سه شنبه 21 آبان 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


از "نافرمانی مدنی" تا "بدفرمانی مدنی" (بخش سوم)، نظرات ديويد ثورو، پژوهشی از عمار ملکی

عمار ملکی
هنری ديويد ثورو: "آيا شهروند می بايد مجبور باشد وجدانش را حتی لحظه ای، يا ذره ای، به قانون‏گذاران بفروشد؟ پس وظيفه ی وجدان بشری چيست؟... فکر می کنم که قبل از هر چيز می بايد انسان بمانيم و پس از آن شهروند. خردمندانه نيست که به قانون همان احترامی را بگذاريم که به حقيقت و راستی." ... [ادامه مطلب]

سياست‌زدگی و بازآفرينی مستمر ضدفرهنگ، جمشيد فاروقی

جمشيد فاروقی
سياست‌زدگی آن بيماری سرطانی است که فرهنگ ايران‌شهر به آن گرفتار آمده است. اين چنين است که نقد فرهنگی جامعه ايران، می‌بايست از نقد سياست‌زدگی شروع کند. و اين به معنی غافل شدن از بيماری‌های ديگر نيست، بل به معنی يافتن آن آسيب اصلی فرهنگی است که موثر در ديگر آسيب‌هاست و مشدد پنهان و آشکار آن‌ها ... [ادامه مطلب]

بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آمريکا خواستار حکومتی مانند شاه است، گفت‌وگوی عرفان قانعی فرد با نوام چامسکی، شهروند امروز

عرفان قانعی فرد - اين گفت‌وگو در عصر روز جمعه ۶ ژوئن ۲۰۰۸ در دفتر کار چامسکی در دانشگاه‌ ام‌ای‌تی شهر بوستون صورت گرفته است؛ نظريات نوام چامسکی در رسانه‌های جهان از اهميت زيادی برخوردار است و يکی از پرمشغله‌ترين روشنفکران و پژوهشگران جهان است و به همين سبب ديدار و گفت‌وگو با وی و نظرخواهی از او درباره سياست جهان چندان امری ساده و ميسر نمی‌باشد.

آمريکا در چند سال اخير مبارزه با تروريسم را در سياست خودش عنوان کرد و شايد هر نوع جهانگشايی مدرن را تحت لوای مبارزه با تروريسم توجيه می‌کند که هم افکار عمومی‌را قانع بکند و هم در تاريخ نوعی راه گريز از نقدها را پيدا بکند اما به عنوان کسی که ۲ سال است درعراق و کشورهای خاورميانه رفت‌وآمد دارم؛ ترور افزايش يافته و حتی گاهی خود مدافع تروريسم در لباسی ديگر شده و چه‌بسا از هدف اوليه‌اش به دور افتاده و با نوعی تضاد روبرو شده اما به عنوان سياست شايد مبارزه با تروريسم نتواند پايدار بماند.
ايالات متحده اولين بار در ۱۹۸۱ دم از مبارزه با تروريسم زد. دولت ريگان بعد از روی کار آمدن با به کاربردن عناوينی چون “طاعون دوران مدرن”، “بازگشت بربريت به عصر ما” و عبارات خوش آب و رنگی از اين دست در مورد تروريسم، اعلام کرد مبارزه با تروريسم را اصلی ترين نقطه تمرکز خود قرار خواهد داد. و البته تاريخ نشان داد آنچه ريگان و کابينه‌اش آن را جنگ عليه تروريسم می‌ناميدند، در واقع به يک جنگ تروريستی تبديل شد: آنها چند صد هزار نفر را در آمريکای مرکزی کشتند، از ترور در آفريقای جنوبی که چيزی در حدود يک‌ونيم ميليون نفر کشته در پی داشت و همين‌طور از تهاجم اسرائيل به لبنان حمايت کردند، - در واقع جنگ‌های تروريستی کلان در سراسر جهان به نوعی مورد حمايت آنها قرار گرفتند - در نتيجه کسی امروزه مايل نيست از آن دوران حرف بزند و آن را يادآوری کند. اين نخستين دوره مبارزه ايالات متحده با تروريسم بود و جرج بوش اين طرح را دوباره در سال ۲۰۰۱ مطرح کرد، که آنچه اتفاق افتاد به نظر مثبت و نتيجه‌بخش می‌رسيد. صرف نظر از حمله به افغانستان، اصلی‌ترين حادثه‌ای که اتفاق افتاد حمله به عراق بود که پيش‌بينی می‌شد اين تهاجم از ميزان فعاليت‌های تروريستی به صورتی قابل توجه بکاهد – اتفاقی که رخ داد: طی آخرين تحليل‌های منتشر شده از سوی متخصصان تروريسم در ايالات متحده تروريسم پس از حمله به عراق در مقياسی ماورای پيش بينی‌ها کاهش يافت.

به عنوان يک نظر شخصی معتقدم که هر دو کشور تفاهم درست و عقلانی و شايد شناخت معرفتی و عميق نسبت به هم ندارند و با يک دشمن فرضی در سايه مشت‌زنی می‌کنند ديگری را متهم؛ اما در ۶۰ سال اخير روابط ايران و آمريکا آنچنان متلاطم بوده که رابطه کامل آنها از هم گسيخته شده و برای راه کار يافتن همچنان فلسفه سياسی و حفظ منافع مطرح شده که به قول معروف به کلاف سردرگمی‌مانده که تحليل درستی و آرام، از هر دو طرف در تاريخ معاصر ثبت نشده است درحالی که مساله انرژی اتمی‌ را خود شاه و اردشير زاهدی از آمريکا خريداری کردند و آن موقع اعتراضی نبود. در دوران جرالدفورد آمريکا می‌خواست که ۸ رآکتور برق هسته‌ای در ايران بسازد اما امروز ايران را متهم می‌کند.
ايران پس از انقلاب سال ۱۹۷۹، برای ايالات متحده يک کشور غيرقابل پذيرش و يک دشمن محسوب می‌شود، زيرا دستورات آمريکا را زير پا گذاشت. ايالات متحده چنان که می‌دانيد در ۱۹۵۳ رژيم قانونی مورد تاييد پارلمان را سرنگون کرد و شاه را به کشور بازگرداند و تا زمانی که شاه بر سر قدرت بود ايران برای ايالات متحده مشکل محسوب نمی‌شد. در واقع حتی دانشگاه MIT بنا به درخواست هنری کيسينجر، ديک چنی، پل ولفويتز و دونالد رامسفلد مهندسان هسته‌ای ايران را آموزش می‌داد. اين به اين معنی است که آنها می‌خواستند ايران انرژی هسته‌ای و حتی سلاح هسته‌ای داشته باشد. اين تعليم به نوعی هديه‌ای بود از طرف MIT به شاه و عوضی برای مبالغ قابل توجهی که شاه به آنها می‌پرداخت و حالا همين متخصان هسته‌ای هستند که برنامه‌هايی هسته‌ای ايران را اداره می‌کنند. جای تعجب نيست؛ وقتی که ايالات متحده با قصد کودتا دولت قانونی را در ايران سرنگون می‌کرد صدام حسين درست در همسايگی ايران حکومت می‌کرد – در آن زمان کارتر رئيس جمهور بود.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


او ژنرال‌هايزر را به ايران فرستاد تا يک گروه نظامی‌متشکل از نيروهای ارتش ايران تشکيل بدهد. مقامات نظامی‌ايران به دليل رابطه خوب‌شان با شاه با ايالات‌متحده رابطه خوبی داشتند- اما تلاش‌هايزر شکست خورد. قدم بعدی که آنها تقريبا بلافاصله به عنوان راه حل دوم به آن روی آوردند تلاش برای جابجايی حکومت بود. برای از ميان برداشتن يک حکومت غيرنظامی‌ است که شما ارتش را تجهيز می‌کنيد.

البته اين نظر هم وجود دارد که در حال حاضر آمريکا از به قدرت رسيدن ايران - و جسارت سياسی شايد - نوعی هراس و نگرانی دارد هرچند که قبلا تصور بر اين بود که آلمان يا روسيه حامی‌ ايران خواهند شد و فاشيسم يا کمونيسم در منطقه رشد می‌کند و منافع آمريکا حذف می‌شود و در اينجا رشد و ظهور اسراييل عرصه را برای آمريکا فراهم کرد که هم ناسيوناليسم عرب را کنترل بکند و هم ايران را واسطه بکند و افسار قدرت را در منطقه زير نام ايران از دست انگلستان و روسيه بربايد.
به اين دليل که در آن زمان ايران يک سيستم ديکتاتوری خشن داشت که از فرامين ايالات‌متحده اطاعت می‌کرد. اين حمايت بخشی از سيستمی‌است که سيستم ترجيحی ناميده می‌شود. قطعا برای ايالات متحده مهم تنها منابع انرژی منطقه است. سيستمی‌که می‌تواند برای دست يافتن به اين هدف راهگشا باشد اين است: شما از قدرت‌های حاکم مثلا عربستان‌سعودی در منطقه حمايت می‌کنيد و آنها از شما اطاعت می‌کنند. شما بايد از رهبران مستبد در مقابل مردم کشورشان محافظت کنيد. اين آن چيزی است که دولت نيکسون به آن نام “پليس يا ژاندارم منطقه” را داد: ترجيح دادن کشورهايی حتی‌الامکان غيرعرب (زيرا در آن صورت آنها می‌توانند عرب‌ها را نابود کنند) با يک حکومت مجهز و قدرتمند به لحاظ نظامی‌. ايالات متحده خانواده‌های حاکمان مستبد را محافظت می‌کند تا مقابل ناسيوناليزم سکولار بايستند. ترکيه کشور اصلی در اين سيستم بود و پس از آن، ايران تحت حاکميت شاه قرار می‌گرفت. اين نقشی است که کمی‌بعدتر اسرائيل در ۱۹۶۳ بعنوان کشور سوم پيدا کرد. وقتی اسرائيل توانست با حمايت ايالات متحده بر ناسيوناليزم سکولار موجود در جهان عرب که توسط نخبگان حاکم بر عربستان‌سعودی حمايت می‌شد فائق بيايد وارد اين گروه شد. در واقع ايران تحت حاکميت شاه نيز با اسرائيل روابط بسيار خوبی داشت.

اما امروزه روز، اسراييل اندوختن ثروت خودش را از لابی‌گری و واسطه‌گری ايران و آمريکا فراموش کرده و مرتب با زبان تهديد با ايران سخن می‌راند که تاسيسات اتمی‌ را بمباران می‌کند و... اما با زبان صريح بايد به اين نکته درباره اسراييل اشاره کرد و الان هم در آستانه انتخابات آمريکا مساله تهديد‌ها جدی‌تر و خشن‌تر می‌شود و بالطبع ايران هم درمقابل به نوعی تغيير تاکتيک سياسی و مهار زمان به نفع خود را خواهد داشت.
شما الان در‌هاروارد هستيد و می‌توانيد بهتر تحقيق کنيد. واقعيت اين است که اسرائيل کشور بسيار قدرتمندی است. نيروی هوايی و زمينی اسرائيل به لحاظ قدرت، گستردگی و تکنولوژی از هر کشوری به جز ايالات متحده قوی‌تر است واين کشور البته صدها سلاح هسته‌ای نيز دارد. اقتصاد اسرائيل با ارتباط بسيار نزديکی که با ايالات متحده دارد بسيار پيشرفته و قوی است. در نتيجه اين کشور می‌تواند به خوبی بر منطقه چيره شود، تنها کشور منطقه که آنها نمی‌توانند کنترل کنند ايران است. در نتيجه آمريکا اين کار را برای آنها انجام می‌دهد. البته اسرائيل برای فائق آمدن به ايران تلاش کرده ولی احتمالا به اندازه کافی برای اين امر قدرتمند نبوده‌اند. شايد دليل اينکه حمله به عراق برای اسرائيل چندان اهميت نداشت همين باشد، چون صدام حسين بسيار ضعيف بود در حالی که ايران به هيچ وجه ضعيف نيست: کشوری است بزرگ، با ۷۰ ميليون جمعيت و منابع بسيار و نيروی نظامی‌مدرن و عظيم.

در مثلث ايران – آمريکا – اسراييل؛ عدم رابطه بيشتر به نفع لابی‌های فعال در اين ميان است و همين‌ها مانع مفاهمه و توافق درست و عقلانی ايران و آمريکا شده است. البته مساله استقبال از تغيير حکومت در ادبيات سياسی آمريکا مشاهده نمی‌شود.
من تصور می‌کنم ايالات متحده و اسرائيل می‌خواهند رژيمی‌شبيه به رژيم شاه در ايران روی کار بيايد – البته نه خود شاه. رژيمی‌که تابع ايالات متحده باشد.

اما ايران و آمريکا که با هم رابطه خوبی داشتند اسراييل در سايه قرار داشت و فقط منتفع از دلالی اين دو کشور بود و شاه هم اين اجازه زياده‌خواهی را به اسراييل داد اما در اسناد تاريخ آمريکا، شاه چندان غلام حلقه به گوش آمريکا نبود بلکه شايد به نوعی خودنمايی می‌کرد و کانديداهای فعلی رياست جمهوری آمريکا هم با کمک مشاورانشان اين مساله را خوب درک کرده‌اند. در حالی که سيستم فعلی عرصه سياسی ايران پيچيده‌تر از آمريکاست.
من هم کاملا موافقم، شاه کاملا عروسکی در دست ايالات متحده نبود. او تنها و منحصرا از فرامين ايالات متحده اطاعت نمی‌کرد و کارهايی هم انجام می‌داد که آنها نمی‌پسنديدند. اما او يک مشتری تاثيرگذار بود در نتيجه آنها حمايتش می‌کردند، همچنان که از اسرائيل حمايت می‌کنند. اگر اسرائيل کاری خلاف منافع ايالات متحده انجام بدهد عکس‌العمل آمريکا برانگيخته خواهد شد. روابط بين‌الملل شباهت زيادی به مافيا دارد. پدر خوانده اطاعت زيردستانش را می‌خواهد، شايد نه اطاعت کاملا مطلق ولی در هر حال انتظار اطاعت دارد. پس اگر کسی کاری غير از اين انجام بدهد بايد تنبيه شود و ايران نيز کشوری مستقل است.

در جنگ ايران و عراق هم می‌بينيم که از يک طرف ماجرای بلندپروازی صدام پيش می‌آيد و حمايت‌های آمريکا از صدام؛ رامسفلد آمريکا می‌رود و بوش پدر به صدام وعده‌ها می‌دهد در حالی که چند سال قبل از آن از حافظيه شيراز ديدن کرده بود و اين نوعی دوگانه بازی کردن سياست آمريکا است. من برای کتاب خاطرات آقای طالبانی تقاضای ديدن از صدام حسين کردم و بعد مامور سيا در آمريکا به من تذکر داد که بی‌خيال شوم و در بغداد برهم صالح به من گفت: “ديدار به قيامت! “ يعنی آمريکا دوست نداشت که مبادا يک محقق تاريخ او را ببيند و عاقبت در بازبينی نوارهای دادگاه ديدم که صدام داد می‌زد: “بوش جنايات خود و پدرش را پاک کند نه من”. اما امثال ديک چنی موجب خلق آن بحران شدند.
ايالات متحده در ۱۹۸۲ يکی از مهم ترين حاميان صدام حسين بود. آنها از حمله عراق به ايران حمايت کردند. در سال ۱۹۸۲ ريگان نام عراق را از ليست کشورهای حامی‌تروريست خارج کرد. البته نبايد فراموش کرد که اين ليست چيزی نيست جز ليست کشورهای دشمن ايالات متحده و در واقع ربطی به تروريسم ندارد. هدف از اين کار اين بود که ايالات متحده بتواند با خارج شدن عراق از اين ليست تجهيز نظامی‌ و کمک رساندن به اين کشور را آغاز کند، در نتيجه چه به لحاظ فرهنگی و چه ابعاد ديگر موضوع خروج عراق از اين ليست لازم بود. ايالات متحده فاجعه انفال را ناديده گرفت، قتل عام حلبچه را به گردن ايران انداخت و مانع از صورت گرفتن يک راه حل ديپلماتيک برای جنگ شدند و اين حمايت پس از جنگ با ايران نيز ادامه يافت. در ۱۹۸۹ جرج بوش پدر، مهندسان اتمی‌عراقی را به ايالات متحده دعوت کرد تا در زمينه توليد سلاح‌های هسته‌ای تحت آموزش‌های پيشرفته قرار بگيرند. در آوريل سال ۱۹۹۰ بوش يک هيات بلندپايه پارلمانی به عراق فرستاد تا پيام حسن‌نيت و دوستی او را به دوستش صدام برسانند. رئيس اين هيات باب دل رهبر گروه اکثريت پارلمان بود که بعد‌ها در ۱۹۹۶ کانديدای جمهوری‌خواهان در انتخابات رياست جمهوری شد.
آلن سيمپسون که بعدها به مديريت مدرسه کندی برگزيده شد و ساير مقامات بلندپايه پارلمانی نيز در اين گروه حاضر بودند. رونوشت‌های گزارش اين ملاقات وجود دارد، اين گروه درود و احترام بوش را به صدام تقديم کردند و به او گفتند که نبايد به انتقادات رسانه‌های آمريکايی که در آن زمان از کنترل خارج شده بودند اعتنا کند.. آنها به او قول دادند که مقاماتی را که در صدای آمريکا مجموعه برنامه‌های مستند و تفسيری انتقادی درباره عراق توليد می‌کنند را بر کنار خواهند کرد. کل اين فرآيند کاملا دوستانه در تاريخ آوريل ۱۹۹۰ اتفاق افتاد. اما ناگهان در آگوست ۱۹۹۰ صدام کاری انجام داد که خوشايند آنها نبود: او از دستورات سرپيچی کرد يا شايد در فهم دستورات دچار سوءتفاهم شد.

اين روايت را شنيده‌ام که يکی از کارمندان وزارت خارجه عراق به جلال طالبانی – رئيس جمهور کرد عراق - خبر می‌دهد که عراق قصد حمله به کويت را داد او هم به برنارد کوشنر می‌گويد اما کسی حرف طالبانی را جدی نمی‌گيرد. در ديدارم با جرج تنت رئيس قبلی سيا متوجه شدم که آنها خبری از درز اطلاعات در اين زمينه را نداشتند و بعد که صدام حمله کرد اروپايی‌ها در به در به دنبال طالبانی می‌گشتند که بدانند تحليل او از برنامه آتی صدام چيست ؟ در حالی که رامسفلد هنوز با صدام در ارتباط بود!
حمله عراق به کويت برای ايالات متحده غيرمنتظره و باور نکردنی بود. تا آنجا که ما می‌دانيم آنها انتظار چنين حمله‌ای را نداشتند هرچند ممکن است مدارکی وجود داشته باشد که ما از آنها بی‌خبر باشيم. در واقع آنها حتی روابط نزديک خود با صدام را درست بعد از حمله به کويت نيز ادامه دادند. بريتانيا چنان در متوقف کردن همکاری‌ها کند بود که حتی پس از حمله به تجهيز نظامی‌عراق ادامه می‌داد، اين به آن معنی است که آنها نمی‌توانستند با سرعت عمل لازم اين تعاملات را متوقف کنند. می‌دانيد که سفرای آمريکا تنها از روی دستورالعمل از پيش نوشته شده صحبت می‌کنند، سفير تنها دستورات دولت را منتقل می‌کند.
اگر گزارش اين ملاقات را بخوانيد می‌بينيد که سفير به صدام گفت که اگر بخواهد مرزش با کويت را اصلاح کند، ايالات متحده مخالفتی نخواهد کرد، چون در آن زمان در منطقه مرزی عراق - کويت بر سر منطقه نفتی مالا درگيری وجود داشت. اگر با اشاره‌ای رهبران عرب را وادار کند که قيمت نفت را بالا ببرند، آمريکا اهميت چندانی نخواهد داد. صدام احتمالا دچار سوءتفاهم شد. او در هر حال ديکتاتوری بود که با کسی مشورت نمی‌کرد در نتيجه تصور کرد اين به معنای چراغ سبزی برای حمله به کويت است. و سپس به کويت هجوم برد و اين موضوع برای ايالات متحده به‌شدت مهم و نگران کننده بود. ايالات متحده نگران اين بود که عراق از خاک کويت خارج شود و يک حکومت مردمی‌بر جای بگذارد، اين نگرانی بود که کالين پاول در آن زمان بيان کرد. آنها نگران اين بودند که صدام درست همان کاری را انجام بدهد که ايالات متحده چندماه پيش از آن در پاناما انجام داد. آنها به پاناما حمله کردند چون حاکم آن را نمی‌پسنديدند، و سپس از منطقه خارج شدند و يک حکومت مردمی ‌در آنجا به وجود آمد. آنها متوجه شدند که ممکن است صدام اين کار را در کويت انجام بدهد.

اما محاکمه صدام هم شايد به نوعی يک بازی خبری رسانه‌ای بود برای افکار عمومی‌؛ چون بوش به رای دوم نياز داشت و بايد يک غول بی‌شاخ و دم می‌ساخت که مردم به او رای بدهند و با چه آب‌وتابی پل برمر در عراق اعلام کرد که صدام را گرفتيم! در حالی که وی را چندروز قبل در شرايطی ديگر گرفته بودند و آن نمايش تلويزيونی برای نوعی سرگرمی‌ مردمی ‌بود و شايد اخلاق و کرامت انسانی هم رعايت نشد حتی دربرابر يک جانی ديکتاتور.
نه، اين يک بازی نيست. واضح است که من نمی‌توانم ذهن صدام حسين را بخوانم، اما از مدارکی که در دست است پيداست که او باور داشته که بوش او را يک دوست نزديک و هم پيمان خود به حساب می‌آورد. ملاقات آوريل حمل به اين شد که ايالات متحده به فرستادن کمک ادامه خواهد داد و تغييری در روابط فی‌مابين اتفاق نيفتاده است.

اما صدام شايد به واسطه مشاورانش گاهی درکی از اوضاع داشت و حتی به واسطه مکرم طالبانی به کردها اعلام می‌کند که من خودمختاری کردها را می‌پذيرم و به اپوزيسيون نپيونديد و هر نوع مصالحه‌ای را که امضا می‌کنيد من خود اعلام می‌کنم اما کردها باورش نکردند تا مثلا آن امتياز را از وی کسب کنند و آمريکايی‌ها هر نوع رابطه با عراق را بستند و سعی در بزرگ کردن اپوزيسيون در کنفرانس لندن داشتند و بعدها ۷۰ کارشناس عراقی را به پنتاگون دعوت کردند که آموزش فروپاشی را بدهند چون تاريخ مصرف صدام تمام شده بود و چلبی را بزرگ جلوه کردند و کسی مثلا حکيم يا طالبانی را قبول نداشت.
از آگوست۱۹۹۰ تا ژانويه که صدام به کويت حمله کرد، چنان که گفتم ايالات متحده نگران عقب‌نشينی صدام از کويت و روی کار آمدن يک حکومت مردمی‌ بود. آنها نمی‌خواستند چنين چيزی اتفاق بيفتد. صدام نيز به وضوح دريافت که اشتباه کرده است. درست چند روز بعد از حمله او شروع به فرستادن سيگنال‌هايی برای در پيش گرفتن مذاکره و ديپلماسی برای حل مشکل کرد. ايالات متحده اين درخواست را رد کرد. آنچه اتفاق افتاد جالب بود. دولت در تلاش بود تا اين موضوع به رسانه‌ها رخنه کند و منتشر شود اما رسانه‌ها آن را منتشر نمی‌کردند. در نتيجه آنها آن را در اختيار يکی از روزنامه‌های حاشيه‌ای نيويورک، “نيوزدی”، در لانگ آيلند قرار دادند، در حالی که چنين روزنامه‌ای به وضوح جايی نبود که چنين اخباری در آن منعکس شود. به اين دليل بود که در ميان روزنامه‌ها نيويورک در اواخر آگوست می‌بينيد که با تيتر‌های درشت نوشته شده: صدام می‌گويد: “بياييد صحبت کنيم” پس از اين نيويورک تايمز ناچار شد چيزی در اين مورد چاپ کند. در روز بعد در صفحه‌های لايی روزنامه نوشته شده که صدام چنين پيشنهادی را مطرح کرد و دولت آن را رد کرد. خبرنگار نيوزدی به گزارش اخبار مربوط به پيشنهادات ديپلماتيک صدام که ساير رسانه‌ها آنها را منتشر نمی‌کردند ادامه داد. در اوايل ژانويه صدام پيشنهادی را مطرح کرد که دولت آن را قابل مذاکره يافت: اين که کنفرانس بين‌المللی تشکيل شود که به مسئله کويت و ساير مسائل منطقه بپردازد (مسائل منطقه‌ای کدی است که به معنای موضوع اشغال کرانه باختری توسط اسرائيل است) اما رسانه‌های آمريکايی اين را نيز منتشر نکردند. من در مورد اين موضوع با بوستون گلوب صحبت کردم – آنها اين موضوع را می‌دانستند اما تنها پس از حمله به عراق حاضر به چاپ آن شدند.
اگر به بوستون گلوب چاپ شده در تاريخ يک روز بعد از حمله به عراق نگاه کنيد مقاله‌ای از من می‌بينيد که می‌گويد راه حل مذاکره کماکان وجود دارد. در حالی که حمله به عراق در آن زمان مورد تاييد دو سوم جمعيت ايالات متحده بود، در نتيجه چنين مصاحبه‌ای نمی‌توانست به چاپ برسد. در نهايت آنها با حمله به عراق احتمال مذاکره را از ميان بردند و اين حمله تهاجمی‌ وحشيانه و شريرانه، يک حمله بيولوژيک بود. وقتی منابع انرژی و برق در يک شهر بزرگ نابود می‌شود، اين حمله را بايد بيولوژيک خواند. بلافاصله بعد از اين حمله در مارچ يک خيزش ناگهانی گروه‌های شيعه به وجود آمد که می‌توانست صدام را سرنگون کند و پس از آن خيزش کردها اتفاق افتاد. اما ايالات متحده هيچ حرکتی انجام نداد. آنها به صدام اين اجازه را داده بودند که خيزش شيعيان را در هم بشکند.
ژنرال‌های عراقی از ايالات متحده در خواست کردند که به آنها اجازه دسترسی به سلاح‌های ضبط شده عراقی را بدهد، اما ايالات متحده اين در خواست را رد کرد. مقامات ايالات متحده به صدام اين مجوز را داده بودند که با استفاده از هلی‌کوپتر‌های نظامی‌و ساير تجهيزات سنگين حرکت‌های گروه‌های شيعه را در هم بشکند و هزاران هزار نفر را بکشد. نيويورک تايمز در اين مورد صادقانه برخورد کرد. توماس فريدمن نويسنده ديپلماتيک اين روزنامه می‌گويد: “بهترين برای ايالات متحده يک نظامی‌عراقی خواهد بود که درست به شيوه صدام عراق را اداره کند، تنها با نامی‌متفاوت. زيرا وجود او حالا ديگر باعث ناراحتی است.” خب آنها هم اين نکته را می‌دانستند در نتيجه صدام را سرکوب کردند. الن کال نويسنده امور خاورميانه در نيويورک تايمز نوشت: “ که ما از حمله به شيعيان در عراق ناراضی هستيم.”

آمريکايی‌ها چند دغدغه سياسيون ايران را به خوبی می‌دانند و هر کدام درباره حساسيت‌ها و پرسش‌های ايران، سياست و پاسخی مشابه دارند. درباره طرح تجزيه عراق و حکومت فدرالی می‌گويند: «ما قصد تجزيه نداريم؛ خود مردم عراق بايد تعيين‌کننده باشند و اين اشتباه ايرانی‌ها در ترجمه اين لغت بوده است هر چند که سيستم فدراليسم اشکالی ندارد» و يا اينکه ايران مقامات آمريکايی را به‌خاطر “دفاع از منافقين عراق” به تناقض‌گويی در برخورد با موضوع تروريسم متهم می‌کنند و آمريکايی‌ها رسما اظهار می‌دارند که بالاخره با اروپايی‌ها در اين زمينه اختلاف نظر داريم و مسايلی ناروشن هم هست که نشانگر آن است که يک لابی در آمريکا از ايشان دفاع می‌کند. و سپس ايران در آغاز حمله آمريکا به عراق اين کشور متهاجم را به تضييع حقوق شهروندی در عراق توسط نيروهای آمريکايی متهم کرد اما دولت آمريکا ضمن اعتراف به تندرويی در گام‌های اوليه برای راضی نگه داشتن افکار مردم آمريکا؛ همواره اعلام می‌کند که مشکل ما فروپاشی کل سيستم عراق بود؛ در اين ۵ سال فقط بحران دفاعی - اقتصادی را نتوانسته‌ايم مهار کنيم - اما الان مردم آزادی و دموکراسی دارند و بايد استراتژی دفاعی خود را پياده کنيم و از منافع آمريکا در منطقه دفاع کنيم. ايران از آزادی بی‌حد و مرز بعضی از يگان‌های حفاظتی و امنيتی اعتراض کرده است اما مقامات آمريکا اظهار می‌دارند که عراق واجب است و بالاخره ما مسئوليت سنگينی داريم - نمی‌توان به همسايگان عراق اعتماد کامل کرد و اين منطقه ناآرام و پرتنش جهان است . و ايران همواره از وجود اخباری مبنی بر تعامل نيروهای آمريکايی با گروههای تندرو و نظامی‌اهل سنت در عراق سخن رانده است اما آمريکا ضمن رد سياست خصمانه خود می‌گويد نه ما چنين نکرديم - بالاخره سالهاست سنی‌ها تجربه حکومت دارند - برای مقابله با نفوذ همسايه‌های عراق هسته‌ای.
سال گذشته ايران به دليل عدم توجه و اهتمام لازم به گزارش بيکرـ هميلتون از سوی مقامات کاخ سفيد معترض بود و به جهت‌دار بودن گزارش اخير ژنرال پترائوس و سعی بسيار در متهم نمودن ج.ا.ا به عنوان عامل بی‌ثباتی در عراق و منتسب کردن ناکامی‌های آمريکا در عراق به ج.ا.ااشاره کرد اما آمريکا چنين وانمود می‌کند که “ گزارش هرگز به طور فردی تنظيم نشده بلکه از چند کارشناس آمريکا و مشاوره با حکومت فعلی عراق استفاده شده است که آن‌ها را منافع مهم ناميد که سعی کرده‌اند تا به هر نحوی حضور ايران را اثبات کنيم تا ادعای پيروزی کامل در عراق را به کرسی بنشانند. در کل ۳ تا ۴ گروه متفاوت امنيتی در عراق از طرف آمريکا حضور دارند که هر کدام يادگار پل برمر هستند و گزارش‌های متفاوت را به سفارت آمريکا عرضه می‌کنند از ايران هم به اعتراف خودشان مدارک و مستندات زيادی دارند اما برای ارايه چيزی اشاره نمی‌کنند و از بين گروه‌های قومی‌ و طبقه‌بندی شده عراق، تنها سنی‌ها و سپس کردها بسيار روی ايشان نفوذ دارند و اين بار هم سعی در تاثير گذاشتن بر سياست و دغدغه‌های ايران دارند چون می‌خواهند گناه عدم حفظ امنيت در عراق را از راهبر سياسی به گردن عامل ثالث بگذارند. وی شخصيت کراکر را بسيار تودار است و مغرور و پترايس را کمی ‌تا قسمتی متعصب اما دقيق و تيزبين تعريف کرد. اما در سال ۹۱ فاجعه از بين رفتن کردها کمی‌رسانه‌ای شد و هيچ اشاره‌ای به آن نکردند و رسانه‌ها هم به نوعی تريبون قدرت مسلط دوران خود هستند.
اين موضوعی متفاوت است زيرا در ۱۹۹۱ آنها می‌خواستند صدام را به عنوان حاکم عراق در جای خود نگه دارند، آنها نمی‌خواستند مردم عراق بر عراق حکومت کند و اين چيزی است که الان هم نمی‌خواهند. اين اصلی ثابت است. آنها همانطور که به صدام اجازه دادند جنبش‌های شيعيان را سرکوب کند، به او اجازه سرکوبی کردها را نيز دادند. آنچه رخ داد جالب بود، سرکوب شيعيان توسط رسانه‌ها پوشش داده نشد، اما در مورد کرد‌ها اين اتفاق به دلايل نژادی رخ داد. اگر نگاهی به گزارش‌های تلويزيونی بيندازيم گزارشگرانی را می‌بينيم که می‌گويند: به اين بچه‌ها نگاه کنيد، آنها درست مثل ما چشم‌های آبی دارند يا چيزهايی از اين دست در نتيجه وقتی کردها به ترکيه فرار کردند، در اينجا جنجال عمومی ‌برپا شد. در مقايسه با مورد شيعيان که حادتر نيز بود، واضح است که عکس‌العمل افکار عمومی ‌و رسانه‌ها نسبت به کردها دلايل نژادی دارد. موضوع ديگر پس زده شدن آنها توسط ترکيه بود. ترکيه به دلايل متعدد مايل نبود کردها به کشورش بيايند. رسانه‌ها در اينجا بطور کامل اخبار مربوط به در هم کوبيدن کردها توسط ترکيه را بايکوت کردند.

و اين بازی در خاورميانه بد‌تر از آمريکای امروز است.
قطعا می‌دانيد که در ۱۹۹۰ ترکيه حمله‌ای وحشتناک به جنوب شرق خاک خود کرد و حدودا ۵۰ هزار نفر را کشت و۳۵۰ روستا را نابود کرد و حدودا ۳ ميليون نفر را بی‌خانمان کرد. رسانه‌ها اين موضوع را پوشش ندادند.

در فاجعه کردها در سال ۱۹۹۱ اقدام به مدار ۳۶ درجه تالوک کردند اما کسی حمايتی نکرد و نوعی حکومت لرزان کردی پديد آمد که فرهنگ سياسی مدرن با خود نداشت و آمريکا هم کاری برای اين همراه و دوست خود نکرد درحالی که امروزه مساله تبت چين را برای ضعف قدرت چين بزرگ جلوه می‌دهد. اما در آن سال سياست متفاوت بود.
نه توجه کنيد که آنها اخباری را که ممکن است به سياست‌های دولت آسيبی وارد کند منتشر نمی‌کنند. فراموش نکنيد که بيل کلينتون يکی از اصلی‌ترين حاميان قساوتی بود که ترکيه در مورد کرد‌ها نشان داد. طی يک سال ۱۹۹۷، کلينتون بيش از کليه سلاح‌های فرستاده شده در تمام دوران جنگ سرد به ترکيه تسليحات فرستاد و رسانه‌های غربی اين موضوع را منتشر نکردند با وجود اينکه به آن آگاه بودند.

اما آمريکا در دهه ۹۰ کردها را جدی نگرفت و اصلا در مذاکره در آمريکا به روی کردها کاملا بسته بود. در حالی که در ۱۹۷۵ کردها را کليد حل معادله سياسی در عراق می‌دانستند.
اين موقعيت تغيير کرده است. موقعيت ايالات متحده در قبال کرد‌ها متناسب با تغييرات قدرت تغيير کرده است. به تاريخ کردها نگاه کنيد. بعنوان مثال ۱۹۷۵.

اما يک نوع نگاه هم وجود دارد که شايد آمريکا و ايران برای داشتن مذاکره چندان نيازی نمی‌بينند شايد وگرنه می‌توانند سطح مذاکرات را فراتر ببرند اما احساس تمايلی ندارند و هر بار چيزی را بهانه می‌کنند. و اين تکراری شده و ايران هم طبعا برای آرام کردن حساسيت‌ها گاهی يک قدم به پس را انجام خواهد داد تا طرف روبرو مهره‌چينی جديد يا سياست نوينی را در نظر بگيرد.
در ۲۰۰۳ ايران پيشنهاد مذاکره در تمام زمينه‌های اصلی را مطرح کرد: مسائل اتمی، اسرائيل و فلسطين و... دولت بوش نسبت به ديپلمات سوئيسی که حامل اين پيشنهاد بود عکس‌العمل نشان داد. آنها حاضر به صحبت کردن با او نشدند. در واقع آنها کماکان حاضر به صحبت کردن نيستند. تنها چيزهايی که ايالات متحده مايل است با ايران در مورد آنها صحبت کند دو چيز است: اول نقش ايران در مسئله عراق و دوم غنی‌سازی هسته‌ای ايران. ايران سوالات ديگری دارد که مايل است در مورد آنها گفت‌وگو کند،مانند تضمينی برای امنيت منطقه، مذاکرات ايران با اتحاديه اروپا - ايران غنی سازی را طی مذاکرات برای چند سال معلق کرد. اما اين روند متوقف شد زيرا اتحاديه اروپا متعهد شده بود که امنيت شرکت‌ها را در مقابل متوقف شدن غنی سازی در ايران تضمين کند، در حالی که چنين نکرد.

اما ايران درخودش نياز به مذاکره را نمی‌بيند و بخشی از بدنه قدرت ايران از اينکه نام ايران هنوز در ليست تروريسم قرار دارد گله‌مند است اما ايران هر از گاهی متوقف کرده است جريان اتمی‌خودش را. و شايد آمريکا بدون هيچ پيش شرطی بهتر بتواند گفت‌وگو بکند.
ايالات متحده مايل به گفت‌وگو در مورد مسائل خودش است. ايالات متحده تنها در صورتی مايل به گفت‌وگوست که ايران غنی‌سازی را متوقف کند و دست ايالات متحده را برای اقداماتش در عراق باز بگذارد. اين‌ها شروط ايالات متحده هستند. ايران مايل به مذاکره در مورد امنيت عمومی‌ منطقه است. اين دستکم چيزی است که ايران می‌گويد، موضع رسمی‌ايران اين است که منطقه بايد تماما از سلاح‌های اتمی‌پاک شود.

اما اين نظريه وجود دارد که ايران و ترکيه در آسيا قدرت بزرگی بشوند هرچند چين و ژاپن را نمی‌توان انکار کرد اما بوش می‌داند که ايران به راحتی می‌تواند از کمک روسيه يا چين برخوردار بشود.
دولت بوش به‌شدت به ايالات متحده آسيب وارد و آن را ضعيف کرد، در اين مورد هيچ‌شکی وجود ندارد اما کماکان ايالات متحده قوی‌ترين کشور جهان است. هزينه‌ای که ايالات متحده صرف مسائل نظامی‌ - تسليحاتی می‌کند بسيار زياد است. اين کشور ثروتمندترين کشور جهان است و منابع بسيار عظيمی‌دارد و در نتيجه قدرت مسلط باقی خواهد ماند؛ ديگر قدرت مسلط در آينده نيز چين خواهد بود.
در گروه کشور‌های عضو همکاری شانگهای که شامل چين و ديگر کشورهای آسيای مرکزی می‌شوند، ايران ناظر است و ايالات متحده نيز مايل است که ناظر باشد اما کشور‌های عضو، اين در خواست را رد کردند. عربستان اکنون حجم بسياری از نفت خود را به شرق صادر می‌کند. اروپا از ايالات متحده به نوعی حساب می‌برد در نتيجه وقتی ايالات متحده ازکشور‌ها می‌خواهد که در ايران سرمايه‌گذاری نکنند، اروپا اين کار را می‌کند اما چين نه. هند نيز اين کار را نمی‌کند. هند و ايران در حال حاضر در حال مذاکره در مورد خطوط لوله صلح هستند – در نتيجه درگيری اصلی به نظر من بين آمريکا و اروپا در يک طرف (اروپا تابع آمريکاست) و مجموعه کشورهايی که محوريتشان با چين است (از جمله روسيه با منابع غنی‌اش) است. پس بازی پيچيده است. ايران و ترکيه ممکن است در منطقه قدرتمند و مهم باشند اما اين کشورها قدرتهای اصلی به شمار می‌آيند.

وقتی از کاندوليزا رايس پرسيده شد که راه حل بحران عراق چيست، پاسخ او اين بود: ساده است، همه نيروهای خارجی و سلاح‌های خارجی بايد از عراق خارج شوند. آيا مقصود او نيروها و تسليحات آمريکايی است؟ آمريکا نوعی امپراتوری را برای خودش تصور کرده. عراق امروز بقايای سياست عجيب و غريب برمر است؛ اما آيا آمريکا خود نيروی خارجی در عراق نيست؟
نه. ايالات متحده “خارجی” محسوب نمی‌شود. اگر ايالات متحده وارد کانادا شود و کانادايی‌ها مقاومت کنند آنها مجرم محسوب می‌شوند و موضوع دقيقا همين است. آنها می‌گويند که ايران در امور عراق دخالت می‌کند و اين درست مثل اين است بگوييم چرا متحدين در طول اشغال اروپا در امور آن دخالت می‌کردند. در تفکر امپرياليستی غربی، ما در جايی دخالت نمی‌کنيم بلکه همه جا متعلق به ماست، پس هميشه حق با ماست و اگر مقاومتی در مقابل ما وجود داشته باشد، او در اشتباه است. من در مورد ايران می‌توانم چيزی بگويم اما رهبران ايالات متحده، سران سياسی آمريکا کاملا بر اين باورند که ما مالک جهان هستيم و هرکسی که در کار ما دخالت کند اشتباه می‌کند. اگر ما کشور آنها را تصرف کنيم و آنها مقاومت کنند، آنها مجرم هستند.

مردم آمريکا چطور؟ حکومت و حلقه قدرت فعلی ايرانيان اينقدر بر اوضاع استراتژيک خود شايد مسلط هستند که بالطبع زمينه حمله آمريکا را فراهم نکنند و در صحنه سياسی به سادگی شاه افسار قدرت را از کف ندهند.
اکثريت مردم، حدود سه چهارم آنها معتقدند ايران حق داشتن انرژی اتمی‌را دارد اما سلاح اتمی، نه. و يک منطقه عاری از سلاح‌های هسته‌ای را ترجيح می‌دهند و خواهان قطع فشارها به ايران هستند. اين سخن اکثريت مردم ايالات متحده است و خبری نيست که مخابره شود يا هيچ يک از کانديداهای رياست جمهوری آن را به زبان بياورند و رسانه‌ها آن را منتشر کنند. اما چيزی است که مردم می‌خواهند و در اينترنت يا نظرسنجی‌ها به وضوح مشخص است. پس اين راه‌حلی ممکن است و منطقه‌ای عاری از سلاح‌های اتمی‌از اين راه‌حل است. علاوه بر آن ايالات متحده بطور رسمی‌ متعهد به اين کار است. وقتی ايالات متحده و بريتانيا به عراق حمله کردند برای آنکه تحت پوششی قانونی اين کار را انجام بدهند به قطعنامه ۶۸۷ سازمان ملل استناد کردند. اين قطعنامه آمريکا و بريتانيا را متعهد به برقراری منطقه‌ای عاری از سلاح‌ها اتمی‌می‌کند که اين شامل ايران، اسرائيل و نيروهای آمريکايی حاضر در منطقه نيز می‌شود. اين چيزی است که نمی‌توان به ايالات متحده يادآوری کرد.

[لينک مصاحبه در شهروند امروز]





















Copyright: gooya.com 2016