مدرسه فمينيستی - بيش از ۵ هفته از زندانی شدن محبوبه کرمی از اعضای کمپين يک ميليون امضاء می گذرد. محبوبه در ۲۳ خرداد ماه هنگامی که رهگذر اتفاقی خيابان ولی عصر تهران بود. دستگير شد. در آن ساعت از روز در پارک ملت تجمعی در اعتراض به مفاسد اقتصادی در جريان بود. اين مطلب را محبوبه در زندان نوشته است و تلفنی آن را برای ما خوانده است.
اگر قوانين کمی برابر تر بودند بند نسوان زندان اوين چه تغييری می کرد
قلمم را به دست می گيرم تا از آنچه در اين يک ماه بر من گذشته است، بنويسم. روزگار سختی است؛ تنها و بی کس در گوشه ای از راهروی زندان نشسته ام و می خواهم بنويسم از زنانی که در اين روزها با آنها همدم و هم صحبت شدم. از فاطمه و اشرف و پروين و ريحانه که به خاطر اشتباهات ديگران بايد مجازات شوند. هرگز فراموش نمی کنم آن روز را که در سلول انفرادی تنها نشسته بودم و به مشکلات خودم فکر می کردم. به ياد مادر بيمارم افتادم که در شرف عمل جراحی بود. به ياد پدر سالمندم افتادم که الان در گوشه ای از خانه چشم به در دوخته تا تنها دخترش، محبوبه اش به خانه بازگردد. او نمی داند که دخترش به خاطر دفاع از حق ديگران بايد در گوشه زندان باشد.
advertisement@gooya.com |
|
گريه امانم نمی دهد اشک به پهنای صورتم سرازير می شود. ناگهان دستی مهربان، موهايم را نوازش می دهد. سرم را بلند می کنم. دختری زيبا با موهای بلند کنارم نشسته است. می پرسد:« چرا دلتنگی می کنی؟» می گويم: نگران حال مادرم هستم. اشک در چشمانش حلقه می زند و می گويد: «ای کاش من هم مادری داشتم» از او می پرسم مادرت فوت کرده؟ سرش را تکان می دهد:« ای کاش فوت کرده بود. مادرم خودش را دار زده است.» از شنيدن ماجرای مادر فاطمه بسيار متاثر می شوم. در حال صحبت با فاطمه بودم که مرا برای بازجويی مجدد صدا می کنند. وقتی پس از ۴ ساعت بازجويی به سلول برگشتم، فاطمه نبود. سلولش را عوض کرده بودند.
پس از چند روز ما را جا به جا کردند. يک روز در هواخوری انفرادی فاطمه را ديدم در حال کشيدن سيگاری بود. به کنارش رفتم به خاطر من سيگارش را خاموش کرد. تشکر کردم.
از فاطمه می خواهم کمی راجع به مادرش حرف بزند، چرا او خود را به دار آويخته است؟
فاطمه از سرنوشت تلخ مادرش می گويد. از ازدواج ناموفق و ناخواسته مادر در سن ۱۴ سالگی، اين که پدر و مادر مادرش فوت کرده بودند و او با برادرانش زندگی می کرد. اين که در مراسم خواستگاری مادر ، مرد جوانی را به او به عنوان شوهر آينده نشان می دهند ولی در سر سفره عقد برادر بزرگتر آن مرد جوان به عنوان داماد می نشيند. .اين که ازدواج مادرش از روز اول با فريب شروع شده است. اين که پدر فاطمه ۳۵ سال از مادرش بزرگتر بوده است. اين که حاصل ازدواج پدر و مادرش دو پسر و يک دختر است که مادرش به زور کتک و شلاق هر سه را حامله شده است. اين که مادرش سالها برای طلاق تلاش کرده اما و موفق نشده است. اين که زندگی با مردی مثل پدرش جز افسردگی و بيماری برای مادرش بهره ای نداشته است. فاطمه می گويد مادرش از مدتها قبل از آن روز شوم به همه می گفت که روزی خودکشی خواهد کرد.:«روزی به خانه آمدم و مادرم را بالای دار ديدم.» فاطمه قادر به ادامه صحبت نيست و هر دو زار زار گريه می کنيم.
سعی می کنم با ماموران زندان ارتباط برقرار کنم. برخی از کمک زندانبان ها ، زنان زندانی دارای حبس سنگين يا زير اعدامند. خانمی خيلی به ما محبت داشت و حتا به مادرم زنگ می زد و خبر سلامتی مادر را به من می داد. او متهم به قتل شوهر است. شوهری معتاد و بيکار. زن با کار در خياط خانه سعی می کرده است خرج زندگی را در آورد. اما بيکاری، اعتياد و در خانه بودن هميشگی شوهر ، هميشه موجب جنگ و دعوا بوده است. مرد در يکی از اين دعواها کشته می شود. می انديشم به راستی چنين زن مهربانی که با من که دختر غريبه ای برای او هستم چنين مهربانی می کند، آيا اگر کمی شرايطش انسانی تر بود، آيا اگر قوانين از او که گرفتار مردی معتاد و خشن بود، حمايت بيشتری می کرد، سرنوشتش به اين جا ختم می شد؟
روزی در هواخوری اشرف را می بينم . او هم متهم به قتل شوهر و زير سنگسار است. اشرف دليل بودنش در اين جا را برايم می گويد. او می گويد شوهر بی غيرتی داشته است. او مردها را به خانه می آورد و اشرف را مجبور به رابطه با آن ها می کرد و پولش را در جيب می گذاشت و خرج می کرد.
به گفته اشرف، زندگی اين چنينی برايش غيرقابل تحمل بوده است، مرد طلاقش را هم نمی داده است. اشرف برای رهايی از اين وضعيت شوهرش را کشته است.
به قوانين تبعيض آميزی می انديشم که زنی را که شوهرش به مردان ديگر می فروشد، محکوم به سنگسار می کند. راستی آيا اشرف به ميل خود با اين مردان هم بستر می شده است که اکنون مسئوليت رابطه با آن ها را بايد بپذيرد و به خاطرش مجازات شود. اين زنان که در چنبر ناآگاهی و فقر و بدبختی اسيرند، چه روزنه ای برای بيرون آمدن از بن بستی که قوانين مردسالار برايشان رقم زده اند، دارند؟ راستی چرا زنان شوهر کش اين چنين زيادند، چه چيزهايی باعث می شود که زنان به آخر خط برسند ، يا مانند مادر فاطمه خودشان را دار بزنند و يا مانند اشرف و پروين و بسيار زنان ديگر، به مرگ شوهرانشان راضی شوند؟
به اشرف می گويم اگر قوانين تبعيض آميز روزی در کشور ما عوض شوند، جای امثال تو اين جا نخواهد بود. اشرف می گويد بايد به بند سه بيايی تا قصه زندگی زنانی مثل من را بشنوی.
من اما به سرنوشت خودم می انديشم که تنها به جرم تلاش برای تغيير قوانينی که زندگی هزاران زن را به بن بست کشانده است، در گوشه ای از زندان اوين نگران مادری بيمار و پدری سالمند هستم که هر دو نيازمند حضور منند. قوانينی که اگر کمی انسانی تر بودند، بند نسوان زنان اوين شکلی ديگر داشت.
محبوبه کرمی
بند نسوان زندان اوين
۳۱ تيرماه ۱۳۸۷