گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
در همين زمينه
22 مهر» کمتر از ۱۰ روز تا اعدام نوجوانی ديگر به نام صفر انگوتی، عليرضا فيروزی21 مهر» کميسر دفتر حقوق بشر سازمان ملل: احکام اعدام در ايران غيرقانونی است، دويچه وله 21 مهر» عبدالکريم لاهيجی: اعدام ها لجاجت با جامعه بين المللی است، احکام سنگين برای ارعاب مردم است، روزآنلاين 21 مهر» متن سند سازمان عفو بین الملل به مناسبت سالروز جهانی لغو مجازات اعدام 20 مهر» کانون مدافعان حقوق بشر: اعدام را متوقف کنيد!
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! پشت پرده صدور حکم اعدام برای محمدرضا علی زمانی، نوروزاولين بار که ديدمش چهره اش برايم آشنا آمد. سر صحبت که باز شد فهميدم کوچکترين آشنايی با هم نداريم. برديا (محمدرضا) به اتهام عضويت در انجمن پادشاهی از فروردين ماه (تاکيد می کنم از فروردين ماه)، به همراه آرش و خواهر باردار آرش، پيمان و همسرش و چندين جوان ديگر بازداشت شده بودند. به فضای زندان عادت کرده بود. برخلاف من که هنوز نتوانسته بودم خودم را با محيط داخل وفق دهم. اميدوار بود با همکاری قبلی که با وزارت اطلاعات در تهيه فيلمی که چند ماه قبل در مورد انجمن پادشاهی انجام داده بودند، حکم سبکی برايشان صادر شود. دلش برای بيرون، برای خانواده و در يک کلام برای زندگی تنگ شده بود. اما به قول خودش چاره ای نداشت جز اين که به روی خودش نياورد و ديگر روزها را هم نشمارد.
من و سلول جديد و هم بندی ای که هيچ نسبت فکری با او نداشتم. او از من در بارۀ انتخابات پرسيد و حوادث بعد از آن. خبر چندانی نداشت از بيرون. من هم از مرام انجمن پادشاهی پرسيدم و اتهاماتش. می گفت هيچ اقدامی انجام نداده اند. تنها چيزی هم که از او دارند حرفها و داستان پردازی هايی بود که در جمع دوستانش با هم کرده بودند. هيج اقدام امنيتی انجام نداده بود. من هم با توجه به اين که کاری انجام نداده و قبل از هر اقدامی بازداشت شده گفتم اتهام محاربه در موردش صدق نمی کند. تا اين که يک روز نگهبان در سلول را باز کرد و برديا را صدا کرد. ظاهرا کارشناس پرونده اش با او کار داشت. تصور همه ما در سلول اين بود که قرار است برايش قرار ملاقات حضوری با خانواده تعيين شود. کما اين که مدتها بود کسی به سراغش نمی آمد. وقتی برگشت اما خيلی درهم بود. گفت دادگاهش قرار است آخر هفته برگزار شود. کارشناس پرونده به او قول داده که اگر در اين دادگاه همکاری کند در صدور حکم کمکش می کنند. قول داده بود وزارت اطلاعات با ارتباطی که با قاضی دارد برايش تخفيف وِيژه بگيرد. او هم دودل بود که اين پيشنهاد را بپذيرد يا نه.. در نهايت برديا که دستش از همه جا بريده بود تصميم گرفت به اميد ايجاد روزنه ای همکاری کند و وارد بازی کثيفی شود که واقعا نمی دانست انتهايش به کجا ختم خواهد شد و چه خوابی برايش ديده اند. همان روز از سلول بغلی با خبر شديم که دادگاه دوم انتخابات در آخر هفته برگزار می شود. وقتی از برديا در مورد ربط دادگاهش با دادگاه انتخابات پرسيدم او هم ابراز بی اطلاعی کرد. فقط می خواست دادگاه برگزار شود تا به قول خودش شرش کنده شود. با خبر تعويق دادگاه دوم به هفته بعد و بعد اعلام کارشناس پرونده برديا به او که چند روز وقت بيشتری برای تمرين دارد، می شد حدس زد قرار است چه سناريويی راه بيفتد. از فردای آن روز تمرين های فشردۀ برديا آغاز شد. از ساعت ۹ صبح تا ناهار و بعد از ناهار تا شب. هر روز با حضور در اتاقی که در اختيار او و افرادی که قرار بود در دادگاه صحبت کنند تمرين می کرد که چه حرفهايی را در دادگاه بزند. گاه ناهماهنگی کسانی که بر سر تمرينش می آمدند خسته اش می کرد. يکی خودش را يک مقام بلند پايه اطلاعات معرفی ميرد، يکی سرتيم بازجوهای اوين، يکی نماينده .. و در نهايت خود کارشناس پرونده اش. هر کدام خواسته ای داشتند. جالب آن که از انتخاب وکيل هم محرومش کردند و تنها دو روز قبل دادگاه در حد نيم ساعت موفق به زيارت وکيل تسخيری اش شد! سر انجام روز قبل دادگاه فرا رسيد. اين بار بعد از ناهار دنبال او آمدند. به تمرين رفت و تا آخر شب خبری از او نشد. آخر شب که آمد گفت برای تمرين نهايی او را به مجتمع امام خمينی که قرار بود فردا دادگاه در آنجا برگزار شود برده اند. بسياری از شخصيت های امنيتی از قبيل دادستان وقت کل کشور، قاضی سعيد مرتضوی- دادستان تهران، يکی از معاونين وزارت اطلاعات و .. همان شب به دادگاه آمده بودند تا آخرين تمرين آنها را ببينند. ماجرای روز دادگاه رو هم که حتما بهتر از من خبر داريد. همان شب برديا به يکی از مسولين نزديک شده بود و گفته بود "حاج آقا ما همکاری می کنيم اما تو رو خدا در صدور حکم توصيه بفرماييد". اين آقای مسئول هم گفته بود خيالت راحت. طرف حساب تو من هستم. تو کارت رو انجام بده باقی با من. بيچاره برديا چه اميدی بسته بود به قول آن مسئول نامسئول. وقتی خبر صدور حکم اعدام رو شنيدم غم سنگينی به دلم افتاد. محمدرضا و آرش قربانی بازی کثيفی شدند که مسئولين امنيتی کشور که بايد حافظ جان و مال شهروندان باشند و در راس آنها سعيد مرتضوی به راه انداختند. برای آن که با موسوی تسويه حساب کنند تلاش کردند گروهی را که ربطی به انتخابات نداشت را به انتخابات منگنه کنند و چند جوان هم قربانی اين خيمه شب بازی شدند. اما آرش که برای او هم حکم اعدام صادر شد. خواهرش يک هفته بعد از آزادی با وثيقه، فرزندی را که در شکم داشت از دست داد و مسئولين زندان دادن اين خبر را به آرش بعد از دادگاه دادند تا مبادا در همکاری او خللی ايجاد شود. هيچوقت آرزوی بدی برای کسی نداشتم. اما اين بار از صميم دل آرزو کردم کسانی که اين نمايش ناجوانمردانه را به راه انداختند در همين دنيا تاوانش را پس بدهند. از قاضی که برای ايجاد رعب حکم اعدام صادر کرد تا دادستانی که از دادستانی رفت و تا کارشناسانی که برای نشان دادن لياقت خود به مافوقشان با سادگی و صداقت اين پسر بازی کردند. از خدا می خواهم تاوان کارشان را در همين دنيا به آنها بچشاند تا همه ما يادمان بماند که نمی توان ظلمی در حق کسی کرد و منتظر عواقبش نبود. Copyright: gooya.com 2016
|