جمعه 18 اردیبهشت 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

تاب تن دلارا، عفت ماهباز

دلارا دارابی
در صبحگاه جمعه بهاری / خون دلارا / بر بوم می نشيند / قاضی خندان / از رقص مرگ بر طناب / دست به ريش / به قبله سلام / می دهد / مادر هوار می کشد رو به ما: / "مگر قرار نبود، رضايت بگيريد شما؟"

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


efatmahbas@hotmail.com

مادر گهواره را
تاب درخت چنار را
تاب می دهد
دل آرا تاب می خورد
تاب ،تاب
دور می شود
دست می گشايد
بال می زند
بال
۴ ساله ای با بوم رنگ

تاب تاب عباسی
اون بالا رنگ و نندازی
دل را بر بوم رنگ می کشد
تاب تاب پايش در هوا
پيچ پيچ
جير جير طناب
دلارا، دست بسته ۵-
چشم بسته
داد زد
"ماما....ن کمک کن،
من طناب اعدام را می بينم."..
پدر دلارا نه گفت:
"تو ديده ای
روز روشن ‏آن هم جمعه
اعدام کنند؟"
پدر نديده بود!
در صبحگاه جمعه
بهاری
خون دلارا
بر بوم می نشيند
قاضی خندان
از رقص مرگ برطناب
دست به ريش
به قبله سلام
می دهد
مادر هوار
می کشد رو به ما :
"مگر قرار نبود ،
رضايت بگيريد شما؟"

پدر آه..... چر

ـآسيه بهت زده ۹
فرياد می زند:
کمک
"قربانی بعدی را دريابيد"

نقاشی های دلارا
بادبادکی در هوا
کنار دل او
تاب می خورد
مادر تاب تاب عباسی

زير پا،
چهار پايه واژگون می شود
قاضی کريه می خندد
مردان نماز
کرکسان آرا
رای می ربايند
دلارا با طناب
عاطفه بالای جرثقيل
در نکا
تاب می خورند
چشم و دل من
تاب تاب تن شان را
روز و شب با خود می برد

عفت ماهباز
برلين ۴ مای

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- يازده اردبيهشت سال ۱۳۸۸ اول ماه مه، دلارا دارابی دختر ۲۲ ساله را در زندان رشت، به پای چوبه دار می برند. او راضی نمی شود اعدام شود. هيچ کس پيش او نبود نه مادر نه پدری و نه وکيلی که به خواسته هايش توجه کند. طناب دار را به گردن نحيفش می اندازند.
۲-حرف های دلآرا:دارايی در زندان : بچه بودم آرزو می کردم يک نقاش يا نويسنده معروف بشوم. حالا به آرزويم رسيده ام. اما خودم کجايم؟!"
۳- قاضی جاويد نيا حکم اعدام دلارا را صادر کرد. پس از مدتی دادستان رشت شد. از زمانی که او متصدی اين پست گرديد. يک نفر در اين شهر سنگسار شد. http://mohegh.blogfa.com/post-69.aspx
۴- بار دوم که دلارا را صدا زدند. ساعت ۷ صبح بود و در اين فاصله نمی دانيم به او چه گفته شد. ساعت ۷ صبح دلارا با خانواده ‏اش تماس گرفت. روز جمعه بود و همه در خواب. اولين حرف دلارا به پدرش اين بود که مرا برای اجرای حکم می برند. ‏پدرش گفت: مگر می شود؟ امروز جمعه است دخترم! نترس امکان ندارد امروز اعدامت کنند. دلارا اصرار کرد که از پای ‏طناب صحبت می کند و دار ، مقابل اوست. و صدای ديگری در گوشی تلفن به پدر می گويد: همه آن چيزی که فکر نمی ‏کردی شدنی است! ‏خانواده سراسيمه تا زندان می رود و راهشان نمی دهند به درون و اجرای حکم با رضايت دو دختر مهين دارابی که در ‏زندان حاضر بودند صورت گرفت .
۵- آخرين صحبت تلفنی ، دقايقی قبل از پايان زندگی دلارام دارابی
۷: مامان کمک کن، اين ها می خواهند مرا بکشند، من طناب اعدام را دارم می بينم...
. پدر می گويد: تو تا حالا ديده ای کسی را روز روشن ‏آن هم جمعه اعدام کنند؟
مادر می پرسد؟ چرا فرصت ندادند حتا ببوسيمش، با او خداحافظی کنيم؟ چرا اجازه ندادند برای آخرين بار دخترم را ‏بغل کنم؟ ما دو ماه وقت داشتيم. و داد می زند رو به ما که : مگر قرار نبود رضايت بگيريد
‎‎۸ - قاضی جاويد نيا حکم اعدام دلارا را صادر کرد. پس از مدتی دادستان رشت شد. از زمانی که او متصدی اين پست گرديد. يک نفر در اين شهر سنگسار شد و امروز دلارا دارابی جانش از بدنش جدا شد نوشته شده توسط محمد مصطفايی. http://mohegh.blogfa.com/post-69.aspx
۹- آسيه امينی :امروز ۱۲ ارديبهشت ، دلارا را در بهشت رضوان رشت به خاک سپردند. بدن سردش را ‏خواهرش شست. و ما که از بهت در آييم، قربانی بعدی در راه است تا در فاصله بهت های ما، آن چه که فراموش شود، ‏داشتن قانونی است که زندگی فرزندانمان را پاس بدارد.‏
۱۰• ديده بان حقوق بشر اعلام کرد ايران بايد اعدام دو بزهکار نوجوان را که قرار است روز ۶ماه مه انجام شود، را متوقف کند ...
http://www.pouyashome.com/flashtest/delara/titr.htm

تابلوهای دلارا:

«مجموعه‌ای که پيش روی شماست، کلکسيونی از عشق و شادی من است که تقديم ديدگان شما کرده‌ام. تا بی‌هيچ قضاوتی درباره دلارا به تماشای روح او بنشينيد! بی‌هيچ قضاوتی ببينيد! نمی‌دانم از کدام جاده سرزمينمان برای ديدن نقاشی‌های من آمده‌ ايد مهم هم نيست چون به هر صورت می‌دانم که راهنمای شما "عشق" بوده است. عشق به زندگی، به انسان، به ايمان





















Copyright: gooya.com 2016