چهارشنبه 1 مهر 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

ای مرغ خوشخوان، غم مخور! روز ميلاد استاد شجريان، عرفان قانعی فرد

محمدرضا شجريان
هزار بار گر اين نکته کنيم تحقيق، در هر زمان می دانيم که روشنفکران و اهل قلم و هنر، "آزادی" آوازشان بود، که هر گاه بر زبان جاری شد در مسلخ ها خونی به دستمزدش ارزانی کردند اما از نو نوشتند و خواندند و سرودند و هرگز ياس و نوميدی بر زايش و از نو ساختن رهروان راه، مستولی نشد. و ايران عزيز از نام و نشان هر کدام از آن ها قوت گرفت و هويت اش پربارتر

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




گاه برگ برگ تاريخ معاصر ايران آکنده است از اميد و غم و شادی و مرگ و زندگی . درس هايی ناب برای روزگاران بعد و جوانان که بخوانند و بدانند که چه بر حال و روز اين مردمان و اين سرزمين گذشته است در غم و شادی و چه رادمردانو بزرگانی گذر کرده اند از اين خاک که امروز نامشان بلند ساخته هويت ايرانيت ما. چرخ گردون چرخيد گاه کج رفتار و گاه خوش خرام اما مردمان ايران زمين از نو برخواستند و ساختند و خواندند و هر کدام به نوعی ميهمان اين آب و خاک. روزگاری ميرزاده عشقی به خاطر مخالفت با سردار سپه و جمهوری پيشنهادی او به دست عوامل او خونش به زمين ريختند اما هنوز هم نامش بر بلندای ادب و هنر ايران می درخشد. يا زمانی که آرمان فرمان مشروطيت به يغما رفت و خودکامگان صغير و کبير در پی تاج کاووس بودند و چنگ کشيدن بر ضريح قدرت، قمر الملوک در برابر ايوان گراند هتل می خواند و خوش هم می خواند و امروز اوست نشان آزادی زن فرهيخته ايرانی . يا دورانی که عارف قزوينی دوران تبعيدش را می گذراند و مردمان نوميد ديار را به شادی و طرب پس از غم در برهوت انديشه فرا می خواند گرچه در بيابان به شوق کعبه می زدند قدم " آتش زهد و ريا خرمن دين خواهد سوخت/ حافـظ اين خرقـه پشمينـه بينداز و برو"
هزار بار گر اين نکته کنيم تحقيق ، در هر زمان می دانيم که روشنفکران و اهل قلم و هنر، " آزادی" آوازشان بود، که هر گاه بر زبان جاری شد در مسلخ ها خونی به دستمزدش ارزانی کردند اما از نو نوشتند و خواندند و سرودند و هرگز ياس و نوميدی بر زايش و از نو ساختن رهروان راه، مستولی نشد. و ايران عزيز از نام و نشان هر کدام از آنها قوت گرفت و هويتش پربارتر.
از ياس گريختند و از نو برخاستند و اميدی نو در دل زنده کردند و هنوز اين سير تسلسل ادامه دارد. ديگر از رضا خان خبری نيست اما صفحه های قمر هنوز دست به دست می شود گرچه روزگارانی است چهره در نقاب خاک ساييده است. به شوق خواند و حس و عاطفه و فکر روزگارانش را بر صفحه ها ثبت کرد و ديگر خبری از همان شحنه نيست که سازش را بشکست و به سلول انفرادی اش فرستاد که بفهماند موسيقی و نوای شادی در آن پيرامون، حرام است حرام . اما او باز هم به حرمت کرامت انسان و موسيقی و فرهنگ مردمانش، خنياگری کرد و سرود. و وقعی به آن راهزنان طريق فرهنگ و هنر ننهاد که در کمينگه نشسته اند به زانو به اين خيال که همی تحميق کنند تا چراغ هنر و ادب خاموش شود.
و امروز کسی نام و اسم و رسم آن شحنه ميرغضب نمی داند اما نام قمر و عارف و عشقی و ... و دلداری شان در تصنيف های دولت عشق بر صفحه موسيقی ايران ثبت شد و جفايی که بر مردمان جامعه رفت نيز به گوش هر ديار بشری در هر دياری رسيد و در روزگاری هم مطربان و مغنی ها بر دار می شدند اما باز هم آوازی پنهان نماند و امروز آواز ايشان است گويای حال و روز ايام شان. اميد و شوق از حنجره و ساز اهل هنر جاری شد و نظاره کنندگان گر ايام شوق و اميدی ديگر به دل افکندند و از تجربياتشان برای نسل آتی سخن ها و حکايت ها گفتند. حکاياتی عميق که شايد در نظر اول، عقل نکرد تصديق.
حال و روز ما هم که شعر حافظ باشد را شجريان، بلبل شيدای زمانه ما ، لذت شنيدنش به ما ارزانی داشت تا بگويد به وصل ايمان داشته باشيم در عين هجر و به نور، باور و يقين در عين ظلمت.
باور داشت به زاييدن و از نو پروردن و دوباره ساختن هرچه ايام پرهيز باشد و محتسب تيز.

امروز تولد بزرگ مرد موسيقی ايران است . خسرو آواز ايران در اول مهر ۱۳۱۹ ديده به جهان گشود و تا امروز شايد خوش اقبال ترين چهره آواز و موسيقی ايران زمين باشد که با غرور و متانت هويت ايران و فرهنگ ايران زمين را می شناساند. که در صدا و هنرش ليطفه ای است نهانی.
گرچه امسال با آمدن ۶۸ مين سال روز ميلاد او، يکی از نوابغ با درک و شعور موسيقی ما سر بر سينه تراب نهاد و دار فانی را وداع گفت. شايد اين قصه روزگار است که استاد باز هم تجربه کند و ببيند بد عهدی ايام را. ديشب با صدای بغض آلود در پاريس خواند و شايد اگر مشکاتيان از دست نرفته بود می توانستيم بگوييم که گلبانگ شادی و مستانه او در پاريس هم جزيی از هزار گلخانه آواز شد اما وقتی در عزل آواز به بيت "سپهر برشده پرويز نيست خون افشان / که ريزه‌اش سر کسری و تاج پرويز است" رسيد، بغض گلويش اشکی را بر ديدگانش غلتيانيد و او که با نوک انگشتانش پاک ميکرد دخترش مژگان، گاه مهار از کف می داد و اوج پاک احساسش را نشان می داد.
در ايام حرمان و موسم عسرت روزگاران، استاد که برای مردمانش سالهاست خوانده است و چشم در چشم آنها دوخته و برايشان آوازی خوش سرداده، غليان شوقش طاقت نمی آورد پيکر نازنين اش و شکوه ای کرد با صدای بلند هرچند بی خردان هرزه زبان، وطن فروش و ارزان فروش اش خواندند اما اين بزرگ مرد لب فروبست و دل نهاد به صبوری که جزين چاره ای نمی دانست و اين هم درسی بزرگ بود.
يار ديرينش جدا شد گرچه بعد از کنسرت قاصدک ديگر آن خوش قريحه ساز به دست، تنگ خلقی کرد و افراط در باده پيمايی و کنج خلوت گزينی اما دوش به وقت بدرود حيات گفتن استاد به حرمتش لختی سکوت کرد و عکس اش را بزرگ بر روی سن نهاد تا به شادی روحش - پدر نوه هايش - بخواند اما خواندنی پرسوز و گريستنی آرام.

جور است در نظر ،هم جور به که طاقت شوقت نياوريم

امروز نوشتم تا بگويم استاد سالها گفتی " آواز سروش برخاسته از نهاد مردمان است " اما سال شصت و نهم بر تو مبارک بادا و وجود نازنين ات از گزند به دور باد. گرچه هفته آتی به مام ميهن باز خواهی گشت ، اما ترا ريشه در خاک است و آن خاک به داشتن سلطان هنری چون تو که با غرور بر خاکش قدم می نهی مفتخر است و نام تو بر بلندای نام ايران زمين خواهد ماند و کسی را يارای گزند به نام تو نيست. مردمان ديار صدای دلنشين و آسمانی ترا در دل دارند و خدای هنر ايران زمين ترا را نگه دارد.
از حنجره تو تاريخ روزگاران خود را شنيديم و حال و روز مردمان را . از صدای تو بدانستيم که در کجاييم و کجا می رويم . از آوا و نوای تو شادی کرديم و گريسيتم . سوز دلت، شوق نگاهت ، لبخند گاه گاهت اسطوره موسيقی ماست و هرگز از لوح ياد ايرانيان نرود .
همه ايام بر طرف چمن نباشد و بر وفق مراد، اين نيز بگذرد دل بد مکن و مرغ سحر ايران زمين عمرت جاودانه بادا.

قربانت
پاريس - روز نخست خزان ۱۳۸۸


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016