دير زمانی است .
چرا های , چگونه بودن را
در اشگ خويش , نشسته می بينيم .
advertisement@gooya.com |
|
آيا آزادی , خون بهايي بيش از اين , می طلبيد ؟
مگر تو با ما نبودی
مگر من با تو نيامدم .
آيا فريب خوردم ؟
يا تو با عطر فريبی , به سراشيب سرازير شدی ؟
نه اين چنين که تو می گويي
نه آن چنان که من می خواهم .
من بارانم
به جانت خواهم ريخت
و در تمام خيابان های شهر
با تو خواهم بود
بيا تا دو باره , گل از خاکستر اين ققنوس بر گيريم .
دو باره بنشينيم , بر خيزيم و بگوييم .
دو پاره بودنمان را , با هم يکی کنيم
تو را
از عطر دل انگيز ياسمن هايي که با طبی ها نهالش را کاشته اند
لبريز خواهم کرد .
کلامی را , به تکرار خواهی نشست که واژگانش از فضای بسته سلولهای انفرادی
به بيرون تراويده
دل باختگان در بند
فرا شوندگان سرود های فردا
پيمان پيران های , بربريت قاضی
زرافشان های , مدافع حقانيت
طبر زدی های , رويين تن
سکوت بر خاکستر ققنوس , خواهد شکست .
تا نا گذير دوباره آن روز
که دست ها را به گردنت
حلقه خواهم کرد .
مهرزاد آورداد
avardad@ hotmail.
5/1/1383