گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
در همين زمينه
26 خرداد» بازجويی از محبوبه خوانساری در زندان اوين ادامه دارد، تا آزادی روزنامهنگاران زندانی25 خرداد» فراخوان شخصيت های جهانی برای آزادی زندانيان عقيدتی در ايران، فدراسيون بينالمللی جامعههای حقوق بشر و گزارشگران بدون مرز 18 خرداد» "انتخاب" مجدد محمود احمدی نژاد، يک سال بعد: موفق در سياست سرکوب، بيانيهء آماری گزارشگران بدون مرز 18 خرداد» ۳۰ سال محروميت از روزنامه نگاری برای ژيلا بنی يعقوب! ميزان 18 خرداد» بدرالسادات مفيدی، دبيرانجمن صنفی روزنامه نگاران، آزاد شد، کلمه
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! آزادگی در بند، نامه عبدالرضا تاجيک به مادرش پيش از بازداشت سوم، ادوارنيوزادوارنيوز: متن زير نامه عبدالرضا تاجيک فعال ملی مذهبی و روزنامه نگار است به مادرش درست ساعتی قبل از آن که برای سومين بار در يکسال گذشته آزاديش را بربايند. پدر و مادر عبدالرضا تاجيک در سنين خردسالی و نوجوانی او به ديدار معبود رفتهاند و خالهاش، مادر بودن را برای عبدالرضا تاجيک به بزرگی ايفای نقش کرده است. به گزارش ادوارنيوز، در نامه اين روزنامه نگار آزاده که يک ساعت قبل از بازداشتش نوشته شده است آمده است:
مادری که خالهات مینامم،سلام!در اين لحظهها که برای تو مینويسم، نمیدانی چه حالی دارم؛ دقايقی که منتظرم تا بار ديگر برای سومين مرتبه در طول يک سال اخير به زندانم کشند. نمیدانی که چگونه از هيجان گرم شدهام.قصدم شرح حال نيست؛ فقط میخواستم بگويم که در اين لحظهها به منزل تازهای در اين سفر رسيدهام.مادری که خالهات مینامم!در طول يک سال گذشته، سرودها برای تو سرودهام. من چه بودم و تو چه کردی؟ چه میگويم به تو، تو خود بهتر از من میدانی.به گذشتههای دور بازگشتهام. آن شب، شبی که تا سحر بيدار ماندی و تا سپدهدمان سر مرا بر سينهات گذاشتی تا هرم نفسهايت، جايگزين نفسهای مادرم باشد.شبی که تو، زندگيت را برای من و ما فدا کردی و چنين شد که فداکاری و از خود گذشتن شد صفت بارز تو و سالها نيز چنين گذشته است.و حال که لحظه وداع با توست، احساس میکنم که به من خوب آموختی درس زندگی را، فدا کردن زندگی خود برای سعادت و به روزی ديگران و اينک احساس میکنم که تا حدودی اين درس را خوب آموختهام. پس بر من خرده مگير که چرا تا حال، اينقدر همه زندگيت در سياست غرق شده است.مادری که خالهات مینامم!اين ماهها و روزها مرا به گناهی متهم کرده و میکنند که همواره در آرزوی آن و برای رسيدن به آن در تلاشم؛ دفاع از همنوع، دفاع از حقوق بشر و تحقق آموزههايی که از دين اسلام آموختهام.وقتی خودم را با برخی از همراهانم مقايسه میکنم از شادی در پوست خود نمیگنجم. به قول علی شريعتی، «اگر آنها زر اندوختند من گنج يافتم، اگر آنها کاخ برپا کردند، من معبد ساختم و اگر آنها باغی خريدند من کشور سبز معجزاتش را دارم.»مادری که خالهات مینامم!شامگاه پنجشنبه بيستم خردادماه ۱۳۸۸ که بازجوی وزارت اطلاعات به من تلفن کرد که روز جمعه خودم را معرفی کنم، چند بار بالای سرت آمدم، اما تو خواب بودی. میخواستم بهترين سرودهايی که ياد گرفته بودم را برايت بخوانم. اما ديدم که داروهای قلبت تازه اثر کرده و تو در خوابی، حيفم آمد که صدايت کنم.اما حيفتر آنکه نتوانستم آنها را برايت بخوانم و حيفتر آنکه زندانبانان نمیگذارند تا تو در طول بازداشت به ديدنم بيايی، چراکه نام تو از بد حادثه در شناسنامهام نيست. البته باز وجود تو بود که به من يک روز فرصت داد تا بيرون از زندان باشم و شنبه صبح خود را به وزارت اطلاعات معرفی کنم. نمیدانم. نمیدانم، چه صبری داری تو. نگرانی را شب قبل در وجودت ديدم، هنوز حس میکنی من همان طفل خردسالم؛ «آخر سه بار شد. سه بار بازداشت در طول ۱۲ ماه، يعنی چه؟» نمیدانم. نمیدانم... شايد... «پسرم سعی کن چيزی برخلاف رضای خدا نگويی، عليه همراهانت چيزی برخلاف واقعيت نگو.»مادری که خالهات مینامم!در اين لحظه وداع به تو میگويم به فضل خدا، ايستادهام. اما اين جمله را که از کتاب «مردی در تبعيد ابدی» به خاطر دارم برايت مینويسم تا صبرت را با آگاهی آميخته باشی: «زمانی که با زمانه خويش نساختی و با مسندنشينان و امربران ايشان کنار نيامدی و آنچه را که جاهلان میگويند، جاهلانه بازنگفتی، لاجرم به تبعيد ابدی روح گرفتار خواهی شد- حتی اگر در کنج منزلی در شهری ساکن باشی؛ و اگر بر نپذيرفتن پای فشردی، آوارهات خواهند کرد، يا به زندانت خواهند انداخت و به دارت خواهند کشيد.» Copyright: gooya.com 2016
|