در ايران چه میگذرد؟ (مقالهی دوم)، محمدرضا نيکفر
توضيح رخدادهای امروزين ايران با "تقلب انتخاباتی" و "کودتا"، ممکن است با غفلت از جريانهای اجتماعیای همراه باشد که بنياد رخدادها را میسازند. اين مقاله کوششی است برای جلب توجه به جريانهای ژرفِ اجتماعی
خلاصهی وضعيت
بالايیها هنوز میتوانند، پايينیها هنوز به نخواستن کامل نرسيدهاند و روحيهی تقابلجويی و فداکاریشان تا حد اعتصاب عمومی هم نرسيده است. پس ما هنوز به مرحلهی اعتلای انقلابی نرسيدهايم. در فرمولِ مشهور لنين در مورد اعتلای انقلابی، بالايیها به عنوان يک کل و پايينیها نيز به عنوان يک کل در نظر گرفته شدهاند. در آن، با نظر به وضعيت مشخصی که در ايران امروز پيش رو داريم، بايستی اين تصحيح را وارد کنيم که شکافها و تباينهای موجود در هر يک از اين دو را ببينيم. قضيه از اين قرار است: بخشِ اصلی بالايیها هنوز میتوانند وضعيتِ کنونی را ادامه دهند. بخش کوچکی از آنان ناراضی هستند و زير فشارِ مؤتلفانِ خودشان برای خروج از صحنه قرار دارند. بخشی از پايينیها نمیخواهند، ولی بخشی از آنان هنوز میخواهند يا آنکه بديل ديگری برايشان جذاب نشده است؛ بخشی هم سرگردان هستند. از آن بخش که نمیخواهند، تنها بخشَکی جسارت رويارويی را دارند، اينان اما آن گروهی از جامعه نيستند که خيزششان يک کنش و واکنش زنجيرهای ايجاد کند و نظم عادی امور را چنان به هم زند که بحران عميقتر و عميقتر شود و جامعه به سوی انفجار نهايی پيش رود. پس غلو نکنيم. با چشمان باز بنگريم که چه خبر است.
دوری ناگزير حکومت اسلامی از خيرالامور
مسئلهی اصلیِ روز، اميد نااميدشدهی طبقهی متوسط ايران برای داشتن جای پايی در سيستم است. مشکل، مشکل سيستم است که خير خود را برنمیتابد. آن را از ديد ارسطو برمیرسيم. اين فيلسوف رونده، در سياست تعادلجوست، عدالت را در تعادل میبيند و معتقد است که خيرالامور اوسطها: «بهترين هر چيز در ميانه يا ميانگين آن است» (سياست، کتاب چهارم، ۱۲۹۵b) او بر اين پايه برنهاده است که بهترين حکومت، حکومت طبقهی متوسط است، طبقهای که به پندار او «به اندازه مال میدوزد» و چون چنين است «گوش به فرمان خرد دارد» (همانجا). او بر همين پايه (در کتاب پنجم سياست) نظر خود را درباب انقلاب، گونههای مختلف آن و علتهای آن بيان میکند. خلاصهی نظر او اين است که آشوب درمیگيرد، آنگاه که سامان سياسی از خط تعادل دور شود و وضع، بر اين قرار، نابسامان گردد.
نظر ارسطو را متناسب با نيازمان بازخوانی میکنيم: در هر سامانهی سياسی وضعی وجود دارد که بيشترين تعداد مردم و متوسط بهينهای از گرايشها و منفعتهای مختلف در آن سامانه مجتمع شوند. اين وضع، خيرالامور است و دوری از آن بحرانزا است. خيرالامور با خير گروههای حاکم يکی نيست. ممکن است منافع درازمدت آنها را تأمين کند يا نکند. گاه پيش میآيد که بگويند منفعتِ درازمدتِ فلان رژيم در اين است که نظر بهمان گروه منتقد خود را بپذيرد. معلوم نيست که چنين سخنی چه حدی از صدق داشته باشد، زيرا اين جمله باری ارزشی دارد که گويا از ديدی خنثا و از منظری خارج از ماجرا برگفته میشود. يک معنای آن میتواند اين باشد که رژيم پايدار میماند اگر خود را تغيير دهد. رژيم اما نمیخواهد خود را تغيير دهد و منفعت خود را به عنوان آنچه هم اکنون هست، در اين میبيند که آنچه هست بماند و خطوط هويت برقرار خود را تقويت کند.
خيرالامور را به عنوان يک وضعيت آرمانی در نظر نمیگيريم. با ديد "خردهبورژوايی" ارسطو به موضوع مینگريم و برمینهيم که خيرالامور برای يک سامان سياسی متعارف، در جامعهای با ساختار درآمدیِ پيازیشکل، وضعيتی است که طبقهی متوسط جذب نظام شود و با انتگره شدن اين طبقه، متوسطی از خواستهها خود را در آن پاسخيافته بپندارند. انتگره شدنِ طبقهی متوسط، از انرژیای که سيستم بايد برای مرزکشی ميان خود و پيرامونش و کلا حفظ خود صرف میکند، میکاهد. جز اين اگر باشد، سيستم بايد انرژی کلانی را صرف مقابله با نيروی گريز از مرکز کند.
برای جمهوری اسلامی، با انتخابات رياست جمهوری دورهی دهم، فرصتی تاريخی پديد آمد تا در چارچوب موجود گامی به سوی خيرالامور بردارد و با جذب لايههايی از طبقهی ميانی از شدت نيروی گريز از مرکز بکاهد. در اينجا منظور از "جمهوری اسلامی" آرايشی از نيروهاست، دولتی است در رابطه و ترکيبی خاص با جامعه و جامعهای است در رابطه و ترکيبی خاص با دولت. به اين فيگور نظری نياز داريم، چون رخدادهای ايران امروز را تنها با تقابل دولت و ملت نمیتوان توضيح داد. مجموعهای از درهمرویها، انطباقها، همسويیها و همدستیها وجود دارد که ناديدن آنها به معنای ناديدن بخش اساسی جامعه و سياست در ايران امروز است. حکومت، عنصر مهمی در پيکربندی (constellation) جمهوری اسلامی است، اما تمام مقدرات آن را تعيين نمیکند. حکومت در اينجا عبارت است از همهی آن کانونهايی از قدرت که در مورد زندان کردن، کشتن، توزيع بودجه، گزينش کادرها و چند و چون و سمت فشار ايدئولوژيک و روانی بر جامعه تصميمگيرنده هستند. محمد خاتمی، رئيس جمهور مملکت بود، اما بارها اعتراف کرد که در مرکز قدرت قرار نداشته است. مجموعهی وسيعی از قراين و شواهد حاکی از آن است که اعتراف او در اين مورد صادقانه بوده است. اما او آدم نظام بوده و هنوز هست. در آن پيکربندیای که جمهوری اسلامی نام دارد، نقشی ايفا میکرده و هنوز میکند. خامنهای، در نماز جمعهی ۲۹ خرداد (۱۳۸۸) از هر چهار کانديدای انتخابات رياست جمهوری به عنوان مردان نظام نام برد. ميرحسين موسوی و مهدی کروبی هر دو از عناصر پيکربندی جمهوری اسلامی هستند، اما عناصر حکومت نيستند.
پس میتوانيم ميان خيرالامور جمهوری اسلامی و خيرالامور کانونهای قدرت حکومتی فرق بگذاريم. جمهوری اسلامی در روز ۲۲ خرداد (۱۳۸۸) از خير خود دور شد و عدهای بر اين باور هستند که نيرويی کودتا کرد و با تقلب در آرا مانع بهگشت امور شد. میتوان ماجرا را تحليل کرد، بدون استفاده از مقولاتی چون کودتا و تقلب. نظر رايج بر اين است که حکومت با تغيير مخالفت کرد. ولی بهتر آن است که بگوييم: پيکربندی جمهوری اسلامی "تغيير" را برنتابيد. اگر چنين باشد، برای تغيير بايستی از جمهوری اسلامی گذر کرد، نه اينکه فقط پنداشت چيزی را میتوان به گروههای حاکم تحميل کرد.
آنچه برای رژيم مهم است، اصل نظام است. برای نيروی مخالف جدی آن نيز بايستی همان چيزی مهم باشد که برای کانون قدرت مهم است. اصل نظام عبارت است از ولی فقيه و همهی ارگانهايی که سرراستانه به وی وابستهاند. اصل نظام آنی است که نظام در هنگامههای بحرانی به آن تقليل میيابد. اصل نظام، حکومت اسلامی است، حکومت مقدسی که اقتدار آن برپايهی آميزهای از دين، زور و پول است.
نظام برپايهی اصالت خود از خيرالامور خويش دور میشود.
موقعيت طبقهی متوسط
در روز ۴ تير (۱۳۸۸)، در سايت "کلمه" وابسته به ميرحسين موسوی، که چهرهی اصلی جنبش کنونی است، خبری منتشر شد دربارهی ديدار او با گروهی از جامعهشناسان. بنابر اين گزارش، بخشی از گفتههای موسوی در اين ديدار به وضعيت طبقهی متوسط اختصاص داشته است. گزارش کوتاه است و مشخص نمیکند که چرا سخن به وضعيت اين طبقه کشيده شده است. بعيد نيست که کسی يا کسانی تذکر داده باشند که حامل اصلی جنبش اعتراضی کنونی، طبقهی متوسط است. باری، موسوی، آنگونه که سايت "کلمه" گزارش کرده، گفته است: «در شرايط فعلی يک خودآگاهی در بين قشر ميانی ايجاد شده است که اگر هدف داشته باشد انرژی مثبتی است که برای ساختن آينده کشور بسيار مفيد خواهد بود و اگر سرخورده شود مشکل ساز میشود.» در ادامهی گزارشِ "کلمه" آمده است: «موسوی معتقد است که نيازهای قشر متوسط با نيازهای ملی جامعه عجين شده است که اگر پاسخ مثبت دريافت کند خوب است اما اگر پاسخ مثبت دريافت نکند سرخوردگی بزرگی در جامعه پديد می آيد.» موسوی همچنين گفته است: «دولت برای اين قشر در شرايط فعلی برنامه ای ندارد و اميدی به آن نيست.»
در اين سخنان، مسئلهی بروز کرده در جامعهی ايران در وضعيت فعلی نسبتاً خوب بيان شده است. بخشهای بزرگی از طبقهی متوسط اميد بسته بودند که بتوانند بلندگويی در نظام داشته باشند. شروع به پشتيبانی پرشوری از موسوی و نيز کروبی کردند و آنان نيز به هر دليل اين پشتيبانی را پذيرفتند و به شکلهايی اعلام کردند که در صورت پيروزی، پاسخ قدرشناسانهای به آن پشتيبانی خواهند داد.
طبقهی متوسط در ايران جايگاه اجتماعی، فرهنگی و سياسی مهمی دارد. جامعهی مدنی در ايران اساسا بر بستری رشد میکند که طبقهی متوسط میگستراند. حرکتهای اعتراضی زنان، دانشجويان و جوانان و روشنفکران از اين طبقه برمیآيند. طبقهی متوسط جديد در ايران آمادهترين طبقه برای پذيرش فرهنگ باز سکولار است. اين طبقه بيشترين دسترسی را به رسانهها دارد، از قابليت و امکانهای غيرقابلمقايسهای برای الگوسازی رفتاری و گفتاری برخوردار است و فرهنگی که میسازد، رقيب اصلی فرهنگی است که رژيم به جامعه تحميل میکند. بيشترين تحقير فرهنگی از طرف حاکميت اسلامی، از ابتدای شکلگيريش متوجه طبقهی متوسط جديد بوده است. در مقابل، بيشترين خرابکاری در بنای فرهنگی اسلامی رژيم را هم اين طبقه کرده است.
رژيم به طبقهی متوسط حساسيت ويژهای دارد. قديمیهای رژيم در درون خانههای خود نيز میبينند که چگونه فرهنگ دنيویِ اين طبقه، نسل جوان را جذب میکند. تدبير که بخواهند نشان دهند اين طبقه را تحمل میکنند و به آن رشوه میدهند، اما پوپوليسم فاشيستیای که در رژيم سياستگزار است، مدام با اين طبقه درگيری ايجاد میکند. حمله به استکبار و غرب، حمله به "سرمايهداری"، حمله به تجملطلبی و مصرفگرايی، حمله به فساد و بیاخلاقی، برانگيختن حاشيه برای دفاع از مرکز قدرت، همه به صورت فشار بر طبقهی متوسط جديد درمیآيند.
رابطهی طبقهی متوسط با رژيم به صورت ستيز مطلق نيست. همپوشیای (overlap) که ميان دولت و جامعه وجود دارد و به صورت همدستی و همسويی بروز میکند، در سطح طبقهی متوسط نيز بروز میکند. بسياری از کارگزاران و مهندسان از دل اين طبقه برمیخيزند و بدون خدمت آنان کار رژيم پيش نمیرود. سازشها و رشوهپذيریها در ميان اين طبقه ضامن بقای رژيم بودهاند. چيزی که نبايستی از آن غافل شد، رخنهی ايدئولوژيک رژيم در ميان اين طبقه است. هستهی مرکزی ايدئولوژی رژيم، اراده به قدرت است. خدای اين ايدئولوژی با قدرت و قهرش مشخص میشود. کل آموزه بر اساس فرمان، قهر و مکر است. اراده به قدرت جاذبهی ناسيوناليستی ايجاد میکند، آنگاه که به صورت تکنيک، قدرتطلبی اقتصادی و ژئوپوليتيک بروز میکند. يک نمود بازر اراده به قدرت، اراده به دستيابی به فناوری اتمی است. با اين خواست از سر ناآگاهی و مهمتر از آن به دليل همسنخی ايدئولوژيک همدلی وجود دارد، از جمله به نحو چشمگيری در ميان طبقهی متوسط. فناوران و مبلغان فناوری از دل اين طبقه برمیخيزند و در ميان اينان تا کنون هيچ صدای انتقادی جدیای برنخاسته است. در دوران تبليغات انتخاباتی "اتم" به مسئله تبديل نشد و تنها در اين حد که مذاکرات با غرب بهتر است چگونه پيش برده شود، به آن اشاره شد. تبديل نشدن آن به مسئله، بيشتر از آنکه به ممنوعيت مطلق بحث در بارهی آن برگردد، ناشی از رخنهی ايدئولوژی اتمی در ميان مردم است. اين نشانهی يک فضاحت و ننگ بزرگ است که حتّا اپوزيسيون سکولار چپ در خارج از کشور به اين موضوع نمیپردازد و تنها در حد انتقاد از تنشزايی رژيم در سياست خارجی به آن اعتنا میکند.
اما مشکل طبقهی متوسط، تنها اين نيست که از ايدئولوژی رژيم نگسسته است. اين طبقه به تنهايی توان پيشبرد يک اعتصاب همگانی را ندارد. اعتصاب همگانی به مثابه مظهر همگانی شدن نبرد، مبتنی بر يک جبههی طبقاتی است. رکن اصلی اين جبهه، طبقهی کارگر است. فقط طبقهی کارگر میتواند "داغ لعنتخوردهها"ی جامعه را بسيج کند و مانع از آن شود که بخش قابل ملاحظهای از آنان زير پرچم فاشيسم دينی روند. همچنان که انقلاب بهمن نشان داد، تنها آن هنگام که کارگران در کانون اعتصاب همگانی قرار گيرند، اين احساس همگانی در جامعه پديد میآيد که کسی با اعتصاب چيزی از دست نمیدهد. اين احساس، خاص طبقهی کارگر است و اين طبقه است که میتواند آن را در جامعه بدمد.
در جنبش اخير، فقط بخشی از جوانان شهرهای بزرگ بودند که با اين احساس به جنگ پليس رفتند که چيزی را در اين نبرد از دست نمیدهند. اين شور، برای تکان دادن کل جامعه کافی نبود.
ضعف بزرگ جنبش اخير اين بود که با خواستهای صنفی و اقتصادی همراه نشد. بيشتر به يک رگبار بهاری میمانست تا توفانی برهمزننده. اکثر کارگران و تهیدستان به آن به عنوان جنبش خودشان ننگريستند و اگر در آن شرکتی هم کردند، جمعی بودند حل شده در جمعيتی.
جنبش پيروز نشد، اما رهايیبخش بود. تا حد اميدوارکنندهای باعث تزکيهی اخلاقی جامعه شد، خودآگاهی تازهای را ايجاد کرد، در عرض چند روز استعداد لغزيدن از اصلاحطلبی به سنت انقلابی را به نمايش گذاشت و از اين راه نشان داد که اصلاحطلبی هنوز توانايی ايستادن بر روی پای خود را ندارد و اگر هم داشته باشد يکی دو گام بيشتر نمیتواند پيش رود. جامعه در عرض چند روز چيزهايی آموخت که نمیتوانست در عرض ده سال ياد بگيرد. جوانانِ بسياری، از تور ايدئولوژيک رژيم خلاص شدند.
حقيقت رژيم
تور ايدئولوژيک رژيم هنوز بسيار گسترده است. برای رهايی تودهای کافی نيست که فقط گوشههايی از آن را پاره کنيم. هم اکنون طبقهی متوسط، که جنبش کنونی را برانگيخت، ممکن است با وادادنِ رهبران اين جنبش، خود از تب و تاب بيفتد، آن هم نه تنها به دليل ترس و از دست دادنِ روحيه، بلکه همچنين به دليل آنکه رژيم در تعاملش با رهبران جنبش ممکن است از همسنخیهای ايدئولوژيک بهره برد و همهنگام به شيوهی شناختهشدهی رشوهدهی رو کند. رژيم، آنجايی هم که حقی را به حقدار میدهد، به صورت لطف عطا میفرمايد، به صورت رشوه، تا بندهپروری کند. رابطه دوسويه است. کسی رشوه میدهد، کسی رشوه میپذيرد.
خودِ اين موضوع که رژيم به رژيم تقلب و کودتا فروکاسته میشود و از لزوم تشکيل يک "کميتهی حقيقتياب" سخن میرود، مشکوک به آن است که از يک همسنخیِ ايدئولوژيک برخاسته باشد. مگر حقيقت رژيم ناروشن است که بايستی برای روشن شدن آن نخست رأیها را بازشماری کرد؟ ماجرای انتخابات اخير يک سانحه در حين کار عادی کارخانهی نظام نبوده است. هيچ اتفاقِ خارقِ عادتی نيست. هيچ چيزی در تحليل رژيم عوض نمیشود، اگر حقيقت اين باشد که تقلبی صورت نگرفته و نيز عوض نمیگرديد، اگر موسوی به عنوان برندهی انتخابات اعلام میشد. در اين صورت، باز داستان خاتمی تکرار میشد: کابينه به اتاق پادوهای درجهی سه تبديل میشود و رژيم همانی میماند، که بود. دستگاه حتّا اگر به هر دليل به رياست جمهوری موسوی تن میداد، به تغيير در ترکيب قدرت رضايت نمیداد و تا حد دادنِ امتيازهايی جدی به طبقهی متوسط پيش نمیرفت.
البته خوب بود میدانستيم هر کانديدايی واقعا چقدر رأی آورده است. رأی احمدینژاد، به هر حال پايين نيست و نگرانکننده همين است.
ميزان بالای رأیهای موسوی هم نبايد هيجان برانگيزد. او تصور میکند که انقلاب اسلامی، که رهبرش خمينی بود، برای مردم آزادی و سعادت به همراه آورد يا در اصل میتوانست چنين نتيجهای را در پی داشته باشد. او "اصولگرا"ست، به اين معنا که میخواست و میخواهد توهمهای خردهبورژازیِ ايران در مورد انقلاب را احيا کند و بازی را از سر گيرد. به لحاظ حسابگری سياسی، اين موضع - از اين نظر که فلان پاسدار و بسيجی را نسبت به رهبری حکومت بدبين میکند و در مورد خيانتهای رأس نظام به آرمانهای انقلاب به انديشه وامیدارد − بد به نظر نمیرسد، اما به خاطر اين که میخواهد بازیای از اساس باخته را تکرار کند، بسی زيانآور است. فايدهی موسوی، در صورت پيروز شدنش در اين بود که ممکن بود همچون دورهی خاتمی گشايش رسانهای ايجاد شود و جامعه فرصت يابد، اندکی نفس بکشد. همين که او آدم محجوبی است، همچون احمدینژاد يکريز ياوه نمیگويد و شب و روز چشم و گوش مردم را نمیآزارد، برای بهداشتِ روانیِ جامعه خوب بود.
کاری که موسوی يا کروبی نمیتواند انجام دهد، تبديلِ فرعِ نظام به اصل آن است. اين مشکل، به شخص اينان برنمیگردد. پيشتر گفتيم که اصل نظام آنی است که نظام قاعدتاً در هنگامههای بحرانی به آن تقليل میيابد. نظام ولی ممکن است در وضعيتی به فرع خود، که نوعی "جمهوری" است، فروکاسته شود. برای اين منظور بايستی در ترکيب رژيم بحرانی اساسی پديد آيد، در ترکيب رژيمی که چيستی آن در اين است که يک سازهی ايدئولوژيک-نظامی-اقتصادی است. اگر انتخابات اخير با چنين بحرانی همراه بود، میشد بدان، و حتّا به موسوی و کروبی، بسی اميد بست. ولی چنين بحرانی هنوز در ارکان رژيم پديد نيامده است. هنوز
− ايدئولوژی دولتی استوار است و با چالشی جدی از درون جبههی دينی مواجه نشده است، دستگاه ايدئولوژيک کارکرد عادی خود را دارد،
− نظاميان به سهم خود راضیاند، در مجموع يکپارچهاند، پيوند استراتژيکشان با ولی فقيه مستحکم است و با مشکل شکاف ميان پايين و بالا مواجه نيستند،
− مالداری اسلامی مبتنی بر پول نفت و توزيع بندهپرورانهی آن عمل میکند و به دليل پر بودن نسبی خزانه با بحرانی جدی مواجه نيست.
جنبش اخير چيزی را در اين وضعيت عوض نکرده است. اين جنبش با همهی ارجمندیاش هنوز شاخص يک گسست نيست.
در انتظار گسست
اما گسست چيست؟
لويی آلتوسر، در هنگام بحث دربارهی مفهوم ايدئولوژی و دستگاه ايدئولوژيک − که به نظر او در کنار دستگاه سرکوب يکی از دو رکن اصلیِ سازندهی دولت است − مثالی میزند که پرآوازه شده است. در خيابان، مأمور پليس کسی را صدا میزند و فرد مخاطب به سمت او میرود و میگويد: "بله سرکار!". اين "بله سرکار" از درون فرد برمیآيد، از کل آموزشی که او در خانه و مدرسه و جامعه گرفته است. "بله سرکار!" از يک رخنهی ايدئولوژيک به درون نهاد آدمی برمیآيد، و نهاد آدمی را همين رخنههای ايدئولوژيک میسازند. اسلاوُی ژيژک، در مقالهای که به مناسبت رويدادهای اخير ايران نوشته (با عنوان "آيا گربه به درون پرتگاه فروخواهد افتاد؟") تصويری را بازمینمايد که يادآور مثال آلتوسر است. او که پیجوی اين پرسش است که آيا هنگامهی «گسست» از رژيم فرارسيده، ياد گسست انقلاب۵۷ − ۱۳۵۶ میافتد و مینويسد: «ريژارد کاپوشينسکی در کتاب "شاهنشاه"، که گزارش کلاسيکی از انقلاب خمينی است، لحظهی دقيق اين گسست را مشخص میکند: بر سر چهارراهی در تهران، تظاهرکنندهای که پليس بر سرش داد کشيده بود که حرکت کند، از تبعيت از مأمور سر باز زد. مأمور، خجالتزده شد و پا پس کشيد. يکی دوساعت بعد، همه در تهران از قضيه با خبر بودند و هر چند درگيریهای خيابانی چند هفتهی ديگر ادامه يافت، اما همه به نوعی خبر داشتند که بازی به پايان رسيده است.»
ژيژک پس از بازنمايیِ اين تصوير میپرسد: «آيا اکنون دارد ماجرای مشابهی رخ میدهد؟» اين يک پرسش اساسی است، به شرط اينکه ماجرايی را که او از قول کاپوشينسکی نقل میکند، با ديدی آلتوسری تفسير کنيم. يک نافرمانیِ بيرونیِ عريان، معيار نيست؛ معيار، نافرمانی ايدئولوژيک است؛ معيار تبديل شدن به يک سوژهی متفاوت است، رسيدن به يک خودآگاهیِ ديگر است. نشانهشناسیِ جنبشِ "سبز" هنوز حاکی از چنين چيزی با کميت و کيفيتی تعيينکننده نيست. هنوز کادرهای اين جنبش از درونشان به پليس ايدئولوژيک لبيک میگويند. آنانی هم که پنداری گسستهاند، جنبشی با نشانههای خود را ندارند.
رويدادهای اخير، نه گسست قطعی بخش بزرگی از شهروندان، بلکه استعدادهای آن را برای گسست به نمايش گذاشتند. بر معترضان ميانسال و کهنسال، حقيقت رژيم کمابيش روشن بود. جوانان نيز اينک تجربهی خود را دارند و آن آمادگی را پيدا کردهاند که با گذشتهی اين دوره آشنا شوند. نيرويی آزاد شده که بايستی حفظ و تقويت شود. اما چگونه؟ موسوی در ديدارش با جامعهشناسان به درستی بر "جامعهی مدنی" بهعنوانِ ظرف حفظ نيروی منتقد اشاره میکند. او میگويد: « بايد اين انرژی در جايی به کار گرفته شود که در اين بين نقش تشکلهای غير دولتی بسيار مهم است. برای ايجاد اميد و استفاده از ظرفيت طبقات ميانی و انرژی آزاد شده شبکهای از تشکلهای اقتصادی، فرهنگی و سياسی بايد به وجود آيد و مديريت رانده شده از بدنه دولت در اين زمينه نقش بزرگی بازی کند.»
جامعهی مدنی يک عرصهی عمدهی نبرد ايدئولوژيک است. اکنون در برابر اسلام سياه حکومتی، يک اسلام رنگی شکل گرفته است. اين ايدئولوژی نيروگيرنده، هم با ايدئولوژی حکومتی خويشاوندی دارد، هم از استعداد دموکراتيک قابل توجهی برای مقابله با آن برخوردار است. اين اسلام رنگی، در وضعيتی که روحانيت سنتی و مزدور دولت بیاعتبار شده، جامعه دستخوش بحران ارزشها گرديده و ريزش از ميان صفوف طرفداران حاکميت دمافزون است، اهميت ويژهای دارد. به آن بايد با ديدی مثبت نگاه کرد و تنها خويشاوندیاش را با دين دولتی و گذشتهی آن را معيار داوری قرار نداد. اين اسلام، فاقد مرکز است و بعيد است که در صورت تبلور در حزب يا حزبهايی، خصلت کثرتگرای خود را از دست بدهد. به اين جهت نبايستی آن را يککاسه کرد و از شکافها و خطهای درونی آن غافل بود. بهطور کلی بايد گفت اين تصور تباه است که میتوان در ايران بدون بهرهگيری از ظرفيتهای دموکراتيک يک اسلام کثرت گرا (اسلامی که اسلامهاست و به اين نکته اذعان دارد) به يک دموکراسی پايدار دست يافت. با نيروهای دينی يا دارای پيشينهی دينیانديشی میتوان بر روی درکی مبتنی بر شرايط ايران از سکولاريزاسيون، به توافق رسيد: جدايی دين و دولت، لغو همهی امتيازهای سياسی و اقتصادی روحانيان، رفع تبعيض در مورد زنان، برابری سياسی و حقوقی همهی شهروندان بیتوجه به دين و مذهب و جهانبينی و سبک زندگیشان.
رژيم از راه رشوهدهی برای جذب نيروی از دست رفته خواهد کوشيد. یأسی که جامعه را فرا میگيرد، ياریرسان اين فسادکاریِ دستگاه است. حد توانايی رژيم برای رشوهدهی، تابع مستقيم پولی است که در خزانه دارد. پيشبينی میکنند که بر مشکلهای اقتصادی موجود افزوده خواهد شد. تورم بالا میرود، بيکاری گستردهتر میشود، توليد افت میکند. وضعيت به گونهای است که هيچ راه حل بهينهای وجود ندارد و بحران به هر حال از جايی سر برمیآورد. جامعه اکنون شجاعت بيشتری يافته و رژيم در مقابل، با وجود قدرتنمايیهايش، ترسخورده است. اين رژيم را نمیتوان با يک جنگ جبههای، يعنی جبههی مردم به عنوان يک کليت در برابر جبههی دولت به عنوان کليت ديگر، از پادرآورد. نبرد همچنان سنگر به سنگر پيش میرود و به نظر میرسد گسست قطعی همگانی با بروز شکافهايی اساسی در دستگاه همراه خواهد بود. دستگاه را اگر يک همتافتهی دينی-نظامی-اقتصادی در نظر گيريم، انتظار بايد آن باشد که رقابت و ستيز درون روحانيت، بحرانهايی در رابطهی فرماندهان نظامی و آيتاللهها، شکافهايی ميان پايين و بالا در ارگانهای مسلح و نيز طبعاً بحران اقتصادی و دعوای درونی بر سر چنگاندازی به بودجه، در آن ترک ايجاد کنند. شايد هم زمانی کل دستگاه بترکد و فرو پاشد. بعيد به نظر میرسد که رژيم دچار لقوه يا عارضهی مرگ سلولهای مغزی شود، آرام آرام بميرد يا سکته کند و بسان رژيم فرانکو در اسپانيا طی مراسمی بدون طغيان اجتماعی به خاک سپرده شود.
پايان بازی به اين صورت نيست که همه به خانههايشان روند و منتظر باشند تا بازی ديگری آغاز شود. سوژهها، ذهنها، دگرگون میشوند. بيزاری پديد میآيد، از هرچه دلانگيزش خواندهاند. برای همه، اين جنگ با خدا نخواهد بود. کاری که تودهی مردم میکنند، اين است که ميان خدای خود و خدای آنها فرق بگذارند. مردم در طول تاريخ چنين کردهاند، باز هم چنين خواهان کرد و اين حق آنان است. اين بار اول نيست که مردم در برابر مقدسان قرار گرفتهاند. باز هم اين بار، خدای اين طرف و خدای آن طرف يکديگر را خنثا میکنند و ستيز، زمينهای زمينی میيابد. در جنبش اين روزها، خدايان هنوز به جنگ يکديگر نرفتهاند. آنان هنوز در سازش با يکديگر به سر میبرند و میتوانيم با نظر به نقش سوژهساز آنان بگوييم که سوژهها، هنوز سوژههايی يکسر متفاوت نشدهاند.
تفاوت نبرد با دورهی شاه اين است که تنها نبايد تظاهرکننده در برابر مأمور دولت بايستد، خدايان و مقدسها نيز بايد در برابر هم صفآرايی کنند. ناسازنما اين است که از اين طرف، باوری فردی، ذهنی، نرمخو و کثرتگرا در برابر باوری با خصلتی مطلقبين، انحصار طلب و تروريست از آن طرف قرار میگيرد. آيا اين نرم میتواند از پس هماوردی با آن درشت برآيد؟ در سطح نظری آری. اما در سطح عملی چه؟ همانگونه که در اين روزها ديديم، حريف در عمل به چماق و تفنگ تبديل میشود، و اينها پاسخِ آزمودهی خود را دارند. پاسخ به حکومت اسلامی در آن "يومالله" تعيينکننده، فرق چندانی با پاسخ به حکومت شاه ندارد. فراموش نکنيم که شاه هم ايدئولوژی ديرپای خود را داشت و فراموش نکنيم که ولايت فقيه، چيزی نيست جز روايتی از ايدئولوژی سلطانی با فرّهِ ايزدی.
۴ تير ۱۳۸۸
[برای دريافت نسخه پی دی اف مقاله، اينجا را کليک کنيد]
مقاله قبلی:
[در ايران چه میگذرد؟ محمدرضا نيکفر]