advertisement@gooya.com |
|
مرتضي نگاهي
مارلون براندو که مرد، تمام روزنامه ها و نشریه ها و رادیو و تلویزیون های آمریکا و جهان از هنر و زندگی این بازیگر بزرگ عصر ما بسیار نوشتند و گفتند و نمایش دادند. او را بازیگری توانا و درخشان و انسانی عصیانگر و ستیزه جو و یاغی توصیف کردند. در واقع هم جهان سینما بدون مارلون براندو حتما چیزی کم می آورد. او مکتبی را بنیان گذاشت که بزرگان سینما آن را پی گرفتند. به این ترتیب بود که هنر سینما به اوج رسید و مکتب براندو جاودانه شد. زندگی براندو هم بی شباهت به فیلم هایی که بازی می کرد نبود. او از حقوق ستم دیدگان دفاع می کرد و حتی از دریافت جایزه اسکار هم به این دلیل که هالیوود به سرخپوستان ظلم کرده، امتناع کرد.
اما درست در همان روزهایی که جامعه ی آمریکا از بازیگر بزرگ خود تجلیل و ستایش می کرد و صفحه های نخست روزنامه ها با تصویر او آذین می شد، اتفاق دیگری هم در گوشه ای دیگری از جهان اتفاق افتاد: کتاب "زندگی نامه ی بهروز وثوقی" در ایران مجوز نشر نگرفت!
این کتاب حاصل سه سال کار و تلاش بهروز وثوقی و ناصر زراعتی بود که بنا به خواسته ی بهروز وثوقی قرار بود در ایران چاپ و نشر گردد.
بهروز با حیرت و افسوس این خبر را به من داد. (من هم سهم کوچکی در فراهم کردن کتاب داشتم). یاد سبک سنگین کردن های مدام بهروز افتادم که بارها و بارها گفته های خودش را حک و اصلاح می کرد تا مساله ای برای چاپش در ایران به وجود نیاید. بدون اینکه خودش را سانسور بکند، جملات را گاه می پیچاند و کلمه ای را عوض می کرد تا به ترنج قبای کسی برنخورد! اما مساله گويا مطالب کتاب نبود. مشکل در نام "بهروز وثوقی" بود که بر تارک کتاب می درخشید. آقایان فقط و فقط از نام و شهرت و محبوبیت بهروز هراس دارند. و این شیوهء تمام نظام های توتالیتر و تمامیت خواه است که نمی خواهد کسی بیش از "قائد" و "رهبر" و "صدر" و ... مشهور و محبوب و مطرح باشد. فرقی هم نمی کند که آن شخص فوتبالیست باشد یا خواننده و یا هنرمند.
نکتهء مهم دیگر این است که رژیم اسلامی ایران ار همان بدو انقلاب هنرمندان مشهور ایران را برای بازجویی فرا می خواند تا از گذشتهء خود ابراز انزجار بکنند و اگر کسی مانند فردین به این کار تن در نمی داد او را به اتهام هایی از قبیل شرب شراب یا استعمال تریاک بازداشت می کردند و بازجویی ها حالت دیگری به خود می گرفت. و نظام هنوز که هنوز است سعی می کند که چهره های محبوب گذشته را که در خارج از ایران به سر می برند پای شان را به ایران بکشد و آن ها را به "مصاحبه" های فرمایشی و نوشتن توبه نامه وادارد. مورد" سعید راد" آخرین آن ها بود. با این همه او هنوز هم "ممنوع الچهره" است. نظام در مورد هنرمندان "شخصیت کشی" می کند. شخصیت آنان را که کشت مانند دستمال کاغذی مچاله می کند به دورشان می اندازد تا آنان به الکل و مواد مخدر پناه ببرند. بهروز را هم بارها و بارها "دعوت" به وطن کردند تا آن بلایا و مصائبی که سر دیگر هنرمندان آوردند بر سر بهروز هم بیاورند. اما بهروز با اشراف به ترفند آقایان تا حالا حاضر نشده به دعوت آقایان لبیک گوید. ماجراهای این هنرمندان هر کدام "داستانی است پر آب چشم".
باز گردیم به ماجرای "کتاب بهروز":
تمام کوشش بهروز بر این بود بخشی از تاریخ سینمای ایران که خود شاهدش بود، برای اهالی سینما و دوستدارانش بازگوید. سینمایی که نسل ما حتی نسل پیش و پس از ما امروزه با وجود تکنولوژی جدید ماهواره و ویدئو و اینترنت به تماشایش می نشیند و زندگی و خاطره های گذشته اش را در آن خیابان ها و کوچه پس کوچه های تصویرهای سینما جست و جو می کند. اما با این حال کمتر کسی از پشت صحنه آگاهی دارد.
بهروز وثوقی در سینمای ایران یک "پدیده" بود، هم چنان که مارلون براندو در سینمای آمریکا "پدیده" بود. و شگفتا که بهروز هنر بازیگری را پیش خود و با تماشای فیلم های مارلون براندو آموخته بود! (در کتاب بارها به این نکته اشاره می کند)
بهروز هم مانند براندو شخصیت هایی را بازآفرینی کرد که در خاطره های جمعی ما حک شده اند. قیصر و مجید (سوته دلان) و داش آکل و سید (گوزن ها) ممل آمریکایی و زار ممد (تنگسیر) و رضا موتوری و ... در خاطره ما نقش بسته اند و با تماشای دوباره ی این فیلم ها سفری می کنیم به سرزمینی که به سرعت دارد چهره عوض می کند و یاد دیاری می افتیم که دیگر یاری در آن نمانده است!
بهروز هم مانند هنرمندان بزرگ دیگر از میان مردم برخاسته بود و حرف های کتابش را هم برای همین مردم زده بود. با آن که کتاب دو سال پیش آماده انتشار در خارج از کشور بود، اما هم بهروز و هم ناصر زراعتی می خواستند که کتاب نخستین بار در ایران منتشر گردد.
فراهم آورندگان کتاب و ناشر آن در آمریکا (آران پرس) از آن بیم داشتند که در صورت چاپ کتاب در خارج از کشور، برخی از دلالان کتاب و کتابسازان و مافیای کتاب های زیرزمینی "کتاب بهروز" را هم مانند کتاب های دیگر خارج از کشور (یادداشت های علم، پاسخ به تاریخ، سقوط شاه و ....) بی یال و دم و اشکم و با مقدمه ها و زیرنویس های اهانت آمیز در ایران به چاپ برسانند و با قیمت های گزاف به طور قاچاق بفروشند. این دلالان وقاحت و بی شرمی را تا آنجا رسانده اند که مثلا در مورد کتاب "بحران در ایران" نوشتهء ارتشبد عباس قره باغی، حتی عنوان کتاب را هم به "اعترافات یک ژنرال" تغییر داده اند!
من چند سال پیش به هنگام مرگ ژورنالیست نامی سانفرانسیسکو "هرب کایین" مطلبی نوشتم که چگونه اهالی این شهر از او ستایش تجلیل کردند. و اتفاقا آن هنگام زمانی بود که ژورنالیست های نامی ما مسعود بهنود و احمد زید آبادی و اکبر گنجی و ... در میهن ما زندانی بودند. حالا هم اغلب آنان به اضافهء سیامک پورزند و اسماعیل جمشیدی و ایرج جمشیدی و انصافعلی هدایت و ... در بند و اسیر اند.
***
یک سال و اندی پیش که کتاب آماده به چاپ بهروز را ورق می زدم شعر گونه ای نوشتم که این نوشته با آن تمام می کنم:
با بهروز وثوقی در دیار غربت
...
از تبار ماست این مرد
مردی در هیات قیصر و داش آکل و رضا موتوری
یا
آن پسرک کج و معوج
مجید سوته دلان را می گویم
سوخته دل
دل شکسته
... اما ستبر و سبز در سرزمین سبز
که سبز است و سبز
سبز کوه ها و دره ها
روزی آن بانوی سبز شعر نوشته بود که:
تنها صداست که می ماند ...
و بهروز فراتر رفت و چهره اش را نيز جاودانه کرد
که می ماند و خواهد ماند!
این کتاب بهروز است:
خاطرات تلخ و شیرین یک مرد
و خاطرات تلخ یک نسل
نسل سوخته
نسل خاکستر
که خاکستر شدیم و
در خاک خواهيم شد
تا روزی ققنوس وار
از خاکستر و خاک بر آییم
....