advertisement@gooya.com |
|
جايزه پرنس کلاوس از سوی يک بنیاد فرهنگی هلندی همه ساله به برگزيده ای از طنزنويسان فعال جهان اهدا می شود. اين جايزه امسال به سيدابراهيم نبوی، طنزنويس مطرح کشورمان تعلق گرفت. جایزه اصلی امسال به الیاس جاناتان شاپیرو کاريکاتوريست برجسته و مشهور آفریقای جنوبی اهدا شد. جايزه های ديگری نيز به ده طنزپرداز، کاریکاتوریست و کمدین دیگر به همراه جوایزی به مبلغ ۲۵هزار یورو اهدا شد. ابراهيم نبوی به هنگام دريافت جايزه پرنس کلاوس سخنانی ايراد کرد که در زير می خوانيد:
خانم ها، آقایان
از دریافت جایزه امسال بنیاد پرنس کلاوس خوشنودم، نخست به این دلیل که بنیادی ارزشمند و فرهنگی و هنری مرا برگزیده است، دوم به این دلیل که جایزه ای را دریافت می کنم که ارزش فنی و تکنیکی دارد و نه فقط ارزش سیاسی و سوم به این دلیل که موضوع جایزه طنز است، یعنی همان موضوعی که با تمام وجود به آن عشق می ورزم و ذهن و زبانم همواره درگير آنست.
از گروه داوران بنیاد پرنس کلاوس، گروهی از خردمندانی که هرکدام شان از اندیشمندان گوشه گوشه جهان هستند، قدردانی می کنم و امتنان خود را از آنان ابراز می دارم. آرزو می کنم بنیاد هلندی پرنس کلاوس که با همه جوانی دارد اهمیتی فراوان در ادبیات و هنر و فرهنگ می یابد، سالهای طولانی به کارش ادامه دهد. از علیاحضرت بئاتریکس و فرزندان بافرهنگ و خردمندشان که افتخار آشنایی با آنان را نیز چندی پیش یافتم، بخاطر فعالیت های بنیاد گرانقدر پرنس کلاوس قدردانی می کنم.
همچنین تبریک صمیمانه خود را به دوست و همکار هوشمندم، جاناتان شاپیرو کاریکاتوریست بزرگ آفریقای جنوبی و برنده اول جایزه امسال بنیاد پرنس کلاوس اعلام می کنم و برای هشت دوست دیگری که جوایز امسال را بخاطر آثارطنزشان گرفتند، آرزوی موفقیت می کنم. ما با آثارمان خندانده ایم و بسیاری از مردمان را در سرزمین های گوناگون لحظاتی از فکر بدبختی های شان دور کرده ايم، البته گاهی ها آن ها را به کشف بدبختی های تازه ای مجبور کرده يم. کار سختی است، اما خیلی هم آدمهای بدی نیستیم. فقط بدی مان این است که مردم را به یاد مشکلات شان می اندازیم.
در دنیای ما آنقدر قدرتمندانی که شب و روز روی صحنه های سیاست هستند اخم می کنند که ما اگر کار خود را نکنیم، دنيا ممکن است يادش برود که لبخند و شادمانی هم وجود دارد. ما همه مان به قدرت می خنديم و به همين جهت هم قدرتمندان از ما خوششان نمی آید، گاهی نوشته مان را با سانسور زندانی می کنند و گاهی که زیاد از دست ما عصبانی می شوند، خودمان را به زندان می اندازند. اما من تجربه کرده ام در زندان هم می شود به ريش زندانبانان خنديد. من برای زندانبانان هم طنز می گویم تا هر زندانبانی از کارش شرم کند. دراین دنیا که ثروت های بسياری صرف ساخت بمب و سلاح های جنگی می شود. در دنيائی که شلوغ شده و مصيبت از سروکولش می بارد، وسط اين آدم های اخمو که تازه بمب را به خودشان هم می بندند، ما طنزنويسان می خواهیم با مهر و شادمانی اشک های چشم رنج دیدگان را پاک می کنيم و آنان را بخندانيم. در این دنیایی که چهره کریه فقر و تبعيض و ظلم با تکنيک های جديد بزک شده و برای عوام جذاب می شود، ما طنزنويسان کارمان کنار زدن نقاب های دروغ است. نقاب ها را کنار می زنیم تا چهره مضحک واقعی دروغگویان قدرتمند را نمایش دهیم. در این دنیایی که گاهی زيباترين و انسانی ترين ساخته های بشر مانند دین و هنر هم توسط قدرتمداران به بازی گرفته می شود، ما پرده ریاکاری دینی را هم پاره می کنيم. من به قدرتمندان و ریاکاران می خندم، می خندم و می خندانم تا کمی از بار رنج انسانی کم کنم.
چند سال پيش سگی را از دست بچه هائی که مزاحمش شده بودند نجات دادم. همان روز هم خواستم تا يک قاضی را که شرافت خود را به مقام و پول فروخته بود، از دست خودش نجات بدهم. بچه ها وقتی از دخالتم در بازی شان ناراضی شدند، فقط مرا هو کردند، اما آن قاضی چند ماه به زندانم انداخت و بعد هم از خانه ام بيرونم کرد. جرمم اين بود که خواسته بودم سگ را و قاضی را نجات بدهم. همان موقع فهميدم هر کس را بخواهی نجات بدهی از دستت عصبانی می شود.
البته بچه ها هميشه هم مرا هو نمی کنند به همان دلیل که همیشه سگ ها را آزار نمی دهند و اگر هم بدهند همیشه من که نیستم تا مانع شان شوم. گاهی بچه ها به آدم کارهای خوب ياد می دهند. چند سال پيش بچه هایی را ديدم که بالانس زده بودند و داشتند سروته دنيا را نگاه می کردند. فهميدم اين کار برای ديدن دنيای وارونه ای که روسای جمهورش مثل احمدی نژاد و جورج بوش کارهای عجيبی می کنند، بهترين کارست. از موقعی که اين راه را کشف کردم همه اخبار مربوط به صلح طلبی ها جورج بوش و آمريکائی ها را بالانس زده تماشا می کنم. به سخنرانی های رييس جمهور ايران که به جای خدمت کردن به مردم کشورش می خواهد مردم یک کشور دیگر را آواره کند، سروته نگاه می کنم. من در حالی که وارونه به تلویزیون نگاه می کنم، می بینم که يک نفر در غاری کوهستانی در شرق نشسته و برای مردم دنيای غرب بمب می فرستد و گمان می کند جانشین خداست. من هر روز خبر تقلب انتخاباتی را در مصر و پاکستان و آذربایجان و چچن می خوانم و منتظر می مانم تا کسانی که با تقلب روی کار آمده اند کت و شلوارهای شان را بپوشند و به عنوان نمایندگان تقلبی ملت چهار سال دیگر هم به این بازی خنده دار ادامه دهند. در تمام این سالها من فقط يک بار خبر مهمی را وارونه نگاه نکردم و آن وقتی بود که سارکوزی به حاشیه نشینان پاریسی گفت: آشغال. خبرش را در روزنامه ای در سطل اشغال ديدم. واقعا که چه آشغال هایی دنیا را پرکرده اند. من از دست این دنیای وارونه طنز می نویسم، طنز می نویسم چون دنیای ما وارونه شده است و برای نشان دادن دنیای وارونه بهترین راه طنز نوشتن است.
خانم ها، آقایان!
می خواهم آخرین جمله گفتارم را به دوست عزیز و نویسنده زندانی هموطنم اکبر گنجی اختصاص دهم. می خواهم به خاطر همه کلماتی که از گنجی یاد گرفتیم، او را از یاد نبريم.
به امید دنیایی پر از آزادی که هيچ متفکری در آن زندانی نباشد. دنيائی که در آن گرسنه ای نباشد، نه کودک آفريقائی در سودان و نه اکبر گنجی در زندان. دنيای که در آن بمب نباشد نه در دست جورج بوش و نه در دست بن لادن. دنيائی که در آن صلح و رفاه برای همه باشد، هم برای بچه های فلسطين و هم برای بچه های اسرائیل. به امید دنيائی که آدم مجبور نباشد که اخبار آن را بالانس زده نگاه کند.
با احترام
سید ابراهیم نبوی
21 دسامبر 2005