پنجاه سال خبررسانی در آلمان درباره ايران، با استناد به مجله اشپيگل (بخش هشتم و پايانی)، الاهه بقراط
غرب تلاش میکند از يک سو خود را به مثابه آفريننده و مدافع ارزشهای انسانی و دمکراتيک قلمداد کند و از سوی ديگر از زمامداران و دولتهايی پشتيبانی میکند که در کشورهایشان اين ارزشها را پايمال میکنند. اين اخلاق دوگانه غرب را میتوان در چهارچوبهای ژورناليستی نيز که توسط گروههای خبررسانی انتخاب میشوند، تشخيص داد
در بخش پيش خوانديد که برنامه اتمی تبديل به فاکتور اصلی در خبررسانی آلمان شد و در عين حال دفاع از «اصلاحات» توسط دولت آلمان با روی کار آمدن دولت نهم به شکست انجاميد.
در بخش پايانی اين گزارش به تغيير چهارچوبهای ژورناليستی از جمله در اشپيگل پرداخته میشود و طرح اين پرسش که خبررسانی کشورهای آزاد و دمکراتيک تا چه اندازه به گسترش دمکراسی در کشورهای در حال رشد، از جمله در ايران، ياری میرساند.
***
در دوران محمود احمدی نژاد رييس جمهوری جديد نيز که در تابستان ۲۰۰۵ گزينش شد، آلمان تلاش میکند مناسبات «عادی» خود را با ايران حفظ کند. اين تلاش در مجموعه خبررسانی آلمان نيز هويداست. به ويژه در طول دو سال آخر دومين دوره رياست جمهوری محمد خاتمی و در حدود يک و نيم سالی که از آغاز رياست جمهوری محمود احمدی نژاد میگذشت، صدها اعتراض و تظاهرات از سوی زنان، دانشجويان، آموزگاران و کارگران وجود داشت که در باره آنها يا اصلا گزارش داده نشد و يا بسيار کم در رسانههای آلمان بازتاب يافتند. حال آنکه اين رويدادها را میتوان خيلی ساده در اينترنت پيگيری کرد. رويدادهای ايران توسط هزاران ايرانی در داخل و در تبعيد همراه با متن و تصوير و به زبانهای مختلف در اينترنت منتشر میشوند.
اين توقع به ويژه زمانی بجا به نظر میرسد که در اشپيگل آنلاين میخوانيم اين مجله اينترنتی «نقش پيشتاز را در خبررسانی به زبان آلمانی در اينترنت دارد: سريع، تازه، مشروح، مستدل و سرگرمکننده. سردبيری اين سايت بطور بيست و چهار ساعته اخبار، تحليل، گفتگو و تفسير در اختيار همه کسانی قرار میدهد که دسترسی به اطلاعات سريع برايشان اهميت دارد و يا میخواهند از رويدادهای جهان بلافاصله با خبر شوند». ليکن ظاهرا اعتراضات سياسی و اجتماعی در ايران جزو «رويدادهای جهان» به شمار نمیآيند.
تنها هنگامی که احمدی نژاد درباره اسراييل حرف میزند، غرب و به ويژه آلمانیها به شدت عصبانی میشوند: «رييس جمهوری ايران قصد دارد اسراييل را از نقشه جهان محو کند. محمود احمدی نژاد رييس جمهوری ايران همه را به نابودی اسراييل فرا خواند. پس از سالها، اين نخستين بار است که يک مقام عاليرتبه ايران در ملاء عام خواهان نابودی اسراييل شده است. اظهارات وی سبب خشم جهانيان شد» (۲۸ اکتبر ۲۰۰۸).
اشپيگل آنلاين همچنين مینويسد: «در حال حاضر با پلاکاردهای «مرگ بر اسراييل، مرگ بر آمريکا» دهها هزار ايرانی در تهران راهپيمايی میکنند و خواهان نابودی اسراييل میشوند. رييس جمهوری احمدی نژاد در اين تظاهرات مردم را به «آزادی قدس» [اورشليم] فرا خواند» (۲۸ اکتبر ۲۰۰۵). ليکن هنگامی که رسانههای غربی هرگز درباره اعتراضات سياسی و اجتماعی در ايران گزارش نمیدهند چگونه میتوانند انتظار داشته باشند که چنين تظاهرات ضد اسراييلی و ضد غربی در تهران تنها تصوير بازتاب دهنده ايران نباشد؟ دگرانديشان ايرانی چگونه و با کدام پشتيبانی از سوی غرب و جهان آزاد میتوانند نيروی مستقل خويش را ادعا کنند؟
تعجبی ندارد که تظاهرات ضد اسراييلی حتی در برلين هم برگزار میشود. در روز «قدس»، روزی که پس از انقلاب اسلامی توسط خمينی در آخرين جمعه ماه رمضان جشن گرفته میشود، صدها تظاهر کننده عليه اسراييل در خيابانهای برلين به راهپيمايی پرداختند (۲۰۰۵). اين روز بايد هر سال به ياد مسلمانان جهان بياورد که دولت اسراييل بايد از بين برود.
در دوران «اصلاح طلبان» نيز روز «قدس» نه تنها حذف نشد بلکه از سوی دولت سازماندهی میگشت. با تغيير دولت در آلمان و تقريبا همزمان در خود ايران، دوران خوش و بش سياسی بين دو کشور رو به پايان رفت. ليکن آلمان همچنان پس از ايتاليا دومين شريک اقتصادی جمهوری اسلامی باقی ماند و اين در حاليست که در فاصله بين ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۶ اعتبارات تضمينهای مربوط به صادرات در رابطه با معاملات ايران به شدت کاهش يافت.
نمودار زير، حجم مبادلات بازرگانی ايران و آلمان را در فاصله سال ۱۹۹۹ تا سال ۲۰۰۵ نشان میدهد. رنگ قرمز نشاندهنده حجم صادرات آلمان به ايران و رنگ سياه نشاندهنده حجم واردات آلمان از ايران است (منبع: اتاق بازرگانی آلمان).
در دوران احمدی نژاد نيز مبادلات بازرگانی به نحو احسن ادامه میيابند. اشپيگل مینويسد: «تجارت شرکتهای آلمانی در حکومت ملايان اتفاقا به دليل ستيزهجويیهای رييس جمهوری ايران بيش از پيش شکوفا میشود» (فشار شديد بر ايران؛ ۲۹ آوريل ۰۶). با اين همه سياستمداران آلمانی، دولتمردی چون رفسنجانی را که در دادگاه ميکونوس برلين محکوم شده بود، ترجيح میدادند.
رسانههای آلمان در جديدترين انتخابات مجلس خبرگان روی رفسنجانی و «ياران عملگرای» او سرمايه گذاشتند: «عملگرايان محافظهکار پيرامون رييس جمهوری پيشين، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، و رييس هيئت نمايندگی مذاکرات اتمی، حسن روحانی، میخواهند از پيروزی فراکسيون يزدی (يک دار و دسته محافظهکارتر) جلوگيری کنند. آنها در اتحاد با محافظهکاران معتدل، اميدوارند با ترغيب طرفداران خود که چندان علاقهای به شرکت در انتخابات نشان نمیدهند، بتوانند اکثريت را در مجلس خبرگان به دست آورند» (جنگ قدرت ملايان؛ ۱۱ دسامبر ۰۶).
با اين همه همچنان گزارشهای مربوط به برنامه اتمی رژيم ايران در مرکز توجه خبررسانی اشپيگل قرار دارد و اين در حاليست که توجه جهان کمی پيش از آغاز جنگ عراق به آن جلب شده بود. افکار عمومی جهان در سال ۲۰۰۲ بود که از برنامه اتمی مخفی رژيم ملايان در ايران با خبر شد.
در نگاه کلی، بيشتر گزارشها از سال ۱۹۹۷ تا پايان ۲۰۰۶ در آلمان درباره اصلاحات، تروريسم و برنامههای اتمی هستند. در يک مقايسه، دمکراسی، حقوق بشر و اعتراضات اجتماعی زنان، جوانان، دانشجويان، آموزگاران و کارگران که از سالها پيش برای به دست آوردن حقوق خود مبارزه میکنند، کمتر جايی در خبررسانی آلمان میيابند.
با رياست جمهوری احمدینژاد برخی چيزها تغيير کرد و اين در حاليست که نظام حکومت الله همان نظامی است که در «دوران اصلاحات» بود. اين اما در اين واقعيت تغييری نمیدهد که هنوز و همچنان درصد کمی از اخبار، از جمله در اشپيگل، به دمکراسی و حقوق بشر در ايران اختصاص يابد. اگرچه بر شمار اخبار نقض حقوق بشر افزوده میگردد، ليکن درست مانند گذشته، اخبار و گزارشها در همان محدوده پيشين دور میزنند و بر اساس جهتهای سياسی در قابهای معين گزينش میگردند. آن اخبار و گزارشهايی که در قابهای جديد نمیگنجند، طبيعتا راهی به دايره خبررسانی رسمی نمیيابند.
اعطای جايزه صلح نوبل به شيرين عبادی (۱۰ اکتبر ۲۰۰۳) خبرهای زيادی را به خود اختصاص میدهد. به گزارش اشپيگل آنلاين، شيرين عبادی خواهان اصلاحات «جدی و بنيادين» است. او در پی لغو سنگسار و قصاص در ايران است. او میگويد جمهوری اسلامی برای بقا بايد تحول يابد. رژيم ايران اما بی اعتنا به اين مطالبات و بدون تن دادن به هرگونه تحولی همچنان باقی میماند.
روزنامهنگاران همچنان به زندان میافتند و به قتل میرسند و وبلاگنويسها دستگير میشوند. اشپيگل آنلاين مینويسد: «بسياری از سايتهای خبری در اروپا در اعتراض به تشديد سانسور و سرکوب به هم پيوستند تا از همکاران ايرانی خود پشتيبانی به عمل آورند» (۲۰ اکتبر ۲۰۰۴).
احمدینژاد پنج ماه پس از آغاز رياست جمهوریاش پخش موسيقی غربی را در راديو و تلويزيون دولتی ممنوع اعلام میکند. اين نوع موسيقی به دليل «فساد» نبايد پخش شوند (۱۹ دسامبر ۲۰۰۵). پس از انتشار کاريکاتورهای محمد، سفارت دانمارک در تهران مورد حمله قرار میگيرد (۱۱ اکتبر ۲۰۰۶). دسترسی به اينترنت بيش از پيش محدود میشود. برای جلوگيری از «نفوذ مخرب غرب» افزايش سرعت اينترنت ممنوع اعلام میگردد. نه تنها بايد مراجعه به اينترنت بايد محدود شود، بلکه بايد دسترسی به سايتهای مخالفان بيش از پيش محدود گردد (۱۸ اکتبر ۲۰۰۶).
خلاصه
به نظر من رسانهها در جهان امروز نقش بسيار بزرگی در پشتيبانی سياسی و فرهنگی از دمکراسی در کشورهای در حال رشد بازی میکنند. در اين ميان نقش آلمان در اين پشتيبانی چگونه است؟
به نوشته اشپيگل آنلاين روزانه «بيش از صد مقاله» و «خبر فوری» در اين سايت منتشر میشوند. ولی آيا واقعا خوانندگان اشپيگل، آن گونه که شعار تبليغاتی اين مجله است، بيش از ديگران میدانند؟ يا اينکه اشپيگل هم به اين موضوع توجه دارد که تصوير يکی از بزرگترين شرکای اقتصادی آلمان را آنگونه که هست نشان ندهد، و يا دست کم هميشه چنين نکند؟ زيرا در اين صورت دولت آلمان مورد پرسش افکار عمومی قرار میگيرد که چگونه با چنين کشور و حکومتی چنين روابط حسنهای دارد.
موضوع اما تنها به ناديده گرفتن محدود نمیشود. در بسياری از رسانههای آلمان مقالات و گزارشهايی وجود دارند که بر اساس اطلاعات غلط تهيه شده و سبب گمراهی خوانندگان میشوند. برای مثال به اين نمونه از اشپيگل توجه کنيد:
سه سال پيش، نويسندگان گزارش اصلی اشپيگل که درباره ايران بود (آمريکا عليه ايران؛ جنگ بعدی؛ اشپيگل شماره ۴؛ ۲۴ ژانويه ۲۰۰۵) نه تنها اطلاعات تاريخی، بلکه حتی اطلاعات روز را نيز به گونهای غلط و گمراه کننده در اختيار خوانندگان قرار دادند. من در نامهای به اين مجله از جمله درباره دو مورد چنين نوشتم:
«در صفحه ۱۰۷ در نخستين ستون میخوانيم که مأموران سيا در سال ۱۹۵۳ «محمد مصدق نخست وزير چپ ملیگرا را که در يک انتخابات آزاد به قدرت رسيده بود، ساقط کرده و محمدرضا شاه فاسد را که دوست واشنگتن بود دوباره به تاج و تخت باز گرداندند».
نخست اينکه، مصدق از طريق انتخابات آزاد به قدرت نرسيد. پس از آنکه رزم آرا نخست وزير وقت توسط يک گروه اسلامی افراطی به قتل رسيد، پارلمان ايران پس از توافق با مصدق، وی را به عنوان نخست وزير به شاه معرفی کرد. محمدرضا شاه اين پيشنهاد را پذيرفت و نخست وزيری مصدق را تأييد نمود.
دوم، هيچ ايرانی هرگز به اين فکر نمیافتد که بخواهد از مصدق به عنوان «چپ ملیگرا» نام ببرد، و خود او قطعا هرگز چنين ادعايی نداشت! او در عمل يکی از سران جبهه ملی ايران بود که در مبارزه برای ملی شدن نفت عليه انگلستان مبارزه کرد و اتفاقا نظر مساعد نسبت به آمريکاييان داشت.
در صفحه ۱۱۱ در ستون ميانی درباره آيتالله منتظری چنين نوشته میشود: «اين آيتالله عظيمالشأن درزمان خود اميدوار بود سقوط شاه در سال ۱۹۷۹ برای ايران آزادی و دمکراسی به ارمغان بياورد».
اين ادعا نيز به تمامی غلط است و مطلقا با واقعيت همخوانی ندارد. آيتالله منتظری بر اساس گفتههای خودش يکی از کسانی است که «حکومت ولايت فقيه» را تئوريزه و همواره از آن دفاع نموده است. اينکه وی را از مرکز قدرت راندند، به دليل اشتياق وی برای «آزادی و دمکراسی» نبود، بلکه بر اساس جنگ قدرتی صورت گرفت که در آن زمان بين وی و زمامداران امروز در گرفته بود. تا به همين امروز نيز وی از تئوری ولايت فقيه دفاع میکند و تنها معتقد است که اين تئوری را اشتباه تفسير و پياده کردهاند».
اينکه گذشت زمان و ناکامیهای جمهوری اسلامی، آيتالله منتظری را به سوی مواضع سياسی ديگری راند، دليل نمیشود که درباره نقش وی در انقلاب اسلامی و عقيدهاش در مورد «ولايت فقيه» به انتشار اطلاعات غلط پرداخت. اشپيگل در پاسخ به نامه من از طريق تلفن و ایميل پوزش خواست و اين اشتباهات را به عدم تحقيقات کافی از سوی نويسندگان خود نسبت داد. يادآوری میشود که منابع ايرانی رسانههای آلمان عمدتا افرادی هستند که خط سياسیشان ادامه همان خط دهه شصت و هفتاد ميلادی است. برخی از اينان، خودشان هم به همان دوره تعلق دارند و جوانترهاشان که زير عناوين «اسلامشناس» و «ژورناليست» مصاحبه میکنند و مقاله مینويسند، در عمل، توجيهگران بلندپروازیهای رژيم جمهوری اسلامی هستند.
به هر روی، گذشته را نمیتوان تغيير داد. آنچه ايرانيان در نزديک به سی سال گذشته، از انقلاب اسلامی و جنگ تا سرکوب باورنکردنی تجربه کردهاند، عمدتا «مديون» خويش هستند. ليکن نمیتوان سهم غرب را که اندک هم نيست، ناديده گرفت.
مشکل اينجاست آنچه برای ايرانيان به عنوان سياست داخلی اهميت دارد و به همين دليل نيز سرنوشت آنها را رقم میزند، برای غرب و هم چنين سياستمداران و روزنامهنگاران آلمان، تنها سياست خارجی است. به اين ترتيب واقعيت سياسی در اين مجموعه از سه گروه ذينفع تشکيل میشود: منافع آلمانیها که به مثابه يک کشور دمکراتيک بين منافع ملی و منافع حکومتش تضادی وجود ندارد. منافع رژيم اسلامی در ايران که به عنوان يک کشور غيردمکراتيک بين منافع ملی و منافع حکومت دينیاش تضادهای فراوان وجود دارد، و به همين دليل میرسيم به گروه سوم و منافع مردم ايران که در رسانههای آلمان جا و نمايندهای ندارند.
البته نمیتوان انتظار داشت در کشوری از منافع ملی يک ملت ديگر پشتيبانی شود، به ويژه در شرايطی که اين منافع با همديگر همخوانی ندارند. اما اين توقع وجود دارد که يک کشور دمکراتيک از خواست دمکراسی در کشورهای ديگر به ويژه در کشورهای در حال رشد و خاور ميانه پشتيبانی کند و به تقويت آن بپردازد. اين پشتيبانی هرگز به اين صورت عملی نخواهد شد که يک حکومت دينی را در سايه حمايت خود گرفت و انتظار داشت که اين حکومت اجازه دهد در آن اصلاحات دمکراتيک صورت گيرد. پشتيبانی از دمکراسی يعنی حمايت نيروهای سکولار و دمکرات در کشورهايی که از اين موهبت سياسی و اجتماعی بیبهرهاند. رسانهها در اين زمينه نقش بسيار مهمی بازی میکنند. هر گزارشی که در يک روزنامه معتبر منتشر میشود و هر توجهی که به نيروهای دمکرات در ايران يا هر جای ديگر نشان داده میشود، يک امتياز برای دمکراسی به شمار میرود.
نه تنها سياستمداران غربی بلکه رسانههای اين سوی جهان نيز آشنايی لازم و کافی با جوامع مسلمان نشين و اساسا با ايران ندارند. بر اساس همين نا آشنايی است که هر بار سياستمداران و رسانهها از اين يا آن رفتار مردم در اين يا آن کشور خاورميانه شگفتزده میشوند.
در اين ميان، سياست صبر و سرمايهگذاری بر روی انتخاباتی که انتخابات نيست، هيچ کمکی به مردم ايران برای پيمودن راهی که به برگذاری يک انتخابات آزاد بيانجامد، نمیکند. ايران تنها کشور مسلماننشين در جهان است که در يک انتخابات دمکراتيک و آزاد امکان ندارد اسلاميستها در آن به قدرت برسند چرا که آنها از سی سال پيش در قدرت هستند! و در عين حال تا زمانی که آنها در قدرت هستند، امکان ندارد اجازه برگذاری يک انتخابات آزاد را بدهند.
جمهوری فدرال آلمان به عنوان يک کشور آزاد و دمکراتيک دومين شريک اقتصادی حکومت دينی در ايران است. دولتهای آلمان، چه سياه و زرد (متشکل از ائتلاف دمکرات مسيحی، سوسيال مسيحی و ليبرال دمکرات) چه سرخ و سبز (متشکل از ائتلاف سوسيال دمکرات و سبز) و يا سياه و سرخ (متشکل از ائتلاف دمکرات مسيحی، سوسيال مسيحی و سوسيال دمکرات) همواره از جمهوری اسلامی در ايران پشتيبانی کردهاند و همزمان مدعی شدهاند که عليه تروريسم و عليه بنيادگرايی اسلامی مبارزه میکنند. آنها قطعا اگر زمامداران ايران تن به «اصلاح» رژيم خود میدادند، بسيار خوشحال میشدند. ليکن نمیتوان يک آرزو و خيال محال را به سياست رسمی يک دولت تبديل کرد و انتظار داشت که اين سياست عمل هم بکند!
رسانههای آلمان، از جمله اشپيگل، با در پيش گرفتن همين راه، سياست خارجی رسمی دولت آلمان را در رابطه با ايران دنبال کرده و میکنند. آنها دمکراتهای ايران را در داخل و در تبعيد تنها گذاشته و میگذارند، در حالی که زنان، دانشجويان و کارگران شب و روز دستگير میشوند، در زندانها شکنجه میگردند و يا به قتل میرسند. اين همه البته «خبر بزرگ» (جنگ) نيست. اما اين سرکوب خشونتآميز و اين جداسازی (آپارتايد) آشکار بين مردان و زنان، جوانان و سالمندان، گروههای قومی، اقليتهای مذهبی، زمامداران و مردم، ثروتمندان و تنگدستان، همگی ايران را در عميقترين ابتذال تاريخ خود فرو برده است. ابتذالی که در آن هيچ ارزشی اعتبار ندارد. ايرانی که میتوانست به سوی شکوفايی راه بسپارد، به عصر حجر بازگشته است. عصری که در آن خشونت و بربريت، قانونی شده است. جهان نگاه میکند. رسانههای همگانی نگاه میکنند و ايرانيان به دليل عقبماندنشان از قافله جهانی، جوايز متعدد برای هر آن چيزی دريافت میکنند که ندارند: حقوق بشر، آزادی عقيده و بيان!
طنز سياست و رسانههای آلمان را شايد بتوان در اين گفتگوی اشپيگل آنلاين با خانم کلاوديا روت از حزب سبزها دريافت که در دوران به اصطلاح اصلاحات رياست کميته حقوق بشر پارلمان آلمان را بر عهده داشت. وی در اين گفتگو سفر بحثبرانگيز خاتمی را به عنوان رييس جمهوری اسلامی به آلمان «درست و مهم» ارزيابی کرد. روت گفت آن گروه از نمايندگان پارلمان آلمان که خواستار لغو اين ملاقات بودند «در بیخبری بسر میبردند» (۱۰ ژوييه ۲۰۰۰). او در اين گفتگو تأکيد کرد: «زمان بهترين قاضی است». اتفاقا زمان گذشت و همزمان اين نوع طنز، سايه خود را بر موضع حقوق بشری خانم روت و همان سياستی افکند که «ديالوگ انتقادی» خوانده میشد و بسياری از ايرانيان بر شکست آن آگاهی داشتند، آن هم بسی پيش از آنکه جمهوری اسلامی زير پوشش «ديالوگ» بتواند برنامههای اتمی خود را گسترش دهد.
در تمام سالهای گذشته، رسانههای آلمان سياست برلين را دنبال میکردند. آنها درباره رييس جمهوری پيشين جمهوری اسلامی، محمد خاتمی که پس از انقلاب اسلامی دو سال در مسجد هامبورگ به عنوان امام جماعت کار میکرد، گزارشهای بديع میدادند. آنها حتی ادعا میکردند خاتمی به مثابه «کسی که آلمان را خوب میشناسد» (۱۰ ژوييه ۲۰۰۰) در دوران اقامت دو ساله خود در اين کشور چنان زبان آلمانی را خوب ياد گرفت که «هگل» را به آلمانی خواند! آدم بايد زبان فلسفه آلمانی، و به ويژه زبان هگل را بشناسد، تا بتواند اين مبالغه سياسی گزارشهای رسانهها و مسيری را که تعقيب میکردند، بهتر درک کند.
آن سوی ديگر، در برابر اين نوع خبررسانی، دگرانديشان، تبعيديان و گروههای مخالف قرار داشته و دارند که هيچ راهی به رسانههای آلمانی نمیيابند. آنچه درباره آنان در اين دوران گزارش داده میشد، يا «اعلام حساسيت فوقالعاده در برلين و وايمار» به دليل سفر محمد خاتمی، و يا بازرسی خانههای گروههای تبعيدی ايران توسط پليس آلمان بود. اين افراد حتی از سوی رسانههای آلمان به عنوان «مأموران ايران» معرفی شدند که از سوی «محافظهکاران» گسيل شدهاند تا عليه محمد خاتمی «ناآرامی» راه بيندازند. هرگز معلوم نشد منبع اين «خبر» چه کسانی بودند. ولی با اين خبر آنها دگرانديشان ايرانی را در آلمان همتراز مأموران «حکومت الله» در تهران قرار دادند که محمد خاتمی اتفاقا رييس جمهوری آنها بود و نه اينها!
يک روز پس ار ورود خاتمی به آلمان، خود اشپيگل آنلاين به «حقوق بشر» به عنوان واژهای اشاره کرد که «معمولا کمتر» در گفتگوها شنيده میشود. همه گفتگوها بر سر روابط اقتصادی بود. در آن سال (۲۰۰۰) هنوز برنامه اتمی مخفی جمهوری اسلامی کشف نشده بود. دست کم برای رسانهها هنوز کشف نشده بود!
هيچ چيز اما يک شبه شکل نمیگيرد. آنچه امروز زير سايه دولت احمدینژاد روی میدهد، در سالهای گذشته ريشه دارد. هشت سال تمام، سياست و رسانهها در آلمان، از جمله اشپيگل، از «پروژه اصلاحات» در جمهوری اسلامی با تمام ابزاری که در اختيار داشتند، پشتيبانی کردند. پروژهای که خود خاتمی بعدها دربارهاش اعتراف کرد که نمیدانست اين «اصلاحات» دقيقا چيست و چه میتواند باشد! ليکن ظاهرا دولت سرخ و سبز آلمان بيشتر و مجله اشپيگل خيلی بيشتر، و البته خوانندگان اشپيگل بيش از همه درباره آن میدانستند!
در آن دوران، واقعا چه کسی میتوانست به اصلاحات در «حکومت الله» اعتقاد داشته باشد؟ حکومتی که در آن برای نخستين بار اسلاميستها به قدرت رسيده بودند؟ لازم نبود برای پاسخ مدت زيادی به انتظار نشست. اشپيگل آنلاين روز سوم دسامبر ۲۰۰۴ نوشت: «خاتمی به شکست سياست اصلاحات اعتراف کرد».
آنچه در تمام اين سالها در آلمان و به طور کلی در غرب به عنوان مبارزه بين «اصلاحطلبان» و «مذهبيان افراطی» از آن نام برده میشد، چيزی جز جنگ قدرت درون «حکومت الله» و هم چنين درگيری ناگزير اين حکومت با زندگی واقعی مردم و مطالبات آنها نبود. مردمی که دوسوم آن را افراد زير سی سال و ۴۵ درصد آن را جوانان زير ۲۵ سال تشکيل میدهند. حال آنکه زمامداران جمهوری اسلامی را که حدود سی سال پيش در ايران به قدرت رسيدهاند، نه تنها منافع سياسی و اقتصادی، بلکه روابط خانوادگی به شدت به يکديگر پيوند میدهد. بخش بزرگی از هيئت حاکمه ايران با يکديگر پيوند سببی و نسبی دارند. ساختار قدرت در جمهوری اسلامی بيش از هر چيز به يک ساختار مافيايی شباهت دارد. قدرتی که همه منابع سياسی و اقتصادی را در دستان خود متمرکز کرده است. انتخابات در ايران که اين گونه جدی در رسانههای غرب به آن پرداخته میشود، هر بار تنها ابزاری است برای حفظ و توزيع مجدد اين منابع بين خود. و اين در حاليست که سياستمداران و رسانههای غرب ساختار قدرت در ايران را بر اساس آنچه خود میشناسند، ارزيابی میکنند: مطابق معيارهای غربی. از همين رو نمیتوانند درک کنند چرا «اصلاحات» محکوم به شکست بود بدون آنکه بتواند به چيزی دست يابد. آنها اين را هم نمیتوانند درک کنند که آنچه احمدینژاد میگويد، واقعا جديست. اگرچه او دلقک به نظر میرسد، ليکن يک دلقک خطرناک است. غرب تا کنون موفق نشده است قدرت ايدئولوژيک را در پس جنبشهای اسلامی درک کند. قدرتی که با هيچ قدرت ايدئولوژيک ديگر قابل مقايسه نيست چرا که نيروی خود را از يک سو از «بالا» از خدا و از سوی ديگر از «پايين» از توده عوام میگيرد و برای رسيدن به اهدافش هيچ هراسی ندارد از اينکه خود، خويشتن را نابود کند. اين حقيقت، هسته اصلی اسلامگرايی است.
تروريست ناميدن فردی که دست به عمليات انتحاری میزند، آسانترين راه برای نديدن واقعيت است. آنها تنها تروريست نيستند، «کمی» بيش از آن هستند. آنها ايمان و اعتقاد دارند که برگزيدگان خدا هستند. در زندگی و پس از مرگ، آنها «نورچشمی خدا» هستند که رسالت نجات جهان را بر عهده دارند. در تفکر احمدینژاد بر اساس تفاسير شيعی، جهان تنها زمانی نجات پيدا خواهد کرد که ويران و نابود شده باشد. او حتی دستور داد کيلومترها راه را از گورستان بهشتزهرا در جنوب تهران تا چاه جمکران در نزديک شهر مذهبی قم برای عبور امام زمان که قرار است پس از حدود ۱۲۰۰ سال از اين چاه ظهور کند، آسفالت کنند. میتوان به اين داستان خنديد و آن را جدی نگرفت. ليکن اين امر برای زمامداران ايران بسيار اهميت دارد. بايد تروريسم و سلاح هستهای را در کنار اين نوع اعتقادات قرار داد تا بتوان دريافت چه چيز در پس «دعوای اتمی» نهفته است. منافع اقتصادی اروپا بر واقعيت حکومت الله در ايران سايه انداخته است و رسانههای آلمان نيز به همين دام افتادهاند. اين در حاليست که قابی که رسانههای غربی، از جمله آلمان، برای خبررسانی درباره ايران انتخاب کردهاند، ايران را در مجموعه جهان اسلام به شمار میآورد. ليکن «جهان اسلام» وجود خارجی ندارد! درست همان گونه که «جهان مسيح»، «جهان يهود» و يا «جهان بودا» وجود ندارد. مثلا چه چيز مشترکی بين مردم و تاريخ و حال اندونزی به مثابه بزرگترين کشور مسلماننشين جهان و ايران و عربستان و کشورهای مسلماننشين آفريقا وجود دارد که از آنها يک «جهان» بسازد؟ «جهان اسلام» اختراع کشورهای غربی است تا بتوانند همه آن کشورها و مردمی را که در خاور ميانه و نزديک زندگی میکنند، يک کاسه کنند و بر اين اساس تلاش نمايند يک مدل اسلامی بر اساس تصورات غربی ترسيم، اختراع، تجربه و يا توليد کنند.
من شخصا طرفدار آنچه هستم که ارزشهای غربی خوانده میشوند و آنها را به مثابه ارزشهای جهانشمول و دستاوردهای مجموعه بشريت تحسين میکنم، اگرچه بخشی از اين بشريت در کشورهای غربی تلاش بيشتری در اين زمينه به عمل آورده و قربانيان بيشتری داده است. در عين حال بر اين عقيده اصرار دارم که ارزشهايی مانند دمکراسی و حقوق بشر کاملا جهانشمول هستند و کسی را حق آن نيست که بر اساس شرايط قومی، دينی و يا سنتی يک جامعه آنها را ممنوع اعلام کند. آنچه مرا به عنوان يک انسان اهل خاورميانه آزار میدهد و همزمان غمگين میسازد اين است که غرب يک بازی دوگانه را پيش میبرد. غرب تلاش میکند از يک سو خود را به مثابه آفريننده و مدافع اين ارزشها قلمداد کند و از سوی ديگر از زمامداران و دولتهايی پشتيبانی میکند که در کشورهایشان اين ارزشها را پايمال میکنند. اين اخلاق دوگانه غرب را میتوان در چهارچوبهای ژورناليستی نيز که توسط گروههای خبررسانی انتخاب میشوند، تشخيص داد.
به اين ترتيب مسئله بر سر اين نيست که آيا اشپيگل بيش از ديگران میداند و يا خوانندگان اشپيگل بيشتر از خوانندگان ديگر روزنامهها میدانند، بلکه اين است که آيا سياست خبررسانی در آلمان اساسا نقشی در گسترش دمکراسی در کشورهای در حال رشد بازی میکند؟ برای مثال به چه دليل از تظاهرات شهر کيف (اوکرايين) شب و روز و به طور زنده گزارش داده میشود، در حالی که يک کلمه در باره هزاران آموزگاری که همزمان چندين روز در برابر ساختمان مجلس شورای اسلامی در تهران جمع شدند، يک کلمه هم گفته نمیشود؟ و يا چرا گزارش درباره سرمای فلج کننده در ترکيه مهمتر از سرمايی مشابه در ايران است؟!
آيا رسانههای آزاد در آلمان فقط يک خيال است؟ و يا اينکه خبررسانی آزاد و دمکراتيک همزمان به اين معنی است که درباره خبرهای معينی گزارش داده شود؟
کسانی که مانند ما ايرانيان مشمول اين سياست قرار میگيرند، به دنبال پاسخی هستند که شايد واقعا برای کسی مهم نباشد. من مدعی نيستم که يک تصوير منفی از ايران ترسيم میشود. متأسفانه واقعيت منفی است و تصويری که ارائه میشود نمیتواند شکل ديگری داشته باشد. ليکن در کنار اين واقعيت يک واقعيت ديگر نيز وجود دارد که در خبررسانی رسمی و رايج جايی نمیيابد. اين واقعيت همانا تصوير ديگر ايران و مردم آن است که از حدود سی سال پيش يک زندگانی دوگانه را پيش میبرد. اين تصوير تنها زمانی میتواند نشان داده شود که خبررسانی آزاد و دمکراتيک در غرب از جمله در آلمان بيش از پيش خود را وقف مسائلی سازند که خوانندگانشان بتوانند به درستی ادعا کنند که بيش از ديگران میدانند.
-----------------------------------------------------
منابع اوليه:
▪ بانک اطلاعات مجله اشپيگل از سال ۱۹۵۰ تا ۲۰۰۶
▪ بانک اطلاعات اشپيگل آنلاين از ۱۹۹۴ تا ۲۰۰۶
برای استفاده از بانک اطلاعات اشپيگل بايد ثبت نام نمود و مقالات را خريد.
منابع ثانويه:
Bonfadelli, Heinz; Medieninhaltsforschung; Grundlagen, Methoden, Anwendungen, Konstanz; 2002
Widemann, Charlotte; Die gerahmte Welt; in: Freitag; 12.03.04; http://freitag.de/2004/12/04120801/php
"Heiliger Krieg" gegen den Westen, das Gewaltbild des Islam in der deutschen Presse ; Media Watch; Köln; Heinrich-Böll-Stiftung; 1999
Hafez, Kai; The West and Islam in the mass media; Bonn; ZEI; 2000
Hafez, Kai; Die politische Dimension der Auslandsberichterstattung. Band 2: Das Nahost- und Islambild der deutschen überregionalen Presse. Habil; Nomos Verlag; München 2002