به شرافتم سوگند! ديتر هيلده برانت و راجر ويلمسن، برگردان از الاهه بقراط
دروغ سياستمداران در خدمت منافع و اهداف شخصی آن هاست و نه در خدمت نياتی که اعلام میکنند. سياستمدار دروغ میگويد، زيرا دروغ همانا رسانه اوست. او در دروغ زندگی میکند و از همين رو با آن به خوبی آشناست. اگر سياستمدار پاسخ به پرسشی را خارج از توانايی خود بداند و آن را فشار بر خود بشمارد، دروغ میگويد. اين گونه است که برای حفظ يک دروغ بايد بيست دروغ ديگر بافت. اما انکار و دروغ سياستمداران سرانجام به يک نقطه میرسد: من نبودم!
www.alefbe.com
مقدمه
حدود دو سال پيش کتابی خواندم به نام «به شرافتم سوگند!» که با زيرعنوان «تاريخ جهانی دروغ» نيز همراهی میشود. اين کتاب بر اساس گفتگو و مباحثه دو نويسنده و ژورناليست آلمانی به نام ديتر هيلده برانت Dieter Hildebrandt و راجر ويلمسن Roger Willemsen تهيه شده است. پس از خواندنش، تصميم گرفتم در اولين فرصت بخشهايی از آن را برای استفاده علاقمندان ترجمه کنم. ولی فرصتی دست نداد تا امروز که در آستانه رأیگيری ديگری در جمهوری اسلامی با انواع و اقسام دروغها روبرو هستيم و چه بسا اين مضمون با اين روزها مناسبت بيشتری داشته باشد.
ترجمه همه کتاب، کاری بیفايده میبود چرا که بسياری از مسائل و مثالهايی که در آن مطرح میشوند، برای خواننده ايرانی جذابيتی ندارند. من تلاش کردم مضمون اصلی اين کتاب و هدف نويسندگانش را به همراه چند نمونه به فارسی برگردانم و برای اين منظور طبيعتا نمیشد از شکل گفتگو استفاده کرد. آنچه میخوانيد، در واقع برگزيده سخنان اين دو ژورناليست آلمانی است که تاريخ جعل و دروغ را از اديان آغاز میکنند و اتفاقا دين اسلام را به اين دليل که رسما دروغگويی را تأييد میکند، به کنايه مورد تمجيد قرار میدهند: «پس مرگ بر بنيادگرايی بشردوست کانت و گوته که دشمن زندگی بودند! ستايش ما بر اسلام که «فريب کافران» را مجاز میشمارد و سورهای حتی خود «الله» را «بهترين خدعهگر» میخواند».
دو ژورناليست پس از بحث بر سر اينکه اديان به عمد تناقضاتی را در خود جای دادهاند تا به اين ترتيب همواره نياز به تعبير و تفسير آنها باشد، سرانجام به اين نتيجه میرسند که تنها يک «دروغ مفيد» وجود دارد و آن «شعر و شاعری» است. نکته مهم و قابل تأمل در اين گفتگو اين است: دروغی که «اکثريت» آن را به عنوان «واقعيت» يا «حقيقت» میپندارد و میپذيرد، ديگر «دروغ» به شمار نمیآيد حتی اگر از نظر عقل و مستندات تاريخی، خلاف آن ثابت شود! بر اين اساس گفتگو با دين و کليسا آغاز میشود.
حقيقتِ دروغ
آدمی ميل ندارد آنچه را با تصور وی از جهان همخوانی ندارد، بپذيرد. اما آنچه ما «واقعی» میناميم، همواره محصول يک روند طولانی از جعليات است. آيا آن ديوانهای که خود را خاگينه میپندارد، تنها به اين دليل در اشتباه نيست، که در اقليت قرار دارد؟ به اين ترتيب هر کسی به درستی با انکار در اقليت بودن خود و به نام اکثريت، دست به خودفريبی میزند.
آيا اين شوخی را شنيدهايد؟ پتروس مقدس که در برابر دروازه بهشت به نگهبانی مشغول است، میخواست به مستراح برود. مسيح به او میگويد: «برو، من به جای تو میايستم تا برگردی». پس از مدتی پيرمردی با ريشی بلند میآيد و از مسيح میپرسد: «ببخشيد، من در جستجوی پسرم هستم که سالها پيش گماش کردهام. من نجار بودم و او را مانند خود ساختم...» با اين سخنان، اشک از چشمان مسيح بر گونههايش جاری میشود. در اينجا پيرمرد در برابرش زانو میزند و ناباورانه میپرسد: «تويی، پينوکيو...؟»
واقعا هم جای پينوکيو در بهشت است چرا که سهم خود را در اينکه کودکان را با زيبايی دروغ گفتن آشنا سازد، به خوبی ادا کرده است.
بنيامين ديزراييلی میگويد: «سه نوع دروغ وجود دارد: دروغ، دروغ ناخوشايند و آمار». عوام هم معتقدند: «دروغ به دو شکل عالی وجود دارد: سياست و آمار».
محققان آمريکايی کشف کردهاند که ماده سفيد مغز دروغگويان حرفهای بيش از ماده خاکستری آن است. مغز دروغگويان تقريبا ۴۱ درصد کمتر ماده خاکستری دارد. اين در حاليست که يک دروغ درست و حسابی به مراتب به هوش و درايت بيشتری نياز دارد تا بيان يک حقيقت. دروغگو بايد همزمان يک جمعبندی از شيوه تفکر همنوعان خود داشته باشد و بتواند احساسات و هيجانات خود را کنترل کند، و بايد مراقب باشد به هنگام دروغ گفتن، وجدانش ناراحت نشود.
باری، شکلگيری دولت مبتنی بر کليسا نيز بر يک دروغ استوار بود. مورخان کليسای کاتوليک تازه در قرن نوزدهم بود که اقرار کردند سندی که در قرن چهارم ميلادی منجر به شکلگيری اين دولت در روم شد، يک سند جعلی بود. اين دروغها و جعليات به نام پروردگار صورت میگرفت و در طول قرون حفظ میشد. دوسوم همه اسناد مربوط به کليسا که تا سال ۱۱۰۰ صادر شدهاند، جعلی هستند!
اين جعليات را اما بايد در متن زمان خود سنجيد چرا که روحانيان با نيت خير عمل میکردند و بلاهت محض میبود اگر چنين نمیکردند زيرا بر اساس اعتقاداتشان، در دين خودکوتاهی کرده و به لعنت ابدی دچار میشدند! از همين رو بسياری از جاعلان مؤمن و متعصب بر اين عقيده بودند که دارند کار درستی انجام میدهند. «درستی» در آن روزگار بر اساس خرد سنجيده نمیشد بلکه بيشتر ذهنی بود. از نظر اخلاقی، دست بردن در حقيقت، هنگامی که عدالت در معرض آسيب قرار میگرفت، اصلا اشکالی نداشت. از همين رو میگويند: «تو نبايد دروغ بگويی» ولی بلافاصله بعدش اضافه میکنند: مگر اينکه... به شرطی که... در صورتی که...
جاعلان سند، کسانی که جنگها به راه انداختند، افسانهسرايان و... همه اينها را که در کنار هم بگذاريد، میبينيد دين به مثابه نظامی که حقيقت را در خود جای داده باشد، چندان به کار نمیآيد. از همين رو نيز به اين مجموعه که بر خرد استوار نيست همانا «اعتقاد» میگويند.
دروغ و خواهرش، فريب، چهرههای بسيار دارند و معمولا دم خروس يک آدم ظاهرا شرافتمند از زير عبای فضيلتهايش بيرون میزند.
جای پای دروغ را در هنر نيز میتوان ديد. هنر؟ ولی هنر به اين دليل از واقعيت فاصله میگيرد تا حقيقت را کشف کند. ولی آيا در اين صورت هنر همانا بازشناسی خود در دروغ نيست؟! خوديابی در خودفريبی!
ببينيد چه اشکالی از هنر تماما بر دروغ تکيه دارند: داستان، طنز، رمانهای دوپولی، قصه و افسانه... آری، حقيقتا ما به دروغ بسيار مديون هستيم. شايد هم بسياری از شناختهای ما چيزی جز اين نيست. ما فکر میکنيم چيزی را «انگونه» که هست میبينيم ولی در واقع آن را به گونهای میبينيم که خود میخواهيم. واقعيت «در خود» تعريف نمیشود بلکه «برای ما» تعريف میشود.
حتی در بازپرسیهای پليس نيز کسی به دنبال همه شاهدان عينی نيست. بلکه پليس به دنبال کسی میگردد که بتوان به ديدنش اعتماد کرد. وگرنه همه ديدهاند. ولی چه کسی از اين «همه» به روشنی ديده است؟! شايد به همين دليل يک مثل روسی میگويد: فلانی مثل يک شاهد عينی دروغ میگويد! يا: طوری تعريف میکند که انگار خودش آنجا بوده است.
به قول فريدريش نيچه «آنچه به ما میرسد، در اصل خود چيزی ذهنی بوده که در اساس خود هيچ نيست جز مجموعه تصاويری که از ناتوانی تخيل انسانی حاصل میشوند». به اين ترتيب، هوررا! همه ما هنرمند و جاعل و دروغگو هستيم! به اعتقاد نيچه، آنچه دانش ناميده میشود، تعريف انسان از جهان بر اساس دانايیهای اوست. در واقع، ما به محض اينکه چشم به دنيا میگشاييم، آغاز به جعل جهان میکنيم. ما در يک سراب بسر میبريم!
شايد از همين رو بود که زمانی اسکار وايلد خطاب به دانشمندان نوشت: «شما ای مردان علم و دانش، نياکان مرا در بهشت آسوده بگذاريد تا من هم نياکان شما را در باغ وحش آسوده بگذارم!»
هنريک ايبسن نويسنده نروژی و شاعر واقعگرايی میگويد: «لطفا از کلمه بيگانه «ايدهآل» استفاده نکنيد. ما به جايش واژه بومی «دروغ» را داريم». در عين حال او اين را نيز میگويد: «اگر از يک انسان متوسط، دروغهای زندگيش را بگيريد، آنگاه خوشبختی او را به قتل رساندهايد». ولی آيا همين «انسان متوسط» خود يک دروغ نيست؟!
دروغ و سياست
برای دروغ بايد خودآگاه بود و بيش از آن، يک برنامه داشت. دروغهای بسياری وجود دارند که با فريب همراه نيستند. مانند برنامههای شعبدهبازی... ولی هيچ فريبی بدون دروغ وجود ندارد. در اين ميان، سياست ميدان اصلی دروغ است و البته در کنار آن مطبوعات و رسانهها را نبايد فراموش کرد. هانا آرنت مینويسد: «راستی و درستی هرگز به فضيلتهای سياست تعلق نداشته است. حال آنکه دروغ يکی از ابزار مجاز سياست به شمار میرود».
ولی آيا اين بدين معنی است که چون ما از قدرت تخيل برخورداريم، میبايد از آن استفاده سياسی عليه ديگری بکنيم؟ به طور معمول دروغ سياستمداران در خدمت منافع و اهداف شخصی آنهاست و نه در خدمت نياتی که اعلام میکنند. سياستمدار دروغ میگويد، زيرا دروغ همانا رسانه اوست. او در دروغ زندگی میکند و از همين رو با آن به خوبی آشناست. ولی آيا اين همه مبالغه نيست؟ چرامبالغه؟ اگر سياستمدار دروغ را نشناسد، و نداند که نبايد حقيقت را بگويد و يا بايد زندگی خصوصی خود را پنهان نگاه دارد، آن وقت است که دروغ گفته است. اگر سياستمدار پاسخ به پرسشی را خارج از توانايی خود بداند و آن را فشار بر خود بشمارد، دروغ میگويد. به اين داستان توجه کنيد: روزی يک ژورناليست به محل نگاهداری افراد ناشنوا رفت. ديد آنها نشستهاند و از تلويزيون به سخنرانی رونالد ريگان گوش میکنند و بیوقفه میخندند. ژورناليست تعجب کرد که اين ناشنوايان به چه چيز میخندند؟ پاسخ شنيد: آخر دارد دروغ میگويد، آدم میبيند که چطور دارد دروغ میگويد...
الکساندر پاپ، شاعر و نويسنده انگليسی قرن هجدهم، میگويد: «کسی که دروغ میگويد نمیداند چه مسئوليت عظيمی را بر دوش گرفته است. چرا که برای حفظ آن يک دروغ، مجبور است بيست دروغ ديگر ببافد».
دروغگو نخست مخاطبان و مردم را نسبت به دروغ خود اقناع میکند. هر اندازه مردم بيشتر به دروغ وی اعتقاد پيدا کنند، به همان اندازه دروغگو بيشتر نسبت به دروغ خود قانع میشود.
هيتلر را به ياد بياوريد که چگونه به دروغ اعلام کرد: «شب گذشته لهستان برای اولين بار با ارتش منظم خود به قلمرو ما شليک کرد».
والتر اولبريشت رييس دولت آلمان شرقی را به ياد بياوريد که اعلام کرد: «هيچ کس قصد ندارد [در برلين] ديوار بکشد».
بيل کلينتون را فراموش نکنيد که گفت: «من هيچ رابطه جنسی با اين زن نداشتم».
به ياد بياوريد که نيکسون چگونه ماجرای واترگيت را انکار میکرد.
سرانجام نيز انکار و دروغ سياستمداران پس از دورزدنهای فراوان به آغوش مادر همه دروغها باز میگردد که کودکان دو سه ساله نيز میگويند: من نبودم!
اگر ما به اين گفته حافظ، شاعر ايرانی، اعتقاد داشته باشيم که:
خوش بود گر محک تجربه آيد به ميان
تا سيه روی شود هر که در او غش باشد
آن وقت از نژاد سفيد کسی باقی نمیماند!
دروغ و ژورناليسم
امروز اما محک تجربه چيست؟ رسانهها؟ ولی چه بايد کرد وقتی رسانهها نيز در چنبره دروغ و فريب گرفتار میآيند؟ فقط به دو نمونه توجه کنيد:
اواخر دهه هشتاد و اوايل دهه نود معلوم شد يک ژورناليست آلمانی به نام «ميشاييل بورن» که برای دو مجله معروف «اشپيگل» و «اشترن» برنامههای تلويزيونی تهيه میکرد، فيلمهای جعلی به خورد تماشاچيان میداد. مثلا اينکه کودکان هندی برای شرکت سوئدی «IKEA» فرش میبافند و اعضای گروه نژادپرست «کوکلوکس کلان» در يکی از ايالتهای آلمان جلسه میگذارند! اين ژورناليست پس از فاش شدن گزارشهای دروغيناش به چهار سال زندان محکوم گشت و از صحنه راديو و تلويزيون محو شد و حتی تلاش نکرد با اين همه استعداد چه بسا در سياست ترقی کند!
نمونه ديگر، يک ژورناليست رنگيننامهها به نام «تام کومر» بود که با همه هنرپيشههای معروف، از «شارون استون» و «براد پيت» تا «کيم بيسنجر» و «بروس ويليس» مصاحبه کرده بود، بدون آنکه با آنها حتی کلمهای حرف زده باشد! جالب اينجاست که اين آقا سعی کرد شارلاتانی خودش را تئوريزه کند و به نام «انفجار واقعيت از بيرون»، «ژورناليسم مرزی» و «گسترش تئوری رسانهها» به خورد ملت بدهد. و جالبتر اينکه اين ژورناليست چندی پيش زندگینامه خود را منتشر کرد!
دروغ وايدئولوژی
به راستی که ما واقعيت را هر روز اختراع میکنيم! مثلا در عکس مشهور انقلابيون اکتبر روسيه. تروتسکی خيلی ساده از عکس حذف میشود. حقايق تاريخی به همين سادگی تحريف میشوند.
يکی از مهمترين تحريفهای تاريخ مربوط به «پروتکلهای بزرگان صهيون» است. میدانيد اين پروتکلها از کجا میآيند؟ نخستين بار در سال ۱۸۶۴ بود که متن اين پروتکلها به صورت يک گفتگوی آنجهانی متشکل از چند متن کاملا تخيلی نوشته شد. میشود گفت يک مونتاژ و يا يک کولاژ بود که بايد به شکل يک بروشور تبليغاتی عليه خودکامگی ناپلئون سوم استفاده میشد. در آغاز قرن بيستم، اين متون تخيلی تبديل شدند به اسناد سرّی که در سال ۱۸۹۷ در جلسه صهيونيستها در شهر باسل به تصويب رسيدند! يک نگاه درونی به برنامههای فرمانروايی جهانی يهوديان برای اينکه بتوانند توطئه عليه يهوديان و انديشههای سياسی مانند ليبراليسم، دمکراسی و يا آزادی مطبوعات را به تدريج از ميان بردارند.
مجموعه اين «پروتکلها» در آلمان در ۱۹۲۰ منتشر شد و در طول هجده سال به چاپ بيست و دوم رسيد و در رده پرفروشترين کتابها قرار گرفت. کتابی که تبليغات يهودستيزانه را تغذيه میکرد و يکی از منابع مهم هيتلر در نگارش کتابش به نام «نبرد من» به شمار میرفت. اينطور تبليغ میشد که يهوديان به اين دليل ساختمان متروی لندن و پاريس را بر عهده گرفتند که هر وقت دولتهای اين کشورها از فرمان آنها سر پيچيدند بتوانند اين دو شهر را از زير زمين منفجر کنند!
در سال ۱۹۲۱ اما «تايمز» تخيلی بودن اين پروتکلها را با استنادات تاريخی به اثبات رساند و در سال ۱۹۳۵ نيز دادگاهی در سوئيس صحت آن اسناد را تأييد کرد. تا به امروز اما اين پروتکلها در برخی کشورهای اسلامی مهمترين سند در مبارزه عليه اسراييل به شمار میروند. کافيست يک قدم آن طرفتر برويم تا برسيم به دروغ آشويتس و کسانی که آن را انکار میکنند.
هانا آرنت مینويسد: «انکار آگاهانه واقعيت، يعنی استعداد دروغ گفتن، و اين توانايی که بتوان واقعيت را تغيير داد، يعنی استعداد عمل کردن، با يکديگر پيوند درونی دارند. هر دو وجود خود را مديون يک سرچشمه هستند: قدرت تخيل».
تصورات پارانوييد بهترين زمينه رشد دروغ هستند. اين تصورات، يک نظام از حقايق برای خويش به وجود میآورند که در آن خود تعيين میکنند چه چيز راست و چه چيز دروغ است. هرگونه مخالفت و ارائه تصويری ديگر در اين نظام، پيشاپيش منتفی است.
نوعی ديگر از پارانويا را میتوان در نزد نيکلای چائوشسکو، ديکتاتور پيشين رومانی، ديد. وی نه تنها خود را «نابغه کارپات» میناميد، بلکه برای خودش تلگرافهای تقلبی به مناسبت تولدش از سوی رهبران کشورهای جهان میفرستاد!
دروغ و نويسندگان
اما آيا نويسندگان از دروغ بری هستند؟ نويسنده بزرگ ما، برتولت برشت، را در نظر بگيريد. او در «اپرای سه پولی» از «فرانسوا ويون» و در «بيشه» از «آرتور رمبو» کش رفته است. برشت خود چنين توضيح میدهد: «اينها در کتاب من به عنوان گفتاورد در گيومه مشخص شدهاند. ولی روی صحنه تکنيکی وجود ندارد که بتوان «گيومه» را نشان داد!» حق با اوست. در عين حال وی آن را نه تنها پنهان نکرد بلکه تأکيد نمود که استفاده از گفتاورد بخشی از هنر نويسنده است. از طرفی، به قول گوته «جهان پس از ما به چه چيزی میتواند بينديشد که جهان پيش از آن به آن نينديشيده باشد؟!»
در اين زمينه مارک تواين زرنگی به خرج میدهد و حضرت آدم را به خدمت میگيرد. چرا که وی تنها آدمی است که میتواند ادعا کند که افکار و ايدههايش تنها و تنها به وی تعلق دارند. البته اگر نتوان مدعی شد که وی آنها را از حوا کش رفته است!
يک مثال خواندنی از نويسندگان وجود دارد. اگون فريدل، انديشمند و نويسنده اتريشی اوايل قرن بيستم وقتی فهميد که يک نويسنده ديگر از روی دست او نوشته است، در نامهای به وی چنين نوشت: «خدمت سرور گرامی، در کمال تعجب مشاهده نمودم که شما داستان ساده مرا به نام «سلطان ژوزف و روسپی» بدون کمترين تغييری و فقط با اضافه کردن نام خود به آن منتشر نمودهايد. البته برای من افتخار بزرگيست که شما از ميان تمامی آثار ادبی جهان که از هومر به اين سو در اختيار شما قرار دارد، داستان کوچک و ساده مرا انتخاب فرمودهايد. من نيز میخواستم اين توجه شما را جبران کنم ولی در نگاهی به مجموعه آثار شما، چيزی نيافتم که مايل باشم نام خود را بر آن بگذارم!»
میبينيد که دروغ همه جا هست. هر چه تخيل عميقتر باشد، به همان اندازه از قدرت بيشتری برخوردار است و به همان اندازه وزن دروغ نيز سنگينتر است. گيلبرت چسترتون نويسنده و ژورناليست انگليسی در اوايل قرن بيستم میگويد: «حقيقتی به صلابت صخرهها هيچ احترامی برای انسان به همراه ندارد، ليکن يک دروغ زيبا چرا».
***
در پايان اين ترجمه میخواستم به بحثی در زمينه نتيجه يا نتايجی که میتوان گرفت بپردازم. ولی به ياد آوردم هر يک از ما، با هر حجمی از دروغ در زندگی، حقيقت خود را داريم. و در هر بحث وگفتگويی نه تنها اين حقايق، بلکه دروغها را نيز به جان هم میاندازيم. حقايقی که در دروغ شکل گرفتهاند و دروغهايی که مُهر حقيقت بر پيشانی دارند! نقش تعيينکننده دروغ را به ويژه در جايی میتوان ديد که حتی سياست روزمره نيز به اعتقاد دينی و ايدئولوژيک تبديل شده است. پس چه بحثی؟ چه نتيجهای؟ بهتر است هر کس برداشت آزاد خود را داشته باشد... اگر حقيقتی هنوز در کار نيست، دست کم به دروغ در خودمان و دروغگويان در پيرامونمان ميدان ندهيم، اگر میتوانيم!