advertisement@gooya.com |
|
دی ماه ۱۳۷۴
شبی در مرکز موسيقی نوا (کلن - آلمان) که زينتآرای ديوارههای آن، تصاوير نازنينان ِ گستره ی موسيقی و آواز ايران است، انگشتی مواج بر تارهای تار، رقصی شورانگيز داشت. در اين فضای فريبا، دل به دريايی میمانست که با فراز و فرود ِ آهنگ ِ خوشرنگ ِ تار، توفانی تازه داشت. «سايه» - زبانِ ِ توفانِ ِ جان - آرام در کنارم نشسته بود. ناگهان سر، فراگوش من آورد و گفت: «دلم برای يک غزل خوب تنگ شده است!» چنين سخنی از زبان ِ مرد ِ مردستان غزل، برايم شگفتآور بود. استکان چای را که به دستش دادم، با نمی در چشم، خيره در چشمانم نگريست، آهسته و شمرده گفت:
«منشين چنين زار و حزين، چون روی زردان»
من که در متن ِ موسيقی، مجذوب ِ معنا و ضرباهنگ اين مصراع شده بودم، گفتم: «بعد...؟!» با درنگی کوتاه ادامه داد:
«شعری بخوان! سازی بزن! جامی بگردان!»
دوباره گفتم: «بعد...؟!» گفت: «همين! مال اين لحظه است. بعدی ندارد، باقی را تو ادامه بده!» گفتم: «سايه جان! بيست سال است که غزلی ننوشتهام. ديگر اين که مرا با قالب شعر، حکايتی ديگر است!»
در طول راه که به خانه میرفتم، لحن حافظانه ی «جامی بگردان» مدام در ذهنم زنگ داشت. میديدم سراپای پيکره ِی همين يک بيت، در يک جای جانم جا باز کرده است. به رختخواب که رفتم ديدم بر پشت پلکم مینشيند و خواب را از من دور میکند.
صبح به پنجره نزديک شده بود، که غزل «با سايه» با همان وزن، منتها با قافيهای ديگر نوشته شد.
رضا مقصدی و هوشنگ ابتهاج (ه . ا. سايه)
با "سايه"
«منشين چنين زار و غمين چون» سوگواران
«شعری بخوان! جامی بزن!» با شادخواران
□ □ □
شادابی ی شعر تو را باران ندارد
آهنگ ِ ابرِ تازه را بر ما بباران!
□ □ □
آشفته شد جان من از اين بيقراری
بس کن دلا! جان تو و آن بيقراران
□ □ □
آئينه تا راز مرا با کس نگويد
پوشيدهام اين چشم را زآئينهداران
□ □ □
دلخسته ی پائيزِ لبريزِ درختم
بختم اگر ياری دهد تا آن بهاران
□ □ □
برخيز و ابرِ تشنه يی باش و فرو ريز
سرمست و شورانگير، در پای چناران
□ □ □
ای رهگذر آهستهتر از من گذر کن!
بگذار پيغامِ مرا بر رهگذاران:
□ □ □
وقت خوشی با دوستانم در چمن بود
باغِ نگارينم چه شد؟ ای دوستداران!
□ □ □
خارم به دل کمتر شکن ای خاکِ غربت!
بار دگر گُل میکنم در شوره زاران
□ □ □
بر من ببخشا ای غزل! گر خامدستم
نبض ِ تو خوشتر میزند در روزگاران
□ □ □
در سايه ی مهر ِ تو آرامش گرفتم
شادا من و شادابی ی اين سايه ساران
آلمان- دی ماه ۱۳۷۴
reza.maghsadi@gmx.de