دوشنبه 2 دی 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

ليبراليسم، محصول جانبی دموکراتيسم، گفتگوی روزبه کريمی با محمدرضا نيکفر، کارگزاران

محمدرضا نيکفر
مسئله‌ی فکر ليبرالی، حد آزادی‌های فردی و نحوه‌ی کنترل آن ها توسط يک نهاد عقلانی مرکزی است. فرد آزاد، خود عقل دارد و از اين رو حق دارد با ديد انتقادی عقل دولتی را بسنجد. وظيفه‌ی هدايت مرکزی اساسا آن است که موانع بودش‌يابی آزادی و خرد فردی را از ميان بردارد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


روزبه کريمی - روزنامه‌ی "کارگزاران"، يکشنبه اول دی ۱۳۸۷، ضميمه‌ی ويژه‌ی "ليبراليسم"


آيا گفتار و کنش ليبراليستی، همچون يک پروژه سياسی و اجتماعی، می‌تواند به‌تمامی گشايشی برای بن‌بست‌های جامعه ما باشد.. دستکم آيا برخی يا يکی از مولفه‌های اين پروژه سياسی و اجتماعی دوای درد اصلی ما هست؛ من جمله تاکيد بر آزادی‌های دموکراتيکی چون آزادی بيان يا عقيده و وجدان يا مثلا پافشاری بر حق بر مالکيت خصوصی؟

پرسيده شده است که: « آيا گفتار و کنش ليبراليستی، همچون يک پروژه سياسی و اجتماعی، می‌تواند به‌تمامی گشايشی برای بن‌بست‌های جامعه ما باشد؟» پاسخ اين است که هيچ پروژه‌ای نمی‌تواند «به‌تمامی» گشايش ايجاد کند. اگر کسی به پرسش بالا پاسخ دهد "آری"، ليبراليسم را نفهميده است. ليبرال کسی است که بگويد دوای واحدی برای همه‌ی دردها وجود ندارد، از جمله دوايی به نام "ليبراليسم". پس ليبرال پيگير کسی است که با ليبراليسم تماميت‌خواه هم مشکل دارد.

يکی از جلوه‌های ليبراليسم تماميت‌خواه آن جريانی است که نئوليبراليسم می‌خوانندش. نئوليبراليست کسی است که درکی توتاليتر از مالکيت خصوصی دارد و ايده‌آلش را در آن می‌بيند که در همه‌ی عرصه‌های زندگی اجتماعی منطق بازار فرمانروايی تام يابد. نو-ليبرال‌ها بر خلاف کهنه-ليبرال‌ها غم آزادی عقيده و بيان را نمی‌خورند. اصلاً مسئله‌ی‌شان اين چيزها نيست و فکر می‌کنند که اصل اين است که آزادی مالکيت تأمين شود. وقتی از آزادی مالکيت سخن می‌رود، منظور سرمايه‌ی کلان است. نئوليبرال کسی است که اصل و غايت پروژه‌ی او آزادی مالکيت بزرگ باشد. از ديد او چنين پروژه‌ای گشايشی است برای "تمام" بن‌بست‌های اجتماعی.

ليبرال معمولاً به کسی می‌گويند که معتقد است دخالت دولت در امور جامعه بايستی محدود باشد. خواست اصيل او آن نيست که دولت به جامعه آزادی دهد، چون جامعه از نظر او در اصل آزاد هست. ليبرال، در متن تفکر سياسی غرب، جامعه را قلمرو آزادی در نظر می‌گيرد. جامعه آزاد است، چون آحاد آن آزاد هستند. انسان، آزاد به دنيا می‌آيد. آزادی، حق طبيعی اوست. ليبراليسم، زاده‌ی روشنگری است و روشنگری، انديشيدن با مغز خود است. کنش کانون ذهن، با خودانگيختگی مشخص می‌شود. ذات خرد، آزادی است. بنابر آموزه‌ی روشنگری، به لحاظ عقلانی، تنها عقل محق است آزادی را محدود ‌کند. اين، محدود کردن آزادی توسط آزادی است. برپايه‌ی اين منطق، دولت، به عنوان نيروی محدودکننده‌ی آزادی، بايستی مظهر عقلانيت باشد. لوياتان هابسی، آن نهادی که انسان‌ها سلاح‌هايشان را به وی تحويل می‌دهند و روا می‌دارند که او با خشونت مانع جنگ داخلی شود، يک غولِ بی‌عقل نيست. او مظهر عقلانيت ماست، عقل او را ايجاد می‌کند و او در جايگاهی نشسته است که بايستی معقولانه عمل کند. پس مسئله‌ی فکر ليبرالی، حد آزادی‌های فردی و نحوه‌ی کنترل آنها توسط يک نهاد عقلانی مرکزی است. فرد آزاد، خود عقل دارد و از اين رو حق دارد با ديد انتقادی عقل دولتی را بسنجد. وظيفه‌ی هدايت مرکزی اساسا آن است که موانع بودش‌يابی آزادی و خرد فردی را از ميان بردارد. ليبرال، اين اطمينان را دارد که در جامعه‌ی ليبرال، آزادی‌ها و عقل‌های فردی در تقابل تخريبی با يکديگر قرار نمی‌گيرند.

در ديار ما، مسائل بنيادين رابطه‌ی فرد، جامعه و دولت اين گونه مطرح نشده‌اند و در گفتار سياسی مقوله‌های عقل و آزادی چنين ارج و جايگاهی را نداشته‌اند. در سنت سياسی، دولت مظهر عقلانيت نيست، عقلانيتِ چيرگی بر موقعيتِ ضد عقلیِ جنگِ همه عليه همه. طايفه‌ای حمله می‌کرده و سلطنت وقت را برمی‌انداخته. رئيس طايفه بر تخت می‌نشسته و بدين سان سلسله‌ی تازه‌ای تشکيل می‌شده است. جان و مال مردم در دست سلطان و ايادی وی بوده است. در جهانی که توماس هابس توصيفش می‌کند، مردم به دولت پناه می‌برند؛ در جهان ما اما بايد از دست دولت گريخت. سعادتمند بوديم اگر نظريه‌ی غالب در ميان مارکسيست‌ها در اين مورد که دولت ابزار سلطه‌ی دارايان است، در ايران صدق می‌کرد. در اين حال، صاحبان ابزار به فکر کارآمدی ابزار می‌افتادند و همين امر شايد به آن کمی عقلانيت تزريق می‌کرد. در تاريخ ما دولت مظهر بی‌عقلی است. از طرف ديگر جامعه را داريم که هر چيزی هست جز عرصه‌ی بودش و بروز آزادی. هنوز جمع شهروندان نيست، شأن جماعت رعايا را دارد و هيچ سنت فکری‌ای وجود ندارد که بخواهد در آن تحقق آزادی را ببيند. بنابر اين نه دولت ما آن چيزی است که در ذهن ليبرال اروپايی مطرح است، نه جامعه‌ی ما و افراد آن با تصورات چنين ذهنی می‌خوانند. بر اين قرار مقدم بر پرسش از پی کارآمدی «پروژه»‌ی ليبراليستی در جامعه‌ی ما، پرسش از پی شرط‌های امکان ليبراليسم در اين جامعه است. در مورد سوسياليسم هم می‌توان چنين گفت. فقط در مورد استبداد نيازی به پرسش نيست. برای «پروژه»های استبدادی، زمينه از هر نظر فراهم است. ليبرالی که اين موضوع را نبيند و منتزع از مسئله‌ی محوری استبداد و نحوه‌ی تجسم آن در قدرت، پيشنهاد ليبرالی بدهد، ناچار به دورويی می‌شود. مثلا هر طرحی در مورد مالکيت، که در آن توجه نشود به در هم‌رفتگی اقتصاد، ايدئولوژی و نظام، پذيرش بازاری است که در آن دو ارزش با بهره‌ی تضمينی وجود دارد و ارزش اقتصادی فقط با ورود به دسته‌بندی‌های معينی، عرصه‌ی عمل پيدا می‌کند، وگرنه بايستی به ريزه‌خواری بسنده کند. اين نحوه‌ی بازی، طبعاً با منشِ اصيل ليبرالی نمی‌خواند.

ليبرالِ اروپايی رفرميست است. طرح‌های او برای اصلاح وضعيت موجودند. در خطّه‌ی ما، دستگاه قدرت می‌تواند "کارآمد"تر شود و به اين معنا "اصلاح" گردد و چون چنين شود، قدرتمندتر می‌شود. جهت چنين اصلاحی طبعا ليبرالی نيست و اين "اصلاح" آنی نيست که معمولاً از اين واژه برداشت می‌شود.

در اروپا، سنت ليبرالی و سنت رفرميستی تا حد بسياری يکی هستند. در ايران، اصلاح‌طلبی فاقد يک سنت است. اصلاح‌طلبان سلسله‌های اخير از يک مقوله نيستند و تجربه‌هايشان به سختی به يکديگر پيوند می‌خورند. آنان اما شکست‌های مشابهی دارند. همه‌ی آنان در جايی به تختِ سينه‌ی واقعيت دستگاه می‌خورند. واقعيتِ مصدق در مقوله‌ی رفرميسم می‌گنجد. اسطوره‌ی او اما وارد گفتارِ انقلابی شده است، چيزی که اتفاقی نيست. ليبرال‌ها می‌بايست انقلابی باشند و انقلابيون می‌بايست ليبرال می‌شدند. دراين صورت شايد شرط امکان ليبراليسم در کشور پيدا می‌شد.

ليبراليسم خود نمی‌تواند شرايط امکان خود را ايجاد کند. در اروپا نيز معمولاً تحولات انقلابی دموکراتيک برای ليبراليسم زمينه‌ساز شده‌اند. مجموعه‌ی دگرگونی‌هايی که بايستی آن زمينه‌ای را بسازد که ليبراليسم نيز در آن امکان رشد يابد، با صفت دموکراتيک تبيين‌شدنی است. منظور از آن در ساده‌ترين بيان، روندی است که در جريان آن رعيت شهروند می‌شود و می‌تواند سرنوشت خود را به دست گيرد. فقط يک سنت وجود دارد که اين روند بتواند به آن رجوع کند: تجربه‌ی انقلابی. اين اتکا برای ليبراليسم وحشت‌زاست و اين وحشت قابل فهم است. اما هيچ سنت ديگری وجود ندارد. تنها دگرگشتِ تکاملیِ سنجيده‌ی اين تجربه است که می‌تواند شالوده‌ی دموکراسی را بسازد.

جنبشِ دموکراتيک با يک ضربه همه‌ی مشکلات را حل نمی‌کند، اما با گسترش و ژرفاگيری آن راه‌هايی پيدا می‌شوند برای اين که هر مشکلی درست و در جای خود تقرير شود و نيروی دموکراتيکی برای حل آن برانگيخته گردد. يکی از محصولات جانبی دموکراتيسم، ليبراليسم خواهد بود.





















Copyright: gooya.com 2016