شنبه 24 اسفند 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

هزاران و سی سال، الاهه بقراط، کيهان لندن

کيهان لندن ۱۲ مارس ۲۰۰۹
www.alefbe.com

سی سال در عمر يک انسان و يا يک حکومت زمانی طولانی به شمار می‌رود. در مقايسه با عمر مستمر يک جامعه و تاريخ يک ملت اما، سی سال چشم به هم زدنی است که آن را اگر جز ناکامی به همراه نداشته باشد، می‌توان گسستی به شمار آورد که چه بسا ناگزير بوده است. به اين معنی، جمهوری اسلامی با توجه به دلايل شکل‌گيری و استمرار آن، راهی بوده که مردم ايران بدون پيمودن و پشت سر نهادن آن نمی‌توانستند گام به عصری بگذارند که در آن دين و دولت را در جايگاه واقعی خود قرار دهند. اين راه سنگلاخ و خونين بود. مرگبار بود. بهای گرانی را به تقريبا سه نسل تحميل کرد. ليکن کدام ملت است که به آرامش اجتماعی و بردباری سياسی و پويايی اقتصادی رسيده باشد و هيچ بهايی برای آنها نپرداخته باشد؟



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


جمهوری اسلامی می‌گذرد
از سی سال جمهوری اسلامی و راه ناگزير آن به گونه‌ای سخن گفتم که گويا ديگر حيات ندارد. نه، جمهوری اسلامی و آن راه هنوز اکنون ما را تشکيل می‌دهند. ما نيز در خارج کشور آن راه و آن نظام را به گونه‌ای ديگر تجربه می‌کنيم. راهی که می‌رويم، با خود جمهوری اسلامی يکی است. تفاوت تنها در ادامه آن است. برای يکی به بن‌بست می‌رسد و برای ديگری ادامه می‌يابد. برای يکی سی سال، يا کمی بيشتر، عمريست که در آن تمام ابتکار و بنيه خود را در آنچه گمان می‌کرده ازلی و ابدی و حقيقت مطلق است، به کار بسته و مصرف کرده است. برای ديگری اما عبور از آن راه، با بنيه‌ای که هر بار تازه می‌شود، سرنوشتی ناگزير است. برای يکی، اين راه و در جا زدن در آن، خود، هدف است. برای ديگری، هدفی جز خود راه وجود ندارد. سکون و ايستايی وجود ندارد. رسيدن به آنچه برخی هدف می‌پندارندش، يعنی توقف. يعنی سدّ راه شدن. يعنی سکته تاريخی. جمهوری اسلامی به اين معنی، سکته است، سد است، توقف در مسير پر تلاطم تاريخ است. معتقدان به اين نظام، همين را هدف می‌شمارند و گمان می‌کنند به آن رسيده‌اند. از همين رو تمام نيروی خود را به کار می‌گيرند تا تلاطمی که جامعه را زير و رو می‌کند، آنها را از جای خود تکان ندهد.
به دليل آينده‌ای که اکنون در حال رسيدن است که به کار بردن فعل گذشته برای جمهوری اسلامی بيشتر مناسب است اگرچه هنوز در زمان حال جاريست. هدفی به نام حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی از همان آغاز که در ذهن مبتکران و نظريه‌پردازانش نقش بست، درست مانند ايدئولوژی‌های سياسی چون فاشيسم و کمونيسم، در حال سپری شدن بود. به گذشته تعلق داشت. سرشت‌اش در تار و پود گسست و بن‌بست تنيده شده بود.
نظام‌های ايدئولوژيک، خود مبتکر مبارزه بين تاريخ و گسست آن هستند. خود، زمان و سکون را در برابر هم قرار می‌دهند. راه را به اشتباه همان هدف می‌پندارند و در ميانه آن خيمه فرمانروايی بر پا می‌دارند. تاريخ اما هيچ هدفی ندارد! هيچ متفکر و فيلسوفی تا کنون به خود اجازه نداده است برای تاريخ هدف معين کند و يا به تعريف اين هدف بپردازد. تنها دکانداران دين و ايدئولوگ‌های سياسی بوده‌ و هستند که برای همگان هدف تعيين می‌کنند و هرگز هم تيرشان به اين هدف نمی‌خورد، اگرچه خود و عده‌ای به اين وسيله به نان و نوا و شهرت و قدرت و ثروت می‌رسند. قطب‌نمای اينان يک جهت و يک هدف را نشان می‌دهد: کسب قدرت سياسی به هر قيمت و حفظ آن به هر بهايی که ممکن باشد. اروپا نمونه‌ نظام‌های کمونيستی و فاشيستی، و خاورميانه نظام جمهوری اسلامی را برای تجربه در اختيار بشريت نهاد. شايد ايرانيان هنوز درنيافته باشند، با جمهوری اسلامی چه خدمتی به روند آزمون و خطای تاريخ و فلسفه سياسی کرده‌اند و چگونه يک نظام و ساختار فکری را بر کمونيسم و فاشيسم افزوده‌اند.
جمهوری اسلامی اما می‌گذرد. سپری می‌شود. از همان آغاز در حال سپری شدن بود حتی اگر سی سال ديگر هم در هدفی که به آن رسيده است، در جا بزند و راه را بر ديگر نيروهای اجتماعی ببندد. درست همان گونه که ديگران سپری شدند و به گذشته پيوستند و هدف خود را با خويش به اعماق تاريخ بردند، جمهوری اسلامی نيز در می‌گذرد.

راه ادامه دارد
هر سال، نوروز، با نويد اميد و زندگی از راه می‌رسد و در سی سال گذشته برای ايرانيان، هر بار با مضمون ديگری همراه بود. نخستين نوروز با سرود «بهاران خجسته باد» آمد. جای «شهدا» در آن نوروز که «بهار آزادی» می‌خواندندش، خالی بود. سال بعد، و هشت سال متمادی پس از آن، نوروز با جنگ همراه شد. با بمباران و ويرانی. با قربانی و معلول و آوارگی. در يک سو، خانواده‌هايی که جان و مال و عزيزان خود را در جنگ از دست می‌دادند. در سوی ديگر، خانواده‌هايی که در جستجوی عزيزان خود از اين زندان به آن زندان می‌رفتند، و به جای آنها، ساکی تحويل می‌گرفتند و يا شماره‌ای و نشانی در يک گورستان. جنگ به پايان رسيد. ويرانی اما ادامه يافت. جانبازان و شهدا تاريخ مصرف خود را برای حکومت از دست دادند. عده‌ای نوکيسه و تازه به دوران رسيده، جيب‌های خود را انباشتند و جامعه در فقر و فحشا و اعتياد و بيکاری فرو رفت، و تا که سر بر نياورد، هر روز بيش از روز پيش سرکوب شد. سرکوب از سياست گذشت و همگانی شد. با هر تلاشی برای ادامه راه و گذر از آنچه برای نظام اسلامی هدف به شمار می‌رفت، به شدت مقابله گشت. هر ابتکاری برای غلبه بر گسستی که بين گذشته و آينده به وجود آمده بود، با ناکامی روبرو شد. ايران در هدفی به نام حکومت اسلامی در جا زد. گسست ادامه يافت. راه بسته ماند. جامعه در يک بن‌بست تحميلی انباشته شد. انبوه شد. سه نسل بر هم تلنبار شدند. نسل چهارم نيز به دنيا آمد.
امروز ولی فقيه در هيئت سيدعلی خامنه‌ای و تفکر بيمارگونه سلطه‌جو و اقتدارطلبِ آخرزمانی در شکل و شمايل احمدی‌نژاد و مدافعانش، آخرين گام‌های جمهوری اسلامی را به سوی سرنوشت نهايی هدايت می‌کنند. راهی که آنها هدف پنداشته‌اند، هنوز ادامه دارد. نه به پيش، نه به سوی آينده، بلکه به دور خود. جمهوری اسلامی سائيده می‌شود. فرسوده می‌شود. موريانه فساد و ريا از درون آن را می‌جود. هيولای مشکلات اقتصادی و اجتماعی از برون آن را زير پاهای سنگين خود له می‌کند. اگر عده‌ای از خواص در اين ميان راضی هستند، اگر لايه‌های تنگدست جامعه، اينجا و آنجا، به اشکال مختلف تطميع می‌شوند، نه آن رضايت و نه اين تطميع را توان پايداری در برابر آن قوانين نانوشته‌ای نيست که چرخ‌های زندگی يک جامعه را به حرکت در می‌آورند.
خرداد سال گذشته، سيدعلی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی به مناسبت نوزدهمين سالمرگ آيت‌الله خمينی، هدف را چنين تشريح کرد: «ولايت، اقتدار همراه با برادری و رفاقت است و انتخاب اين واژه در مقابل حکومت و سلطنت بدين معناست که نظام اسلامی معتقد به اقتدار سياسی بر اساس اعتقادات دينی است که اين نشان از حکمت و اهتمام امام برای مشخص کردن مرزها با ديگر نظام‌های سياسی است. مرزهای سياسی و اعتقادی همانند مرزهای جغرافيايی است که اگر کمرنگ شوند و يا حساسيت‌ها در قبال آنها کم شود، ممکن است برخی خوديها بدون آنکه متوجه باشند وارد حريم بيگانگان، و يا برخی بيگانگان و غيرخودی‌ها وارد حريم انقلاب اسلامی شوند... همه بايد مراقب باشند و همواره برای حفظ و برجسته باقی ماندن مرزهای اعتقادی و محدوده جغرافيايی سياسی نظام جمهوری اسلامی تلاش کنند».
در کنار اين‌ها بايد سخنان احمدی‌نژاد را به عنوان فردی گذاشت که صريح‌تر از هر دولتمرد ديگر جمهوری اسلامی سخن می‌گويد و حتی اگر رياست جمهوری‌اش به دور دوم هم نکشد، ليکن عقايدش مورد تأييد و حمايت رهبری جمهوری اسلامی و همانی است که بنياد فکری اين نظام را تشکيل می‌دهد. احمدی‌نژاد که اخيرا مدام بشارت نابودی آمريکا و اسراييل را می‌دهد، تنها يک عقيده دينی را نمايندگی نمی‌کند. او يک نژادپرست تمام عيار است. اعتقاد او به «انسان صالح» و «انسان کامل» يک ايمان ايدئولوژيک مانند «انسان والا» و «انسان برتر» است که فاجعه‌های عظيم آفريدند. يک مثل آلمانی می‌گويد: «انسان‌های حقير، منیّت بزرگ دارند». احمدی‌نژاد يکی از اين نوع انسان‌هاست که دو سه هفته‌ای پيش از سخنانی که در بالا از خامنه‌ای نقل شد، يک بار در دهلی نو و بار ديگر در ديدار با خانواده شهدا چنين گفت: «مديريت حاکم بر جهان فاقد توانايی و تجربه لازم است... چاره کار اين است که انسان صالح بر جهان حاکم شود... امروز در دل ملت‌های دنيا هيچ راهی جز راه ملت ايران شناخته شده نيست و با افتخار اعلام می‌کنم که ملت‌های آزاده جهان راه شهيدان ما را به عنوان راه عزت و افتخار خود انتخاب کرده‌اند. در کمتر از دو سال و نيم ما توانسته‌ايم به ايران هسته‌ای تبديل شويم. قدرت‌های استکباری به سرعت در حال فرو ريختن هستند. آنها امروز محتاج ملت‌های آزاده از جمله ملت ايران هستند. بنده با قاطعيت اعلام می‌کنم که شمارش معکوس متلاشی شدن قدرت‌های فاسد آغاز شده است... جهان به سرعت به سمت انسان کامل در حرکت است به طوری که بنده در بالاترين مجامعه جهانی نام حضرت حجت را می‌آورم، نامی که امروز برای تمامی جهانيان آشنا شده است». احمدی‌نژاد جامعه‌ زير سلطه جمهوری اسلامی را «جامعه الگو» می‌نامد. همان جامعه‌ای که رهبرش می‌گويد بايد مراقب بود تا مرزهای اعتقادی‌اش حفظ شود. اين «جامعه الگو» همان هدفی است که سی سال است ايران در آن توقف کرده است. به بن‌بست رسيده است. جامعه‌ای که با کمترين امکانات به دنبال روزنه و راهی است که مسير خود را ادامه دهد.
اين «جامعه الگو» را ديگران نيز برپا داشته بودند. با انسان‌های والا. با انسان‌های برتر. و اينک با انسان‌های صالح و کامل. ليکن هيچ کدام دوام نياوردند. آن هم تنها به يک دليل ساده: انسان والا و برتر و صالح و کامل وجود ندارد! همه کسانی که برای تحقق اين توهم تلاش کره‌اند، سرانجام به جنايتکار و يا مباشران جنايت تبديل شده‌اند. جامعه الگو در بهترين حالت، خيالات خطرناک و در واقعيت، خدعه و حيله زمامدارانی است که حاضر نيستند با اعتراف به ناتوانی‌های خود، راه را برای آزمون‌های نوين توسط افراد و گروه‌های ديگر بگشايند.
سی سال در برابر هزاران سالی که تاريخ پشت سر نهاده است، هيچ نيست. تاريخ در هيچ بن‌بستی توقف نکرده که اين بار در جمهوری اسلامی به حرکت خود پايان دهد. امروز ايران، هم از سوی جامعه و هم از سوی جهان، با شتاب به سوی يک تعيين تکليف نهايی رانده می‌شود. جمهوری اسلامی می‌گذرد و راه، با ما و بدون ما، ادامه دارد. راهی که پيمودنش، خود، هدف است. تاريخ انسان، جز راه نيست. و ادامه راه، آينده ماست. در اين نوروز و نوروزهای ديگر نيز. از اين روست که از پس اين هزاران و سی سال، پس از آنکه جمهوری اسلامی گذشت و راه ادامه يافت، ما هنوز به جايی نرسيده‌ايم، بلکه تنها يک مانع، يک مانع بزرگ، يک بن‌بست، يک بن‌بست طولانی را، پشت سر نهاده‌ايم.





















Copyright: gooya.com 2016