امروز فقط اتحاد برای آزادی، الاهه بقراط، کيهان لندن
برای مهار اين جنبش تنها يک کمند وجود دارد: فضای باز سياسی که نخستين گاماش همانا آزادی تمامی زندانيان سياسی و عقيدتی است. اگر قرار باشد معاملهای در بالا صورت گيرد، بايد معامله گران را واداشت که بر سر تأمين خواستهای مردم و جنبش اعتراضی آنها باشد و نه بر سر قربانی کردن آن. در اين شرايط، پيروزی تاريخی از آن نيرويی خواهد بود که راز اين جنبش را که فراگير بودن آن بر بستر گفتگو و آشتی همگانی و ملی برای ساختن يک ايران آزاد و آباد است، درک کرده باشد. وگرنه صدها بيانيه و ده ها اتاق فکر و هزاران سخنرانی در اين جا و آن جا درست مانند توپ و تانک رژيم، اثر و نفوذی در اين جنبش نخواهد داشت
کيهان لندن ۲۱ ژانويه ۲۰۱۰
www.alefbe.com
رضايت و آرای نود درصد به بالا تنها در ساختارهای خودکامه و جوامع بسته وجود دارد. در ساختارهای دمکراتيک و جوامع باز رضايتها نسبی است و آرا پيرامون پانزده تا در بهترين حالت شصت يا هفتاد درصد دور میزند و توافق به معنای ائتلاف بر سر اهداف مشترک با حفظ اختلاف فکر و حتی روش است. اين يعنی آزادی همه و محدوديت کسانی که میخواهند آزادی ديگران را سلب کنند.
عقل و آرمان
توافق و ائتلاف بر سر اهداف مشترک نيز خود به يک بستر و زمينه روشن و صريح نياز دارد.
همراه با تجربه انقلاب اسلامی و با فروپاشی اتحاد شوروی و هم چنين تجربههايی که جوامع باز در کشورهای سرمايهداری از سر گذرانده و میگذرانند، به تدريج روشن شد که يک «ايران آزاد و آباد» تنها با تکيه بر اصول شناخته شده دمکراسی و اعلاميه جهانی حقوق بشر میتواند پیريزی شود.
جمهوری اسلامی اما تلاش میکرد تا در تمام اين سالها خود را به مثابه نظامی که سرنوشت ايران است، به جهان و به خود ايرانيان بقبولاند. در شرايطی که جامعه در سکوت و رکود بسر میبرد و در شرايطی که «روشنفکران» و «نخبگان» زير نام «ملی» و «مذهبی» و «چپ» و «راست» هر بار در باغ سبز به جامعهای نشان میدادند که هر سال جوانتر میشد و توقعاتش مرزهای تنگ و محدود نظام جمهوری اسلامی را زير پا میگذاشت، چقدر هشدار و گفتار از سوی کسانی که به روزهای اعتراض و خيزش يقين داشتند بدون آنکه دليلی «روشنفکرپسند» برای ناگزيری فرارسيدنش داشته باشند، دشوار و مأيوسکننده به نظر میآمد. در شرايطی که همه «عاقل» و «واقعگرا» مینمايانند و فرياد «سياست عملی»شان گوشها را کر میکند، گفتن از روزهای تغيير ناگزيری که فرا خواهد رسيد، بيش از هر چيز «جنون» و «آرمانگرايی» و «خيالبافی» و حتی «انقلابیگری» به شمار میرفت. ولی آن روزها در برابر چشمان حيرتزده همگان فرا رسيد. عاقلان و واقعگرايان برای پيشبرد سياست عملیشان رفتند «رأی» دادند که به جای احمدینژاد، موسوی بيايد و اوضاع يک کمی بهتر شود، ولی نمیدانستند با آن رأی، اين «جنون» و «خيالبافی» و چه بسا «انقلاب آرمانگرايان» است که تحقق میيابد!
ولی چرا؟ چرا چنين شد؟ زيرا «عاقلان» و «واقعگرايان» که فکر میکردند بر «هنر ممکنات» تسلط دارند، فکر نکردند در «سياست عملی» نيز مانند هر بازی ديگر در سياست، همواره دست کم دو طرف وجود دارد! آنها آن طرف بازی انتخابات غيرآزاد و غيردمکراتيک، يعنی حکومتی را که عزم جزم کرده بود (و حتی به صراحت از زبان خود خامنهای و در تبليغات روزانهاش گفته بود) تا رأی مردم را حتی در يک انتخابات نيمبند و غيردمکراتيک به حساب نياورد، نديدند! و يا نخواستند ببينند! عقل و واقعگرايی و «رئال پليتيک» تنها زمانی کاربرد دارد که «همه» بازيکنان تا حدی عاقل و واقعگرا باشند. چيزی که در جمهوری اسلامی هرگز وجود نداشته است.
گفتگو و آشتی
امروز نيز بازی چند طرف دارد و برخی نمیخواهند ببينند. هفت ماه پيش، مردم را ديدند و عزم حکومت را نديدند. امروز حکومت را میبينند و عزم مردم را نمیبينند.
حکومت اما در اين ميان چه کرده و چه میکند؟ حکومت خود را، دست کم تا هفت ماه پيش، قدرقدرت و مقبول و محبوب و مشروع میشمرد. همواره «امت» را میديد که يک بار برای هميشه با او «بيعت» کرده و از آن پس گوسفندوار از او تبعيت میکند. حکومت ملت بودن آن امت را نديد. نديد ملتی که هر سال جوانتر میشود، در حال به خاک سپردن خيال فرسوده و چروکيدهای به نام امت است که زاييده تفکر «امام خمينی» و نظام «ولايت فقيه» بود. امتی که در حقيقت، هرگز، حتی با انقلاب اسلامی نيز به دنيا نيامد. نطفهاش ناقص بود و بدون آنکه فرصت پيدا کند حتی به جنين تبديل شود، فاسد گشت. و اين نخستين بار نبود که ايرانی در تبديل شدن به «امت» شکست میخورد. چه شکست شيرينی! درست همانگونه که هرگز به «خلق» تبديل نشد.
امروز پس از هفت ماه که «جنبش سبز» چون اسبی سرکش به سوی «بهمن» میتازد و هر کسی تلاش میکند آن را به سود خود مهار کند، آيا همه همديگر را میبينند؟! آيا میبينند که در اين جنبش «همه» هستند؟ میبينند که به اسم دين و امام و قانون اساسی و انقلابی که سی سال پيش کردند، نمیتوانند سر جنبش را به سوی جمهوری اسلامی کج کنند؟ میبينند که به اسم دمکراسی و حقوق بشر و جدايی دين از حکومت، نمیتوانند دست به خشونت و انتقام بزنند؟ آيا بازوان گشوده زنان و جوانان را میبينند که افراد نيروی انتظامی و بسيجی را در پناه خود میگيرد تا از خشم جمعيت در امانش بدارد؟ آيا میبينند با هر اما و اگری که بر سر چرايی شکلگيری اين جنبش مینهند و با هر محدوديتی که بر سر فراگيری آن مطرح میکنند، چگونه بی تاب میشود و با کمترين امکاناتی که در اختيار دارد، سرکشی میکند؟ برای مهار اين جنبش تنها يک کمند وجود دارد: فضای باز سياسی که نخستين گاماش همانا آزادی تمامی زندانيان سياسی و عقيدتی است.
اگر قرار باشد معاملهای در بالا صورت گيرد، بايد معامله گران را واداشت که بر سر تأمين خواستهای مردم و جنبش اعتراضی آنها باشد و نه بر سر قربانی کردن آن. حتی اگر در شب ۲۲ خرداد، ميرحسين موسوی يا مهدی کروبی به عنوان رييس جمهوری اسلامی برنده میشد، سوخت و ساز جامعه و مطالبات اجتماعی و اقتصادی آن به مرحلهای رسيده بود که بیترديد جنبش اعتراضی، ليکن به شکلی ديگر بروز میکرد. وقتی شعار «تغيير» بر لب جامعه جاری میشود، و نامزدها را وا میدارد تا برای جلب آرای مردم، آن را تکرار کنند، به اين معنی است که شرايط بروز يک خيزش، يک چالش، يک رودررويی در بطن جامعه پرورده شده است.
آنچه نامزدهای انتخاباتی در تبليغات خود درباره «تغيير» در سر داشتند، موضوع ديگريست. ليکن آنچه جامعه از «تغيير» میفهميد، دست کم در طول هفت ماه گذشته روشن و شفاف شده است. اعلام پيروزی احمدینژاد در آن رأیگيری، سبب شد تا اين شفافيت سريعتر صورت گيرد: يک حکومت عرفی و سکولار که در آن دين از دولت از جدا باشد تا راه برای تأمين آزادیهای مبتنی بر دمکراسی و حقوق بشر باز شود. اين امر در نظام ولايت فقيه که فقط «مطلقه» نباشد يا «مشروطه» باشد و يا «شورايی» باشد، امکان ندارد. رژيم با هر فشاری که بر جنبش آزادی- و دمکراسی خواهانه مردم تحميل میکند، ضرورت گذار به يک حکومت غيردينی را بيش از پيش به نمايش میگذارد. اين ضرورت به نوبه خود، لزوم همبستگی و اتحاد عمل را با حفظ همه اختلافات و تنوع انديشهها به ميان میکشد. اتحادی که فراگير و همگانی است و ايرانيان را به دليل تعلقهای مختلف از يکديگر جدا نمیکند، بلکه عليه هرگونه تبعيض و جداسازی و به دنبال خير همگانی است. ايرانيان خارج از کشور اين امکان را دارند تا اين اتحاد عمل را به ويژه با مشارکت زنان و جوانان، يک جامه نمادين بپوشانند. جنبش آزادی- و دمکراسی خواهی در ايران امروز در موقعيتی هست که بتواند با نافرمانی مدنی و عدم خشونت، حکومتی را که به نظر میرسد از اقدام به هيچ گونه خشونتی عليه مردم پروايی ندارد، به عقبنشينی واداشته و ايجاد يک فضای باز سياسی را به آن تحميل کند. ناگفته نبايد گذاشت که در ميان شخصيتهای سياسی ايران، نخستين بار رضا پهلوی بود که در اواخر دهه شصت شعار نافرمانی مدنی، مبارزه مسالمتآميز و بدون خشونت و سپس «امروز فقط اتحاد» را مطرح کرد. آنچه نيز «جنبش سبز» ناميده میشود، در کلیترين و اصلیترين وجوه خود حامل چنين تفکر و هدفی است. قدرت اين تفکر فراگير است که سياست ارعاب و خشونت رژيم را بیاثر ساخته و جنبش را سر پا نگاه داشته است. اگر اين جنبش تنها به دنبال يک فکر و هدف محدود میبود، در همان نخستين روز بر اثر سرکوب وحشيانه خاموش میشد. کما اينکه رژيم با همين روش، گروهها و انديشههای مختلف را جداجدا سرکوب و از صحنه سياست خارج کرد.
امروز هر حرف يا اقدامی که در نفی يا تحريف مضمون جنبش اعتراضی مردم بر زبان آيد و به کار گرفته شود، اين واقعيت انکارناپذير را درک نکرده که هيچ کس در تظاهرات و اعتراضات مسالمتآميز، درد و اشک ناشی از ضربات باتوم و گاز فلفل را تحمل نمیکند، موقعيت اجتماعی و شغلی خود را به خطر نمیاندازد، و خطر دستگيری و زندان و شکنجه و مرگ و حتی کشته شدن در خيابان را به جان نمیخرد که «اين» برود و «آن» بيايد. يا نظام «اصلاح» شود! يا ولی فقيه «مشروطه» شود! يا به «دوران طلايی امام خمينی» برگردد! يا «جمهوری اسلامی، نه يک کلمه کمتر نه يک کلمه بيشتر» که تا کنون هم چيزی جز اين نبوده، بماند!
در اين شرايط، پيروزی تاريخی از آن نيرويی خواهد بود که راز اين جنبش را که فراگير بودن آن بر بستر گفتگو و آشتی همگانی و ملی برای ساختن يک ايران آزاد و آباد است، درک کرده باشد. وگرنه صدها بيانيه و دهها اتاق فکر و هزاران سخنرانی در اينجا و آنجا درست مانند توپ و تانک رژيم، اثر و نفوذی در اين جنبش نخواهد داشت. امروز فقط اتحاد برای آزادی میتواند هم به آن جنبش و هم به شخصيتهايی مانند آقايان موسوی و کروبی و هم به نيروهايی که میخواهند در اين صفآرايی تصميم نهايی بگيرند، ياری برساند و تکليف جهان را نيز با مردم و حکومت ايران روشن سازد.