یکشنبه 11 فروردین 1387

گزيده تحليل های تاريخی کنت پولاک: شاه؛ کارتر و روز جمهوری اسلامی، ترجمه عرفان قانعی فرد

کنت پولاک
تخيل يا تحليل پولاک، پاسخ به اين پرسش ها است که: آيا شاه به خاطر سرطان از ايران رفت؟ آقای خمينی از کجا می دانست که ترور نمی شود؟ کارتر چرا هايزر را ايران فرستاد؟ در پاريس آقای خمينی به امريکايی ها چه گفت؟ در روز انقلاب، اسناد دفتر مخصوص شاه کجا رفت؟ چرا اداره ساواک و اسنادش به دست ابراهيم يزدی افتاد؟ و چگونه داريوش همايون و ديگر وزيران از ايران گريختند؟ و... چرا فرودگاه منفجر نشد؟ و آيا آمريکا، امام را به ايران آورد؟

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

http://www.persianpuzzle.blogfa.com/

در منطقه‌ خليج‌فارس‌، گريز از نفت‌ بسيار مشکل‌ است‌ و هرچند که‌ ازبسياری‌ جهات‌ انقلاب‌ ايران‌ با نفت‌ شروع‌ شد. به‌ عبارتی‌ ديگر، موردی‌ که‌ به‌وجود آمد، نفت‌ بود که‌ انقلاب‌ را پديد آورد. در اوايل‌ دهه‌ ١۹۷٠، شاه‌فعاليتی‌ را آغاز کرد تا درآمد نفتی‌ ايران‌ را افزايش‌ دهد، به‌طور يکه‌ در پس‌رؤياهای‌ هيجانی‌ و ديوانه‌وارش‌ بدين‌ امر موفق‌ شد. پول‌ به‌ ايران‌ سرازير شدو آن‌ پول‌ همه‌ چيز را تغيير داد. اقتصاد ايران‌ بيش‌ از اندازه‌ رونق‌ گرفت‌. فساداندک‌اندک‌ بهم‌ ريخت‌، مقامات‌ در تهران‌ از دسترسی‌ به‌ واقعيت‌ موجود دورشدند. سرانجام‌ اقتصاد ايرانيان‌، پيچيده‌ و تحريف‌ شد. موجب‌ تهديد ساختاراجتماعی‌ شد ـ ساختاری‌ که‌ در اوج‌ بحران‌ بود ـ و سيستم‌ سياسی‌ استبدادی‌به‌ نقطه‌ انفجار و مرز فروپاشی‌ رسيد. ايران‌ قبل‌ از رونق‌ و ترقی‌ نفت‌ کشورشادی‌ نبود، اما پس‌ از آن‌، مانند اتبار باروت‌ ـ در وضع‌ قابل‌ انفجار بسرمی‌برد.نفت‌ آمريکا را برانگيخت‌ تا بيشتر از سابق‌ به‌ ايران‌ نزديک‌ شود. پس‌ ازترقی‌، آمريکا به‌ ايران‌ نياز داشت‌. نيازی‌ که‌ هرگز در سابق‌ چنين‌ نبود. ناگهان‌،آنچه‌ که‌ در ايران‌ اتفاق‌ افتاد، برای‌ اقتصاد آمريکا خطرناک‌ بود و نيز در اقتصادجهانی‌ هم‌ بحرانی‌ به‌ وجود آورد. وقتی‌ که‌ رژيم‌ شاه‌ غرق‌ شد، آمريکا هم‌ باآن‌ غروب‌ کرد و به‌ خاطر اين‌ تنزل‌ و افت‌ مشهود با سرزنش‌ و نقد مواجه‌ شد.
ريچارد نيکسون‌ و مشاوران‌ امنيت‌ ملی‌ کشورش‌، هنری‌ کيسينجر به‌واشنگتن‌، ديدگاهی‌ بی‌طرفانه‌، منصفانه‌ و جدی‌ نسبت‌ به‌ جهان‌ ارائه‌ کردند.آن‌ها جهان‌ را از ديدگاه‌ منشوری‌ مواجهه‌ جهانی‌ بين‌ شوروی‌ و آمريکانگريستند و آن‌ها سياست‌ جهانی‌ را عرصه‌ شطرنجی‌ تصور می‌کردند که‌ بين‌دو ابرقدرت‌ در حال‌ بازی‌ است‌ و آن‌ها به‌طور استثنايی‌ بازی‌ خود را حساس‌و پيچيده‌ خواندند و رغبت‌شان‌ بر اين‌ بود تا از هر ابزار و وسيله‌ای‌ در لوازم‌سياست‌ خارجی‌ آمريکا از نيروی‌ نظامی‌ تا نيروهای‌ کنترل‌ و و از عمليات‌پنهانی‌ تا همکاری‌ انسان‌دوستانه‌ استفاده‌ کنند. آنان‌ همچنين‌ برای‌ بعضی‌ ازموفقيت‌های‌ مهم‌ سياست‌ خارجی‌ آمريکا اعتبار خاص‌ قائل‌ بودند. گشودن‌فضای‌ باز ارتباطی‌ به‌ سوی‌ چين‌، آغاز پيشرفت‌ در صلح‌ خاورميانه‌ ـ که‌ منتهی‌به‌ برنامه‌ کمپ‌ ديويد تحت‌ نظارت‌ دولت‌ جيمی‌ کارتر شد و ديگربرنامه‌های‌ کنترل‌ نظامی‌ روسيه‌ که‌ همه‌ اتفاقات‌ و رخدادهای‌ آرامی‌ بودند که‌با نيکسون‌ و کيسينجر آغاز شد و دارای‌ اثری‌ درازمدت‌ و منفعتی‌ طولانی‌برای‌ آمريکا بود.اما نگاه‌ آنان‌ يک‌ نگاه‌ يک‌ بعدی‌ به‌ جهان‌ بود و تمرکز آنان‌ بر روی‌سياست‌ ابرقدرت‌های‌ جهان‌، گاه‌ موجب‌ بروز مشکلاتی‌ برای‌ آمريکا درجهان‌ سوم‌ می‌شد. در جاهايی‌ مانند آنگولا، کامبوج‌، شيلی‌ و ايران‌،مشکلاتی‌ به‌ وجود آمد که‌ برای‌ چندين‌ سال‌ آمريکا را در محاصره‌ قرار داد.برای‌ نيکسون‌ و کيسينجر، کشورهای‌ جهان‌ سوم‌ در جنگ‌شان‌ با مسکو، درحد يک‌ آلت‌ دست‌ بيشتر نيستند. آنان‌ چندان‌ به‌ بررسی‌ و تمرکز بر اوضاعی‌که‌ در آن‌ کشورها می‌گذشت‌، مايل‌ نبودند تا جايی‌ که‌ حکومت‌ آنان‌، تنها دربرابر اعمال‌ ديکته‌ شده‌ توسط‌ واشنگتن‌، عکس‌العمل‌ نشان‌ می‌داد. از آن‌لحاظ‌، آنان‌ شاه‌ را يک‌ آلت‌ دست‌ خوب‌ می‌ديدند،تصميم‌ مربوط‌ به‌ شاه‌ به‌ عنوان‌ شاخص‌ منطقه‌ای‌ آمريکا موجب‌ تعبيرغلط‌ شاه‌ درباره‌ استراتژی‌ نيکسون‌ به‌ کيسينجر شد. شاه‌، در عبارت‌ مشهور وبه‌ يادماندنی‌ کيسينجر، که‌ «جزو بی‌نظيرترين‌ رهبران‌ و متحد و هم‌پيمان‌بی‌چون‌ و چرا» کسی‌ که‌ نظريات‌ و سياستش‌ به‌ درست‌ با آمريکا ـ از همه‌لحاظ‌ ـ همسان‌ و همسو هستند.. شاه‌ در بسياری‌ از اهداف‌ عمومی‌آمريکا در منطقه‌، سهيم‌ شد. او در جستجوی‌ ثبات‌ ـ عليه‌ ناصر وراديکال‌های‌ عرب‌ ـ بود. از اسرائيل‌ دفاع‌ و حمايت‌ و با کمونيسم‌ و شوروی‌مخالفت‌ می‌کرد و همچنين‌ او خواهان‌ حمايت‌ کردن‌ و سرپا نگه‌ داشتن‌، ديگرکشورهای‌ سلطنتی‌ محافظه‌کار منطقه‌ بود. اما تفاوقت‌های‌ عمده‌ و اساسی‌بين‌ ايران‌ و آمريکا وجود داشت‌، ائتلاف‌ و حمايت‌ بی‌چون‌ و چرای‌ آمريکا وثروت‌ نفتی‌ جديد در ايران‌ موجب‌ شد تا شاه‌ در جهانی‌ حرکت‌ کند که‌ دولت‌نيکسون‌ از تصميم‌های‌ آشکار و اهداف‌ صريح‌ تهران‌ چندان‌ موافق‌ نباشد.علاوه‌ بر اين‌، شاه‌ هرگز بی‌اعتمادی‌ و شک‌ و ترديد خود را نسبت‌ به‌ آمريکابه‌ کل‌ فراموش‌ نکرد و آرزو داشت‌ ايران‌ را به‌ قدری‌ قوی‌ سازد تا به‌طور کامل‌مستقل‌ شود و در برابر نفوذ خارجی‌ مقاوم‌ و تأثيرناپذير بماند.شاه‌ از به‌ عهده‌ گرفتن‌ نقش‌ جديد خود ـ از سوی‌ دوستانش‌ هنری‌کيسينجر و ريچارد نيکسون‌ ـ هيجان‌زده‌ و ذوق‌زده‌ شده‌ بود
و شاه‌ بهترمی‌دانست‌. او می‌دانست‌ که‌ اجرای‌ اين‌ نقش‌ برای‌ آمريکا ـ که‌ به‌ شدت‌ درجريان‌ ويتنام‌ آشفته‌ شده‌ است‌ ـ و نيز سياست‌ قدرت‌های‌ بزرگ‌، به‌ او نوعی‌نفوذ، قدرت‌ و وسيله‌ اعمال‌ فشار می‌دهد. در نهايت‌، برای‌ شاه‌ اين‌ مسأله‌ به‌آن‌ معنی‌ بود که‌ اگر از منافع‌ آمريکا در خليج‌فارس‌ مراقبت‌ کنند، در نتيجه‌آمريکا ديگر از گفتن‌ و تذکر دادن‌ در چگونه‌ اداره‌ کردن‌ حکومت‌ دست‌ برخواهد داشت‌ و در حقيقت‌، دولت‌ نيکسون‌ چنان‌ کرد و تقريباً همه‌ نقدهايی‌که‌ به‌ خاطر تجاوز به‌ حقوق‌ بشر ايرانيان‌، مقاومت‌ شاه‌ در برابر پذيرفتن‌اطلاعات‌ سياسی‌ و رفرم‌ در سيستم‌ اقتصادی‌ خودداری‌ کردن‌ از قضاوت‌گذرا درباره‌ انقلاب‌ سفيد و ديگر سياست‌های‌ داخلی‌ ايران‌ و خصوصاً آنچه‌که‌ به‌طور کلی‌ درباره‌ شاه‌ و امورات‌ ايران‌ بود، از دور خارج‌ کرد و آن‌ها را به‌عهده‌ خود شاه‌ و ايرانيان‌ واگذار کرد . شاه‌ چنين‌ کرد. او در کنار مرد قوی‌ عراق‌، صدام‌حسين‌ جوان‌، در الجزاير نشست‌ و به‌ سرعت‌ کردها را در ازای‌ رضايت‌عراق‌ مبنی‌ بر مسايل‌ نوار مرزی‌ با ايران‌، فروخت‌!... هم‌ دولت‌ نيکسون‌ و هم‌کردها در قرارداد الجزاير، از شاه‌ خيانت‌ ديدند. هرچند کسی‌ از چنين‌قراردادی‌ خرسند نبود، اما کردها هزينه‌ و تاوان‌ سختی‌ پرداخت‌ کردند و اکثراًجانشان‌ را در اين‌ معامله‌ دادند، زيرا بدون‌ کمک‌های‌ ايران‌ و آمريکا، به‌راحتی‌ توسط‌ ارتش‌ صدام‌ سرکوب‌ شدند..سرانجام‌، سياست‌ جديد درباره‌ ايران‌، منجر به‌ کاهش‌ عمليات‌ روبه‌افزايش‌ اطلاعاتی‌ آمريکا در ايران‌ شد. شاه‌ پيوسته‌ و شديداً درباره‌تلاش‌های‌ آمريکا برای‌ تشخيص‌ و ديدن‌ آنچه‌ که‌ در داخل‌ کشورش‌می‌گذرد، شکايت‌ داشت‌ و پس‌ از مدتی‌، هرچند به‌ عنوان‌ محور منطقه‌ای‌آمريکا، تخلف‌ و تخطی‌ می‌کرد و اعتراض‌ و نگرانی‌ مقامات‌ آمريکاروزبه‌روز، شدت‌ می‌يافت‌. ميزان‌ گزارش‌های‌ سياسی‌ Cia درباره‌ ايران‌ دراوايل‌ ١۹۷٠، حقيقتاً از ميزان‌ اواخر دهه‌ ١۹۴٠، کم‌تر بود و سفارت‌ آمريکادر تهران‌، تعداد اندکی‌ افسر و مأمور داشت‌ که‌ می‌توانستند به‌ زبان‌ فارسی‌تکلم‌ کنند و يا به‌طور متناوب‌ در ايران‌ زندگی‌ کرده‌ باشند.. پس‌ از همه‌ اين‌مسايل‌، پرسنل‌ وزارت‌ امور خارجه‌ ايران‌ و ساواک‌ به‌ زبان‌ انگليسی‌ تکلم‌داشتند و از آن‌ وقت‌ آن‌ها، تنها ايرانيانی‌ بودند که‌ آمريکايی‌ها مجاز به‌صحبت‌ با آنان‌ بودند، اما فراگيری‌ زبان‌ فارسی‌ چه‌ سودی‌ داشت‌؟
در دسامبر ١۹۷٣، وزيران‌ نفت‌اپک‌ در تهران‌ دوباره‌ تشکيل‌ جلسه‌ دادند و شاه‌ آنان‌ را قانع‌ کرد به‌ اينکه‌قيمت‌ نفت‌ را هرچه‌ بيشتر، افزايش‌ دهند و به‌ قيمت‌ نجومی‌ ۶۵/١١ دلار دربشکه‌ برسانند. افزايش‌ قيمت‌ داخلی‌ و تحريم‌، موجب‌ نوعی‌ بحران‌ نفتی‌جدی‌ در غرب‌ شد و اين‌ افزايش‌ ناگهانی‌ قيمت‌ و بحران‌ به‌ وجود آمده‌،اوضاع‌ را وخيم‌تر کرد.. نيکسون‌ نامه‌ای‌ خصوصی‌ به‌ شاه‌ و رئوس‌ مطالب‌آن‌ دربارة‌ مشکلات‌ فاجعه‌آميز رشد قيمت‌ نفت‌ بود و به‌ او توصيه‌ کرد که‌دوباره‌ بررسی‌ و تجديدنظر کند، اما عکس‌العمل‌ شاه‌ اين‌ بود که‌ کاملاًدرخواست‌ نيکسون‌ را ناديده‌ گرفت‌برای‌ ايران‌، اوج‌ يا حد نهايی‌ تأثير بر رشد قيمت‌ نفت‌ چندان‌ فاجعه‌آميزتراز بقيه‌ مسايل‌ نبود، گرچه‌ در آن‌ زمان‌، آن‌ را تا حدی‌ متوجه‌ شد. درآمد نفت‌،که‌ از ٨٨۵ ميليون‌ دلار در سال‌ ١۹۷١، به‌ ۶/١ بيليون‌ دلار در سال‌ ١۹۷٢رسيده‌ بود، به‌ ۶/۴ بيليون‌ دلار در سال‌ ١۹۷۴ و آنگاه‌ ناگهان‌ ترقی‌ کرد و به‌سرعت‌، در سال‌ ١۹۷۵ تا ٨/١۷ بيليون‌ دلار بالا رفت‌. تهران‌ به‌ نظرمی‌رسيد که‌ ناگهان‌ در پول‌ غرقه‌ خواهد شد و شاه‌ می‌تواند هر آنچه‌ را که‌بخواهد انجام‌ دهد يا داشته‌ باشد. برنامه‌ريزان‌ و طراحان‌ ايرانی‌، که‌ هرگزتأثيری‌ ويژه‌ نداشتند، به‌ خاطر اين‌ واقعيت‌ موجود، همه‌ پايه‌ها را از دست‌دادند. به‌ نظر رسيد که‌ آنان‌ برای‌ حل‌ مشکلات‌شان‌ پول‌ بيش‌ از حدی‌ دراختيار دارند و در اوهام‌ و پندارهای‌ خود افراط‌ می‌کنند.به‌ معنی‌ واقعی‌ کلمه‌، يک‌ شبه‌، ٣۶ بيليون‌ دلار که‌ در اساس‌ به‌ برنامه‌ پنجم‌توسعه‌ شاه‌ اختصاص‌ يافت‌، به‌ حدود دو برابر، يعنی‌ ۶٣ بيليون‌ رسيد؛ بدون‌آنکه‌ کسی‌ به‌ عواقب‌ و پيامدهای‌ آن‌ بيانديشد و يا شرايط‌ و مقتضيات‌ لازم‌ رامهيا کننداکنون‌ فعاليت‌ تمام‌ زرادخانه‌ها و کارخانه‌های‌ اسلحه‌سازی‌ آمريکا برای‌فروختن‌ تسليحات‌ به‌ شاه‌ بود. او پول‌ بيشتری‌ می‌خواست‌ تا هر قلم‌ جنسی‌ راـ که‌ در سابق‌ از او مضايقه‌ کرده‌اند ـ خريداری‌ کند..در اين‌ نامه‌، مقاومت‌ مأموران‌ آمريکا بيشتر پيش‌ به‌ حيف‌ و ميل‌ و اتلاف‌دلارهای‌ آمريکايی‌ برای‌ خريد نفت‌ خاورميانه‌ توجه‌ می‌کردند. بدين‌ ترتيب‌،تعداد انگشت‌شماری‌ از افراد در واشنگتن‌ از برگرداندن‌ و ارسال‌ بيليون‌هادلار ـ حاصله‌ از درآمد نفت‌ ـ برای‌ خريد اسلحه‌ (و چه‌ برای‌ حدود کلی‌ ديگرخريدها) به‌ آمريکا، خرسند نبودند. تا حدی‌، مقامات‌ آمريکا تشويق‌ وترغيب‌ شدند که‌ زياده‌روی‌ و افراط‌ خريد شاه‌ و ميزان‌ ضرر و زيان‌ به‌ کسری‌داد و ستد آمريکا را به‌ حداقل‌ خواهد رسانيد. آنان‌ شاه‌ را به‌ شدت‌ تحت‌فشار گذاشتند تا از آمريکا خريد کند ـ و بدون‌ هم‌پيمانان‌ اروپايی‌ ـ دوباره‌ به‌آمريکا همان‌ دلارهای‌ نفتی‌ را بازگرداندوقتی‌ که‌ شاه‌ و درباريانش‌ در ثروت‌ جديد ايران‌ غوطه‌ور بودند، مردم‌ايران‌ به‌طور فزاينده‌ای‌ ناراحت‌ و معترض‌ بودند و يکی‌ از دلايل‌ عمده‌ آن‌اقتصاد ناموفق‌ ايران‌ بودبه‌ جای‌ تعليم‌ و آموزش‌ ايرانيان‌ برای‌ کاريابی‌و استخدام‌ در بخش‌های‌ حمل‌ونقل‌، خدمات‌ و صنعتی‌، کارخانجات‌ ايرانی‌،٠٠٠/٣٠٠ کارگر هندی‌، پاکستانی‌، فيليپينی‌، کره‌ای‌، آمريکايی‌، اروپايی‌ وافغانی‌ در ايران‌ به‌ کار گمارده‌ شدند. از زمانی‌ که‌ بسياری‌ از آمريکايی‌ها واروپايی‌ها برای‌ شغل‌های‌ نيازمند و تحفص‌ مهارت‌، به‌ کار گمارده‌ شدند، اين‌استنباط‌ عمومی‌ مردمی‌ را تقويت‌ کرد که‌ خارجی‌ها اکثر شغل‌های‌ مطلوب‌ وضروری‌ و مفيد را به‌ جای‌ ايرانيان‌ اشغال‌ کرده‌اند. و با جامعه‌ ايرانی‌ رقابت‌می‌کنند و آنان‌ را کنار نهاده‌انداقتصاد تنها مسأله‌ای‌ نبود که‌ ايرانيان‌ نسبت‌ به‌ آن‌ اعتراض‌ داشتند. برای‌اکثر مردم‌، چيز زيادی‌ برای‌ ادامه‌ زيستن‌ با وعده‌های‌ رژيم‌ وجود نداشت‌، وآنان‌ روزبه‌روز ثروت‌ نفت‌ ايران‌ را به‌ باد می‌دادند و در مقايسه‌، کم‌ترين‌ کاری‌برای‌ پيشرفت‌ و ترقی‌ سطح‌ زندگی‌ مردمان‌ انجام‌ نمی‌دادند. طبقه‌ فرودست‌جامعه‌ ناراضی‌ترين‌ قشر بودند که‌ بنا به‌ فشار اقتصاد ايران‌، زندگی‌ بسيارمشکلی‌ را می‌گذراندند
ساواک‌ در واقع‌ در کشف‌ شورشيان‌ و مخالفان‌ حکومت‌ بسيار خوب‌ظاهر می‌شد (با پذيرش‌ اينکه‌ استاندارد رفتار فرد ضدرژيم‌ در آن‌ زمان‌ حتی‌شامل‌ عدم‌ موافقت‌ سياسی‌ با رژيم‌ هم‌ می‌شد) مابقی‌ کشور را رها کرده‌ بود.از آن‌ لحاظ‌، ترور ايرانيان‌ از لحاظ‌ فراگيری‌ و تکثير بسيار کم‌تر از روسيه‌استالينی‌ و عراق‌ بعثی‌ بود. هنوز، در عراق‌ و روسيه‌، مردم‌ از منزل‌های‌شان‌دزديده‌ و ناپديد می‌شدند، هيچ‌ رد پايی‌ و هيچ‌ جنبه‌ای‌ از احترام‌ به‌ حقوق‌بشر وجود ندارد، اعدام‌ در ملاء عام‌ هست‌ و شکنجه‌ای‌ که‌ در زندان‌ اوين‌تهران‌ اعمال‌ می‌شد در آزارگری‌ و ترسناکی‌ مانند زندانی‌های‌ لوبلجنکا وابوغريب‌ بود. چون‌ افراد ساواک‌، کارآمد بودند و توبيخ‌ و تنبيه‌ آنان‌ در اوج‌شدت‌ زمانة‌ خود بود، ساواک‌ در نسبت‌ به‌ عراق‌ و روسيه‌ در ترور در سطح‌اجتماع‌، با پرسنل‌ اندک‌ و کشتارهای‌ غيرقانونی‌ و خارج‌ از آيين‌ دادرسی‌ وفاقد اعتبار ـ به‌ نظر بسيار مؤثرتر، منشأ اثرتر و کاری‌تر به‌ نظر می‌آمد.گروه‌های‌ بين‌المللی‌ حقوق‌ بشر در قياس‌ با صدها و هزارها و ميليون‌هاسلاخی‌ و کشت‌ و کشتار در عراق‌ و روسيه‌، به‌ ترتيب‌، شواهدی‌ را دال‌ برفقط‌ هزاران‌ مورد از چنين‌ مرگ‌هايی‌ يافتند..و نيز حسی‌ قوی‌ در بين‌ ايراناين‌ از گردش‌ زندگی‌ که‌ خود حکومت‌ آنان‌ثابت‌ کرده‌ است‌ که‌ سنگدل‌ و بی‌رحم‌ و بدون‌ صلاحيت‌ و بی‌کفايت‌ است‌ وشاه‌ در جهانی‌ خيالی‌ و دنيايی‌ از توهم‌ و موهومات‌ و به‌ دور از واقعيات‌ داخل‌کشورش‌ زندگی‌ می‌کند، شاهی‌ که‌ با مجنيرگويان‌ چاپلوسی‌ که‌ دورتادورش‌ رافرا گرفته‌اند و جرأت‌ نمی‌کنند به‌ او بگويند که‌ نگاه‌ و بينش‌ او، ايران‌ را به‌آستانه‌ بدبختی‌ و فاجعه‌ سوق‌ می‌دهد، و در پرورش‌ شخصيت‌ تهی‌ او وطرفداری‌ سينه‌ چاک‌ بودن‌ افراط‌ می‌کند، که‌ همگان‌ را از او مات‌ و متحير وبيگانه‌ و منزوی‌ می‌گرداند.ايران‌ همواره‌ کشوری‌ مذهبی‌ بوده‌ است‌. شايد به‌ اين‌ علت‌ که‌ تنها مذهب‌شيعه‌ است‌ که‌ سال‌های‌ مديدی‌ است‌ بر آن‌ جامعه‌ تسلط‌ دارد، وابسته‌ بودن‌ايرانيان‌ به‌ اسلام‌ و آن‌ را منبع‌ قدرت‌ و ارشاد نگريستن‌ مانند، آنچه‌ که‌ هنجار ومعيار اکثر جوامع‌ شده‌ است‌، می‌باشد و شايد چندان‌ اتفاقی‌ نيست‌ که‌ آيت‌ا...کاشانی‌ و ديگر روحانيون‌ هم‌پيمانان‌ مهم‌ مصدق‌ شدند و عاقبت‌ پس‌ از آنکه‌از او رخ‌ برتافتند بزرگ‌ترين‌ بلای‌ جان‌ او هم‌ شدند. دهه‌های‌ ١۹۶٠ و ١۹۷٠،هرچند شاهد عمق‌ اعتقادات‌ مذهبی‌ در سراسر کشور است‌ اما اين‌ پديده‌ به‌نظر می‌رسيد که‌ به‌ عوامل‌ بسيار و متفاوتی‌ وابسته‌ می‌باشد. يک‌ عنصر مهم‌توسعه‌ شهری‌ است‌. در آن‌ هنگام‌ که‌ رعايا از زندگی‌ روستايی‌ خود دست‌شستند و به‌ سوی‌ دنيای‌ ناشناخته‌ و غريب‌ شهرها روی‌ آوردند، به‌ دنبال‌ملجا و پناهی‌ بودند که‌ بدان‌ بگروند تا توازنی‌ در بين‌ دنيای‌ وارونه‌ و واژگون‌آن‌ برقرار کنند. از اين‌رو، مساجد و هیأت‌های‌ مذهبی‌ در سراسر زاغه‌ها ومحلات‌ فقيرنشين‌ ايران‌ روييدند و قارچ‌گونه‌ سبز شدند
علاوه‌ بر اين‌، اعمال‌ رژيم‌ بيشتر و بيشتر موقعيت‌ روحانيت‌ را تقويت‌ کرد.زيرا رژيم‌ به‌ شدت‌ سکولا رونادين‌ مدار بود و ارزشی‌ برای‌ جنبه‌های‌ سنتی‌جامعه‌ ايرانيان‌ قائل‌ نمی‌شد و صرف‌ عمل‌ ايمان‌ و اعتقاد آوردن‌ به‌ مذهب‌،خود به‌ نوعی‌ نافرمانی‌ و اعتراض‌ عليه‌ رژيم‌ تلقی‌ می‌شد. بسياری‌ از زنان‌جوان‌ به‌ عنوان‌ ژست‌ يا حرکتی‌ به‌ نشانه‌ سياسی‌ بيشتر از آنکه‌ نشانه‌ ايمان‌ وپارسايی‌ باشد، چادر به‌ سر کردند. و به‌ طريق‌ مشابه‌، رژيم‌ از پذيرفتن‌ مستقيم‌مذهب‌ ابا داشت‌. شاه‌ با جديت‌ سعی‌ داشت‌ که‌ تصويری‌ از عمق‌ اعتقادمذهبی‌ خودش‌ را به‌ نمايش‌ بگذارد و روابطی‌ دوستانه‌ و گرم‌ با آيت‌ا...های‌مهم‌ و شاخص‌ داشته‌ باشد. زمانی‌ که‌ رژيم‌ با روحانيت‌ با بدرفتاری‌ وخشونت‌ رفتار می‌کرد و گاه‌ آنان‌ را آزار می‌داد به‌ قتل‌ می‌رساند، به‌ خاطرهراس‌ بی‌هدف‌ و کور از استقرار مذهبی‌ بود و بر همين‌ قياس‌، اخطاری‌ برای‌تجاوز به‌ حريم‌ مکان‌ مقدس‌ و سنتی‌ مساجد بود. در نتيجه‌ در ايران‌ مساجديکی‌ از معدود مکان‌هايی‌ شد که‌ مردم‌ احساس‌ می‌کردند در آنجا می‌توانندحرف‌ بزنند و با آزادی‌ بدون‌ هراس‌ از حضور ساواک‌ نفس‌ بکشند. و از زمانی‌که‌ شاه‌ مخالف‌ احزاب‌ سياسی‌ را ممنوع‌ کرد، و از جهات‌ ديگر موجبات‌تضعيف‌ اپوزيسيون‌ سياسی‌ سکولار را فراهم‌ کرد، فقط‌ مساجد و ملاهابودند که‌ باقی‌ ماندند..هرچند که‌ برای‌ روحانيت‌ تصور اين‌ نکته‌ هم‌ مشکل‌ بود که‌ شاه‌ تا چه‌اندازه‌ای‌ می‌خواهد با آنان‌ خصمت‌ بورزد. او روحانيت‌ را از زمين‌های‌شان‌محروم‌ کرد. پرداخت‌ يارانه‌ دولتی‌ را به‌ آنان‌ قطع‌ کرد. سازمان‌ اوقاف‌ را زيرسلطه‌ خود درآورد.سازمانی‌، که‌ هسته‌ مرکزی‌ آن‌ بر طيف‌ گسترده‌ای‌ ازدرآمد موقوفه‌های‌ سراسر کشور نظارت‌ داشت‌. حکومت‌، حتی‌ با تعطيل‌کردن‌ چايخانه‌هايی‌ که‌ کتب‌ مذهبی‌ منتشر می‌کردند و مُنحل‌ کردن‌سازمان‌های‌ مذهبی‌ و شعبه‌های‌ آنان‌ در سراسر کشور پرداخت‌. اومحدوديت‌ قيدوبندهايی‌ را برای‌ زيارت‌های‌ مذهبی‌ به‌ عراق‌ و عربستان‌سعودی‌ به‌ وجود آورد. و نوعی‌ هیأت‌های‌ مذهبی‌ را تشکيل‌ داد که‌ مانندسپاه‌ دانش‌ يا سپاه‌ بهداشت‌ عمل‌ می‌کردند و به‌ روستاهای‌ ايران‌ اعزام‌می‌شدند تا مردم‌ ايران‌ را با نوعی‌ از اسلام‌ مجاز و تصويب‌ شده‌ دولت‌ آشناکنند.نيروهای‌ امنيتی‌ او، دستگير می‌کردند، زندانی‌ می‌کردند، شکنجه‌می‌کردند و گاه‌ اعدام‌ می‌کردند و اين‌ مسأله‌ هم‌ شامل‌ اکثر رهبران‌ انقلاب‌آينده‌ ايران‌ شد افرادی‌ مانند آيت‌ا... حسينعلی‌ منتظری‌، علی‌اکبر هاشمی‌رفسنجانی‌ (قهرمانی‌ / بهرمانی‌)، علی‌حسين‌ خامنه‌ای‌، در سال‌ ١۹۷۴ وحتی‌ آيت‌ا... حسين‌ غفاری‌ را شکنجه‌ کرد که‌ موجب‌ مرگ‌ او شد.
شاگردان‌ امام‌ نوارهای‌ موعظه‌های‌ رومی‌ نيز او را قاچاقی‌ وارد ايران‌می‌کردند و بدين‌ صورت‌ حمله‌ بدون‌ بگيروببند او عليه‌ شاه‌ و دربار وتبهکاران‌ و جانيان‌ و ديگر جنبه‌های‌ پليس‌ فاسد و رشوه‌خوار دولتی‌ ادامه‌داشت‌ و در سطح‌ گسترده‌ای‌ مشهور و معروف‌ شد.. متفکرين‌ با نفوذ ورهبران‌ مذهبی‌ برجسته‌، برای‌ ادای‌ احترام‌ به‌ او وارد نجف‌ شدند و به‌ حلقه‌پيروان‌ او پيوستند. در بخشی‌، خمينی‌ تشويق‌ می‌کرد و در بخشی‌ ديگر به‌خاطر تهديد آن‌ را ضروری‌ می‌دانست‌، طلبه‌های‌ حوزه‌ علميه‌ و روحانيون‌خود شبکه‌ ارتباطی‌ ملی‌ تأسيس‌ کردند تا پيام‌های‌ آن‌ها به‌ گوش‌ همة‌ مردم‌ايران‌ برسد. که‌ در واقع‌، در آن‌ زمان‌ به‌ شبکه‌ای‌ برای‌ بسيج‌ کردن‌ مردم‌ ايران‌مبدل‌ شد.در سال‌ ١۹۷۷، ايران‌ می‌دانست‌ به‌ چيزی‌ شبيه‌ انبار باروت‌ می‌ماند که‌ به‌خاطر وجود منابع‌ مختلف‌ نارضايی‌ و ناکامی‌ و اندوه‌ به‌ چُنين‌ روزگاری‌ مبتلاشد. با اقدام‌ و اعمال‌ خود و نيز عدم‌ اقدام‌ و مسامحه‌، شاه‌ و خدمه‌ باوفايش‌،اکثر بخش‌های‌ جامعه‌ ايرانی‌ را از خود بيگانه‌ و دور کردند. ارتش‌ برای‌ شاه‌خود باشکوه‌ مانده‌ بود و تاج‌وتخت‌ را برايش‌ محافظت‌ می‌کرد و بيشترين‌مقامات‌ اداری‌ را در دست‌ داشتند.سرانجام‌ دولت‌ کارتر از راه‌ رسيد. جيمی‌ کارتر رياست‌ جمهوری‌ خودرا ـ با دو برخورد جدی‌ و قابل‌ توجيه‌ عليه‌ محمدرضا پهلوی‌ ـ در ژانويه‌ سال‌١۹۷۷ آغا کرد. کارتر به‌ توجه‌ به‌ مسايل‌ حقوق‌ شبه‌ اعتقاد داشت‌ که‌ از وزن‌سنگينی‌ در تصميمات‌ مربوط‌ به‌ فروش‌ تسليحاتی‌ برخوردار بود که‌ آمريکابايد محدوديت‌ بيشتری‌ نسبت‌ به‌ فروش‌ تسليحات‌ داشته‌ باشد. و اين‌ آخرين‌چيزی‌ بود که‌ شاه‌ نياز داشت‌.او وحشت‌ داشت‌ که‌ کارتر، شخص‌ دمکراتی‌ مانند ترومن‌ ياکندی‌ باشدکه‌ ايران‌ را به‌ خاطر اصلاحات‌ تحت‌ فشار بگذارد.() و کارتر تصميم‌نيکسون‌ ـ کيسينجر را معکوس‌ کرد که‌ به‌ ايران‌ اجازه‌ دهد که‌ از آمريکاهرآنچه‌ را که‌ سلاح‌ غيراتمی‌ نياز دارد، خريداری‌ کند
شاه‌ اولين‌ قدم‌ محتاطانه‌ خود را به‌ اين‌ سمت‌ و سو، در اواسط‌ سال‌١۹۷۶، برداشت‌. درست‌ قبل‌ از آنکه‌ پيروزی‌ کارتر در انتخابات‌ ماه‌ نوامبرمشخص‌ شود. و سپس‌، محمدرضاشاه‌، نگران‌ ابتلا به‌ بيماری‌ سرطان‌ بود. وگويا به‌ اندازة‌ کافی‌ تهديد و خطری‌ جدی‌ برای‌ او بود تا که‌ درباره‌ مرگش‌،کمی‌ بيانديشد. او می‌خواست‌ که‌ پسرش‌ ـ رضا پهلوی‌ ـ جانشين‌ او شود وتصور می‌کرد که‌ ممکن‌ است‌ او کمی‌ از فشارهای‌ جامعه‌ ايرانيان‌ را کاهش‌بدهد، به‌ اين‌ اميد که‌ پسرش‌ وقتی‌ بر تخت‌ و اريکه‌ قدرت‌ می‌نشينيد، فضايی‌سالم‌تر و بهتر بر ايران‌ حکمفرما باشد.اهميت‌ بيشتر دغدغه‌ خاطر شاه‌ در اين‌ بود که‌ او کارتر را کانديدای‌رياست‌ جمهوری‌ می‌ديد که‌ مبادا مانند کندی‌ دوم‌ باشد و ديگر ايرانيان‌ هم‌چنين‌ دغدغه‌ای‌ داشتند. روزنامه‌ای‌ در خلال‌ سال‌ ١۹۷۶، به‌ صورت‌ سريالی‌کتاب‌ کارتر را منتشر کرد. که‌ در واقع‌ تهديد و هشدار غيرمستقيم‌ به‌ شاه‌ بودکه‌ آمريکا خواهان‌ تغيير و تبديل‌ و تعويض‌ (حکومت‌ و شاه‌ و ايران‌)است‌شايعه‌ای‌ پخش‌ شد مبنی‌ بر اينکه‌ وانس‌ به‌ شاه‌ گفته‌ است‌ که‌ اصلاحات‌ راانجام‌ دهد، در غير اين‌صورت‌ همانند فروپاشی‌ قدرت‌ مصدق‌، از تاج‌ و تخت‌برکنار خواهد شد. آنان‌ ـ هم‌ قبل‌ از کارتر و هم‌ پس‌ از نتيجه‌ انتخابات‌ ـحرکت‌های‌ داخلی‌ شاه‌ را به‌ سوی‌ آزادی‌ و تسهيل‌ و تسامح‌ ديدند و بدين‌نتيجه‌ رسيدند که‌ حکومت‌ آمريکا به‌ شاه‌ فشار آورده‌ است‌ تا که‌ به‌ حقوق‌بشر، احترام‌ بگذارد.و سپس‌ پنداشتند که‌ کارتر از ايرانيان‌ حمايت‌ خواهد کرد، اگر آنان‌ راهی‌را برگزينند که‌ نارضايتی‌ و اعتراض‌ خود را عليه‌ شاه‌، با صراحت‌ اعلام‌ دارند.روزنامه‌ها سعی‌ در ادامه‌ آزادی‌ تازه‌ به‌ دست‌ يافته‌شان‌ داشتند، و روزنامه‌کيهان‌ با تيتر پرسشی‌ «ايران‌ چه‌ اشتباهی‌ می‌کند؟» ۴٠٠٠٠ نامه‌ از شکايت‌ واعتراض‌ ايرانيان‌ درباره‌ جنبه‌های‌ مختلف‌ سياست‌ حکومت‌ دريافت‌ کرد.روشنفکران‌ و متخصصين‌ گروه‌هايی‌ را با شکل‌های‌ جديد و حتی‌ احزاب‌سياسی‌ نوينی‌ را تأسيس‌ و سروسامان‌ دادنددر اوايل‌ دهه‌ ١۹۷٠، تقريباً هر کسی‌ در ايران‌، آمريکا را به‌ خاطر همه‌ چيزمورد سرزنش‌ و انتقاد قرار می‌داد. از راست‌ مذهبی‌، چپ‌ مارکسيست‌ وليبرال‌ها تا طبقه‌ مرفه‌، طبقه‌ متوسط‌ و طبقه‌ فرودست‌ جامعه‌، همه‌ و همه‌تئوری‌هايی‌ متقارن‌ و همزمان‌ داشتند و يک‌ خصوصيت‌ و ويژگی‌ واحدداشتند و آن‌ هم‌ نقش‌ مرکزی‌ آمريکا بود. در حقيقت‌، حتی‌ رژيم‌ هم‌ به‌ گروه‌همسرايان‌ پيوسته‌ و در اين‌ زمينه‌ با مخالفان‌ يک‌صدا شده‌ بود. وقتی‌ که‌ شاه‌ به‌حملات‌ روبه‌ رشد تروريستی‌ و فاجعه‌آميز در رژيم‌ خود پی‌ برد، مطبوعات‌ايرانی‌ را به‌ اعتراض‌ و انتقاد عليه‌ آمريکا تشويق‌ و ترغيب‌ کرد، زيرا که‌ آمريکامسئول‌ اختلاف‌ها و بلاها و مصيبت‌های‌ کشور است‌دولت‌ شاپور بختيار، آخرين‌ حکومت‌ منصوب‌ شده‌ شاه‌ قبل‌از خروجش‌ از ايران‌ در ١۶ ژانويه‌، نزاع‌ در حفظ‌ قدرت‌ داشت‌.اما سرنوشت‌ بختيار به‌ ارتش‌ ايران‌ بستگی داشت‌، و ارتش‌ ايران‌ به‌آمريکا چشم‌ دوخته‌ بودند.همانگونه‌ که‌ در فصل‌ قبل‌ اشاره‌ رفت‌، آمريکا دير از غفلت‌ بيدار شد و براين‌ واقعيت‌ چشم‌ گشود که‌ رژيم‌ شاه‌ کاملاً متلاشی شده‌ و به‌ هم‌ ريخته‌است‌.تلاش‌های دولت‌ کارتر برای سخت‌ کردن‌ ستون‌ فقرات‌ محمدرضا شاه‌بسيار کند و با تأخير بود که‌ تأثيرگذار باشد
اما تا اواخر دسامبر، واشنگتن‌ به‌ طور جدی دربارة‌ ضرورت‌های متلاشی‌شدن‌ ارتش‌ به‌ گفتگو و رايزنی پرداخت‌ تا تلاش‌ کند شاه‌ خود را کنار بکشد ومسئوليت‌ به‌ ژنرال‌ها تعويض‌ شود که‌ برخلاف‌ ميل‌ و رغبت‌ شاه‌، از بروزچنين‌ فروپاشی جلوگيری کنند.فقط‌ از اين‌ لحاظ‌، شکاف‌های دولت‌ کارتر، به‌ وضوح‌، آشکارتر می‌شد.برژنسکی و ديگران‌ در شورای عالی امنيت‌ ملی‌، در واقع‌، به‌ طور بنيادی‌،بر سر کنترل‌ نظامی مباحثه‌ داشتند، در زمانی که‌ وزارت‌ خارجه‌ ـ با رهنمونی‌وانس‌ و سوليوان‌ ـ بر اين‌ اعتقاد بودند که‌ ليبرال‌های ميانه‌رو را حمايت‌کنند.. به‌ محض‌ اين‌ که‌ رژيم‌ شاه‌ در اوايل‌ ژانويه‌ متلاشی شد، بحث‌ها وجدال‌های آنان‌ کينه‌توزانه‌ انجام‌ می‌شد، اما در بازنگری‌، عملکرد هر دوگروه‌، کاملاً باتصورات‌ غلط‌ بوده‌ و هيچ‌ رهيافت‌ درستی که‌ با شانس‌ موفقيت‌همراه‌ باشد، نداشتند. شورای عالی امنيت‌ ملی‌، تصور می‌کرد که‌ نيروهای‌نظامی شاه‌ قادر به‌ کنترل‌ و تسلط‌ بر کشور است‌.برای تشويق‌ و کمک‌ به‌ اجرای برنامه‌ نظامی جهت‌ کنترل‌ اوضاع‌، کاخ‌سفيد به‌ ژنرال‌ رابرت‌ ـ داچ‌ ـ هايزر، در ۴ ژانويه‌ مأموريت‌ داد که‌ به‌ ايران‌برود. هايزر در نقش‌ کيم‌ روزولت‌ دوم‌ بازی کرد.هايزر روابط‌ گسترده‌ای با نيروهای نظامی ايران‌ داشت‌ و با جديت‌مأموريت‌ خود را برعهده‌ گرفت‌ و به‌ ايران‌ رفت‌.هر چند که‌، در ظرف‌ چند هفته‌، او مجبور به‌ پذيرفتن‌ اين‌ نکته‌ شد که‌نيروهای نظامی ايران‌ نمی‌توانند شغل‌ خود را ادامه‌ دهند؛ و پيوسته‌ با کاهش‌١٠٠٠ سرباز در روز مواجه‌ است‌، که‌ با اسلحه‌هايشان‌ از دست‌ مأموران‌متزلزل‌ وفادار به‌ شاهنشاهی می‌گريزند، ژنرال‌ها متفرق‌ و منشعب‌ شده‌اند وبعضی‌ها هم‌ هر رابطه‌ای با هيچ‌ باند و دسته‌ و جناحی ـ مخالف‌ و موافق‌ ـندارند و هيچ‌ طرحی برای کنترل‌ مجدد گروه‌های اصلی کشور وجود ندارد وديگر هيچ‌ توانايی و تمايلی برای اجرای چنين‌ طرح‌هايی نيست‌.به‌ طور طبيعی‌، اکثر ژنرال‌های ايرانی به‌ سوی واشنگتن‌ چشم‌ اميدداشتند، اما آمريکا ظرفيت‌ لازم‌ ـ و شايد اشتياق‌ و علاقه‌ای ـ به‌ کنترل‌ ديگ‌در حال‌ جوش‌ ايران‌ نداشت‌.اگر ارتش‌ ايران‌ نمی‌توانست‌ کاری از پيش‌ ببرد، طبعاً کسی ديگر هم‌ قادربه‌ انجام‌ کاری نبود..از ديگر سو، وزارت‌ خارجه‌ آمريکا کاملاً در گمراهی بود. در آن‌ هنگام‌ که‌هايزر به‌ تهران‌ رفت‌ تا سعی کند که‌ ارتش‌ بر اوضاع‌ سوار شود، وزارت‌خارجه‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيد که‌ آيت اله خمينی هيچ‌ تهديدی برای آمريکا نيست‌، چون‌او حکومت‌ نخواهد کرد. او ليبرال‌های طبقه‌ متوسط‌ را به‌ حکومت‌ خواهدگمارد ـ با تکرار اين‌ تصور باطل‌ ـ و تنها آنها مهارت‌ ساختن‌ حکومتی جديد رادر ايران‌ دارند و کشور را اداره‌ خواهند کرد..حتی بعضی از کارشناسان‌ او بر ايران‌ در وزارت‌ خارجه‌ آمريکا، قدم‌ فراترمی‌گذاشتند و بر اين‌ عقيده‌ بودند که‌ نتيجه‌ حتی برای ايران‌ و آمريکا به‌ مراتب‌بهتر از شاه‌ خواهد بود..گرچه‌، وقتی هايزر با ژنرال‌های ايرانی تماس‌ گرفت‌ و سعی داشت‌ که‌ارتش‌ را به‌ يک‌ کودتا سوق‌ بدهد، سوليوان‌، عجولانه‌، گروه‌های متفاوت‌اپوزيسيون‌های سکولار را حمايت‌ می‌کرد ـ خصوصاً ليبرال‌ها ـ تا که‌ ائتلافی‌را برای حکومت‌گردانی در بين‌ خودشان‌ به‌ وجود بياورند.اما خيلی زود، ثابت‌ شد که‌ اين‌ هم‌ خيالی خام‌ و سودايی باطل‌ بيش‌ نبوده‌،
در صبح‌ روز ١۷ ژانويه‌ ١۹۷۹، تيتر درشت‌ روزنامه‌های تهران‌، نوشتند که‌«شاه‌ رفت‌!» و دو هفته‌ بعد، در صبح‌ روز ٢ فوريه‌ ١۹۷۹، در بوق‌ و کرنا کردندکه‌ «امام‌ آمد!»به‌ ديگر سخن‌، انقلاب‌ پيروز شده‌ بود و عمر رژيم‌ قبلی به‌ پايان‌ رسيده‌بود. يعنی‌،انقلاب‌، پيروز شد و رژيم‌ سابق‌، که‌ مرکز و کانون‌ نفرت‌ و انزجار بود،پايان‌ گرفت‌.اما انقلاب‌ها، ذاتاً حوادثی مخرب‌ و ويرانگرند. آنها وضع‌ و موقعيت‌موجود را تخريب‌ و ويران‌ می‌کنند و نيروی انگيزش‌ و تهييج‌ عمده‌ توده‌های‌مردم‌ که‌ منجر به‌ انقلاب‌ می‌شود، اعتقادی است‌ که‌ وضع‌ و موقعيت‌ موجودبايد برود. بسيار به‌ ندرت‌ در انقلاب‌، مردم‌، قبل‌ از وقوع‌ و موعد انقلاب‌، به‌وضوح‌ و روشنی می‌دانند که‌ به‌ جای رژيم‌ موجود چه‌ می‌خواهند و اين‌ بدان‌خاطر است‌ که‌ تقريباً هر انقلابی با دوره‌ای بی‌نظمی و عصيان‌ و آشوب‌ همراه‌است‌.وقتی که‌ انقلاب‌ موفق‌ می‌شود. معمولاً بنيادهايی که‌ در گذشته‌ عهده‌داربرقراری و حفظ‌ نظم‌ و امنيت‌ بوده‌اند، از بين‌ می‌روندآيت‌الله روح‌الله موسوی آيت اله خمينی که‌ در آن‌ هنگام‌ ۷۷ سال‌ سن‌ داشت‌، درسال‌ ١۹۷۹ به‌ کانون‌ مرکز توجه‌ جهان‌ پرتاب‌ شده‌ بود.

http://www.persianpuzzle.blogfa.com/

Copyright: gooya.com 2016