سه شنبه 7 خرداد 1387

مبادا به جز داد آيين من، بهروز آرمان

بهروز آرمان
در کنار جدايی دين از سياست، استقلال خواهی و دادگستری دو عنصر اساسی ای هستند که می توان بر شالوده های آن طيف گسترده ای از نيروهای ملی و دمکرات و آزاديخواه را در فرايند جايگزينی و نيز نوسازی اجتماعی-اقتصادی، بدون تنش های تند، حداقل تا چندی همراه و همگام ساخت

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

فشرده ای در آغاز
استاد سخن و خرد فردوسی، در شاهکار خود نشان می دهد که مردم ما در زير درفش داد گرد هم می آيند و اخگرهای نبردی را که با خروارها خاکستر ستم و بيداد پوشيده شده اند، در گاه و جای خود چنان می افروزند که استوارترين دژهای نامردمی را در برابر آنان تابی نيست. دادخواهی ايرانيان پيشينه ای دراز دارد.

نوشتار
مبادا به جز داد آيين من
مباد آز و گردنکشی دين من
همه کار و کردار من داد باد
دل زيردستان به ما شاد باد

واژه های رسا و دلنشينی که از دستان فردوسی در دوران ناتوانی و پراکندگی ايرانيان قطره قطره چکيد و سده ها ماندگار شد، عصاره ی آرزوهای نيک خواهانه، خردمندانه و ديرينه ی انديشمندانی بود که برای سرزمين خويش آبادانی و آرامش و شادمانی پايدار و درازگاه جستجو می کردند. نه تنها در اين چند بند، بلکه در بخش افسانه ای کاوه ی آهنگر و شورش در برابر ضحاک نيز استاد سخن و خرد، نشان می دهد که مردم ما در دشوارترين گاه نيز در زير درفش داد، گرد هم می آيند و اخگرهای نبردی را که زير خروارها خاکستر ستم و بيداد پوشيده شده اند، چنان می افروزند که استوارترين دژهای نامردمی را در برابرشان تابی نيست.
دادخواهی ايرانيان پيشينه ای دراز دارد. پرشس و پاسخ دادجويانه ی زرتشت پيرامون آزار زحمتکشان و برزيگران در چند هزار سال پيش، گويی گويای زمانه ی تلخ و اندوهبار ماست، آنگاه که در بخش هايی از گاتاها می سرايد:
"ای اهورمزدا! از تو می پرسم، پادافره ی (سزای بد) آن بدکنشی که مايه ی زندگی خويش را جز به آزار کشاورزان و چارپايان بدست آورد، چيست؟ آيا آن نيک انديشی که براستی برای افزونی بخشيدن به نيروی خانمان و روستا و کشور کوشاست، مانند تو خواهد شد؟... دانايی بايد تا دانايی را بدين پرسش پاسخ گويد و بياگاهاند. مبادا که از اين پس نادان کسی را بفريبد. مبادا کسی از شما به گفتار و آموزش دروغ پرست گوش فرادهد، چه آن سياهکار به خانمان و روستا و کشور ويرانی و تباهی رساند... هان ای مردم! ساز نبرد کنيد و دروغ پرستان را از مرز و بوم خود برانيد!"
در بخش هايی از يشت ها نيز انديشه های دادجويانه، فرهنگ ايرانی را شياری ژرف می زنند:
"فروهرهايی را می ستاييم که بسيار بخشش کنند، که نيرومند فرارسند، که نيک فرارسند، که دليرانه فرارسند، که از پی دادخواهی فرارسند ... که دادخواهان را پيروزی بخشند، که نيازمندان را رستگاری دهند."
مزدک نيز در همين راستا با تکيه به دو اصل برابری و دادگری، جنبشی را راهبری کرد که در آن بندگان و کشاورزان نادار نقش برجسته داشتند و با رشد مناسبات نابرابر اقتصادی و اجتماعی و شکاف رو به گسترش طبقاتی می ستيزيدند و همزمان خواستار ماندگاری ويس های دودمانی کهنسال اين سرزمين بودند. جنبش مزدک در دوران قباد سرکوب شد، ولی انديشه های او جای پای ژرفی بر رويدادهای آينده ی کشور و خيزش های ايرانيان در برابر چيرگی بيگانگان، برجای گذاشت. نظام الملک که از دشمنان خرمدينان بود، بيهوده نبود که اصل آيين مزدک و خرم دينی و باطنی را يکی می دانست. از ديدگاه او بابکيان "پيوسته آن خواهند تا اسلام را چون برگيرند" (چگونه براندازند). بابک و هواداران او که برای نخستين بار درفش و جامه ی سرخ را به نشان و نمودار خيزش خويش برگزيدند، آموزه های راونديان و المقنع و بويژه باورهای مزدک را راهنمای پيکار دادخواهانه و استقلال جويانه ی خويش در برابر اشغال کنندگان خارجی و دست نشاندگان داخلی قرار دادند.
جنبش دادخواهی ايرانيان از زمان چيرگی عرب ها و سپس فرمانروايی چادرنشينان خاوری و در سده های گذشته با تسلط آشکار و پنهان استعمارگران بر کشور، از عناصر استقلال جويانه ی ژرفی برخوردار شد و در درازای سده ها در خيزش های کوچک و بزرگی مانند سپيدجامگان و مازياريان و زنگيان و علويان و قرامطيان و اسماعيليان و سربداران و بابيان، بازتاب يافت.
اين جنبش های دادجويانه از ديرباز بر شکل ويژه ی ساختارهای اجتماعی-اقتصادی استوار بودند. در مناسبات توليدی آغازين، بخش تعيين کننده ی بارآوری اقتصادی بر توليد کشاورزیِ هموندانِ(اعضا) کوچک و خويشاوند استوار بود. بر فضای يکان های کوچک توليدی پيش از شتابگيری لايه بندی های نوين، گونه ای از برابری اجتماعی سايه می انداخت. واحدهای اجتماعی ای که اين مناسبات کم و بيش برابرگونه را در آغاز بازتاب می دادند، به قرار زير بودند؛ نخست "نمانه" يا "دمانه" يا "دم"(در اوستا) به مفهوم خانه و خانواده ی پدرسالاری، به عنوان کوچکترين بخش اقتصادی زير رهبری "نمانوپتی"، دوم "ويس" که نوعی دهکده بود و مردمانش بيشتر ساختار عشيره ای داشتند و دارای نيای همسان بودند، سوم "زنتو" بود به مفهوم قبيله، با ارجی بالاتر از ويس که از سوی "زنتومه" يا "زنتوپتی" رهبری می شد و گويا نزديک به سی خانواده داشت و چهارم "دهيو"(در گات ها) و "دنگهو"(درخرده اوستا) که مفهوم کشور، سرزمين، استان و منطقه را بيان می کرد. يکی از دلايلی که در ايران بر خلاف بسياری ديگر کشورها، نظام برده داری به گونه ی همه سويه گسترش نيافت، با همين ساختار اجتماعی-اقتصادی و ديرمانی يکان های نخستين در پيوند بود. در بافت واحدهای کوچک به ويژه در دوران ساسانی و پس از آن، دگرگونی هايی رخ داد و با ژرفش لايه بندهای اجتماعی، خيزش های مردمی چندی پديدار شد و در پی چيرگی بيگانگان، در کنار رشد مبارزه های دادخواهانه، تمايل های استقلال جويانه نيز بيشتر شد.
گسترش مناسبات فئودالی که سده های بسيار پايه ی توليد اجتماعی بود، در گستره ی مالکيت ها نيز تغييراتی پديدار آورد. با اين وجود نشانه هايی از سازمان های پيشين با درون مايه ای بيشتر "مرتبه ای" تا "طبقه بندی شده"، بر هيرارشی اجتماعی و درون مايه ی واحدهای کوچک اقتصادی حتی تا پياده شدن اصلاحات ارضی در سده ی بيست، سايه انداخت. سازمان های گروهی روستايی و عشايری ايران را که در برگيرنده ی اکثريت جمعيت کشور در آستانه ی سده ی بيست بودند، می توان بر پايه ی يک ارزيابی به سه واحد اجتماعی، همانا عشيره ای، خرده قبيله ای (طايفه) و قبيله ای (ايل) بخش کرد. در اين بخشبندی که با لايه بندی های کهنسال همسانی هايی داشت، سازمان های گروهی برخلاف گذشته بيشتر خودگردان بودند که نگارنده انگيزه های آن را در پيوند با رشد فرهنگ چادرنشينی در کتاب "در بستر تاريخ ايران" شکافته است. فردريک بارک در پژوهش خود پيرامون ايل باصری يادآور می شود که نگاهداری يکان های اجتماعی، وابسته بود به همراهی همه ی هموندان گروه، در گره گشايی برجسته ترين دشواری های اقتصادی. وی در اين پژوهش بر نکته ای انگشت می گذارد که برای دستيابی به گوشه هايی از انگيزه های جنبش های دادخواهانه و نيز برخوردهای ستيزه جويانه ی ايل ها با حکومت های مرکزیِ بيشتر چادرنشين و چپاولگر (تا دولتمدار)، از اهميت برخوردار است. به گفته ی او کدخدايان و ريش سپيدان در هرم يکان های اجتماعی، بيشتر "اقتدار" داشتند تا "زور"، و بدين گونه آميزه ای که از دارايی محلی و پايبندی گروهی در آنان وجود داشت، نشان از جامعه ی "مرتبه ای" بود تا جامعه ی "ساده ی برابر" يا سازمان "پيچيده ی لايه بندی شده". به ديگر سخن در اين ساختارهای اجتماعی، نه با ويس های دودمانی پيشين، با درون مايه ی کم و بيش برابر گونه ی نخستين روبرو بوديم و نه با لايه بندی و طبقه بندی سختِ جوامع پيشرفته ی آن دوران. افزون بر آن عواملی مانند علائق خويشاوندی، اسطوره ها، آسيب پذيری دائمی در برابر چادرنشينان، ماليات های گوناگون و سرسام آور زمامداران مرکزی چادرنشين، عليرغم بهره کشی مالکان زميندار، کشاورزان ايرانی را کم و بيش به ارباب وابسته می کرد و گونه ی ويژه ای از رابطه ی دوسويه را می آفريد. در اين بافت اجتماعی اگر برای نمونه خانِ ايل که نقش پايه ای در راهبری و نگاهداری و همبستگی ايل داشت، در وظايف خود کوتاهی می کرد، خويشاوندان همتراز دير يا زود خان های ناراضی را گرد می آوردند و او را از جايگاه خود پايين می کشيدند. بيهوده نبود که ملکم، ايلخانان (خانِ خان ها) را نجبای موروثی ای می ناميد که آنان را نخست خود خان ها برميگزيدند و سپس صلاحيت سرکردگی آنان از سوی شاه پروانه می گرفت. بدين گونه سازمان های گروهی روستايی و عشايری از يک سو مرکزگريز بودند و در نبردی پنهان و آشکار با بهره کشی های بيشمار و ويران کننده ی سلطان های بيشتر کوچ نشين، و از سوی ديگر کم و بيش بيگانه با هيرارشی سخت طبقاتی در درون خويش.
برخاسته از اين ساختار اجتماعی، طبيعی بود که در فرايند شتابان کاهش جمعيت روستايی و ورود سيل آسای کشاورزان و هموندان عشايری به زندگیِ به شدت طبقه بندی شده ی شهری، شهرنشينان تازه و با پيشينه ی درازگاه روستايی، با سازمان چيره ی طبقاتی در جامعه ی نوين دشمنی ورزند و از آن گروه ها و سازمان هايی پشتيبانی کنند که پرچم دادگری را به نشان مبارزه های خود برافراشته بودند. اين فرايند، در کنار پروسه ی صنعتی شدن گام به گام کشور و در درجه ی نخست افزايش شمار کارگران و مزدبگيران و روندهای همگون جهانی و جنبش کارگری بين المللی، حضور گرايش های چپ و دادخواهانه در جامعه ی رو به رشد ولی هنوز سنتی ايران را توان بخشيد. در دو سده ی گذشته هر چهار جنبش بزرگ توده ای و استقلال جويانه ی ايرانيان، جنبش ضد شيعه ی بابيان، انقلاب ملی و دمکراتيک مشروطه، جنبش ملی شدن نفت و انقلاب بهمن ۱۳۵۷، گذشته از سرنوشت آنان، از عناصر برجسته ی دادخواهانه برخوردار بودند. در پرتو همين انگيزه های درونی و بيرونی، در انقلاب مشروطه به گفته ی کسروی، سوسيال دمکرات های چپگرا که با باکو نيز در پيوند بودند، خاصه در تبريز نقش برجسته بازی کردند. در دهه ی سی نيز اوجگيری جنبش مزدبگيران شهری به تشکيل يکی از بزرگترين اتحاديه های کارگری در باختر آسيا انجاميد و در پرتو آن در سال ۱۳۲۵ پيشرفته ترين قانون کار در خاورميانه به تصويب رسيد. در کوران انقلاب بهمن هم، عليرغم انحلال سنديکاهای کارگری و دستگيری نزديک به ۳۰۰۰ تن از اعضای آنان پس از کودتای سال ۱۳۳۲ و ايجاد سنديکاهای نيمه دولتی و کنترل شده، بر پايه ی ارزيابیِ درست يرآوند آبراهاميان، "جنبش کارگری به عنوان نيرويی سرنوشت ساز" وارد پهنه ی مبارزه شد. بنا بر ديدگاه او "طبقه ی متوسط می توانست موجب نگرانی رژيم شود، ولی ضربه ی نهايی را نمی توانست وارد کند. اين بن بست با مداخله ی طبقه ی کارگر صنعتی در نيمه ی دوم سال ۱۳۵۷ شکسته شد". در جنبش اعتراضی کنونی نيز خيزش های دانشجويان و زنان و روشنفکران، همگام و همراه با جنبش کارگریِ رو به رشد ايران اند و می توان گمان کرد که ضربه ی پايانی را نيز همين جنبشِ رنجبران بر رژيم جمهوری اسلامی وارد خواهد کرد. خمينی نيز با برداشت های ويژه ی خويش در کوران جنبش و پيش از رسيدن به قدرت برای دستيابی به پشتيبانی توده ها، افزون بر باورهای دينی، بر خواست های دادخواهانه و استقلال جويانه پای فشرد و بر همين پايه توانست از پشتيبانی توده ها و پاره ای از سازمان های سياسی برخوردار شود.
برگرفته از اين آزمون های دور و نزديک و نيز تجربيات همسان در کشورهای رو به رشد در راه رهايی از زنجير واپس ماندگی و نواستعمار، به نظر می رسد اپوزيسيون ملی و دمکرات برای دستيابی به پشتيبانی گسترده توده ها و بسيج همه سويه ی آنان در نبردِ پيشِ رو به منظور جايگزينی جمهوری اسلامی، راهی جز تکيه ی ويژه به همين "دو مشخصه ی جنبش"، همانا "استقلال جويی و دادخواهی" ندارد. تاکنون همه ی آزمون ها (خاصه در سال های کنونی) نشان داده اند که عليرغم بحران درونی فزاينده ی رژيم و ناخرسندی رو به رشد توده ها، بخش بزرگی از مردم ما با نيروهای سياسی ای که از يکی از اين دو مشخصه فاصله می گيرند، ناسازگاری نشان می دهند: چه آنان که در گدار زد و بند های نهان و پنهان با کشورهای بيگانه رهسپارند و چه آن گروه ها و سازمان هايی که در شکل های گوناگون منادی راه رشد رژيم ولايت فقيه و انحصارهای بزرگ جهانی و سياست های نئوليبراليستیِ مروجِ شکاف های ژرف طبقاتی، با چهره ای آراسته اند.
ژست های ضد امپرياليستی و دادخواهانه ی سردمداران جمهوری اسلامی در ايران نيز، برگرفته از شناخت همين روحيات استقلال جويانه و دادخواهانه ی مردم ماست. می توان گفت که رژيم ولايت فقيه و پشتيبانان آشکار و پنهان جهانی آن، بيش از بخش بزرگی از اپوزيسيون ايران از اين ويژگی ها و خواست های مردم ما، به منظور گمراه کردن جنبش، آگاهند. در اين زمينه گويی يک ارکستر جهانی در حال نواختن است. بخشی از ناروشنی ها و آشفتگی ها در موضع گيری نيروهای ملی و دمکرات را می توان بازتاب سياست ها و شگردهای بورژوازی انگلی-وارداتی ايران و نيز انحصارهای بين المللی (بويژه کمپلکس های نظامی-صنعتی جنگ افروز) دانست. جمهوری اسلامی با ايجاد فضای نظامی و طرح شعارهای "ضد امريکايی و ضد صهيونيستی" و همزمان با آن کنترل مهم ترين نهادهای اقتصادی بنام "دولتی و مردمی بودن"، وانمود می کند که از موضعی ملی (ضد استعماری) و دمکراتيک (عدالت خواهانه) برخوردارست.
اين سياست هدفمند است و ايجاد توهم در چند گروه و دسته ی اجتماعی را دنبال می کند: نخست در ميان آن بخش از توده های رنجبر و لايه های ميانی شهری و روستايی که هنوز هم نااميدانه چشم به راه دگرگونی های دادگرانه هستند، دوم در ميان آن دسته از نيروهای "خودی" که مذبوحانه کوشش می کنند بخشی از آرمان های عدالت خواهانه خود را در شرايط دشوار موجود پياده کنند، سوم در بين نيروهای گوناگون اپوزيسيون که فعالانه در سرنگونی رژيم شاه شرکت کردند و برخی از آنان گمان می کنند دگرگونی هايی از درون رژيم هنوز امکان پذير است و چهارم در ميان نيروهای اسلامی و غيراسلامی و دمکرات منطقه و جهان با ارائه ی چهره ای باصطلاح انقلابی و دادگستر و ضدامپرياليست.
هدف واقعی بورژوازی بازرگانی انگلی ايران اما، کنترل مهم ترين گلوگاه های اقتصادی به ويژه وزارت خانه های نفت و بازرگانی و نيز بانک مرکزی و تاراج منابع مالی کشور بدون نظارت های پارلمانی و غيرپارلمانی، حتی در چارچوب رژيم ولايت فقيه است. آنانی که در درازای جنگ هشت ساله، ميلياردها دلار را برباد داده و حيف و ميل کردند و اکنون هم دست در دست جنگ افروزان جهانی در پی ايجاد تنش هايی همانند جنگ هشت ساله ی ايران و عراق اند، رياکارانه و هدفمند عمل می کنند: چپاول درآمدهای ملی و سرکوب جنبش مردمی. انحلال ارگان های مالی-نظارتی محدود در جمهوری اسلامی در ماه های کنونی و "سرمايه گذاری ها" (يا حيف و ميل ها) در طرح های زودبازده ای که بنا به باور رئيس مرکز پژوهش های مجلس اسلامی نيز، نزديک به نيمی از آنان "وجود خارجی ندارند"، برآيند اين تاراج لگام گسيخته ی درآمدهای هنگفت نفت و گاز و ورشکستگی اقتصادی و بيدادگری اجتماعی است.
بازتاب اين سياست های غيرمسئولانه در ايران، عليرغم درآمدهای نفتی و گازی فزاينده (نزديک به ۱۹۰ ميليارد دلار در سه سال گذشته)، رشد ۱۸ درصدی فقر در کشور است. بنا به داده های رسانه های گروهی ايران در سال ۸۳، ۲۹ درصد، در سال ۸۴، نزديک به ۳۲ درصد، در سال ۸۵، ۳۳ درصد و در سال ۸۶، دست کم ۳۵ درصد جمعيت کشور در زير فقر مطلق بسر می بردند. کارشناسان اقتصادی در ايران اما، بر پايه ی داده های در دست و در نظر گرفتن درآمد روزانه ی دو دلاری و نياز ميانگين و روزانه ی کالری هر فرد به عنوان خط فقر، بر اين باورند که حدود پنجاه درصد از جمعيت کشور زير مرز فقر زندگی می کنند وبا افزودن شاخص هايی همچون رفاه، تفريح، و بيمه به اين مجموعه ی آماری، اين رقم را در مرز هشتاد درصد گمانه زنی می کنند.
در اين زمينه بيانيه ی تازه ی دانشجويان کانون وحدت که نمايی از اين بيدادگری افسارگسيخته را به تصوير می کشد، خواندنی است:
"کوچه ها و خيابان های شهرهايمان هر روز شاهد صحنه هائيست بس دلخراش. انسانهايی که در کنار جويها در سرما و گرما بدون هيچ سرپناهی شب را به صبح و صبح را به شب می رسانند، کودکانی که در چهارراهها و پارکها برای سير کردن شکم خود ملتمسانه به دنبال انسانهای به ظاهر خوشبخت می دودند، پدران و مادران زحمتکشی که روز به روز زير فشار تورم و گرانی شکسته تر و عاجزتر ميشوند، و شرفی که نابود می گردد و مرگ بر اين زندگی خفت بار ارجحيت می يابد. افزايش آمار خودکشی های خانوادگی، طلاق، دختران فراری، فشارهای روحی-روانی شديد و عواقب آن نمود راسخ اين مدعاست."
اين واقعيات تلخ مسائلی نيستند که اپوزيسيون ملی و دمکرات ايران، در صورت داشتن مسئوليت، بتواند در برابرشان ساکت بنشيند و برای پاسخگويی به آنان راهکارهای کوتاه و درازمدتِ عملی و روشن (به جای بحث های انحرافی) عرضه نکند. نگارنده در نوشتار پيشين خود به مسئله ی نفت به مثابه ی يکی از گرهی ترين بخش های مبارزات رهايی بخش مردم ايران اشاره کرد و بر ضرورت تشکيل جبهه ای از همه ی نيروهای سياسی آزاديخواه و دمکرات پای افشرد. پرداختن به مسئله ی داد و طرح شکاف های ژرف طبقاتی و اشاره به گرايش های تاريخی و امروزين مردم کشورمان، در کنار بررسی ديگر معضلات، از دو سو قابل تامل است: نخست برای فرمول بندی دقيق تر مسئله جهت بسيج و سازماندهی توده های ناخرسند بر عليه جمهوری اسلامی، و دوم برای تنظيم آن در چارچوب برنامه ی حداقل جبهه و گشايش گفتگوها و رايزنی ها، بويژه ميان سازمان های با پيشينه و مسئول و اثرگذار. در اين زمينه می توان همه ی آزادگان پاکی را نيز فراخواند که جدا از وابستگی مستقيم و غيرمستقم شان به گروه ها و سازمان ها و حزب های سياسی و جريان های اجتماعی، به بهروزی و کاميابی و آسايش درازگاه مردم سرزمين مان می انديشند و به گفته دادخواهانه ی زرتشت، "براستی برای افزونی بخشيدن به نيروی خانمان و روستا و کشور" کوشا هستند.
موشکافی اين موضوعات از سوی مبارزين راستين و گشايش رايزنی ها در اين پيرامون، نه تنها به پيشداوری ها و کينه جويی ها و خودمحوری های پاره ای از نيروهای ملی و دمکرات لگام زده و آنان را به راه همبستگی (حتی در درون خود) برای نجات کشور و جلوگيری از ويرانی دوباره ی سرزمين مان می کشاند، بلکه پهنه را بر فعاليت دشمنان داخلی و خارجی و دست اندرکاران و هم کيسه گان دستگاه فاسد و چپاول گر، تنگ می کند. بايد به اين نکته توجه داشت که با بررسی توازن کنونی نيروهای اپوزيسيون، نمی توان انتظار داشت که يک نيروی سياسی به تنهايی بتواند مردم ما را از بندهای کنونی برهاند و به گمان زياد همانند انقلاب مشروطه و جنبش ملی شدن نفت و انقلاب بهمن، در آينده ی نه چندان دور نيز (عملا) جبهه ای از نيروهای گوناگون سياسی، اين دژ مرگ اندود را خواهد گشود.
نگارنده برای آن دسته از مبارزان راستينی که به ضرورت برنامه ريزی و همبستگی بی باورند، بخش هايی از انديشه های خردمندانه ی احمد کسروی را در سال ۱۳۲۴ می آورد. اگر راهبران پهنه ی سياسی در آنگاه به گوهر گفتار او توجه داشتند، چه در ميان رده های خود و چه بيرون از آن، شايد از درون دو جنبش بزرگ دهه ی سی و پنجاه ثمره ی بهتری نصيب مردم کشورمان می شد:
"تنها علاقمندی به ايران کافی نيست، بايد دانسته شود که چگونه ميخواهند ايران راه برده شود؟ چگونه ميخواهند کشتی شکسته را از گردابی که افتاده بيرون آيد؟ باز می گويم: در ايران از علل مهم بدبختی روشن نبودن فهم ها و پراکنده بودن انديشه هاست. از اينرو چنانکه گفتيم بسيار بجاست که در اين هنگام گفتگوها بميان آيد و انديشه ها تا هر اندازه که تواند بود روشن گردد. بينيم ما چه می خواهيم؟ به اين پيشامد با چه نظری می نگريم؟ برای آينده چه آرزو داريم؟... اين نکته مهم است که برای انقلاب هم نقشه و زمينه بايد بود. انقلاب چيست؟ انقلاب آنست که يک دسته برای راه بردن کشور خود و چاره کردن به گرفتاريهای آن موادی را بنظر گيرند و خودشان در پيرامون آنها با يکديگر هم عقيده بوده و ديگران را نيز موافق سازند و آنگاه دست بهم داده رشته حکومت را بدست آورند و آن مواد را بموقع اجرا گزارند."
ما می توانيم با بهره گيری از فرهنگ و تجربيات تاريخی خود و فراگيری از آزمون های جهانی، راه رشدی "منطبق با ويژگی های جامعه ی خود" برگزينيم که متضمن رشد شتابان و پايدار (و نه کوتاه مدت) باشد. اگر توانستيم به اين آماج دست يابيم، شايد که الگويی باشيم برای ديگر کشورهای جهان، آن چه بارها در تاريخ سرزمين مان رخ داده است. برای دستيابی بدان، خردمندی و دادگستری و خودباوری و کارايی از بزرگترين توشه های راه ماست. نبايد گذاشت اين بار نيز آنانی که بويژه چشم به اندوخته های نفتی و گازی سرزمين مان دارند و مجهز به کارشناسان آزموده و سازمان ها و رسانه های توانمندند و برای آينده ی ايران و منطقه "برنامه های روشنی" دارند، به آماج های نواستعماری خود دست يابند. آنانی که پس از افزايش شتابان بهای نفت در آغاز دهه ی هفتاد ميلادی، از سال ۱۹۷۵ جنگی ۱۵ ساله به لبنان، و پس از انقلاب بهمن جنگی هشت ساله به ايران و عراق تحميل کردند، اين بار نيز با افزايش قيمت نفت، در پی ايجاد تنش های تازه برای تاراج درآمدهای نفتی و گازی مردم منطقه ی ما هستند.
فرصت های تاريخی کم مانندی برای چيرگی بر واپس ماندگی چند سدساله، در اختيار ماست که با پايان يافتن اندوخته های نفتی و گازی کشور، از دست خواهند رفت. از ديدگاه نگارنده در کنار جدايی دين از سياست (که در تاريخ معاصر ايران پيش از روی کار آمدن جمهوری اسلامی کم و بيش از بديهيات بود)، استقلال خواهی و دادگستری دو عنصر اساسی ای هستند که می توان بر شالوده های آن طيف گسترده ای از نيروهای ملی و دمکرات و آزاديخواه را در فرايند جايگزينی و نيز نوسازی اجتماعی-اقتصادی، بدون تنش های تند، حداقل تا چندی همراه و همگام ساخت.
آنانی که از امروز و در مرحله ی رهايی کشور از خودگامگی و واپس ماندگی، همانند نيروهای اسلامی در جريان انقلاب بهمن، از همکاری و همراهی با دگرانديشان خودداری می کنند و تخم کينه و دشمنی و جدايی می پراکنند، آگاه يا ناآگاه، خواسته يا ناخواسته، همانند گذشته برای دارهای آينده طناب می بافند و از هم اکنون در گدار پر سنگلاخ و بدشگون بستن دفترهای گروه ها و سازمان های سياسی و نهادهای مردمی و سنديکاهای کارگری، و در حقيقت امر در راستای جلوگيری از بنيان گيری نهادهای اجتماعی و اقتصادی نوين و متضمن رشد شتابان و پايدار، و پرکردن انبان های تاراجگران برون و درون مرزی، گام بر می دارند. اقدامات امروز ما اما آيينه ايست از دگرگونی های فردای سرزمين مان. اين ابهامات اند که بر سروده ام پيرامون آينده ی ايران سايه انداخته اند:

نمی دانم
ماهِ تمام ست که می تابد،
يا دمی ست از بامداد
اين نور.

اين جا
رود می خواند
سنگ می جويد
برگ می نوشد
آرزويی را،
اما
کبک می پوشد
چشمه هايی را.

آيا
شقايق
رنگ بهاری ست که می آيد
يا خونِ گوزنی ست که می ريزد.

نمی دانم
مهتابی ست
يا بامدادی
اين گاه.

باشد که دست در دست هم و به دور از تنگ نگری ها و خود بزرگ بينی ها و کينه ورزی ها، اين بار آفتابی بهاری را در خانه ی مان ميهمان باشيم و در پرتو آن خانه های همسايگان مان را نيز روشن کنيم، چرا که به باور نگارنده راه رهايی باختر آسيا از واپس ماندگی چند سد ساله و دستيابی به جايگاه برازنده ی تاريخ چند هزار ساله اش، از گردنه ی مبارزات کاميابانه ی مردم ما می گذرد. ما می توانيم، به جای دست يازيدن به انديشه های بازدارنده ای که ريشه در بازار سنتی و اقتصاد انگلی-وارداتی و وابسته به انحصارهای هار جهانی دارند (برژينسکی يکی از بيشمار هواداران توان دادن به باورهای سنتی و ترمزکننده ی رشد در باختر آسيا بود)، با بهره گيری از انديشه های نيک خواهانه و خردمندانه و دادجويانه ی بزرگانی چون زرتشت و مزدک و فردوسی و بابک و بسياری ديگر خردمندانمان، و درهم آميزی آنان با همه ی دستاوردهای بالنده و نوين فرهنگ ايران و جهان، باختر آسيا را نيز چون خاورِ آن، پيشتاز جهان کنيم. پياده کردن اين سترگ کارستان، با نگاهی روشن بينانه به توازن کنونی نيروها، بيرون از توان يک گروه يا جريان سياسی است.

www.b-arman.com

در زمينه شعر:
[ارجمند، آزادگان ِ پاک اند، سه سروده از بهروز آرمان]

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'مبادا به جز داد آيين من، بهروز آرمان' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016