قفسي خواهم ساخت
ميلههايش همه از جنس عقيق
به بلنداي عدالت، به بزرگاي تن آزادي،
به درازاي شرف
يك پياله كه در آن آب زلالي باشد
وندكي ارزن و ارزاق و معاش
و هوايي كه دم از بازدمش گس نكند.
برگ زيتون ته گلدان قفس خواهم كاشت
تا بپيچد همه در دور قفس
عطري از رازقي و ياس و اقاقي
بكشد سينه به اعماق نفس.
خويش را در قفس خويش امان خواهم داد
تا از اين رندي و بيدادگري،
از دغل بازي و نيرنگ و ريا،
دمي آسوده شوم.
من از اين بازي الفاظ و حراج كلمات،
وه چه بيزار و ملول
سخن از عدل و عدالت، سخن از آزادي،
سخن از دادگري،
همه تكرار تهي از معني،
هر سه را من به قفس خواهم خواند
تا در آن محبس پالوده ز آماج جفا
تن ز زنگار حسد پاك كنيم، نفسي چاق كنيم.
شأن قديسي از اين لوث هياهوي دروغين بشر تازه كنيم.
قفلي از جنس شقايق به درش خواهم زد
و كليدش به پرستوي مهاجر كه به جايي بپرد،
دور و دراز
دورتر زانكه رسد دست كسي، قرقي و باز
اين قفس عاري از آلودگي و شر و بدي است
مأمن حمد و ثناگوي همه جن و پري است
رامش برهي آهويي و فجر سحري است
حسرت آدمي و هستي و شأن بشري است
advertisement@gooya.com |
|
اي پرستوي مهاجر هيهات
راز قفل قفس امن مرا فاش كني
شب مهتابي ايمن ز ريا و زشتي
طعمه ديو و دد و كركس و خفاش كني
اين قفس كوچك و اما به فراخي همه صلح و صفاست
اينچنين محبسي از ايمن اغيار رواست
بگذاريد در اين محبس آزادي ما،
بلبلي چهچهاي ساز كند،
جويباري به صفا نغمهاي آواز كند،
بچه آهو به چمن ناز كند،
يك غزالي ز سر شوق و شعف،
رقصي آغاز كند…
آري، آري، قفسي بايد ساخت.
------------------
ابوالفضل وصالی – روزنامه ندای آذرآبادگان – شماره 211
روزنامه ندای آذرآبادگان به آدرس www.nedayeazarabadegan.com در دسترس شماست