در زمستان ۷۷، راقم اين سطور به بهانه قهرمانی تيم ملی در مسابقات آسيائی تايلند، طی يادداشت مفصلی در دو روزنامه کثيرالنتشار، به اين مهم پرداختم که دوره فوتبال سنتی به سر آمده و متوليان ورزش کشور بايستی "طرحی نو دراندازند". از آن زمان قريب به هشت سال می گذرد و در طی اين مدت فوتبال آسيا چه تحولاتی را شاهد بوده و ما نه تنها "اندر خم همان کوچه ايم" که "دم خروس" حاکميت روابط بر مصالح فوتبال، بدجوری همگان را آزرده کرده است.
در هر رقابت و تورنمنت جدی در فوتبال کشورمان، تا دست به قلم برديم که گفتنی ها را بگوئيم، دستمان لرزيد که مبادا روحيه "بچه ها" خراب شود. خيلی تلاش کرديم به روی خودمان نياوريم که اگر در يک طرف "چند صد نفر" دست اندرکار فوتبالند در طرف ديگر احساسات، علائق و عرق ملی ۶۰ ميليون نفر ايرانی هم مطرح است که انگار عادتشان شده در هر ميدان بين المللی با افسوس لب به دندان بگزند و حرص و جوش بخورند. اما اين بار در اين يادداشت، بنا دارم برای يک بار هم که شده بار سنگين جريحه دار شدن احساسات ميليون ها انسان را بر دوش چند صد نفر "خانواده" فوتبا ل بگذارم، بدون ملاحظه.
تا کی بايد بدون هيچ منطقی و بدون هيچ اقدام مناسب و شايسته ای از طرف "آقايان"، پيروزی حتی در سطح آسيا را حق خودمان بدانيم؟ تا کی صعود ما به مراحل بالاتر بايد در گرو برد و باخت ديگران باشد؟ تا کی بايد "ابر و باد و ماه و خورشيد و فلک" در کار فوتبال ما باشد؟ و اين بار نيز حضور تيم ملی کشورمان در آلمان، بر اساس همان "رسم ديرينه" با آه و افسوس و لب به دندان گزيدن ها همراه است و اين ماجرا همچنان ادامه دارد. و اين بار تلخ تراست که بشنويم کارشناسان معتبر جهان بگويند "تيم ايران در حد جام جهانی نيست. معلوم نيست در ايران چه می کنند" شما اگر بی تفاوتيد به خدا قسم، ملت ايران رنج می برند. اين باخت های بی مزه و لوس و بی معنی در برابر چشم صدها ميليون نفر خيلی تلخ است خيلی بيش از آن چه که شما تصور کنيد. (اين يادداشت بعد بازی با مکزيک و قبل از ديدار با پرتقال و آنگولا به تحرير آمده است) اگر دری به تخته ای بخورد و پيروزی هم در ميان باشد، جار و جنجال و بوق و کرنا که "حماسه" بود. خير آقا در قواعد امروز فوتبال دنيا به آن شانس می گويند. به ياد بياوريد حساسيت بازی ايران و استراليا را که نتيجه همان بی سروسامانی دستگاه ورزش و آن باخت معروف به بحرين بود که آن بازی نفس بر در ملبورن را در پی داشت . بدانيد اگر قرار باشد چيزی غير از قواعد مدرن فوتبال، تعيين کننده نتيجه يک مسابقه باشد دعای پيرزنان و پيرمردان خانه سالمندان کهريزک است و نه آن که "غيرت بچه ها" حماسه ساز شود. اگر چنين بود غيرت "بچه ها"ی کره جنوبی بيش از "بچه ها"ی ماست که در نيمه نهائی ۲۰۰۲ نفس تيم پر قدرت ايتاليا را گرفت. غيرت ژاپنی، فرانسوی، آلمانی، بحرينی و چرا راه دور برويم غيرت استراليائی که همين چند روز پيش بازی باخته را در پنج دقيقه پايانی به برد سه بر يک تبديل کرد. اين که جور در نمی آيد اگر استاديوم درست و حسابی نداريم، مهم نيست "غيرت بچه ها " که هست. بازی تدارکاتی نداريم ملالی نيست "همت" که هست. برنامه ريزی نداريم "مردانگی" که هست. مديريت درست نداريم، عيبی ندارد "يک کاپيتان دنده پهن" داريم که يک تنه توی روی همه می ايستد و طلبکار هم هست چون تا به حال شاخ غول را "نذری" شکسته و از جيب شخصی ميليارد ميليارد توی فوتبال ريخته و جمع هم نکرده!؟
اجازه بدهيد راحت تر بگويم: اصولا ورزش و از جمله فوتبال، يک تمايل فردی است و طبيعی است هر کس در رشته ای، آرزو دارد به بالاترين سطح برسد و اگر دراين رهگذر نفع مادی هم ببرد فبها. اين يک قاعده کلی است. به عبارت ديگر: هيچ ورزشکار و هيچ فوتباليستی، نه تنها منتی بر گردن کسی ندارد که بازيکن خوبی است بلکه وقتی نام عضو "تيم ملی" را می گيرد اين حق ملت است که بر گردن اوست. در دنيای امروز که فوتبال يک صنعت پولساز است هيچ بازيکنی حق ندارد برای رسيدن به اين صنعت بر سر احساسات ملی معامله کند. اما اگر خودش هيچ حد و مرزی را برای رسيدن به هدف قائل نشود، ديگران که "مسئولند" بايد به او بفهمانند که: ميدان جام جهانی، ميدانی برای نمايش موجوديت ورزش کشور و اعتلای نام ايران است و نه فرصتی طلائی برای جلب توجه نمايندگان باشگاه های دنيا. تعجب نکنيد بی راه نمی گويم اين داستان "لژيونر شدن" يکی از بلاهای فوتبال ماست. اگر باورنداريد نحوه بازی سوپر استارهای امروزی را ببينيد و مقايسه کنيد با آنان که سودای سوپر استار شدن فردا را در سر دارند. برای مثال سوال می کنم قدم زدن بی تفاوت "کاپيتان" غير از سی شش ساله بودن - که زياد هم دليل موجهی نيست - چه می تواند باشد؟ مثلا نمی توان تصور کرد که ديگر وقتی ندارد و ايشان بارش را بسته و خيلی هم محکم بسته؟ می دانم که بی پروا دست به قلم برده ام و از "معدود" بازيکنانی که مستثی هستند پوزش می طلبم و نيز از مربيانی که هميشه برای قربانی "دم دست" قرار دارند. هر چه که باشد، اين ها حقايق تلخ فوتبال ماست.
خوب می دانم که ورزش ، پيروزی و شکست دارد و باز می دانم که " توپ گرد است" اما اين را هم می دانم که همين برد و باخت با توپ گرد، قاعده خاص خود را دارد و اصولا جذابيت فوتبال در همين است. قواعدی که نه در ايران، که در جهان ديده ام. قواعدی که نه فقط تاکتيک و تکنيک بلکه برنامه ريزی دارد، آموزش روحی روانی دارد، اطاعت از سيستم دارد و خلاصه خيلی چيزهای ديگر که بدون حتی يکی از آن ها ، می شود فوتبال ما که بقول آقای حجازی يک نيمه برزيل است و يک نيم مالديو <وبيچاره مالديو>و يا کاپيتانش ميشوداين آقا که طلبکار هم هست و همه چيز را به گردن مربی می اندازد. بيچاره مربی که بايد تابع باشد. وگرنه همه می دانند اين بابا نه تنها به درد تيم نمی خورد که مسبب خيلی مشکلات هم هست. (يادآوری می کنم وقايعی که در رختکن در بين دو نيمه بازی با مکزيک اتفاق افتاد) در اين شرايط يک مربی نمی تواند درک کند؟ که بعيد می دانم.
بازهم از نيش قلم پوزش می خواهم ، برای چندمين بار در طول ۱۰-۲۰ سال گذشته اميدواريم که بازگوئی تلخ حقايق، به شيرينی فوتبال ايران منجر شود - که اين را هم بعيد می دانم. چون دو - سه دهه قبل از ما بارها گفتند، ماهم بارها گفته ايم و مثل اين که بعد از ما هم بايد بگويند که شما را به خدا با احساسات و غرور ملی ملت ايران بازی نکنيد. آخر مگر با حرف و ادعا و مصاحبه و گنده گوئی می توان به مقصود رسيد؟ (که اگر مقصدی باشد) مردم نمی توانند با چشمان بهت زده و با افسوس ببينند که در يک ميدان جهانی، ديگران به تيم ملی شان "گل مدرسه ای" می زنند و "بچه های غيرتمندشان" گل مدرسه ای می خورند. آقايان: بياموزيد و به بازيکنان نيز بياموزانيد که معنای حضور در جام جهانی يعنی چه و جای اشتباهاتی نيست که در زمين خاکی محلات هم کمتر ديده می شود. اگر خود می دانيد به آنان بفهمانيد که بازی حساس جنبه روانی می خواهد نه آن که با حرکات کودکانه، کارت زرد بگيرد و در عوض آن دفاع " گل و گشاد" را برای حريف فوتبال شناس خود تدارک ببيند و همه جهانيان را شگفت زده کند. نمی دانم چرا به جزئيات اشاره می کنم. شکست بی منطق ورزش کشورم، سوزی بر دلمان گذاشته که می دانم پراکنده گوئی می کنم، وگرنه مکزيک يا پرتقال يا آنگولا و يا همين شيخک نشين های جنوب خليج فارس که در يک مسابقه مهم بين المللی به زور دو- سه هزار نفر برای تشويق تيمشان به استاديوم های رايگان می روند چه اهميت دارد؟ برد يا باخت چه جای افسوس و سکته قلبی خلايق فوتبالدوست؟ آن چه باقيست حکايت بازيکنان ماست که می ماند. خيلی هايشان بعد از اين سه بازی اصلا ازهمان جا در پی باشگاه های خود و درآمدهای آن چنانی می روند و آن هائی هم که برمی گردند به دنبال تو سر و کله زدن و شاخ و شانه کشيدن برای هم می شوند، همان را می گويم که خودشان و نشريات طرفدارشان "حاشيه" می گويند و ميز عريض و طويل فدراسيون فوتبال هم که خيلی سنگين تر از اين حرف هاست که کس بتواند تکانش دهد. خدا زنده بگذارد پست مربيگری را که اگر به کاری نيايد برای سر بريدن در چنين مواقعی کارساز است. اين داستان کهنه فوتبال ماست کسی نمی داند ورزش های ديگر چگونه است لااقل ما ايرانی ها خيلی شانس آورده ايم که فقط فوتبال را دوست داريم.
advertisement@gooya.com |
|
می ترسم که اميد تحول مثبت را بدهم. فقط آن را بگويم و صادقانه هم بگويم بعد از اين شکست بی مزه و بی منطق، مشتاقانه پيگير مسابقات ژاپن، کره جنوبی و عربستان هستم که اگر فوتبال کشورم ناتوان است شايد غريبه ها حيثيت قاره آسيا را حفظ کنند. توقع زياد هم نداريم چون فوتبال يک معادله منطقی است که برد آن منطقی و باخت آن نيز بايد منطقی باشد، تمام حرف ما اين است.
محمود صباغی
m_sabbaghi@hotmail.com