يکی نغز بازی کند روزگار...، الاهه بقراط، کيهان لندن
کيهان لندن ۰۴ ژوئن ۲۰۰۹
www.alefbe.com
سال گذشته در اروپا به ويژه در دو کشور آلمان و فرانسه چهلمين سال آنچه «جنبش ۶۸» ناميده میشود با برنامههای مختلف بزرگ داشته شد. آلمانیها حتی يک فيلم سينمايی به نام «بادرماينهوف» ساختند که نامزد دريافت جايزه اسکار سال ۲۰۰۹ در بخش فيلمهای غيرانگليسیزبان نيز شد.
جرقه «جنبش ۶۸» در روز دوم ژوئن ۱۹۶۷ در برلين زده شد. يک روز پيش از آن، در دانشگاه برلين غربی، که توسط آمريکاييان و در منطقه زير نظارت خودشان ساخته شده و برای دهان کجی به رژيم کمونيستی آلمان شرقی، آن را مانند راديو و تلويزيون برلين غربی، دانشگاه «آزاد» برلين میناميدند، جلسه بزرگی برگذار شد. در اين جلسه ايرانيان «چپ» و مخالف رژيم شاه که برخی از آنان امروز در سنين هفتاد هشتاد سالگی همچنان به همکاری با آلمانیها مشغولند، گزارش مشروحی از «جنايت» و «شکنجه» در «رژيم شاه» دادند چرا که شاه و ملکه ايران برای يک ديدار رسمی در آلمان بسر میبردند و قرار بود روز دوم ژوئن در برلين به تماشای اپرای «نی سحرآميز» اثر موتزارت بروند.
در تظاهرات بزرگی که توسط همان دانشجويان و همکاران آلمانی و «انترناسيونال» آنان از جمله «احزاب برادر» سازماندهی شده بود، کار به درگيری کشيد. در اين درگيری دانشجويی به نام «بنو اونه زورگ» با گلوله پليس به قتل رسيد. «اونه زورگ» جزو تظاهرکنندگان نبود. وی که تازه چند ماه پيش ازدواج کرده بود، با همسر باردار خود از نزديکی محل تظاهرات میگذشت. همسرش به خانه رفت و او از روی کنجکاوی به محل تظاهرات نزديک شد. گلوله پليس به پشت جمجمه او اصابت کرد.
دروغ همه جا هست
تا به امروز نيز بسياری از تحليلگران بر نقش تظاهرات دوم ژوئن ۶۷ در شکل گيری گروه تروريستی بادرماينهوف و اساسا تقويت خشونت دوجانبه از سوی پليس آلمان، و چپها که از طرف جمهوری دمکراتيک آلمان و بلوک شرق مستقيم و نامستقيم پشتيبانی میشدند، تأکيد میکنند. حتی يک گروه چپ نيز خود را به همين مناسبت «جنبش دوم ژوئن» ناميد و در مبارزه با «امپرياليسم» و «فاشيسم جمهوری فدرال آلمان» دست به گروگانگيری و ترور زد. پس از عمليات، آلمان شرقی به آنها پناه میداد. برخی از آنان پس از فرو ريختن ديوار برلين، دستگير و محاکمه گشتند.
با قتل «بنو اونه زورگ» پليس و دولت آلمان متهم به جنايت شدند. پليسی که «اونه زورگ» را کشته بود به اتهام قتل غيرعمد محاکمه و طبيعتا با پشتيبانی دولت آلمان که مايل نبود چنين ننگی را بر پليس آلمان فدرال بپذيرد، تبرئه شد. امروز اما گذشت زمان نشان میدهد، جنايتکار و خلافکار را، چه خودی و چه غيرخودی، حتی اگر جنايت و خلاف غيرعمد مرتکب شده باشد، بايد به دست عدالت سپرد. راز اصل تفکيک قوا و استقلال قوه قضاييه در همين نکته نهفته است. اگر دولت فدرال آلمان چهل سال پيش چنين کرده بود، يعنی درست عمل کرده بود، امروز يک برگ برنده بینظير که تاريخ به ندرت در اختيار سازندگانش قرار میدهد، در دست داشت چرا که پليسی که دانشجوی آلمانی را در روز دوم ژوئن ۶۷ کشته بود، نه «مزدور امپرياليسم» و «عامل فاشيسم» بلکه جاسوس سازمان امنيت آلمان شرقی و يک کمونيست مؤمن بود! چنين برگهای برندهای پاداش تاريخ برای افراد و حکومتهايی هستند که عدالت و حقيقت را برتر از همه چيز، حتی برتر از آبروی خود و نظام خويش قرار میدهند.
سالها بعد جمهوری فدرال آلمان يادبودی برای آن دانشجوی جوان در برابر ساختمان اپرای آلمان بنا نمود و اتحاديه پليس آلمان نيز سال گذشته به مناسبت چهلمين سال آن واقعه با نهادن تاج گلی بر اين يادبود، رسما پوزش خواست. ليکن آن دستگاهی که بايد پوزش میخواست سالها بود به تاريخ پيوسته و اسناد و مدارکش در دست «دشمن» قرار گرفته بود. و آن کس که شليک کرده بود سالهاست در منطقهای در غرب برلين زندگی میکند. او اينک يک الکلی هشتاد و يک ساله است و حاضر نيست به پرسشهای خبرنگاران پاسخ بدهد و به جايش با صدای بلند به «خارجیها» دشنام میدهد. نظامی که وی برای خدمت خالصانه در دستگاه جاسوسیاش التماس کرده بود و حزب کمونيستی که وی را با منت تمام به عضويت خود پذيرفته بود، ناتوانی خود را تا آن سوی نابودی در برابر «دشمن» به اثبات رسانده بودند. پرونده جاسوسی اين پليس که «کارل هاينس کوراس» نام دارد، به طور تصادفی در مرکز بررسی اسناد اشتازی پيدا شد. اين پرونده تاريخ معاصر آلمان و تحليلهای مشعشع همگان را که به ويژه به مناسبت چهلمين سال «جنبش ۶۸» همه رسانهها را پر کرده بودند، با يک علامت سؤال بزرگ روبرو ساخت.
تاريخ ادامه دارد
مجله «اشپيگل» که در رابطه با ايران همواره يکی از آتش بيارهای معرکه به ويژه در دوران شاه بوده است و تا به امروز نيز منابع خبريش همان دانشجويان چپزده هفتاد هشتاد ساله دهه شصت ميلادی هستند، هفته گذشته با انتشار گزارش مفصلی در اين باره پرسيد: «اگر کارل هاينس کوراس عضو حزب کمونيست آلمان شرقی بود پس چگونه میتوان با قطعيت تاريخی درباره اسکندر کبير و ژوليوس سزار سخن گفت؟!»
«کوراس» البته منکر واقعيتی است که به اندازه کافی برايش اسناد و مدارک به دست آمده است. آنچه امروز در مورد آن تحقيق میشود اين است که آيا قتل آن دانشجو به عمد و به دستور سازمان امنيت آلمان شرقی و برای به هم ريختن ثبات آلمان غربی صورت گرفته و يا اينکه واقعا غيرعمد بوده است. اين همه اما در آنچه روی داده است، تغييری به وجود نمیآورد. تاريخ مسير خود را طی کرده است. تاريخ «غلط» و «درست» ندارد. منبع تغذيه تاريخ چيزی جز سخن و عمل انسانها نيست. مهم اين است که از کدام زاويه، دريچه حقيقت را به سوی گذشته بگشاييد.
همين امروز، نه تنها روايتهای گوناگون از تاريخ معاصر ايران وجود دارد که البته همگی مدعی به تکيه بر «اسناد و مدارک تاريخی» هستند، بلکه جمهوری اسلامی تمامی نيروی خود را به کار گرفته است تا حتی تاريخ باستان ايران را بازنويسی کند و آنگونه در اختيار نسلهای امروز و آينده قرار دهد که با ايدئولوژی اسلامی آن همخوانی داشته باشد. بیترديد همه اين تلاشها نيز بر اساس «اسناد و مدارک تاريخی» صورت میگيرد. اين نکته خود بيانگر اين نکته مهم است که همه اين سرمايهگذاریها نه به دليل اهميت خود تاريخ و رويدادهای آن، بلکه به دليل اهميت نگاهی است که میبايد از لابلای سطور تاريخ به خواننده و به آيندگان منتقل شود.
جالب است که واژه «تاريخ» در زبان آلمانی با واژه «داستان» يکيست: هر دو را Geschichte میگويند. شباهت دو واژه «تاريخ» و «داستان» در زبان انگليسی نيز (history و story) جای تأمل دارد. آيا «تاريخ» واقعا «داستانسرايی» نيست؟
من تازه دو سه هفته پيش ترجمه مقالهای از اشپيگل ۱۹۵۲ را درباره وضعيت سياسی و اجتماعی ايران با مقدمه کوتاهی که بر ترديد در تاريخ تأکيد داشت، به پايان رسانده بودم که شاهد «۲ ژوئن ۶۷» از غيب رسيد و يک بار ديگر آنچه را همه به عنوان «حقيقت و واقعيت تاريخی» پذيرفته و برخی نيز با غرور و افتخار بر آن تکيه زده بودند، دستخوش ترديدی انکارناپذير ساخت. من اين ترديد را اينگونه بيان کرده بودم که «تاريخ» به آن معنی که بيانگر واقعياتی باشند که واقعا اتفاق افتادهاند، وجود ندارد. آنچه ما به عنوان «تاريخ» میخوانيم و میآموزيم، از هرودوت و پلوتاريخ تا امروز، در واقع حاصل برداشتها، تفکرات، شنيدهها، حدس و گمانها و سرانجام ذهن مورخ و نويسنده از واقعيات است که خود با تأثيرپذيری از دهها عامل فردی و اجتماعی، روانی و سياسی، آن را پرورانده و به صورت نوشته و «تاريخ» به ديگران انتقال میدهد. آن اسناد تاريخی نيز که به آنها استناد میشوند، جز بدينگونه نوشته نشدهاند چه برسد به شنيدهها و خاطرات که جای خود دارند. حتی از همين چند خط نوشته نيز هر خواننده روايت خود را دارد که جدا از روان و تربيت فردی و اجتماعی او نيست و به همين ترتيب نمیتواند از مواضع سياسی و جهانبينی او تأثير نگرفته باشد.
نگاه تاريخی به «جنبش ۶۸» نيز نمیتوانست خارج از تأثير اين عناصر تعيينکننده باشد. ولی چه بازی نغزی! نقطه عطف تروريسمی که زير عنوان «جنبش» با قتل و گروگانگيری، نفس دولت آلمان فدرال را گرفته بود، در ميان اسناد جاسوسی «اشتازی» سازمان امنيت آلمان شرقی پنهان شده بود!
دوم ژوئن ۱۹۶۷ بر سرنوشت ما ايرانیها نيز اگرچه نامستقيم، ليکن به هر حال تأثيرات خود را برجای نهاد. آلمان و فرانسه دو کشوری بودند که ايرانيان مخالف رژيم وقت ايران را اعم از چپ و مذهبی درون خود پروراندند، آنها را زير بال و پر خود گرفتند، با جت اختصاصی به ايران منتقل کردند و تا به امروز نيز از يک سو به معامله با حکومت ايران مشغولند و از سوی ديگر بقايای آن مخالفان را در خود جای داده و به آنها نان و آب میرسانند و از آنها در «تحليلهای» خود بهره میگيرند بدون آنکه از خود بپرسند چگونه است که در طول چهار دهه هيچ کدام از ارزيابیهای آنها با آنچه در واقعيت بر ايران میرود همخوانی ندارد!
با افشای واقعيات جديد، گذشتهای که به تاريخ پيوسته است البته ورق نمیخورد، بلکه نگاه به آن دقيق و شفاف میشود. بازی نغز روزگار همواره برای همه طرفين چيزی برای آموختن دارد. به شرط آنکه نگاه آنها از «قطعيت تاريخی» اندکی فاصله گرفته باشد و ببيند که «داستان» يا «تاريخ» با زوايای پنهان و پيشبينی ناپذير همچنان ادامه دارد...