advertisement@gooya.com |
|
محمدعلی بهمنی در گُسترۀ شاداب و آفتابی ِغزل امروز ايران، چهره ای ممتاز و پُرآوازی دارد. در غزلهايش علاوه بر حضور حال و هوای زلال عاشقانه، عينيت مفاهيم اجتماعی- آن هم با زبانی شاعرانه- به چشم می آيد.
او تولديافته دزفول (۱۳۲۲)، بزرگ شدۀ تهران، و مقيم بندرعباس است.
نخستين کتابش را با نام «باغ لال» در سال ۵۰ به چاپ می رساند و در سال ۵۲ به همکاری با راديو فرا خوانده می شود. پاره ای از ترانه های آن سالها با ظرفيت های نوآورانه، از آن اوست.
کتابهای «در بی وزنی»، «عاميانه ها»، «غزل»، «شاعر شنيدنی ست» و... «گاهی دلم برای خودم تنگ می شود» ره آورد تب و تاب های اين جان ِشوريده است.
«نيما» و ارزش های نوگرايانه اش در ذهن و زبان بهمنی درخششی چشمگير دارد. منصفانه می گويد: «غزل من چيزی نيست جُز برداشتی با ظرف غزل از رودخانۀ «نيما». اين ظرف را (نخست) در دست منوچهر نيستانی ديدم وقتی که داشت از پُل ِاستوار هوشنگ ابتهاج (سايه) عبور می کرد. غزل بعد از نيما را نوعی لجبازی می دانم اما اين باور از ارادتم به غزل نکاسته است چرا که غزل نه تنها در شعر امروز، بی ترديد در شعر تمام فرداها جايگاه ويژه ای خواهد داشت. غزل، هستی ايرانی است و خواهد بود».
بهمنی هر چند در شعر آزاد نيمايی و ترانه سرايی آفرينش های جدی دارد اما اهل نظر بيشتر او را غزلسرايی ممتاز و شيفته می شناسند. «غزلسرايی که می خواهد خود را به رودخانه پُرآب «نيما» متصل سازد که اين رودخانه، وصل به درياست و دريا مخاطب بهمنی است».
غزل زير که از ظرفيت ِظريف ِزيبای شاعرانه بهره مند است، بيانگر ارزشهای لگدکوب شدۀ انسان، ايرانی است.
غزل
خورشيدم وُ شهاب قبولم نمی کند
سيمرغم وُ عقاب قبولم نمی کند
□ □ □
عريان ترم ز شيشه وُ مطلوب ِسنگسار
اين شهر، بی نقاب قبولم نمی کند
□ □ □
ای روح ِبيقرار، چه با طالعت گذشت؟
عکسی شدم که قاب قبولم نمی کند
□ □ □
اين، چندمين شب است که بيدار مانده ام
آنگونه ام که خواب قبولم نمی کند
□ □ □
گفتم که با خيال، دلی خوش کنم، ولی
با اين عطش، سراب قبولم نمی کند
□ □ □
بی سايه تر ز خويش، حضوری نديده ام
حق دارد آفتاب قبولم نمی کند