلامه وينزل عليه الوحی وربما رأی فی منامه نحو رؤيا ابراهيم (ع )، والنبی ربما سمع الکلام و ربما رأی الشخص ولم يسمع ، والامام هو الذی يسمع الکلام ولايری الشخص ." (اصول کافی ، ج ۱، ص ۱۷۶، کتاب الحجة ، باب الفرق بين الرسول والنبی والمحدث ، حديث دوم ).
يعنی : "رسول کسی است که جبرئيل بر او فرود میآيد پس او جبرئيل را میبيند و سخن او را هم میشنود و جبرئيل بر او وحی فرو میآورد و چه بسا مانند حضرت ابراهيم (ع ) در خواب خود میبيند، و نبی گاه سخن را میشنود و گاه شخص (ملک ) را میبيند، و امام آن کسی است که سخن را میشنود ولی شخص (ملک ) را نمی بيند."
قريب به همين مفاد است روايات اول ، سوم و چهارم از همان منبع .
۲ - و روی انه سأل الحارث بن هشام رسول الله (ص ): کيف یأتيک الوحی ؟ فقال : "أحيانا مثل صلصلة الجرس وهو أشده علی فيفصم عنی وقد وعيت عنه ما قال واحيانا يتمثل لی الملک رجلا فيکلمنی فاءعی ما يقول " (صحيح بخاری ، بدء الوحی ، ج ۲و ۳; صحيح مسلم قريب به همان معنا، باب عرق النبی فی البرد وحين یأتيه الوحی ، ج ۴، ص ۱۸۱۶، حديث ۸۷).
يعنی : روايت شده که حارث بن هشام از پيامبراکرم (ص ) سؤال کرد که : وحی چگونه به سراغ شما میآيد؟ پس آن حضرت فرمود: "گه گاه مانند آهنگ زنگ شتر، پس از آن از من جدا میشود در حالی که آنچه را وحی کننده گفته است از او حفظ کرده ام ; و گه گاه فرشته برايم مانند مردی تمثل کرده پس از آن با من سخن میگويد پس آنچه را میگويد ضبط و حفظ میکنم ."
از اين روايات و نظاير آنها استفاده میشود که قالب گيری و صورت بخشی معنايی که وحی میشود از سوی پيامبراکرم (ص ) نيست بلکه همانند خود معنا از طريق مبدأ غيبی میباشد. مولد و فاعل دانستن پيامبر(ص ) برای وحی علاوه بر اينکه محذور عقلی اجتماع نقيضين را - که به آن اشاره شد - دارد محذور ديگری را در مقام پيروی و عمل و هدف از وحی دارد; زيرا آن فرض ، از قداست و علو رتبه وحی میکاهد و تعبد به آن را ضعيف مینمايد. چرا که پيامبر(ص ) هرچند به مقام "قاب قوسين او ادنی " رسيده است ولی به مقام اطلاق حق تعالی و رتبه وجود غيرمتناهی او نرسيده و نخواهد رسيد و طبعا وحی مستند به او هم بر اين اساس قداست و نزاهت و علو رتبت وحی مستند به حق مطلق و غيرمتناهی تبارک و تعالی را نخواهد داشت ; و از اين رو بود که اصحاب پيامبراکرم (ص ) در برخی موارد از او سؤال میکردند که آنچه شما در اين مورد میگوييد سخن خدا و وحی است يا سخن خود شما، و اگر معلوم میشد سخن خدا و وحی است بی چون و چرا میپذيرفتند، و چنانچه بدين گونه نبود ميدان را برای اعمال نظر خودشان باز میديدند.
ان شاء الله موفق باشيد.
والسلام عليکم و رحمة الله .
۱۳۸۷/۱/۳۱
حسينعلی منتظری