در ايران چه میگذرد؟ محمدرضا نيکفر
در ايران اس−ام−اسی حاوی اين عبارت، تلفن به تلفن میچرخد: "ماشينی که داره داخل دره ميره رانندهاش رو عوض نمیکنند. ستاد انتخاباتی دکتر محمود احمدینژاد". اتفاقاً برعکس، در سراشيبیها بيشتر به فکرِ عوض کردنِ "راننده" میافتند. در نمونهی انقلاب ايران شاهد تعويضهای پياپی بوديم. اما مگر سيستم دارد به ته دره سقوط میکند؟ چنين چيزی به نظر نمیرسد. پس در ايران چه میگذرد؟
همدستی و دوپهلويی
لنين، فرمول نبوغآسايی برای تشخيص برآمد انقلابی دارد:
۱. بالايیها نتوانند،
۲. پايينیها نخواهند؛
۳. شور تحولخواهی و روحيهی دل به دريا زدن و فداکاری همهگير شود.
جهانِ مصداقیِ اين فرمول با دو گسست مشخصه میشود: گسستی که ميان بالا و پايين برقرار است و گسستی که ميان امروز و فردا وجود دارد و با آن فردا ديگر نمیخواهد در ادامهی امروز باشد. اين گسست دوم انقلاب خوانده میشود، تحولی که مشخصهی آن انتظار بزرگ است، چنان بزرگ و شورانگيز که آماده میشوی دل به دريا بزنی و بگويی هر چه بادا باد.
موقعيت انقلابی، موقعيت پيچيدهای نيست. جويی وجود دارد، و تو يا اين ور جويی يا آن ور جو. پيچيده، وضعيتی است که برآمدی وجود دارد، اما آن دو شکاف، هنوز آنچنان که بايد، دهان نگشودهاند. در اين حال تقابل بالا و پايين نمودهای آشکاری نيافته است. حالتی هم وجود دارد که نمیتوان ميان پايين و بالا مرز روشنی کشيد. لايهای وجود دارد که هم به بالا متعلق است، هم گويا به پايين. اين لايه فعال است، فضای سياسی را با حرکات و وَجَناتش پر میکند. جمهوری اسلامی از ابتدا کانون مقتدری داشته و همزمان برخوردار از سازمانی همچون يک شرکت سهامی بوده است که در آن سهامداران کوچک، هم در نقش "مردم" ظاهر میشوند، هم در نقش رکنی از "قدرت". جمهوری اسلامی در اين معنا "مردمی" است. برای زندانی اين امکان موجود است که زندانبان شود، در تعيين مسئولان بندها مشارکت داشته باشد، خود وکيل بند شود، از مجريان شکنجه و اعدام شود، تير خلاص بزند، سپس به سلولش برگردد و همچون ديگران محروميت بکشد و آزار ببيند.
همدستی و دوپهلويی از مشخصههای اصلی وضع سياسی و اجتماعی ماست. با رژيم همدستی ايدئولوژيک و کارکردی وجود دارد، هم به شکل فعال و هم به شکل منفعل. وقتی در ميدانها دار میزنند، عدهای تماشاچی جمع میشوند و از آن ميان گروهی کشتن را تشويق میکنند و با ديدن آن منظره دچار حظّی روحانی-شهوانی میشوند. در تحميل حجاب به زنان و برقراری آپارتايد جنسی، مردان بسی همدستی نشان دادهاند. گروهی بزرگ از رژيم رشوه گرفته و متناسب با رشوهای که میگيرند، همکاری میکنند، سکوت میکنند، دعوت به سکوت میکنند. ولی حتّا همکاران نزديک رژيم هم میخواهند سر به تن آن نماند. در جهان، هيچ رژيمی اين قدر منفور نيست و در عين حال اين قدر جامعه را به ساز خود نمیرقصاند (= پای منبر خود نمینشاند / به سينهزنی نمیکشاند / با نوحههای خود نمیگرياند). همه بر خود و ديگران ظلم میکنند، در عين حال همه مظلوماند. شهيد بزرگ، طبقهی متوسط است که از همه بيشتر عجز و لابه میکند، در عين حال رشوههای رژيم را میپذيرد و به نوبت خود به رژيم رشوه میدهد، تا اينجا و آنجا شأنی و گذرانی متناسب با وضعيت طبقاتی خود داشته باشد. نفرت داشتن و پيروی کردن، شاخص هستی دوپهلوی گروههای بزرگی در جامعهی ماست. اين دوپهلويی، دورويی را به قاعدهی رفتاری تبديل کرده است. دوپهلويی، همهنگام باعث شده که کنشها و واکنشهای مردم ما محاسبهناپذير و خلاف انتظار شوند. ملت با "زرنگی" خود را همساز نشان میدهد و با "زرنگی" ناسازگاری کرده و به رژيم ضربه میزند. اين ملت، هم تو را عصبانی میکند، هم به ستايش وامیدارد؛ هم میگرياند، هم میخنداند.
صحنهی انتخابات، صحنهی نمايش دوپهلويی است. به گفتههای اخير سروش و موسوی در مورد "انقلاب فرهنگی" توجه کنيد. دارند از آن برائت میجويند. معلوم نيست که چه کسی آن فضاحت و پليدکاری را پيش برد. چنان مبهم و دوپهلو حرف میزنند که انگار کار سران آن "انقلاب"، مهار آن بوده است. و بدتر از اين، نخست وزير سالهای اعدام، از کشتارهای هر روزه خبر ندارد. مدعی است تفکيک قوا برقرار بوده و ايشان به کارهای ديگری سرگرم بودهاند.
پهنهی همگانی
آنچه همدستی و دوپهلويی را تسهيل میکند، زبان مشترک پايين و بالاست. پايين، نمادهای مستقل خود را ندارد و بالا اين مهارت تاريخی را دارد که به زبان پايين سخن گويد. ای بسا گفتارهايی نيز که عليه حاکميتاند، در همان گفتمانی جاری میشوند که گفتار حاکميت در آن جاری است. پهنهی همگانی زير سيطرهی منطق حاکم قرار دارد. در عين حال، اگر آزادیای بايد، بايد در اين عرصه به صورت سمبلهای مستقل و استقلال سمبليک تحقق يابد.
رژيم، يک نظم نمادين است. نشانههای آن نظم در شکلِ باهمنشينی و ازهمگريزیِ مفهومها در گفتار است، در گزينش و نظم کنشها و واکنشها در رفتار است. در مديريت انسانی و صحنهآرايی مادی، رژيم در نحوهی چيدنِ افراد و اشيا در کنار هم يا برابر هم متجلی میشود. نظم، تنها با چماق و شلاق و مسلسل حفظ نمیشود و تا زمانی که در ذهنها، در حسها، در منش و در سليقه به هم ريخته نشود، تا زمانی که پهنهی همگانی در برابر آن بديلی نگذارد، مستقر باقی میماند و مدام رژيم را بازتوليد میکند. تن دادن به نظم رژيم، بازتوليد رژيم است. رژيم میتواند "اصلاح" شود، در عينِ حال همان چيزی بماند که هست: رژيم تبعيض.
رژيمهايی هستند که میتوانند در درون پادگانها بازتوليد شوند. رژيمهايی هستند که میتوانند در پشت درهای بسته، در اجلاسی از قدرتمندان، تجديد سازمان يابند. رژيمهايی هستند که طرح تجديد سازمانشان در خارج تهيه میشود. نظام حاکم بر ايران يک کمپلکس ايدئولوژيک-نظامی-اقتصادی است، اما اين ويژگی را دارد که بازتوليد آن بدون دخالت دادن پهنهی همگانی ناميسر است. سهامداران اصلی شرکت سهامی جمهوری اسلامی نمیتوانند هر گونه که بخواهند مهرهچينی و برنامهريزی کنند. سهامداران بزرگ قم و مشهد، سهامداران بزرگ نشسته در پادگانها، حجرههای بازار و هيئت مديرهها ناگزيرند به بازی يک نقطهی تعادلِ لرزان تن دردهند، جناحها را در نظر گيرند و سهامداران کوچک را راضی کنند.
بازی جناحها بر زمينهی رابطهی پيچيدهی دولت و ملت پيش میرود. با انقلاب سطح تبادل قدرت ميان دو قطب قدرتمندی و بیقدرتی گسترده شد. ميان دولت و ملت تماسی برقرار شد که پيشتر هيچ سابقهای نداشت. اين به معنای گسترش دموکراسی نبود، زيرا يک تبعيض بنيادين، يعنی تبعيض خودی−غيرخودی با تفسيری دينی، تبادلی را که بر پايهی کُدِ اصلی در سياست يعنی دوارزشیِ "قدرت-بیقدرتی" است، زير تأثير خود گرفت.
خودی کردنِ پهنهی همگانی به معنای وارد کردنِ عناصر خودی در آن است. اين در عين حال، دست کم در جايی و در حالتی، به معنای قدرت دادن به پهنهی همگانی است. همين امر باعث میشود، سهمخواهیها علنی گردند، تضادها هويدا شده و بسياری از تصميمگيریها پيرو نتيجهی زورآزمايیهای علنی شوند. دولت، استبدادی است، اما کل آن حوزهای که در آن بر سر قدرت مرکزی سياسی رقابت و ستيز درمیگيرد، زير کنترل مطلق قرار ندارد.
در وضعيت امروزی، در حالت عادی، نمیتوان مرزی را نشان داد و گفت آن طرف مرز دولت است و اين طرف آن جامعه. هم دولت در جامعه نفوذ میکند و هم جامعه در دولت. آنچه سيستم را آن میکند که هست و به صورتی که هست، نگه میدارد، مکانيسم بازتوليد مداوم رژيم تبعيض است: تبعيض خودی-غيرخودی، تبعيض جنسی، تبعيض طبقاتی، تبعيضهای قومی و مذهبی، مجموعهی تبعيضهای فرهنگی. اين تبعيضها نظم نشانهها و نمادها را تعيين میکنند. مسيرها را خطکشی کردهاند، گوشه و کنار علايم راهنمايی نصب کردهاند، با ديوارهای بتونی و فولادی و نيز شيشهای جدايیهای لازم را ايجاد کردهاند، سر چهارراهها هم گزمگان را به مراقبت گماشتهاند. نظم در همه جا مستقر است و برپادارندگان آن میگويند: آزاديد، هر چه میخواهيد اين طرف و آن طرف برويد. نقشهی شهر، بدين صورتی است که گفته شد، نه به صورت تقسيم آن به قلمرو دولت و قلمرو جامعه. امروزه همه جا جامعه است و همه جا دولت است. اين درک منافی آگاهی از اين واقعيت نيست که دولت در شرايطی به قدرتی تقليل پيدا میکند که کليد زندان را در اختيار دارد و آن را در درجهی نخست بايستی در اين نقشش در نظر گرفت.
تحول اجتماعی و سياسی
در برابر پهنهی همگانی موجود نمیتوان پهنهی همگانی ايدهآلی گذاشت که همچون بديلی واقعی عمل کند. حوزهی عمل همينی است که هست. گسست از جهان نمادينِ بازآفرينندهی تبعيض، بايستی در همين پهنهای صورت گيرد که هم اينک در آن به صورت خودبهخودی شانس بازتوليد رژيم تبعيض بسی بيشتر از شانس گسترش ايدههای منتقد تبعيض است.
وضع اکنون چگونه است؟ جنب و جوشی ديده میشود و ميلی آشکار به تغيير، اما در چارچوب سيستم. طرفداران تحريم بازی انتخاباتی، تبديل به اقليتی بیتأثير شدهاند. در دور قبل صدای بلندتری داشتند. پسرفت ديده میشود و تسليم، تسليم به اينکه گويا مقدر است با همين سيستم بسازند. اما درست در همين حال ميل به تغيير بسيار بارزتر از چهار سال پيش نمود دارد. کار سترگی که زنان و کوشندگان پهنهی حقوق بشر کردهاند، ثمرهی خود را نشان میدهد، تا جايی که مردان نظام هم از حقوق زنان، حقوق بشر و حقوق اقوام سخن میگويند. معلوم است که جامعه پيشروی کرده و از آن میتوان خواهان پيشروی بيشتر شد. وقتی مردان نظام هم با قيدگذاریها و تعبيرهای خودشان اصطلاح "حقوق بشر" را بر زبان میآورند، بايستی دريابيم که ديگر کافی نيست که از حقوق بشر به طور کلی سخن گوييم. سيستمی که آنان را ممتاز کرده و فقط به آنان اجازهی انتخاب شدن داده، نقض خشن حقوق برابر انسانهاست. اين چيزی است که آنان مسکوتش میگذارند. آن هنگام نيز که میگويند زنان هم میتوانند وزير شوند، بايستی دريابيم که برابریهای صوری در بوروکراسی نظام کافی نيست و وزير شدنِ يک زن در جهان کنونی، امتياز ويژهای به شمار نمیآيد. آنچه آنان نمیگويند اين است که در نظام تبعيضآميز دينیشان، زن، تنها در حالتی میتواند در کنار رجال نظام بنشيند که به عنوان "رجل" تعبير شود و نقشی همچون "رجل" ايفا کند، البته سرافکندهتر و زبانبستهتر.
بنياد برآمد جنبش اسلامی در ايران در سال ۱۳۴۲ مخالفت با حق رأی زنان بوده است. پيروزی نظام فقاهتی زنان را خانهنشين نکرد و نتوانست حق رأی را رسما و قانونا از آنان سلب کند. اين نه ناشی از لطف فقيهان، بلکه برخاسته از مدرن بودن جامعه بود. اگر کشور ما به عقبماندگی افغانستان بود، شکل و کارکرد حکومت اسلامی کامل میشد.
در سی سال گذشته، جامعهی ما بازهم مدرنتر شده، و جالب است که کارکرد خود رژيم "سنتگرا" در مدرنيزاسيون دور اخير مؤثر بوده است. اراده به قدرت رژيم، به صورت اراده به تکنيک و اراده به برهم زدن سامان اجتماعی بروز کرده است. دولت، به دستگاهی بس بزرگ تبديل شده و توزيع پول در آن، باعث هر چه "پولی"تر شدن روابط و ارزشها شده است. سرمايهداری، روستاها را شخم زده و روابط سنتی را از هم گسسته است. دين، خود به يک سکه تبديل شده و اينک بورس و بازار خود را دارد، بازاری که يکی از ارکان سرمايهداری مستقر است. نظام به منطق اين بازار پی برده است. همانسانی که مواظب تورم است، به زيانهای بادکردگی سکهی دين هم واقف است. افزايش نقدينگی دينی، نظم را برهم میزند. اگر زمانی همه جا سکهی دين را پخش میکردند، اکنون میکوشند آن را بهنگام و کنترلشده خرج کنند.
رژيم در آستانهی يک دگرگونی مهم قرار دارد. قشربندی طبقاتی در جامعه پيش رفته، جامعه به روی جهان گشودهتر شده، انتظارها بالا رفته و حتّا در ميان "هزار فاميل" نيز، فرزندان ديگر منش پدران را دنبال نمیکنند. ديگر با مثلث سنتی آخوند-بازاری-لومپن نمیتوان سياستورزی کرد. با بسيج عوام، نمیتوان جامعه را ترور کرد و به تسليم واداشت. جمعی از "عوام" سابق، اينک چه منزلتی يافتهاند. از ميان آنان، گروه بزرگی سردار و دکتر و مهندس شدهاند، فرزندانشان درسخوانده شدهاند. حجتالاسلام-دکترها سرمشق شدهاند، طلبهها به آنان اقتدا میکنند و ديگر به سادگی حاضر نيستند با چاقوکشها دمخور شوند. سهميهایهای ديروز به سهميهایهای امروز با تحقير مینگرند. تغيير نسل با خود تغيير منش به همراه آورده، به همانسان که ابنخلدون در "مقدمه" گفته است: نسل اول، باديهنشينانی بودند که با زحمت قدرت را فراچنگ آوردند، نسل دوم آن غيرت و همت را ندارد، نسل سوم به کاخنشينی عادت کرده و روزگار سختی را از ياد برده است. در دايرهی بستهی خودیها، هم اينک نسل دومیها و سومیها دارند همهکاره میشوند. آنان منش و سليقهی ديگری دارند. احمدینژاد، نخالهای بود که ورای منطق اين تحول عمل میکرد. او زور آخر انقلاب اسلامی بود. هنوز ممکن است در جلوی صحنه بماند، اما واقعيت اين است که اکنون ديگر دوران آدمهای متين و مؤدب و سنجيده رسيده است.
بد و بدتر
انتخاب، ميان چهار مرد مورد اعتماد نظام است. با دوتای آنان، جامعه اين امکان را میيابد کمی نفس بکشد، از دو نفر ديگر، يکی باعث اتلاف وقت میشود و ديگری وضعيت کنونی را ادامه میدهد، هر چند ديگر دوران پوپوليسم فاشسيتی گذشته است. به نفع جامعهی مدنی و گشايش پهنهی همگانی است اگر بنيادگرايی جنبشی (اصولگرايی حرکتساز / پوپوليسم فاشيستی) از جلوی صحنه دور شود. اين جريان، دورهای ديگر عمر خواهد کرد، اما هر چه کماختيارتر شود، به نفع کشور و مردم است. به نفع رژيم هم هست که بنيادگرايی جنبشی مهار شود. مهار شدن آن، متناسب با تحول طبقاتی خودیهای رژيم است.
جامعه به تنگنای انتخاب ميان بد و بدتر درافتاده است و آن بدتر آنچنان بد است که نمیتوان از پيروزی بديل کمتر بد، شادمان نشد. معضل ما آنچنان است که شادمان میشويم از چيزی که به نفع رژيم نيز هست.
بگذاريد دلمان را خوش کنيم به اينکه شايد فرصتی برای تنفس و تجديد قوا و پيشروی بيشتر به دست آوريم. بد را برمیگزينيم و به خودمان دلداری میدهيم که اين کار به خودی خود بد نيست؛ آنچه بد است، اين است که رضايت دادن به بد، عادت شود.
هانا آرنت با هوش و خردی تمام تذکر داده است که نبايد در سياست، منطق و مسيری را دنبال کنيم که به دوراهی بد و بدتر رسيم و مدام، برای اين که وضع بدتر نشود، به بد تسليم شويم. ما به هر حال، اينک بر سر اين دوراهی قرار گرفتهايم و کاری که افزون بر کنار کشيدن و منزه ماندن، از دستمان برمیآيد، اين است که تحليل هانا آرنت را به صورت اين تذکر تقرير کنيم: حال که در برابر بدتر، بد را برمیگزينيم، فراموش نکنيم که بد را برگزيدهايم. اين گزينش نبايستی تقويتکنندهی همدستی و دوپهلويیای باشد که به سادگی سياست را به منجلاب بدل میکند. اگر فراموش کنيم که بد را برگزيدهايم، بعيد نيست که فردا مستعدتر شده و بدتر را برگزينيم.
فراموش نکنيم ...
پس فراموش نکنيم که دو کانديدای مورد حمايت اصلاحطلبان دستگاه، به برنامهی اتمی رژيم وفادارند. همين برای "بد" دانستنشان کافی است. اتم ايران امروز، آن چيزی نيست که از کتابهای درسی میشناسيم، به صورت شکل ملوسی مرکب از يک هسته و چند توپ کوچک گرد آن. اتم، ناموس رژيم است. اتم، مظهر موتاسيون فسادانگيز ناسيوناليسم ايرانی به عظمتطلبیای است که جنبش اسلامی پديداری از آن است. اتم، اسم رمز يک همتافتهی ايدئولوژيک-نظامی-اقتصادی است.
جمهوری اسلامی در منطقه مسابقهی اتمی راه انداخته است. کشورها را به هم مظنون کرده است. فتنهی اتمی، ادامهی فتنهی دينی است و ممکن است به پايان همه چيز منجر شود. اتم يعنی قاچاق تکنولوژی، يعنی زدوبندهای بينالمللیای که بخش بزرگی از سرمايهی کشور را به هدر میدهند. اتم يعنی انزوای جهانی، در همان حال امتيازدهی به اين و آن و معاملههای خفتآور. اتم، يعنی منطقه را متشنج کردن، ساختار استبدادپرور منطقه را مستحکمتر کردن، بهانه دادن برای تعويق حل مشکلهای بنيادی آن.
اتم يعنی حماقت، يعنی تداوم ناآگاهی از علل عقبماندگی. اتمی يعنی عوامفريبی. دانش اتمی يعنی جهل مرکب بیدانشی و بیمسئوليتی. تکنولوژی اتمی، تکنولوژیای است که هر مستبد کودن ولی پولداری میتواند آن را در بازارهای جهانی خريداری کند. اتم، يعنی غفلت از نيازهای واقعی جامعه. اتم يعنی ناتوانی در بنای پل و جادهای ايمن، اما توانايی در ساختن بمبی که هر لحظه احتمال دارد بترکد و آن پلها و جادهها را هم با خاک يکسان کند. اتم، يعنی تکنسين مزدور بیسواد بیفرهنگ بیاخلاق. اتم، يعنی بیفرهنگی، اتم يعنی سرنوشت مملکت را به مشتی جانی سپردن. کسی که از شعر خوب، از موسيقی خوب، از خندهی کودکان و از زيبايی انسانها و طبيعت لذت برد، کسی که اندکی تاريخ بداند، تکنسين اتمی نمیشود. اختصاص سرمايهی مملکت به تکنولوژی اتمی و اين فوت و فن را از سر نادانی مظهر دانش پنداشتن، يعنی غفلت از تکنولوژی پيشاهنگ در جهان که فناوری دستيابی به انرژیهای بديل انرژی اتمی و انرژی فسيلی يعنی انرژیهای پاکيزه و بیخطر آب و باد و آفتاب است.
اتم يعنی دانشگاه خفقان گرفته؛ يعنی استادانی که دم برنمیآورند وقتی میشنوند که رئيسجمهور دکتر-مهندسشان مدعی غنیسازی اورانيوم در آشپرخانه میشود. اتم، يعنی دانشگاهی که شهامت ندارد در مورد خطرناک بودن و غيراقتصادی بودن نيروگاه اتمی و غنیسازی و بقيهی قضايا کلاس و سمينار بگذارد. اتم، يعنی اينکه استاد فيزيک اتمی هم بايستی خفقان بگيرد و بگذارد نخالهای چون احمدینژاد درباب معجزات امامزادهی اتمی سخنرانیهای اتمگداز کند.
اتم يعنی رژيم غنیسازی، يعنی رژيمی که اصطلاح غنیسازی را به واژهای متبرک تبديل کرده و آن را در همه جا به کار میبرد، از "غنیسازی اورانيوم" گرفته تا "غنیسازی اوقات فراغت جوانان". اتم يعنی اين تماميتخواهی، اتم يعنی رژيمی تماميتخواه.
اتم يعنی مردم را در جهل نگاه داشتن تا ندانند چه فاجعههايی محيط زيست و کليت هستی آنان را تهديد میکنند. اتم، بیخبری از آلودگیهای زيستمحيطی است، اتم جهالت در مورد آلودگی خفهکنندهی هوای شهرهای بزرگ ايران است. کسی که به اين آلودگیها حساس باشد، به اتم نيز حساس است. رژيمی که اتم را بیخطر جلوه میدهد، دشمن محيط زيست است.
اتم يعنی قدرت، اتم يعنی قدرتمند بودن نظاميان و قدرتمندتر شدن آنان. اتم يعنی عريض و طويل شدن دستگاه سرکوب. اتم يعنی توهم، يعنی فوبيای ژرف بیپايان. اتم يعنی بيماری روانی رهبران. اتم يعنی توسری و خشونت، يعنی ديدن دشمن در همه جا. اتم يعنی در موی آشکار زنان هم توطئه ديدن. اتم تصور از آن به عنوان تضمينکنندهی بقای رژيم است. اتم، توهم برتری است، رويای برتر شدن است، عقدهی يک پوتنس دايمی است. اتم جمع بدترين خصايص مردانه است.
اتم يعنی سانسور. اتم تابلوی حوزهای است که مردم حق اظهار نظر دربارهی آن را ندارند. اتم يکی از مقدسهاست، رکنی از الهيات سياسی است. فلسفهی سياسی دينی به اتم ختم میشود. از دولتيان نيز کسی مجاز نيست دربارهی آن نظر دهد، مگر به تأييد و ستايش. هيچ کس حق مخالفت ندارد. اتم، يعنی وزارت خارجهی بیاختيار، يعنی کابينهی تشريفاتی، يعنی بودجهی دولتی مخفی. اتم عنوان ديگر ولايت فقيه است. ولايت فقيه عمود خيمهی نظام است و اتم عمود خيمهی ولايت فقيه. کسی که برنامهی اتمی رژيم را بپذيرد، بايد به بقيهی قضايا تن دهد. اتم ، يعنی صغارت در برابر ولايت، يعنی زبانبستگی، يعنی جبن و بندگی.
اتم، با اين توصيفها با حقوق بشر نمیخواند، با فرهنگ نمیخواند، با عدالت و پيشرفت نمیخواند. همهی ادعاها در مورد مردمدوستی و عدالت و فرهنگ پوچ و ياوه میشوند، اگر ادعاکننده به رژيم اتمی متعهد باشد.
محمدرضا نيکفر
۱۰ خرداد ۱۳۸۸
[نسخه پی دی اف مقاله را با کليک اينجا دانلود کنيد]