advertisement@gooya.com |
|
به نام خداوند جان و خرد (فردوسی)
نويسنده بر اين باور است که مولانا جلال الدين شخصيتی جهانی و فرامرزی است و به بشریّت تعلق دارد، زيرا که او به جايگاه انسان در آفرينش و منزلت والای او آشنائی و ايمان داشت :
«دی شيخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند يافت مينشود جستهايم ما
گفت آنک يافت مينشود آنم آرزوست»
(ديوان شمس، غزل ۴۴۱)
مولانا جهان آفرينش را قانونمند ميداند و ميگويد:
« اين جهان کوه است و فعل ما ندا
سوی ما آيد نداها را صدا »
۱/۲۱۵] ]
او چون قرآن شناسی کم نظير، در مقام دريافت محتوا و پيام آنست، و آن قانونمندی را نيز از قرآن الهام گرفته است که جهان را قانونمند آفريديم : «و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الّا بالحق». (۸۵/۱۵)
مولانا عشق به خدا را بصورت عشق به انسان متجلی ساخته است که به گفته شاعر ديگر ما:
« خلق همه يکسره نهال خدايند
هيچ نه بر کن تو زين نهال و نه بشکن »
(ديوان ناصر خسرو)
آری، مولانا گوهر انسان را بدينگونه به تصوير ميکشد :
« ای برادر تو همان انديشه ای
مابقی تو استخوان و ريشه ای
گر گلست انديشه ی تو، گلشنی
ور بود خاری، چو هيمۀ گلخنی »
[۲/۲۷۷]
و يا با همين مضمون:
« آدمی ديد است باقی گوشت و خون
هرچه چشمش ديده آن چيز اوست »
[۶/۸۱۲]
و تأکيد بر اينکه نفس اراده و اختيار داشتن ما، خواست و مشیّت خداست:
« اين که گويی اين کنم يا آن کنم
اين دليل اختيار است اين صنم »
[۵/۳۰۲۴ ]
مولانا اين انسان شناسی را از قرآن دارد. خداوند با سبک بيان خود در قرآن عقلانيت را در انسان برسميت ميشناسد، آنجا که به انسان خطاب ميکند که: «چرا تعقل نميکنيد؟ چرا تفکر نميکنيد؟ چرا تدبر نمی کنيد؟» و اراده آزاد انسان را همچون مظهری از اراده خود تلقی ميکند، زيرا که اگر در مورد ذات اقدسش در قرآن ميگويد:« خدا اراده کرد يا اراده ميکند»، در مورد انسان عينا همانگونه سخن ميگويد: انسا ن اراده کرد، انسان اراده ميکند (رجوع کنيد به معجم الفاظ قرآن، ريشه واژه «راد»).
مولانا خطاب به انسان ميگويد: انسان مگر تو از زنبور که خداوند او را مورد خطاب قرار ميدهد، کمتری؟: « ما به زنبور عسل وحی کرديم که در شکاف کوه ها برای خود خانه بسازد.» (۶۸/۱۶) بنابراين مولانا در اينجا نيز به انسان هشدار ميدهد که قدر جايگاه انسانی خود را در آفرينش بداند:
« گيرم اين وحی نبی گنجور نيست
هم کم از وحی دل زنبور نيست
چونک اوحی الرب الی النحل آمدهست
خانهی وحيش پر از حلوا شدهست
او به نور وحی حق عز و جل
کرد عالم را پر از شمع و عسل
اين که کرمناست و بالا میرود
وحيش از زنبور کمتر کی بود
نه تو اعطيناک کوثر خواندهای
پس چرا خشکی و تشنه ماندهای »
[۵/۱۲۲۸-۱۲۳۲]
اين تعبير داستان نيوتون، کاشف قوه جاذبه، را تداعی ميکند که در زير درخت سيبی نشسته بود و سيبی از درخت فرو افتاد و در پاسخ به اين سوال نيروی جاذبه را کشف کرد. و اين سخن آقای خاتمی در دوران رياست جمهوری اش نيز برايم تداعی شد : «انسان يعنی سوال، و تا پاسخ سوال خود را نيابد آرام نميگيرد.»
عشق به انسان نه تنها در گفتار که در کردار خود مولانا عينيت داشت تا آنجا که به ميان جذاميان ميرفت و در جايی که آب تنی ميکردند، در کنار آنان آب تنی ميکرد. همچنين رفتارش حتی باروسپيان شهر دلسوزانه و محترمانه بود نه تحقير آميز و نفرت انگيز و نصيحت و خيرخواهی و ارشاد و کمک خود را از آنان دريغ نميداشت. علاقه اين دو قشر مطرود و بدنام نسبت به مولانا در حدی بود که در تشيع جنازه اش شرکت کردند و بی اختيار اشک ريختند [نقل به مضمون از آثار شادروان ع. زرين کوب درباره مولانا و عرفان، مانند: سرّ نی، نقد و شرح تحليلی و تطبيقی مثنوی معنوی، بحر در کوزه، نقد و تفسير قصّهها و تمثيلات مثنوی، ارزش ميراث صوفيه و تاريخ تصوّف].
و لذا ظلم به انسان را بمنزله اعلام جنگ به آفريننده جهان تلقی ميکند و نيايش انسان را در برابر خدا عين آزادی و رهايی انسان ميداند زيرا که خدا نيازی به آن ندارد و ميگويد:«من نکردم خلق تا سودی کنم بلکه تا بر بندگان جودی کنم.»
در زمينه ستيز با ظلم و ظالم ميگويد:
« کشته شد ظالم جهانی زنده شد
هر يکی از نو خدا را بنده شد »
[۳/۲۵۰۳]
مولانا شيفته و دل باخته «علی بن ابی طالب» بود:
« از علی آموز اخلاص عمل
شير حق را دان مطهر از دغل»
واژه دغل در فرهنگ فارسی به فريب کاری، ريا کاری و عوام فريبی اطلاق ميشود و لذا علی، آن بانگ عدالت انسانيت را از دغل کاری مبرّا ميداند («بانگ عدالت انسانی»، عنوان کتاب جرج جرداق مسيحی لبنانی در بارۀ علی)
جايگاه حرمت به انسان در انديشه توحيدی علی در عهدنامه اش به مالک اشتر به اوج ميرسد، آنجا که ميگويد: «مردم يا برادر تنی تو هستند يا در خلقت با تو برابرند، لذا رفتارت با همه عادلانه و دور از تبعيض باشد» (نهج البلاغه).
او حتی همين مفهوم نهفته در عنوان خود، «مولانا» را چنين معنا می کند:
« کيست مولا آنک آزادت کند
بند رقیّت ز پايت بر کند
چون به آزادی نبوت هاديا ست
مؤمنان را ز انبيا آزادی است
ای گروه مؤمنان شادی کنيد
همچو سرو و سوسن آزادی کنيد »
[ ۶/۴۵۴۰]
جهان بينی توحيدی انسانی مولانا به دور از شکل گرايی رايج در عصر حاضر، در داستان موسی و شبان به اوج ميرسد و نور افشانی ميکند: « شبان زحمت کش، انسان بی ريا و توقع در خلوت خود با خدا زمزمه ميکند:
«توکجايی تا شوم من چاکرت
جامه ات دوزم کنم شانه سرت و .. »
موسی از شنيدن آن به خشم آمده ميگويد: « کفر گفتی و کافر شدی، اگر توبه نکنی صاعقه ای از آسمان فرود خواهد آمد و همه را ميسوزاند. شبان که اين را شنيد گوسفندان رها کرد و سر به بيابان گذاشت و اشک ميريخت و از خدا پوزش می طلبيد که ناگاه:
« وحی آمد سوی موسی از خدا
بنده ما را چرا کردی جدا
تو برای وصل کردن آمدی
نی برای فصل کردن آمدی
موسيا آداب دانان ديگرند
سوختند جان و روانان ديگرند
گر خطا گويد ورا خاطی مگو
ور بود پر خون شهيدان را مشو
خون شهيدان را ز آب اوليتر است
اين خطا از صد ثواب اوليتر است »
[۲/۱۷۵۰ به بعد]
مولانا فقيهی بود نه به معنای اصطلاحی رايج که در «استنباط احکام شرعيه» محدود ميشود، بل فقيهی بود به معنای لغوی تفقه که برای رسيدن به محتوا بايد از سطح عبور کرد و به آن رسيد.
سخن را با نقل واقعه ای پس از هجرت پيامبر به پايان ميبرم. عربی از صحرا شنيده بود پيامبری از مکه به مدينه هجرت کرده است. عازم مدينه شد و پرسان پرسان به مسجد آمد تا او را ببيند و با او سخنی بگويد. جمعی حلقه وار نشسته بودند. پرسيد کداميک از شما پيامبر هستيد؟ چون پيامبر واصحاب حلقه وار می نشستند تا صدر و ذيلی در کار نباشد (جلوه ای از مساوات) . خطاب به پيامبر گفت: چه پيامی از سوی خدا برای ما آورده ای؟ پيامبر دو آيه کوتاه از سوره های قرآن را بر او تلاوت کرد: «فمن يعمل مثقال ذرة خيرا بره، و من يعمل مثقال ذره شرا يره.»
[۸-۷/۹۹]
عرب باديه بفکر فرو رفت و سپس گفت پيام را گرفتم و از مسجد خارج شد. پيامبر با اصحاب گفت: «رجع الرّجل و هو فقيه». آن مرد از مسجد برفت در حالی که فقيه شده بود. يعنی پيام توحيد را گرفت.
طاهر احمد زاده
• منابع: جلال الين بلخی "مولوی"، رومی، «مثنوی معنوی»، ر.ا. نيکلسون، تهران: اميرکبير، چ.۶، ۱۳۵۹؛ ديوان کامل شمس تبريزی، مولوی، ب. فروزانفر، تهران: س.ا. جاويدان، چ.۵، ۱۳۶۰